راه توده                                                                                                                                                        بازگشت

 

بازی شیطانی

نوشته روبرت دریفوس ترجمه فروزنده فرزاد

 

 

پدرخواندگان سني

بنياد پژوهش های

مصباح يزدی در قم

(4)

 

برادر خواندگان بريتانيا- بريتانيا پس از جنگ اول جهاني در تلاش برای حفظ موقعيت خويش با بسياری از شياطين اسلامي[1] وارد معامله شد. از اواخر دهه ی 1920 تا شکست اشغال کانال سوئز در 1956 همداستاني بريتانيا با اسلامگرايي در حمايت از دو سازمان نوظهور اسلامي در مصر و فلسطين رخ نمود.

سال 1928 در مصر عالم اسلامي جواني بنام "حسن البناء" سازمان "اخوان المسلمين" را بنياد نهاد. سازماني که تاريخ سده ی بيستم خاورميانه را تحت الشعاع قرار داد. همدست فلسطيني بريتانيا در اين دوران "حاج امين الحسيني" بود؛ مفتي عوامفريب اورشليم. هم حسن البناء و هم حاج امين الحسيني همچون خانواده ی سلطنتي سعودی نقش مهمي در رشد اسلامگرايي در دهه های پس از جنگ اول جهاني بازی کردند و هر دو آغاز کار خود را مديون حمايت بريتانيا بودند.

حسن البناء "جمعيت اخوان المسلمين" را با کمک های کمپاني بريتانيايي کانال سوئز تاسيس کرد و در جريان ربع قرن بعد، ديپلمات های بريتانيايي، ماموران سرويس مخفي جاسوسي MI6 و "ملک فاروق" شاه انگليسي گرای مصر از اين جمعيت همچون شمشير داموکلس بر بالای سر کمونيست ها و ناسيوناليست های مصر استفاده مي کردند. بعدها نيز عليه پرزيدنت "جمال عبدالناصر" بکار گرفته شد. در فلسطين نيز حاج امين الحسيني، فتنه جوی يهود ستيز نازی گرا با حمايت های آشکار مباشران بريتانيايي تحت الحمايگي فلسطين از دهه ی 1920 بقدرت رسيد. حسن البناء و حاج امين هر دو مسوول گسترش جهاني موج اسلام سياسي هستند. اين دو، راست آييني (اورتدوکس) افراطي وهابي را به ايده ی پان اسلاميسم "سيد جمال الدين افغاني" پيوند زدند و با حمايت مالي عربستان سعودی شرايطي جهاني پديد آوردند که اسلام راديکال و بازوی تروريستي آن ميدان يافت.

روابط لندن با جمعيت اخوان المسلمين پيچيده بود.

اگر چه بريتانيا از تاسيس جمعيت اخوان المسلمين حمايت کرد و احتمالا اين جمعيت در سال های آينده نيز از حمايت اينتليجنس سرويس بريتانيا برخوردار بود، اما در فضای جوش و خروش روزافزون سياسي مصر، و در پهنه ی گسترده تر خاورميانه، اخوان المسلمين (برادر خواندگان مسلمان) تنها نيروی ميدان نبود و بريتانيا و شاه مصر، از گروه حسن البناء بويژه از بازوی شبه نظامي زير زميني تروريست های آن، هرگاه که لازم مي ديدند عليه ديگر نيروهای سياسي استفاده مي کردند. البته، همچنان نيم نگاهي محتاطانه نيز به جمعيت اخوان المسلمين داشتند زيرا گاه ضد آنان نيز عمل مي کرد. اخوان المسلمين پس از آنکه نيرو گرفت و سرانجام مدعي شد که تنها در مصر چند صد هزار عضو و شعباتي در اورشليم، دمشق و عمان دارد، نقش مهمي در سياست مصر يافت و اينگونه برای ساليان دراز توجه شماری از سرويس های جاسوسي خارجي را از نازی ها و ک.گ.ب تا دفتر خدمات استراتژيک ايالات متحده ی آمريکا و سيا به خود جلب کرد.

جمعيت اخوان المسلمين آنگاه بر صحنه ی بازی ظاهر شد که قدرت بريتانيا- هر چند تقريبا جهاني - در خاور نزديک تثبيت شده نبود.

