راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

حزب كمونيست فرانسه- 3
پرش پر اشتباه از
پرچین طبقه متوسط
حزب کمونیست فرانسه در یک دوران مهم
نتوانست تفاوت بین دولت و طبقه حاکم را درک کند
سرژ ووليكو - دانيل تارتاكوفسكی
ترجمه و تدوین"ن. کیانی"
 

در دو بخش گذشته پيامدهای منفی و مثبت توصيه‌ها و رهنمودهای انترناسيونال كمونيست را بر فعاليت حزب كمونيست فرانسه، يا بعبارت ديگر بخش فرانسه انترناسيونال كمونيست خواندیم. دريافتيم كه عقب‌رفت‌ها و ريزش نيروها در دهه بيست نبايد موجب پنهان ماندن تحولات عميقی شود كه در همين دهه در حزب كمونيست فرانسه بوجود آمد. تحولاتی كه در درازمدت به اصلاح و تغيير چهره مبارزه طبقاتی در فرانسه خدمت كرد. اما اين نكته نيز روشن است كه نمی توان تنها به بيان تاثير مثبت اين تحولات بسنده كرد. از همين رو لازم است اين نكته بررسی شود كه تاثير مثبت سياست و مشی حزب در اين دوران با چه مرزها و محدوديت‌هايی برخورد می‌كرد، محدوديت هايی كه در واقع ذاتی عمل و پراتيك آن زمان حزب كمونيست بود.

محدوديت‌ها
محدوديت مشی حزب در دهه بيست قبل از هرچيز ناشی از آن است كه يك حزب نمی تواند، هر توجيه يا تئوری كه داشته باشد را ارائه دهد. چنين حالتی سقوط شمار اعضا را موجب می شود و نمی توان آن را با خشنودی امری مثبت تلقی كرد. ضمن اين كه مرزهايی وجود دارد كه در ورای آن ديگر حفظ پيوند واقعی با توده‌ها دشوار و عملا ناممكن می‌‌شود.
محدوديت و نارسايی ديگر مشی حزب در اين دوران ناشی از ماهيت نبردهايی بود كه حزب در آن درگير می‌‌شد و ضمنا در طی آن ساخته می‌‌شد. نبرد و پراتيك حزب در اين دوران عمدتا سنديكايی بود و اين موجب می‌‌شد ويژگی‌های عرصه سياست فراموش شود. بعبارت ديگر درگير شدن تمام و كمال حزب در مبارزه سنديكايی موجب شده بود كه عرصه قدرت سياسی و دولتی را با عرصه كارخانه مخلوط كند و تفاوت آنها را بدرستي درك نكند.
از آنجا كه دولت، همچنانكه شيوه و نقش آن است، به شكلی پوشيده و با نقاب حركت ‌می كرد، حزب هم، ناتوان از درك پيچيدگی‌های كاركرد دولت، نوك تيز حمله خود را صرفا متوجه بارزترين نمودهای آن كرده بود. يعنی دستگاه سركوب و سياست دولتی. بدينسان مشی حزب بدان اجازه نمی داد كه به طور مشخص شيوه‌های پيچيده سازمان و اشكال هژمونی و تسلط بورژوازی را درك كند.
مسئله ائتلاف نيز به همين شكل و به همين دلايل يك نقطه كور حزب بود. تكيه صرف بر مبارزه در كارخانه (و نه موسسه و بنگاه كه ساختار اجتماعی آن امروز بغرنج تر است) يعنی جايی كه در آن طبقه كارگر به تنهايی در برابر كارفرماها ايستاده است، حزب را بدين سو برد كه ساختار اجتماعی فرانسه را نيز در همين شكل ساده شده ببيند و اين ساختار را به دو طبقه آشتی ناپذير شيوه توليد سرمايه داری تقليل دهد. يعنی طبقه كارگر و بورژوازی. بدينسان حزب مسئله حاد طبقات متوسط را فراموش كرد كه اتفاقا در فرانسه نقش آنان تعيين كننده تر از ديگر كشورهای اروپايی بود .
اين محدوديت‌ها و نارسايی‌های مشی حزب زمانی خود را كاملا نشان میداد كه لازم می‌‌شد از پراتيك مبارزه روزمره يك جمع بندی داشته باشيم و از نظريه سازی و تئوری پردازی گذر كنيم. وقتی حزب در دولت چيزی جز يك "ابزار" ساده طبقه بورژوازی حاكم نمی ديد و اصولا دولت را با طبقه حاكم يكی می‌‌دانست، بالطبع ديگر كافی بود برای اينكه بتوان قدرت دولتی بورژوازی را برافكند، در كارخانه او را مغلوب كرد. حزب طبقات متوسط را نيز در همين دورنما تحليل می‌‌كرد، دورنمايی كه براساس آن اين طبقه به سوی نابودی می‌‌رود و مفری ندارد جز آنكه اردوی خود را نتخاب كنند. مگر شعار حزب "طبقه بر ضد طبقه" نبود؟
همه اينها نشانه هايی از يك اقتصادگرايی بنيادين در خود داشت كه هم به پراتيك حزب كمونيست باز می‌‌گشت و هم به ميراث تئوريك "گسديست" آن. (ژول گسد در كنار ژان ژورس يكی از دو رهبر فكری جنبش سوسياليستی و سپس كمونيستی فرانسه محسوب می‌‌شود. در انديشه‌ها و مشی گسد گرايش به چپ روی مشهودتر است. مترجم) اين واقعيت نشان می‌‌دهد كه چگونه درك ساده گرايانه از لنين و ماركس كه در آن زمان در انترناسيونال كمونيست حاكم بود، بسادگی بر جنبش كارگری فرانسه غالب شد. در واقع در سال‌های پايانی دهه 20، يك تطابق كامل ميان ميراث گسديست، پراتيك مبارزه طبقات در فرانسه و مفهوم ساده گرايانه از ماركسيسم وجود داشت.
بعنوان جمع بندی اين دوران می‌‌توان گفت كه مشی و ماهيت نبردهای آن زمان حزب كمونيست به آن اجازه داد كه خصلت طبقاتی خود را روشن و مشخص كند. اين روشن شدن ماهيت طبقاتی حزب بويژه از آن رو اهميت داشت كه در كشوری صورت می‌‌گرفت كه از يكسو بورژوازی آن بيش از آن كه سلطه خود را برقرار كند هژمونی‌اش را برقرار كرده بود، يعنی بيش از آنكه متكی بر سركوب باشد متكی بر بيطرف شدن يا قانع شدن اكثريت مردم بر درستی نظام بورژوايی بود و از سوی ديگر استقلال نسبی طبقات متوسط واقعيتی بود كه در مبارزه سياسی نمی شد آن را در نظر نگرفت. اما مشی حزب و ماهيت نبردهای آن برای آنكه مسئله قدرت را - بطور مشخص - مطرح كند كافی نبود. در واقع، چگونه ممكن بود در كشوری كه وجه مشخصه آن ثبات فرماسيون اجتماعی اش بود؛ يك حزب كمونيست بتواند مسئله قدرت را به شكل مشخص و واقعی طرح كند؟ بنابراين اگر حزب بدان سهولت استدلال‌های ساده‌گرايانه و قالبی را پذيرفت آيا خود از آن رو نبود كه شرايط عينی برای انديشيدن مشخص در مورد مسئله قدرت هنوز پديد نيامده بود؟

