بازگشت

 

زنده یاد کیانوری، در سال هائی که از زندان جمهوری اسلامی بیرون آمده بود، علاوه بر نوشته تحلیلی بسیار ارزنده ای که با نام "سخنی با همه توده ای ها" در سال 1373 و در شماره 24 و 25 راه توده منتشر شد، گهگاه و با بهره گیری از فرصت هائی که بدست می آورد یادداشت ها و مقالات کوتاهی نیز نوشته و از راه های مختلف به راه توده می رساند.
این مقالات با توجه به رعایت موقعیتی که وی در آن قرار داشت، بدون نام وی در راه توده انتشار یافتند. از جمله مقاله سنت و مدرنیته، که متاسفانه بخش اول آن در شماره گذشته راه توده اشتباها و بجای یک مقاله وارده منتشر شده بود. برای رفع ابهام، این مقاله یکجا و به همراه یکی از یادداشت های زنده یاد کیانوری درباره تنگناهائی که برای ارسال نوشته ها و مقالات کوتاه خود برای انتشار در راه توده داشته، یکبار دیگر و با اندک ویرایشی در افعال منتشر می شود. مقاله تحلیلی همکار گرامی ما "رحمان کاظمی" نیز در شماره آینده راه توده انتشار خواهد یافت.
 

از سلسله یادداشت ها ومقالات زنده یاد کیانوری
در سال های بیرون آمدن از زندان جمهوری اسلامی
انقلاب ایران
نه ارتجاعی بود
و نه علیه مدرنیسم
نورالدین کیانوری
 

 

انقلاب بهمن 57 در ایران سر آغاز فصلی تازه در تاریخ كشور ما بود. این انقلاب توانست برای نخستین بار و در وسیعترین سطح، میلیونها زن و مرد و پیر و جوان را به عرصه زندگی سیاسی و اجتماعی وارد کند. بر اثر این انقلاب ، بویژه به بركت خصلت توده‌ای آن و از خلال مبارزات، تضادها و تناقض‌ها، سرانجام شرایط مساعد برای گذار جامعه ما به دورانی نوین پدید آمد، که علیرغم همه مقاومتی که ارتجاع اقتصادی و مذهبی در برابر آن می کنند، به مسیر تکاملی خود ادامه میدهد.
در سالهای اخیر، شبه نظریه‌هایی در ارتباط با این روند تکاملی و بویژه در توضیح مقاومتی که در برابر آن می شود، مطرح شده که پیروزی انقلاب بهمن 57 را در چارچوب به اصطلاح "تقابل تاریخی" سنت و مدرنیته جای داده و این انقلاب را به عنوان "واكنش سنت در برابر مدرنیته" و یا بعضا "انتقام" سنت از مدرنیته تعبیر می نماید. بر اساس این شبه نظریه‌ها گویا سرعت نوسازی و مدرنیسم یا به گفته برخی دیگر "غربی شدن" جامعه ایران در دوران دیكتاتوری شاه چنان شتاب گرفت كه اقشار و لایه‌های سنتی یا "توده های مسلمان" جامعه توان انطباق یا "تحمل" آن را نیافتند و در نتیجه به واكنش در برابر ان پرداختند و به انقلاب روی آوردند.
دو جریان عمده در ترویج این شبه نظریه ها منافع جدی دارند. سلطنت طلبان كه بر این اساس خود را نماینده نوسازی و مدرنیسم ایران معرفی می‌كنند كه گویا با انقلاب و خلع آن ها از قدرت اكنون جامعه در پسرفت و قهقرا غوطه‌ور شده است. در طرف دیگر نیروهای ارتجاعی مذهبی كه خود را نماینده سنت معرفی كرده و در این شبه نظریات منبعی برای مشروعیت خود جستجو می‌كنند و حكومت پس از انقلاب را حق خود می‌دانند. آنها نه فقط این نظریه را ترویج كرده و می‌كنند، بلكه كوشیده اند و می‌كوشند به هر بهایی آن را در عمل نیز تحقق بخشند. انها در این كارزار بر جوانبی از واقعیت تكیه می‌كنند كه خود در بوجود آوردن ان سهم عمده و اساسی را داشته‌اند.