هنگامي که غبار جنگ اول جهاني فرو نشست، بريتانيا حاکم مطلق در خاورميانه بود. اما اين سلطه برای بريتانيا بسادگي ميسر نشده بود. پرچم امپراتوری بريتانيا از کرانه های مديترانه تا هند افراشته بود. نسل جديدی از شاهان و سلاطين خودکامه بر بخشي از پهنه ی استعماری بريتانيا شامل کشورهای مستعمره و نيمه مستعمره ای چون مصر، عراق، اردن، عربستان و ايران حکم مي راندند. چنين حکومت های پادشاهي کم و بيش زير بار منت لندن بودند، اما اين بدان معنا نبود که چنين حکومت هايي گهگاه مدعي قدرتي مستقل برای خود نشوند. شاهان ميان دو نيروی متضاد گرفتار بودند. از سويي در بيشتر اين کشورها جنبش ناسيوناليستي ضد سلطنتي شکل مي گرفت و از سويي دفتر سياست خارجي بريتانيا و ماموران مستعمرات لندن مراقب بودند که شاهان دست از پا خطا نکنند. تلاش بريتانيا، همچون تردستي ماهر، در ميانه ی سال های 1918 تا 1945 ايجاد موازنه در حاکميت شاهان، رهبران قبيله ای، طبقات متوسط نو ظهور، ارتش و روحانيون هر يک از کشورهای خاورميانه با نگاه به حفظ قدرت خويش بود. برای نمونه هنگامي که شاه قدرتش فزوني مي گرفت و در صدد اتحاد با ارتش بر مي آمد، بريتانيا مي کوشيد در مقابل، با حمايت از روسای قبايل چنين اتحادی را بشکند. يا زماني که قبايل و گروه های قومي خود را نيرومند مي يافتند باز بريتانيا ارتش را برای سرکوبي آنان بکار مي گرفت.

اسلامگرايي افراطي در ميانه ی چنين موازنه ای پديد آمد و هماورد حياتي در برابر راسخ ترين انتقام جويان بريتانيا يعني ناسيوناليست ها و چپ های سکولار گرديد.

 

اسلامگرايان ضد ناسيوناليسم

 

اخوان المسلمين که بوسيله ی حسن البناء در 1928 تاسيس شد ثمر مستقيم جنبش پان اسلاميستي سيد جمال و شيخ محمد عبده بود. و "رشيد رضا" ی سوری که در 1897 وارد مصر شد کسي بود که نقش حلقه ی واسط را در اين ميان بازی کرد. رشيد رضا تعليمات مذهبي خويش را در طرابلس که هم اکنون پايگاه سنيان لبناني است، ديده بود. او هوادار مشتاق هفته نامه ي سيد جمال و عبده يعني "العروة الوثقي" بود و زماني که به قاهره رسيد عبده را که بزودي مفتي مصر ميشد، يافت و مريد راستين او شد. رشيد رضا در 1898، نشريه ی "المنار" را منتشر ساخت. "المنار"[1] روزنامه يي 8 صفحه يي بود که هدفش ادامه ي سنت فکري پان اسلاميستي العروة الوثقي بود. او بر خلاف سيد جمال و عبده که از کانال محافل سري و جمعيت هاي زير زميني و ماسوني کار مي کردند، به تاسيس "انجمن اسلامي" علني با مرکزيت مکه و شعباتي در هر يک از کشورهاي مسلمان، معتقد بود.[2]

رشيد رضا هرگز براي برپايي چنين انجمني که مي خواست، تلاشي نکرد و اين حسن البناء بود که چنين ايده يي را عملي ساخت. اما رشيد رضا بنوبه ي خويش "انجمن هدايت و تبليغ" را که پيش درآمد جمعيت اخوان المسلمين بود، بنياد نهاد. در همين هنگام عبده از حمايت لرد کرومر، حاکم مطلق مصر بهره مي برد. بنابراين فعاليت رشيد رضا نمي توانست بدون موافقت بريتانيا باشد. بگفته ي آدامز، هفته نامه ي العروة الوثقي پيوسته جنبش نوپاي ناسيوناليست هاي مصري را که ماهيتي سکولار داشت مي کوبيد و ناسيوناليست ها نيز در مقابل پاسخ مي گفتند. همچنين نشريه ي "المنار" بقدرت رسيدن سعودي ها در عربستان را ستايش ميگفت: "ستاره ي اميدي با قدرت گرفتن خاندان وهابي ابن السعود در عربستان پديدار گشته است. دولت ابن السعود از زمان فروريختن امپراتوري عثماني و روي کار آمدن دولتي غير مذهبي در ترکيه، بزرگترين قدرت مسلمانان در جهان امروز است. اين تنها دولتي است که سنيان را ياري خواهد کرد و بدعت گذاري هاي زيان آور و باورهاي دين ستيز را مردود خواهد شمرد."[3] نيز، رشيد رضا هم در مصر و هم در ترکيه ناسيوناليست ها را "بي خدا و کافر" مي ناميد.[4]راه توده