از پلنوم دهم ژوييه 1929 تا كميته مركزی ژوييه 1930

پلنوم دهم انترناسيونال كمونيست كه در ژوييه 1929 برگزار شد، تزهای كنگره ششم را مورد بازبينی و تجديد نظر قرار داد. تزهای كنگره ششم بر اين پايه قرار داشت كه سرنوشت مبارزه طبقات تابع نبرد جهانی است. يعنی نبردی كه در آن "دو جهان"، امپرياليسم و سوسياليسم، به مقابله هم رفته اند.
از آنجا كه پلنوم دهم انترناسيونال در شرايطی برگزار شد كه در اتحاد شوروی استالين به مبارزه عليه بوخارين برخاسته بود، بوخارين مسئول "اشتباهات" كنگره ششم معرفی شد: كم بها دادن به تحليل بحران سرمايه‌داری، به تضادهای ميان قدرت‌های امپرياليستی و به تضادهای داخلی هر يك از اين قدرت‌ها.
اما در واكنش دربرابر كنگره ششم، برعكس آنقدر بر اين تضادها تاكيد شد كه گرايشی به سمت پربها دادن به توسعه بحران در كشورهای سرمايه‌داری و گسترش (فرضی) مبارزه توده‌های مردم بوجود آمد. اين گرايش آنقدر پررنگ شد كه سرانجام جلسه فوريه 1930 هيئت رئيسه وسيع انترناسيونال ناگزير شد در برابر آنچه آن را خودبخودی گرايی می‌‌ناميد موضع بگيرد و يادآوری كند كه بدون اعمال رهبری حزب، وضع انقلابی پديد نخواهد آمد. اما اين رهبری كاری بود كه از عهده حزب كمونيست فرانسه - از ديگران سخن نمی گوييم - بر نمی آمد.
مشكلات سال 1929 ريزش اعضا را تشديد كرد كه با سركوب همه جانبه حزب شدت بيشتری نيز می‌‌گرفت. اومانيته 25 دسامبر 1929 آمار روشنگری را منتشر كرد: 1127 كمونيست تحت تعقيب، 597 تن كه روی هم محكوم به 260 سال زندان و بيش از يك ميليون فرانك جريمه و هزينه دادگاه شده بودند. فضايی دشوار كه راه را بر ريزش و كناره‌گيری‌های جديد باز می‌‌كرد. در همين زمان بود كه شماری از نمايندگان حوزه پاريس بدليل اعتراض به اقدامات دفتر سياسی از حزب اخراج شدند. اينان در نامه به حزب كه "دفاتر بلشويسم" آن را منتشر كرد انتقادهای خود را چنين بيان كردند: ضعف رهبری حزب، وسعت اخراج‌ها و پاكسازی‌ها، سقوط شمار اعضا و ناتوانی در جذب اعضای جديد، و بالاخره بی مهابايی دستگاه رهبری در جريان چند تظاهرات آن دوران (بويژه تظاهرات اول اوت 1929). اين جمع چند روز پس از اخراج خود "حزب كارگر- دهقان" را تاسيس كردند كه گارشری رهبر آن شد.
اين نيمه انشعاب تنها نشانه‌ای از بحرانی عميق تر بود، بحرانی كه جوانان كمونيست و سنديكای ث.ژ.ت.يو - يا لااقل پاره‌ای از اعضای آنها را - ترغيب كرد كه استقلال خود را اعلام كنند و مدعی نقش رهبری شوند. در نوامبر 1930 "كميته 22" توسط هفت تن از نمايندگان گرايش چپ ث.ژ.ت رفرميست، 7 مستقل و 8 وحدت طلب از اقليت سنديكاليست- انقلابی ث.ژ.ت.يو تشكيل شد. آنان خواهان اتحاد مجدد جنبش سنديكايی بر مبنای حذف صاف و ساده جريان انقلابی شدند.