اگر برای یك دسته بورژوازی وابسته به امپریالیسم تنها نماینده مدرنیسم در ایران است، برای دسته دیگر سرمایه‌داری تجاری وابسته تنها نماینده سنت محسوب می شود. در حالیكه نه آن مدرن و نه این سنت، نه تنها هیچ "تقابلی" با هم ندارند، بلكه كاملا بر عكس، ماهیتا و عملا هر دو همواره در یك جبهه، رو در روی انقلاب ایران قرار داشته‌اند و قرار دارند. آنها هستند كه جنگ خیالی سنت و مدرنیسم را به سود خود و به زیان مردم ایران به راه انداخته اند و آن را به جنگ با ریش و بی‌ریش، با حجاب و كم حجاب و بد حجاب و بی‌حجاب تبدیل كرده اند. و امروز تعجب‌آور نیست، اگر همین دو جریان همصدا "مرگ انقلاب" ‌را تبلیغ می كنند. برای جناح ارتجاع جمهوری اسلامی خلع از قدرت مساوی با پایان انقلاب است، چنانكه سلطنت طلبان نیز هر تکاپوئی برای دفاع از ماهیت انقلاب 57 و یا دفاع از آرمان های آن را "كوبیدن آخرین میخ‌های تابوت انقلاب ایران" معرفی می كنند.
ما در این مقاله می‌كوشیم این شبه نظریات را تا حد امكان مورد بررسی قرار دهیم و ببینیم: آیا انقلاب بهمن ضد مدرنیسم بود؟ آیا واقعا هدف انقلاب بهمن 57 بازگشت به سنت‌ها بود؟ آیا انقلاب ایران حركتی قهقرایی بود؟ آیا مضمون هر جنبشی برای جلوگیری از پایان آن انقلاب، تلاشی بیهوده برای جلوگیری از دفن انقلاب است؟

جنبه مدرن انقلاب بهمن 57
انقلاب بهمن 57 چه به لحاظ اقشار و طبقات شركت كننده در آن، چه به لحاظ خواسته‌ها و مطالبات مطرح شده در آن و چه از نظر روش‌های بكار گرفته شده یك انقلاب كاملا مدرن بود.
به لحاظ طبقات شركت‌كننده، انقلاب 57 بر وسیع ترین لایه های اجتماعی متكی بود و به جز سرمایه‌داری وابسته به امپریالیسم تمام دیگر اقشار و طبقات اجتماعی اعم از سنتی یا مدرن با پیگیری كمتر یا بیشتر در آن شركت نمودند. برعكس سرمایه‌داری سنتی تجاری و سرمایه‌داری مدرن وابسته از همان ابتدا ولی به اشكال متفاوت در برابر انقلاب قرار گرفتند.
انقلاب ایران به لحاظ خواسته ها و مطالبات نیروهای شركت كننده در آن نیز یك انقلاب كاملا مدرن بود. توده های مردم شركت كننده در انقلاب به هیچوجه نوسازی و مدرنیسم یا تجدد را بطور مطلق مردود نمی‌دانستند، بلكه آنها نوسازی وابسته و ناعادلانه را رد کردند. آنها آنگونه نوسازی را رد کردند كه در خدمت طبقه معینی و گروهی اندك قرار داشت. هدف میلیون‌ها مردمی كه در انقلاب شركت نمودند به هیچ وجه رد دستاوردهای جامعه مدرن نبود، آنها خواهان آن نبودند كه مثلا به جای استفاده از الكتریستیه به سنت ها بازگردند و از فانوس و شمع استفاده كنند، یا تلویزیون و یخچال های خود را به دور بریزند و آب آشامیدنی خود را از آب انبارها تامین كنند. مردم نه با هدف خیالی انتقام از مدرنیسم، برعكس، با هدف واقعی تقسیم مدرنیسم، استفاده عادلانه از دستآوردهای آن به انقلاب روی آوردند و شاید بتوان گفت كه مهمترین تحول جامعه ما و بزرگترین دستاوردهای انقلاب ایران در همین عرصه تحقق یافت.