"انجمن هدايت و تبليغ" و موسسات تابعه ي آن در قاهره با حمايت مالي اعراب ثروتمند مقيم هند برپا شد. اعضاي اين موسسات طلابي از مالزي، اندونزي، هند، آسياي مرکزي و نيز شرق آفريقا بودند. اين موسسات موج دوم کادر جهاني براي جنبش اسلاميستي را پس از محافل سري مرتبط با العروة الوثقي شکل دادند. شيوخ برجسته ي مصري و ديگر رهبران مذهبي "حزب المنار" را متشکل از هواداران عبده و رشيد رضا در حوزه ي جامع الازهر بنياد نهادند.  در اين حزب رهبراني از محافل صوفيگري و عارف مسلک نيز شرکت داشتند. آنان به تاسيس تشکيلات سياسي ديگري نيز بنام "حزب مردم" در برابر حزب ناسيوناليست نوظهور ياري رساندند. اين حزب نيز متشکل از هواداران عبده و رشيد رضا بود. حزب مردم که به قول مشهور با حمايت بريتانيا ايجاد شده بود، آشکارا از اشغال مصر بوسيله ي نيروهاي بريتانيايي پشتيباني کرد و مورد تشويق لرد کرومر که اعضاي اين حزب را "گروهي کوچک اما رو به رشد از مصرياني که کمتر درباره ي آنان شنيده شده است" توصيف کرد، قرار گرفت. لرد کرومر در گزارش سالانه اش  در سال 1906 مينويسد: "به عقيده ي من اميد اصلي ناسيوناليسم مصر،در تنها معناي درست و عملي آن، بسته به اراده ي کساني است که در اين حزب(حزب مردم) هستند."[5]

مريد راستين رشيد رضا "حسن البناء" بود.

ميراثي که حسن البناء  از خود بجا گذاشت، بس مهم است. در حقيقت جنگ ضد تروريسم سده ي بيست و يکم جنگ با ميراث بجا مانده از حسن البناء و همفکران اوست. آنان همه جا ديده ميشوند، در دفتر وزير دادگستري در سودان، در جبهه هاي جنگ افغانستان، در شهر "حماه" سوريه، در دانشگاه های عربستان سعودي، در کارگاه هاي بمب سازی غزه، در هيات وزراي دولتي اردن، در مراکز بانکي معتبر شيخ نشين های خليج و در دولت عراق پس از صدام حسين.

بگفته ي "ريچارد ميشل" در کتاب "درون سازمان اخوان المسلمين"[6] براي اينکه جمعيت "اخوان المسلمين" موفق شود، کمپاني کانال سوئز حسن البناء را ياري داد تا مسجدي در اسماعيليه بعنوان مرکز هدايت عملياتي جمعيت اخوان المسلمين بنا کند. اين واقعيت که حسن البناء جمعيت اخوان المسلمين را در اسماعليه پديد آورد بنوبه ي خود با اهميت است. امروز اسماعيليه شهري 200 هزار نفري در انتهاي شمالي کانال سوئز است. اين شهر در 1863 بوسيله ي "فرديناند دولسپس"[2]، سازنده ي کانال، بنا شد. براي انگلستان آبراه سوئز به منزله ي شريان حياتي ارتباطي اش با مستعمرات با ارزش هند بود و به همين دليل شهر مردابي خاموش [سوئز] نه تنها دفاتر شرکت کانال سوئز بلکه پادگان ها و مراکز نظامي اصلي بريتانيا را نيز که در جريان جنگ يکم جهاني ساخته بودند، در خود جاي داده بود.  شهر اسماعيليه در دهه ي 1920 مرکز احساسات هوادار بريتانيا در مصر بود.

ميشل گزارش کرده است که حسن البناء به رشيد رضا بسيار نزديک بود[7] و پدر حسن البناء عالمي با نفوذ و يکي از شاگردان عبده بود. البناء در جواني با شور و حرارت فراوان روزنامه ي "المنار" را دنبال مي کرد و بعدها رشيد رضا را "يکي از بزرگترين خدمتگزاران اسلام در مصر" ناميد.[8] البناء از رابطه ي ميان سيد جمال و عبده و رشيد رضا به عنوان سه گانه ي مقدس ياد مي کند. بگفته ي ميشل: "حسن البناء سيد جمال را هشدار دهنده و رشيد رضا را ثبت کننده يا تاريخدان مي دانست... [به عبارت ديگر] سيد جمال مشکل را در مي يابد و هشدار مي دهد، عبده انديشمند و آموزگار است( عنوان شيخ در زماني که وي در الازهر بعنوان اصلاحگري ديني بوده است بيانگر همين امر است.) و رشيد رضا مي نويسد و ثبت مي کند."[9] انتشار المنار اندک زماني پس از مرگ رشيد رضا در 1935 متوقف شد اما در 1939 حسن البناء انتشار آن را بعنوان تريبوني براي بيان آراء و نظرات خويش از سر گرفت.[10]

