راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

حزب كمونيست فرانسه- 4
چپ روی های کودکانه
در حزب کمونیست فرانسه
سرژ ووليكو - دانيل تارتاكوفسكی
ترجمه "ن. کیانی"
 

از ابتدای سال 1930، رهبری حزب کمونیست فرانسه، به تاكيد بر مشكلاتی پرداخت كه با آن مواجه بود. با اينحال در سرتاسر سه ماهه نخست سال، اين مشكلات را مطابق معمول به باقيمانده‌های "اپورتونيستی" نسبت می‌داد كه بايد قاطعانه با آن مبارزه می‌شد. در اين اوضاع و احوال بود كه يك هيئت نمايندگی نزد رهبری انترناسيونال كمونيست رفت تا بار ديگر در باره "مسئله فرانسه" بحث كند. نتيجه اين بحث‌ها به تغيير رهنمودهای مبارزه انجاميد و حزب را در مسير "چرخش " قرار داد.
"موريس تورز" در گزارشی كه در ژوييه 1930 دربرابر كميته مركزی قرائت كرد بر ضرورت تحكيم حزب انگشت گذاشت و تاكيد كرد كه در وضع فعلی حزب نمی تواند توده‌ها را در درازمدت سازمان دهد. در واقع نيز حزب تنها در مسايل لحظه‌ای و موردی مانند دفاع از "ساكو و وانزتي"(1) يا مثلا در دفاع از اومانيته توانايی بسيج مردم را داشت. حتی "كميته"‌هايی هم كه برای اين اهداف موردی تشكيل داد دشوار توانستند دربرابر حوادث بعدی تاب آورند. همه اين‌ها خود نشان دهنده محدوديت‌های آن مشی‌ای هستند كه ما در بخش‌های گذشته به آن اشاره كرديم و آن را - با گسترش مفوم سنتی اين اصطلاح - پراتيك سنديكايی ناميديم. اين وضع ضمنا اين نكته را آشكار می‌كند كه مسئله قدرت هنوز در دستور روز نبود و حزب فاقد استراتژی بود. يعنی تنها چيزی كه می‌تواند در درازمدت، و در ورای نوسان‌های ناگزير عمل روزمره، مردم را در مبارزه نگه دارد. كميته مركزی ژوئيه 1930 همچنين از سنديكاليست‌های انقلابی، حزب كارگر- دهقان و جوانان كمونيست به دليل آسيبی كه به "نقش رهبری كننده حزب" زده اند انتقاد كرد. كميته مركزی برای مقابله با خطرهايی كه اين وضع برای حزب كمونيست داشت، برای نخستين بار در تاريخ خود خواهان "مبارزه در دو جبهه" يعنی هم اپورتونيسم چپ و هم راست شد.
می دانيم كه حزب كمونيست فرانسه مانند ديگر احزاب عمده كمونيست اروپايی از انشعاب در داخل سازمان‌های سوسيال دمكرات زاده شد كه پيش از آن وجود داشتند. با اين حال تاريخ اين حزب دو ويژگی را نشان می‌دهد. ويژگی نخست به پيوند بويژه مستحكمی مربوط می‌شود كه قبل از 1914 "بخش فرانسه انترناسيونال كارگری" يعنی حزب سوسياليست وقت را به دولت وصل می‌كرد. اين پيوند آنچنان قوی بود كه همان زمان هم برخی مدعی بودند حزب سوسياليست و حزب راديكال (كه در واقع بخشی از دولت بود) اجزای يك حزب وسيع جمهوريخواه هستند كه با به خطر افتادن جمهوری تشكيل شده اند. دومين ويژگی بنظر ما چنان كه گفته شد آن است كه حزب كمونيست فرانسه بدليل آنكه در خارج از يك بحران انقلابی زاده شد، نتوانست فورا مجهز به آن پيشاهنگ انقلابی شود كه احزاب كشورهايی مانند ايتاليا و آلمان داشتند. تنها چنين پيشاهنگی می‌توانست يك پراتيك نوين سياسی را بوجود آورد كه تسخير دستگاه دولتی هدف آن باشد. فقدان اين پيشاهنگ، در كنار اين واقعيت كه حزب در خارج از هرگونه بحران عمومی شكل بندی اجتماعی فرانسه زاده شد موجب شد كه رابطه جنبش كارگری فرانسه با دولت بطور بنيادين تحول نيابد. همين‌ها توضيح می‌دهد كه چرا نمودهايی كه در فرانسه دهه 20 نشان از اپورنيسم راست داشت وجه غالب را پيدا كردند. در واكنش به اين اپورتونيسم راست، متقابلا پديده‌های اراده گرايانه و بيگانه با واقعيت‌های اجتماعی از نوع "اپورتوينسم چپ" بوجود آمد. بدينسان حزب كمونيست فرانسه، با دهسال تاخير نسبت به برخی همسايگانش، با "بيماری كودكی" خود دست و پنچه نرم می‌كرد.
كميته مركزی حزب (و پيش از آن انترناسيونال كمونيست) با فراخوان به "مبارزه در دو جبهه" برای نخستين بار وجود اپورتونيسم چپ را در كنار اپورتونيسم راست پذيرفت، هر چند اين دومی را همچنان خطر عمده می‌دانست. اما حزب تنها به شرطی می‌توانست و می‌تواند در اين هر دو جبهه مبارزه كند كه در تمام عرصه‌هايی كه در آن مبارزه طبقات جريان دارد حضور داشته باشد. بنابراين بايد به پربها دادن برخی عرصه‌ها و پراتيك‌ها به زيان برخی ديگر خاتمه داده می‌شد (كه در واقع محتوای اساسی اپورتونيسم هم اعم از چپ يا راست همين است). كميته مركزی حزب بدين منظور رهبری حزب را بطور محسوسی متوازن‌تر كرد. موريس تورز در اين مورد گفت : "نبايد تصور كرد كه با هر چرخش حزب، رهبری آن نيز بايد به دست يك كادر جديد سپرده شود" دفتر سياسی جديد حزب شامل 4 عضو برآمده از جوانان كمونيست، 1 تن از حزب سوسياليست سابق و 2 عضو از ث.ژ.ت.يو به همراه خود موريس تورز تشكيل شد. تورز در اكتبر دبير دفتر سياسی شد. اين تركيب نشانه سياست جديد در ايجاد "توازن" ميان كادرهای قديمی بود تا حذف آنان بسود كادرهای جديد.