انقلاب بهمن 57 به لحاظ روش‌های آن نیز یك انقلاب كاملا مدرن بود. ابزارهایی نظیر تظاهرات، راه پیمایی ، اعتصاب ، پخش اعلامیه و شبنامه ، شعارهای شبانه ، سخنرانی ، تكثیر نوار و … همگی از جمله ابزارهای مدرن مبارزه است كه در انقلاب ایران وسیعا بكار گرفته شد. تئوری‌ها و روش‌هایی نظیر "جنگ چریكی"، "محاصره شهر از روستا"، "توده‌ای كردن مبارزه مسلحانه" و غیره كه عمدتا اقتباس از تجربه انقلاب هایی بود كه در جوامع نسبتا عقب مانده و با وزن دهقانی بالا رخ داده بود، در انقلاب ایران حتی مجال خودنمایی نیز نیافتند.

سنت ها در انقلاب
با این حال آشكار است كه در انقلاب ایران عناصری چشمگیر از گرایش به سنت ، به تاریخ به چشم می‌خورد كه به صورت خواست برقراری "جمهوری اسلامی" تبلور یافته بود و در یك سلسله از رفتارهای خلقی و كنش‌ها و واكنش‌های توده‌ای نیز انعكاس پیدا می‌كرد. این عناصر در دوران پس از انقلاب در شرایط مبارزه پیچیده میان ارتجاع از یكسو و جبهه انقلاب از سوی دیگر تشدید و تحریف شد.
این واقعیت را چگونه باید تحلیل كرد؟ به چه دلیل خواست برقراری جامعه‌ای نوین و مدرن در زیر پرچم بازگشت به اسلام تجلی یافته بود ؟ برای تحلیل این مسئله باید این نكته را در نظر گرفت كه انقلاب ایران نخستین انقلابی نیست كه زیر پرچم شعارهای مذهبی یا بازگشت به سنت‌های كهن تاریخی صورت می‌گیرد و نه تنها نخستین انقلاب نیست بلكه ماركس این پدیده را ویژه همه انقلاب های تاریخ بشری می‌داند. فراموش نكینم كه در انقلاب كبیر فرانسه – كه هیچكس جنبه مدرن و تاریخی آن را انكار نمی‌كند - روبسپیر و دانتون لباس‌های دوران روم را به تن می‌كردند و با الفاظ و زبان آن دوران سخن می‌گفتند. ماركس در كتاب “ هجدهم برومر لویی بناپارت ” با اشاره به این نكته چنین می‌نویسد:
«سنت تمام نسل‌های پیشین با تمام وزن خود بر روی دوش زندگان سنگینی مینماید و حتی آن زمان كه بنظر می‌رسد این زندگان مشغول تغییر خود و اشیا هستند ، در پی بنای چیزی كاملا نوین هستند، دقیقا در همین دوران های بحران انقلابی است كه انها با ترس به سراغ ارواح گذشته می‌روند، نام انها، شعارهای انها، لباس های انها را به عاریت می‌گیرند تا بتوانند در صحنه نوین تاریخ با این لباس‌های مبدل محترمانه، با این زبان عاریتی ظاهر شوند.» (چاپ فرانسه صفحه 16و 17 تاكید از ما است)
ماركس توضیح می‌دهد كه چگونه انقلاب‌های 1789 تا 1814 پی در پی در زیر لوای "جمهوری روم" و سپس "امپراطوری روم" ظاهر می‌شود، چگونه انقلاب 1848 گاه پرچم انقلاب 1789 را برپا می‌دارد و گاه به سنت انقلابی 1793 تا 1795 باز می‌گردد. حتی خود اندیشه "جمهوری" در انقلاب فرانسه همانطور كه ماركس اشاره می‌كند به سنت جمهوری روم بازمی‌گشت چنانكه بعدا سلطنت، با امپراطوری روم توجیه می‌شد.