جمعيت اخوان المسلمين در ابتداي تاسيس برنامه ي سياسي منسجمي نداشت. حسن البناء بر اين امر تکيه داشت که مسلمانان بايد به دوره ی صدر اسلام در زمان پيامبر و جانشينان بلافصل او بازگردند. او هرگونه تفسير مدرن از قوانين اسلامي و به زعم او افکار غربگرا را که باعث اغفال مسلمانان و بويژه جوانان شده است، رد مي کرد. از ديدگاه البناء تنها قرآن براي همه چيز کافي است. "در برابر ناسيوناليست هاي مصري دهه ي 1920 که خواهان استقلال، خروج نيروهاي بريتانيايي از مصر و قانون اساسي دموکراتيک بودند، اعضاي اخوان المسلمين با اين شعار - که هنوز نيز در جنبش های اسلامي تکرار مي شود- پاسخ مي دادند: " قرآن قانون اساسي ماست."[11] آنها بر اين باور بودند که قرآن و سنت براي هدايت جامعه کافي است و شريعت اسلامي بايد جايگزين قوانين سکولار بشري گردد. تا اين هنگام حسن البناء ديد ناپخته يي از ايده ي "حکومت اسلامي" داشت. ايده يي که بعدها بوسيله  وارثان معنوی اش مانند سيد قطب و ابوالاعلي مودودي(درپاکستان) معنويش تکامل يافت. به گفته ميشل از نظرگاه حسن البناء: "ساختار سياسي حکومت اسلامي بايد بر اساس سه اصل زير استقرار يابد:

  1. قرآن قانون اساسي ماست.

  2. حکومت بر مبناي شورايي اداره مي شود.

  3. حاکم اجرايي (رئيس دولت) براساس تعاليم اسلامي و خواست مردم عمل مي کند."[12]

به نظر حسن البناء اسلام سيستمي آييني و باوري جهاني است. او با  اشاره به سلفي ها، ناب باوران بنيادگرا[3]، صوفي ها و نيز جنبش عرفاني و شبه ماسوني در اسلام، جنبش خويش را چنين توصيف ميکند:

"جنبش ما همزمان پيام سلفيه، شيوه ي سنت، حقيقت صوفي را دارد، نيز سازماني سياسي، گروهي ورزشي، اتحاديه يي فرهنگي-آموزشي، شرکتي اقتصادي و ايده يي اجتماعي است."[13]

سال 1932 البناء به قاهره رفت و اخوان المسلمين را در اين شهر نيز بنياد نهاد. در بيست سال آينده تا انقلاب 1952 جمعيت اخوان المسلمين سمبل راست سياسي در مصر، متحد سلطنت وجناح راست حزب ناسيوناليستي "وفد" و افسران محافظه کار ارتش بود. در 1933 البناء نخستين کنفرانس ملي جمعيت اخوان المسلمين را در قاهره ترتيب داد. چندي بعد، اين جمعيت به باشگاه جوانان و انجمن هاي ورزشي براي تشکيل واحد هاي شبه نظامي که در آغاز در سال 1936 "جَوَّالة" ناميده مي شدند، مجهز شد. اين واحدهاي شبه نظامي آشکارا مدلي از جنبش فاشيستي اروپا بودند. "جَوَّالة" که بعدها "کتائب"[14] ناميده شدند، تا آن هنگام شکل منحصر بفردي در مصر بودند. آنها تابع انضباط سخت، رعب آور و دربست فدايي حسن البناء بودند. در 1937 بهنگام تاجگذاري ملک فاروق از اعضاي اخوان المسلمين بعنوان گارد "حفظ نظم و امنيت" در مراسم استفاده شد.[15]

رقيب اصلي جمعيت اخوان المسلمين در سال های ميان دو جنگ جهاني، حزب ناسيوناليست "وفد" بود. اين حزب در خلال جنگ از جنبش ضد بريتانيايي در ميان سربازان مصري تشکيل يافت. حزب وفد به نمايندگي [از ملت مصر] به رهبري سعد زغلول[در راس يک هيات نمايندگي] در کنفرانس هاي [صلح] پس از جنگ که در آن امپرياليست هاي پيروزمند پيرامون آينده ی منطقه و تشکيل دولت هاي دست نشانده کشورهاي قدرتمند اروپايي تصميم مي گرفتند، شرکت کرد. حزب وفد ائتلافي از سه جناح راست، ميانه و چپ بود و سال ها گاه در توافق و گاه در تقابل با سلطنت و ديگر نيروهاي سياسي مصر قرار مي گرفت. جناح چپ حزب وفد اتحاد با کمونيست های مصری را سودمند يافت در حالي که اقليت جناح راست بيشتر با جمعيت اخوان المسلمين ارتباط داشت.