از پلنوم يازدهم آوريل 1931 تا كميته مركزی اوت 1931

پلنوم يازدهم انترناسيونال كمونيست كه در آوريل 1931 برگزار شد از تحليل بحران كشورهای سرمايه داری آغاز كرد. براساس بيانيه اين پلنوم، بحران نفوذ سوسيال دمكراسی را در ميان مردم كاهش داده است. اين بحران بورژوازی را ناگزير می‌كند تا از پرده پوشی ماهرانه ديكتاتوری طبقاتی خود منصرف شود و به فاشيسم آشكار متوسل گردد. استقرار فاشيسم، يعنی اين شكل نهايی سلطه بورژوازی، به "راديكاليزه" شدن مردم منجر می‌شود. از آنجا كه شكل‌های دولت بورژوازی همه با هم يكسان است، سوسيال دمكراسی و فاشيسم دو شيوه جايگزين يكديگر هستند كه از طريق آنها بورژوازی هژمونی خود را برقرار می‌كند. اينان دو برادر دوقلويی هستند كه بايد برضدشان مبارزه كرد. تلاش برای حفظ دمكراسی يعنی كمك به حفظ قدرت بورژوازی به شكلی ديگر اما با كيفيتی يكسان. در برابر فاشيسم و بحران، "برون رفتی انقلابی" وجود ندارد مگر از راه انقلاب پرولتاری. راهی كه مستلزم مبارزه قاطعانه برعليه اين "جناح پيش انداخته بورژوازی در طبقه كارگر" يعنی سوسيال دمكراسی و بسيج همچنان وسيعتر توده‌ها بر روی هدف‌های انقلابی است. برای تحقق اين ضرورت ها، انترناسيونال كمونيست بايد باز هم بيشتر در خط مشی خود تغيير دهد. بدينسان الويت‌هايی كه كنگره ششم تعيين كرده بود معكوس شد و انترناسيونال مبارزه كارگران و سياست سنديكايی را بعنوان وظيفه اساسی احزاب كمونيست تعيين كرد. برعكس مبارزه برضد جنگ در مرحله آخر قرار گرفت. بعبارت ديگر بدون آنكه صريح گفته شود، در شرايط فرانسه، مبارزه برضد اپورتونيسم چپ الويت يافت.
برای تسريع در چرخش و اصلاح دستگاه استراتژيك كادرهای حزب، پلنوم يازدهم انترناسيونال كمونيست تصميم گرفت هيئتی را به فرانسه اعزام كند كه 3 نماينده و 6 آموزشگر به رهبری ا.فريد (كلمانت) در تركيب آن قرار داشتند. اين هيئت در ژوييه 1931 وارد فرانسه شد تا اقدامی را تدارك بيند كه چندی بعد به حذف "گروه" باربه - سلور معروف شد.
دو ماه پس از ورود اين هيئت يعنی در اوت 1931، كميته مركزی حزب كمونيست فرانسه از وجود يك "گروه" در حزب نام برد، كه با بی توجهی به سانتراليسم دمكراتيك، رهبری حزب را در اختيار گرفته و به مبارزه روزمره و مطالباتی كارگری بی توجه است. موريس تورز چندين مقاله تند در افشای اين گروه نوشت.
اما مسئله پيچيده تر از اينهاست. درست است كه باربه و سلور كارآيی چندانی نداشتند. آنان از صفوف جوانانی بودند كه به مبارزه مخفی درون ارتش آمخته بودند و پراتيك مبارزه "آنتی" چندان هماهنگ با مبارزه توده‌ای نبود. سكتاريسم انكارناپذير آنان، وجود حتی يك پراتيك واقعی "گروه" گرابی البته می‌تواند حذف تدارك ديده شده آنان را توجيه كند كه چنانكه ديديم از چند هفته قبل مقدمات آن چيده شده بود. اما اينها برای توضيح شكل پرسر و صدايی كه اين حذف بخود گرفت كافی نيست. چرا بايد كسانی را كه خود انترناسيونال كمونيست، چند ماه قبل از آن، در راس حزب قرار داده بود بعنوان "گروه" معرفی كرد؟ چرا بايد تا اين اندازه به آنان حمله كرد و حتی چندی بعد بعنوان گروه پليسی معرفی كرد؟ آن هم در مورد مسئله‌ای كه در نهايت تاثيری محدود داشت و پديده‌ای بود ذاتی حزبی كه در آن هيچ نوع پراتيك هماهنگ بوجود نيامده بود كه انتظار داشته باشيم رهبری همگونی در آن بوجود آمده باشد؟
برخی معتقدند در شكل‌هايی كه از طريق آن اين چرخش عملی شد بايد تاثيرپذيری از روش‌هايی را ديد كه در آن زمان در اتحاد شوروی باب شده بود. در همان دوران بود كه در شوروی در نوامبر 1930 دادگاه "حزب صنعت"، در ژانويه 1931 دادگاه "حزب دهقانان" و در مارس دادگاه منشويك‌ها برگزار شد. اما دليل دومی را می‌توان مطرح كرد (كه البته در تضاد با فرض اول نيست) : با حمله‌ای اينچنين پرسرو صدا، بيش از آنكه هدف پايان دادن به نفوذ باربه و سلور باشد، هدف پايان دادن به وضعی بود كه حزب تا آن زمان داشت. اين حزب تا آن زمان يك جنبش انقلابی در حال زايش بود كه از 1920 در جال نوسان از اين "گروه" به آن "گروه" بود. اين نوسان‌های حزب نيز هر بار در پبوند با پراتيك‌ها و نوع غالب فعاليت در آن بود. خود اين شكل غالب فعاليت از يكسو ناشی از شرايط و اوضاع و از سوي ديگر ملهم از ديدگاه غالب بر انترناسيونال كمونيست بود.
به هر حال اين شايستگی تاريخی انترناسيونال كمونيست و تجلی نقش رهبری كننده آن بود كه در فرانسه، قبل از آنكه چندپارگی حزب كمونيست را از پا دراورد، اين حزب را به يك رهبری مجهز كرد كه پيوند اندام وار و ارگانيك بيشتری با توده كارگر داشت. بدينسان درست در لحظه‌ای كه فرانسه وارد بحران می‌شد، حزب كمونيست "چرخش" لازم را كرده و برای مبارزه آماده شده بود.


(1) ساكو و وانزتی دو مهاجر ايتاليايی كمونيست بودند كه در يك پرونده سازی امنيتی در امريكا متهم به قتل شدند. ايندو در سال 1927 با وجود نبود مدارك و اعتراض گسترده كارگران و روشنفکران جهان اعدام شدند. 50 سال بعد در سال 1977 فرماندار ماساچوست - محل اعدام آنان - وجود "اشتباه" قضايی در مورد اين دو را پذيرفت. از روی زندگی اين دو مبارز، جوليانو مونتالدو در سال 1971 فيلمی ساخت كه جان ماريو ولونته بازيگر مترقی و نامدار ايتاليايی در آن باری می‌كند. نمايش اين فيلم پيش از انقلاب ممنوع بود اما پس از انقلاب در سينماها و تلويزيون ايران به نمايش درآمد و سپس بار ديگر ممنوع شد.

راه توده 129 30.04.2007

 

  فرمات PDF                                                                                                        بازگشت