جوانان كمونيست چنان كه گفتيم سازمانی بود كه از 1921 ببعد اساس مبارزه درون ارتش موسوم به "آنتی" بر دوش آن قرار داشت. بدلايلی كه بخشی از آن مربوط می‌‌شود به خط مشی انترناسيونال كمونيست از 1928 به بعد و بخشی به شرايط و اوضاع و احوال فرانسه، وزن مبارزان برآمده از صفوف اين سازمان در سال‌های 1929 و 1930 در رهبری حزب افزايش يافت. در واقع اولويت‌هايی كه ششمين كنگره انترناسيونال تعيين كرده بود بطور طبيعی وزن كادرهای شكل گرفته در مبارزه "آنتی" را تقويت می‌‌كرد. بدينسان در 1929 سلور، فرات، لوزرای، فرانسوا بيلو از صفوف حوانان كمونيست وارد دفتر سياسی حزب شدند. در ژوييه 1930 باربه به آنان افزوده شد. يادآوری می‌‌كنيم كه اين يك پديده بين‌المللی در جنبش كمونيستی بود ولی در فرانسه ابعاد ويژه‌ای به خود گرفت.
از سوی ديگر در نتيجه پيگرد شديد رهبری حزب كمونيست در پايان 1929، آن بخش از كادرهای حزب كه از دستگيری‌ها فرار كردند، يعنی مبارزان برآمده از جوانان كمونيست، بالطبع قدرت بيشتری پيدا كردند. آنان در واقع رهبری حزب را بر عهده گرفتند و با تئوريزه كردن موضعی كه مربوط به آن شرايط می‌‌شد خود را پيشاهنگِ پيشاهنگ اعلام كردند. مگر اين جوانان نبودند كه مبارزه درون ارتش را پيش می‌‌برند كه انترناسيونال كمونيست آن را انقلابی ترين می‌‌دانست؟
وضعی كه در حزب و شاخه فرانسه انترناسيونال كمونيست بوجود آمد ناشی از آن بود كه چنان كه گفتيم اين حزب برخلاف غالب احزاب كمونيست اروپايی، در 1920 يعنی پس از پايان بحران جنگ و در شرايط نبود يك بحران عمومی شكل بندی اجتماعی سرمايه داری فرانسه زاده شده بود. اين حزب هنوز در مواجهه با يك بحران ملی و سراسری قرار نگرفته بود، بحرانی كه بتواند جريان‌های مختلفی كه آن را تشكيل داده بودند هماهنگ و همگون كند. (منظور ما از جريان‌های مختلف، پراتيك‌های مختلف مبارزه است كه در آن زمان طبقه كارگر از طريق آنان خود را بيان می‌‌كرد) حزب كمونيست هنوز تنها يك ساختار "گرايشی" يا در واقع مجموعه‌ای از گرايش‌ها بود، و به همين دليل به محض آن كه با دشواری‌های وخيمی روبرو می‌‌شد گرايش به تجزيه (يا باز تجزيه) در آن آشكار می‌‌گرديد؛ يعنی تجزيه به سازمان‌های مختلف (و، فراتر از آن، پراتيك‌های مختلف) كه از قبل در آن وجود داشت. تلاش برای عقب گرد به سمت پراتيك‌های سنتی جنبش كارگری فرانسه از قبيل پارلمانتاريسم يا سنديكاليسم از همين جا ناشی می‌‌شد. يا تلاش‌هايی كه برعكس تنها نوعی واكنش در برابر اين فرار به جلوها بود بدون آنكه ارتباطی با مبارزه روزمره داشته باشد. فعاليت‌های جوانان كمونيست و برخی از كارزارهای حزب در 1929- 1930 مثال خوبی برای اين نوع اخير است.

راه توده 129 16.04.2007
 

  فرمات PDF                                                                                                        بازگشت