اما چرا مردم "دقیقا در همین دوران های بحران انقلابی" در همان زمان كه در فكر بنای زندگی نوینی هستند برعكس به سراغ سنت های تاریخی و یادگارهای مذهبی خود می‌روند؟ چه چیز را در آنها جستجو می‌كنند؟
ماركس می‌نویسد : «جمهوری بورژوایی هر قدر هم كه فاقد افتخار باشد برای زایش آن كمتر قهرمانی، فداكاری، ترور، جنگ داخی و خارجی ناگزیر نبوده است و مبارزان برقراری این جامعه در سنت‌های كلاسیك جمهوری روم، آن آرمان‌ها و اشكال هنری، آن پندارهایی را یافتند كه به آنها نیاز داشتند تا مضمون كاملا معین بورژوایی مبارزه خود را از خود پنهان كنند، تا بتوانند شور و شوق خود را به سطح یك تراژدی بزرگ تاریخی ارتقا دهند.»
اگر انقلاب فرانسه زیر پرچم جمهوری روم ظاهر می‌شود، اگر انقلاب‌ها ریشه‌های خود را در تاریخ و سنت‌ها جستجو می‌كنند، از آنروست كه امر انقلاب و برقراری جامعه‌ای نوین به قهرمانی و فداكاری نیازمند است، ولی هر انقلابی دارای یك مضمون معین طبقاتی است و نیروها و مردم شركت‌كننده در آن به خاطر خواست‌های مشخص روزمره خود و در چارچوب این مضمون در انقلاب ها شركت می‌كنند و هیچكس برای بهبود جزیی زندگی روزمره حاضر به فدا كردن اصل زندگی و از جان گذشتگی نیست ، در نتیجه لازم می‌اید كه انها به عمل خود مضمونی فراتر از تحقق خواسته های روزمره را اعطا كنند، لازم می اید كه آنها مضمون واقعی انقلاب خود را از خود پنهان كنند و عمل خود را به تاریخ گره بزنند تا احساس كنند در حادثه‌ای تاریخی یا بقول ماركس در یك "تراژدی بزرگ تاریخی" شركت می‌كنند.
در عین حال هر انقلابی نیاز به رشته و تسبیحی دارد كه بتواند منافع فردی و طبقاتی مختلف را به یكدیگر پیوند زند و آنها را در یك صف واحد درآورد به نحوی كه محتوا و محدوده طبقاتی واقعی انقلاب برای هیچ یك از شركت‌كنندگان در آن روشن نباشد. در اینجاست كه انقلاب ها نیازمند طرحی به اندازه كافی مبهم از یك جامعه آرمانی هستند، جامعه‌ای كه هر كسی بتواند احساس كند كه منافع وی در آن تامین خواهد شد. اما توده‌های میلیونی این طرح را در كجا می‌توانند جستجو كنند؟ جز در سنت‌ها و تاریخ خود؟
بدین شكل می‌توانیم درك كنیم كه چرا انقلاب ایران با انكه مضمونی كاملا مدرن داشت، پرچم برقراری جمهوری اسلامی را برافراشت. مردم برای تبیین طرح جامعه آرمانی به تاریخ مراجعه كردند. این تاریخ دو بخش داشت : بخش سلطنتی و بخش اسلامی. اما بخش سلطنت در یك انقلاب ضد سلطنتی قابل استفاده نبود. لذا انها بخش اسلامی را برگزیدند، ولی درون سنت‌های اسلامی ان سنت‌هایی را جستجو نمودند كه مبارزه انها را تسهیل میكرد و به ان سمت تاریخی می‌داد. آنها این سنت‌ها را با شكل جمهوری كه از نزدیك به 70 سال پیش در ایران مطرح شده بود و به لحاظ جهانی نیز برای مردم شناخته شده بود تلفیق نمودند و از درون آن جامعه آرمانی "جمهوری اسلامی" سربرآورد.
