راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

از خواب تا بیداری
به آذین:
این مملکت و این مردم
برای من همه چیز است!
م. ا. به آذین
(8)

 

دانشجویان ایرانی درمسکو ازلحاظ علمی نشان داده اند که می توانند ازبهترین و ساعی ترین دانشجویان باشند. وقتی که فلان دانشجوی خارجی را می بینم که درسال دوبار به کشورش برمی گردد و دغدغه ای ازلحاظ شغل و انتخاب همسر و غیره ندارد و تازه به خرج دولت هم درس می خواند و دو قورت و نیمش هم باقی است و به مسئولین دانشگاه و اجتماع شوروی فحش هم میدهد، یکبارچه آتش می شوم.

"..... عزیزم، چه عیبی دارد که سعی کنی زندگیت را بریک خط اعتدال راه ببری؟ شاید پیدا کردن چنین خط و راستائی برایت دشوارباشد. ولی سعی بکن. مراقب رفتارخودت و واکنش دیگران باش، و برهمین اساس زیاده روی هائی را که درهرجهت زندگیت می بینی تصحیح کن. بسیاری ازصطحکاک های ناگوارازهمین راه حذف خواهد شد. خواهی دید. با مردم گذشت داشته باش. همین قدرکه ازسوداهای ناچیزهرروزه کمی فاصله بگیری، می بینی که اصلا ارزش ندارد که خودت را درآن غرق بکنی. تو پروازت رو به اوج ها دارد- تو که می گویم منظورم آدمی است- نبرد تو و پیروزی تو آن بالاهاست چه کاربه مورچه ها داری که نهایت تلاش و تکاپوشان برسطح خاک است، برای یک دانه گندم یا یک ران ملخ مرده. قصدم با تو نصیحت خشک یا فضل فروشی نیست. میل دارم چشمت حجم زندگی، زیر و بالای زندگی را ببیند، نه همان سطح آن را، و آنوقت می فهمی که خیلی جاها دو دو تا چهارتا نیست. خاصه آن دو دو تا چهارتائی که هرکس برای خودش به عنوان یک اصل مسلم وضع کرده است و همسایه اش ازآن خبرندارد...."

تازگی ها به شعر روی آورده ام و چند شعرگفته ام. این کارجای خالی مشغله مرا پر میکند و در ضمن پیوندهای مرا با ادبیات و میهن عزیزم استوارترمی کند. نمونه هائی را برای به آذین می فرستم که انعکاس درخشانی ندارد.

"...... اما دوکلمه درباره وزن و آهنگ، که شعر نمی تواند ازآن چشم بپوشد. هر زبانی که به گیری، شعرش این خصیصه را دارد. خواه موزن عروضی باشد یا هجائی. یا هرنوع وزن دیگری که بتوان درتصور آورد. درمورد قافیه، نه، ضرورت خاصی ندارد. می توان هم از آن چشم پوشید. اما نه بکلی. قافیه ارتباط دو یا چند مصرع را موکدّ می کند و تقارنی پدید می آورد که زیباست. درواقع، وزن و قافیه در شعرهمان نقش و همان مفهوم را دارد که ضربان و تقارن درطبیعت. گل های ساده صحرائی را نگاه کن. نحوه قرارگرفتن گلبرگ ها انواع تقارن را به تو نشان می دهد: دو تائی، سه تائی، چهار و پنج تائی.... ضربان هم در بیشتر حرکت های طبیعی هست. موج دریا، تپش قلب و نبض، ضربه های سم است و دیگر چارپایان....."

بعد ازشش سال می خواهم مادرم را درآلمان ملاقات کنم. خیلی خوشحالم. هنوز دادگاه تجدید نظر به آذین تشکیل نشده است و نمی توان هم انتظار داشت که اجازه خروجش را صادر کنند.

"..... با آن که خود من ازدیدارت محرومم و ازاین بابت دلتنگ، باز خوشوقتم که دست کم مادرت تو را می بیند، با آن همه تغییراتی که در این مدت در تو پدید آمده است. شش سال پیش ما جوانی را به آلمان فرستادیم و اکنون مردی را دربرابر داریم با دنیائی از تجربه های تلخ و شیرین که هرکدامشان نشانه و مهردیگری برچهره اش نگاشته است. و من، باورکن، بیرون ازعالم پدرفرزندی، تشنه دیداراین مرد و آشنائی با فضای اندیشه اش هستم. اما از کجا می توان دانست که آیا فرصتی برای چنین آشنائی خواهم داشت. دراین زمینه، نامه نویسی وسیله ای بسیار نارساست. آنهم دراین روزگارکج اندیشی و بد گمانی و نابردباری که قلم درنوشتن هرکلمه ناگزیرازهزارگونه خویشتن داری و پرواست. بگذریم. آنچه میان من و تو- و بطورکلی هرجوان دیگری ازفرزندان وطنم- می تواند مشترک باشد، آنچه درهمه حال می توان گفت و باورداشت و عمل کرد، آئین مردمی است که هرچه در عمل از واقع بینی بازاری- واقع بینی بده بستان و گروکشی و لجبازی- دورباشد، بازهدفی است که کوشش در راه آن به زحمتش می ارزد. و من تو را- و همچنان که گفتم دیگر فرزندان وطنم را- چنین می خواهم آرزو کنم. از این راه می توان پیوند خود را به آب و خاک و وطن و به سر نوشت مردمش استوارکرد، بی آنکه شخص به پاره ای تنگ نظری ها یا دشمنی ها نسبت به مردم دیگرکشیده شود. مردم دوستی بسیاری از تضادهای سطحی را حل می کند، گذشت و بردباری به ما می آموزد، درهرحال قدم های ما را در راه حقیقت استحکام می بخشد. و نیازی به گفتن نیست که درنظر من نه بردباری بی تفاوتی است و نه گذشت تسلیم...."

سایه تلخی که درنامه های به آذین می بینم و گله جنبه شکوه و شکایت و خستگی به خود می گیرد مرا متوحش می کند و او را از فکر ترک این آب و خاک برحذر می دارم.

"..... من ازاینجا به کجا بروم؟ چه کسی مرا لازم دارد؟ و خود من چه را و که را آن ورها لازم دارم؟ من هرکه باشم و هرچه بیندیشم، این مملکت و این مردم برایم همه چیز هست. آنهم دراین روزگار که ملتی دارد از نو زاده می شود. با همه ناتوانی ها و جدائی ها و تنگ چشمی ها و حسابگری های نزدیک بینانه، با همه خرکلگی و زور و دروغ و حرص و بی ایمانی، با هزار درد و کثافتی که از همه طرف ما را در میان گرفته و بسا هم که یک نفس هوای آزاد از ما دریغ است، باز با یقین کامل می گویم که تجربه بزرگی پیش چشم ما درجریان است. کوره سرنوشت این ملت را بار دیگر تافته اند. ما درآستانه زایش تازه ای از میان خاکستر و لای و لجن هستیم. بوق و کرنای دروغ و فریب رسمی بگذار در مدیحه سرائی حنجره بدراند و گوش ها را کرکند. مردم بردبار و خموش درکارند و چهره فردای ایران را می آرایند. و من همه امید قلبم و انتظار و چشمم پیش آنهاست. پس کجا بروم و برای چه بروم؟ البته گاه خستگی و بیتابی درمن به سخن می آید و در دلم آرزوی افق های دیگرسر می کشد. ولی ریشه دارنیست. لکه ابری است درآسمان آبی که می گذرد...."

راه توده 137 25.06.2007
 

  فرمات PDF                                                                                                        بازگشت