در دهه هاي بعدي حسن البناء در سياست مصر دست به بازي پيچيده يي زد. او روابط دوستانه و نزديکي با اطرافيان وفادار ملک فاروق داشت و از حمايت مالي و همياري سياسي پادشاه بهره مند نيز ميشد، در ازاي آن اطلاعاتي درباره ي گروه هاي چپ به پادشاه مي داد و افراد خويش را بعنوان نيروهاي ضربت، ضد چپ ها در اختيار پادشاه مي گذاشت. "جول گوردون"[4] پژوهشگر مسائل جمعيت اخوان المسلمين مي گويد: "بي گمان برادران مسلمان-اخوان المسلمين- روابط نزديکي با دربار داشتند و در اين ميان پولهاي زيادي دست بدست مي شد و بريتانيا در جريان آن بود. دربار هر کاري که انجام مي دهد با نظارت بريتانيا است."[16] البناء با دو تن از افسران با نفوذ مصري نيز، يکي "علي ماهر" نخست وزير و مدافع پر شور پان اسلاميسم و ديگري "ژنرال عزيز علي مصري"، فرمانده کل قوا ارتباطاتي داشت. تماسهاي حسن البناء با دربار بيشتر سري و از کانالهاي گوناگون بود. اين امر گاهي بواسطه ي پزشک مخصوص پادشاه يا بواسطه ي شخصيت هاي دولتي و نظامي انجام مي گرفت. او بهنگام انتصاب نخست وزيران نيز طرف مشورت پادشاه بود و دست کم يکبار بشکل رسمي به ضيافتي شاهانه دعوت شده است.

ميشل مي نويسد "جمعيت اخوان المسلمين آشکارا بعنوان آلتي ضد وفدي ها و کمونيست ها نگريسته مي شد.[17] وفدي هاي راستگرا که فئودال هاي بزرگ و سرمايه داران بودند در جمعيت اخوان المسلمين متحدي براي خويش يافتند. در حالي که جريان عمده در حزب وفد اخوان المسلمين را نيرويي واپسگرا مي دانستند."[18]

 

  

  فرمات PDF :                                                                                                                      بازگشت

 

 

توضيحات:

 

[1] نشريه در زبان عربي "المنار" نام دارد.

[2] براي جزئيات آثار رشيد رضا کتاب "اسلام و مدرنيسم در مصر" اثر C.C.Adams ،New York: Russell and Russell, 1933, pp.177-204   را ببينيد.

[3] مرجع در کتاب C.C. Adams صفحه ي 185 آمده است.

[4] همانجا صفحه 186.

[5] همانجا صفحه 222.

[6]Ritchard P. Mitchell, The societ of the Muslim Brothers (London: Oxford University Press, 1969), p. 9. مرجعي که ميشل در کتابش از آن استفاده کرده، اتوبيوگرافي حسن البناء است.

[7] همانجا صفحه 5.

[8] همانجا صفحه 322.

[9] همانجا صفحه 321.

[10] همانجا صفحه 186.

[11]Gilles Kepel, Jihad: The Trail of Political Islam (Cambridge, Mass. : Belknap Press, 2002), p. 27.

[12] کتاب ميشل، صفحه 246.

[13] همانجا صفحه 14.

[14] در عربي کتائب خوانده ميشود. (جالب است که فالانژيست هاي فاشيست مسيحي لبناني برهبري خانواده ي جُميل نيز همين نام را بر خود نهاده اند. اينان نيز همچون بسياری از اسلامگرايان ستايشگران هيتلر هستند.)

[15] کتاب ميشل، صفحه 16-13.

[16] مصاحبه با جول گوردون در جون 2004.

[17] کتاب ميشل، صفحه 42-40.

[18] همانجا صفحه 27.


 


[1]   مقصود سازمانها، جمعيت ها و يا افراد اسلامگراي افراطي با ماهيت خشونت طلبي است.(م)

[2] Ferdinand de Lesseps

[3] back-to-the-basics purists

[4] Joel Gordon