اما انتخاب "اسلامی" تنها از سر ناگزیری نبود. جنبش اسلامی به لحاظ عملی یك جنبش بسیار فعال، سازمان یافته و نیرومند بود و به لحاظ تاریخی در ذهن مردم با یك سلسله سنت‌های انقلابی پیوند خورده بود ، سنت‌هایی كه مسیر مبارزه را هموار می‌نمود و فلسفه شهادت و مكتب عاشورا و امثال انها به خوبی امكان انچه كه ماركس از آن به عنوان احساس شركت در یك "تراژدی تاریخی" یاد می‌كند را برای مبارزان این انقلاب و این جامعه نوین ارمانی فراهم میاورد.
ما مشابه بسیاری از نمونه‌هایی كه ماركس در مورد انقلاب فرانسه مطرح می‌كند را در انقلاب ایران نیز می‌توانیم مشاهده كنیم. اگر در انقلاب فرانسه پوشیدن لباس‌های دوران جمهوری روم نشان انقلابی بودن به شمار می‌رفت در ابتدای انقلاب لباس روحانیت چنین نقشی را داشت ( 2) تصوری كه البته به سرعت زیر تاثیر واقعیت‌ها فرو ریخت. گرایش‌های مشخص‌تر دیگری نیز وجود داشت از قبیل نفی كروات كه تمثیل و وجه مشخصه طبقات بالای جامعه و بیان نوعی از پوشش تلقی می‌شد كه نفی جامعه سلطنتی را تسهیل نمی‌كرد. یا برعكس ان ظاهر ژولیده و پریشان و یا گرایش به حجاب كه همگی جلوه ها و اشكال مختلفی بود كه خواست تغییر اجتماعی از خلال انها خود را نمایان میساخت. حتی حجاب اجباری نیز مورد مخالفت نه فقط زنان متعلق به خانواده های سنتی، بلكه حتی بخشی از زنان غیر سنتی قرار نگرفت، اما نه بخاطر آن كه می‌خواستند از بقیه زنان انتقام بگیرند، بلكه از این جهت كه بخش مهمی از زنان به تجربه شناخت پدران و شوهران و برادران خود احساس میكردند كه بدون فراگیر شدن حجاب در همه سطوح، آزادی آنها به عنوان یك زن ایرانی تحقق نخواهد یافت.
به همین شكل است در مورد زبان. زبان فارسی عجیبی كه ایت الله خمینی بدان سخن می‌گفت از سر بی‌اطلاعی از زبان فارسی نبود. برعكس نوشته‌های وی نشان می‌دهد كه كاملا بر زبان فارسی مسلط بود. حتی سخنرانی های به جا مانده از وی مربوط به دوران قبل از انقلاب و یا حوادث 15 خرداد به ان زبانی نیست كه پس از انقلاب بدان سخن می‌گفت. می‌توان معتقد بود كه وی این زبان ویژه و نامانوس را آگاهانه بكار میگرفت چرا كه مردم در آن، ترجمان این دوران نوین، این روحیه نوین، این خواست خلقی برای برپایی جامعه یی نوین را درك می‌كردند. به همین شكل ابداع یك سلسله اصطلاحات تازه بود. اصطلاحاتی نظیر "مستضعفان" به جای زحمتكشان "‌استكبار" به جای امپریالیسم ، "طاغوت" به جای رژیم دیكتاتوری و مشابهات انها كه در جریان انقلاب وسیعا رواج یافت. این اصطلاحات هر چند كه ریشه در منابع اسلامی و قرآنی داشت، اما برای بیان مضمونی كاملا نوین بكار گرفته میشد.

دین و دولت در انقلاب ایران
در پی انقلاب ایران بر خلاف انقلاب فرانسه دولت و دین با هم درآمیخته شد. اما در فرانسه دولت از قبل با دین آمیخته بود و دین پوشش ایدئولوژیك سلطنت را به عهده داشت. به همین لحاظ انقلاب علیه سلطنت به صورت انقلاب علیه مذهب هم درآمد. در حالیكه در ایران مذهب نیروی مبارزه علیه سلطنت بود. از اینرو در انقلاب ایران مسئله جدا كردن دین از دولت كه از قبل هم جدا بود اصلا نمی‌توانست مطرح باشد. به همین دلیل روش انقلاب ایران نمی‌توانست جنبه ضد مذهبی داشته باشد، همانطور كه علیرغم همه تلاش نیروهای ارتجاعی انقلاب ایران هیچگاه به انقلابی ضد كمونیستی تبدیل نشد.
انقلاب ایران دولت را دینی نكرد، اما به واسطه سیاسی شدن مذهب و تصرف قدرت دولتی توسط مذهبیون سیاسی، دولت نیز لاجرم دینی شد. ولی از سوی دیگر برای آنكه دولت دینی بماند لازم بود كه مذهب غیر سیاسی شود. در نتیجه، سیاسی شدن مذهب و توده‌ای شدن سیاست در شرایط انقلاب ایران بطور متضاد ضرورت غیر دینی بودن دولت را آشكار ساخت. دینی شدن دولت متقابلا به معنای دولتی شدن دین هم بود و دین بدینطریق ناچار شد مسئولیت پیامدهای سیاست دولت را بر عهده گیرد. از اینرو دولت دینی و دین دولتی در شرایط ناتوانی از پاسخگویی به خواسته‌های توده های وسیعی كه به واسطه مذهب سیاسی در حیات جامعه درگیر شده بودند، بر عكس روند غیر مذهبی شدن جامعه را تشدید نمودند. به عبارتی به همان اندازه كه سیاسی شدن مذهب به لحاظ جنبه مثبت آن راه نوسازی و مدنیسم را گشود به همان اندازه دینی شدن دولت به لحاظ جنبه منفی خود این راه را باز كرد. (3 )
باید به این واقعیت اشاره كرد كه حزب توده ایران با اینكه همواره از پیامدهای آمیخته شدن دین و دولت آگاه و به همین لحاظ با آن مخالف بوده است، اما نه این مسئله را در شرایط انقلاب ایران عمده كرد، و نه جدایی آنها را در آینده موضوع شعار و پیشگویی و شعار قرار داد. حزب توده ایران همواره معتقد بود و هست كه این مسئله‌ای است كه باید در تجربه مردم حل و روشن شود.

انقلاب ایران و دوران
اینكه انقلاب ایران انقلابی مدرن بود و خواست جمهوری اسلامی هیچ ارتباطی با بازگشت به سنت‌ها نداشت به معنی این نیست كه انقلاب ایران از تضاد و تناقض در درون خود و با دوران خود خالی بود.
انقلاب ایران مانند انقلاب های پیشین در جهان به تاریخ و سنت‌های خود مراجعه كرد، اما این بار در شرایطی كه بخشی از بشریت برای نخستین بار اندیشیدن به انقلاب را قبل از تحقق آن اغاز كرده بود.
ماركس در همانجا كه به انقلاب های پیشین و ریشه‌گیری سنتی آنها اشاره می‌كند بر این نكته نیز تكیه می كند كه انقلاب‌های آتی در اروپا دیگر به گذشته باز نخواهند گشت. به گفته وی «انقلاب های پیشین به خاطره پردازی مه آلود تاریخی نیاز داشتند تا مضمون خود را از خود پنهان كنند، انقلاب قرن نوزدهم باید دفن مردگان را به مردگان بسپارد تا هدف خود را به اجرا در آورد.»
چرا انقلاب های آتی در اروپا دیگر به سنت ها و گذشته باز نخواهند گشت ؟ زیرا كه بنظر وی از یكسو ما ابزارهای تئوریك لازم برای تحلیل تحول اجتماعی را از این پس در اختیار داریم و از سوی دیگر اهداف پرولتاریا همان اهداف بشری است و لذا نیاز ندارد كه به اهداف خاص خود لباس اهداف عمومی و كل جامعه را بپوشاند.
اما انقلاب ایران یك انقلاب پرولتری نبود. تضاد انقلاب ایران نیز در آن نبود كه پروژه و طرح جمهوری اسلامی قابل تحقق نبود. این طرح قابل تحقق بود و تحقق یافت. تضاد در فضای تاریخی و جهانی بود كه این پروژه در آن مطرح می‌شد، فضایی كه آن چه عملا و در ماهیت می توانست تحت نام "جمهوری اسلامی" تحقق پیدا كند را كاملا مشروط و آن را به دو امكان محدود می كرد. انقلاب ایران در جامعه‌ای و در جهانی بوقوع پیوست كه دو نیروی سوسیالیسستی و سرمایه‌داری نه تنها در آن از قبل حاضر بودند، بلكه در نبردی سخت بر علیه یكدیگر قرار داشتند. در این شرایط زمینه عینی مساعدی وجود داشت تا انقلابی با محتوای اسلامی از سوی بخشی از شركت‌كنندگان در نبرد ضد سرمایه‌داری به درستی درك نشود و به نوعی بازگشت به ماقبل سرمایه‌داری تعبیر شود. امپریالیسم نیز با آگاهی از این واقعیت می‌كوشید تا انقلابی كه بر علیه آن روی داده بود را انقلابی علیه مدرنیسم، علیه بشریت، علیه تاریخ معرفی كند و روی این نكته حساب می‌كرد كه خواهد توانست بخشی از جریان روشنفكری و چپ ایران و جهان را با خود همراه كند و بعدا از هرگونه محتوای واقعی انقلابی خالی كند. كینه وصف ناپذیری كه آنها نسبت به حزب توده ایران پیدا كردند از جمله از آن رو بود كه با حمایت خود از انقلاب ایران این نقشه را نقش بر آب ساخته بود. بعدها نیز در جریان سركوب و غیر قانونی شدن حزب توده ایران از جمله نكاتی كه مدام بر آن تاكید می‌شد آن بود كه ادعای حزب در حمایت از انقلاب ایران از روز اول دروغ بوده است و اصلا یك حزب چپ و لائیك نمی‌تواند مدافع انقلاب ایران باشد. اتهامات كودتا و براندازی نیز در جهت تحكیم همین تز عمل می‌كردند، تزی كه امپریالیسم و ارتجاع برای پیشبرد نقشه‌های بعدی خود علیه انقلاب ایران به شدت به آن نیاز داشتند.
اما حزب توده ایران این نكته را به درستی دریافته بود كه در انقلاب ایران مسئله بازگشت به گذشته تحت هیچ شرایط مطرح نیست و نمی‌تواند مطرح باشد. این انقلاب هر پرچمی كه در برابر خود قرار داده باشد هدف آن برقراری یك جامعه نوین است و نه بازگشت به گذشته و هر نامی كه بر نظام برآمده از آن گذاشته شود، ولو ده بار و صد بار بر جنبه اسلامی آن تاكید شود، در شرایط تاریخی و جهانی كه در آن زاده شده است دو راه بیشتر پیش رو ندارد: یا اینكه به این یا آن شكل نظام سرمایه‌داری را حفظ كند و توسعه دهد و یا اینكه یك سمتگیری سوسیالیسستی را در پیش گیرد. انتخاب این یا آن نام فقط می‌تواند مبارزه برای این یا آن راه را سهل‌تر یا دشوارتر نماید.
بدین رو در انقلاب ایران زمینه هم برای اینكه این انقلاب از سوی بخشی از هواداران سوسیالیسم درك نشود و هم اینكه بر علیه این نیروها جهت بگیرد وجود داشت. هر دو مسئله تحقق یافت. ارتجاع برای رسیدن به این اهداف تكیه بر سنت و تلاش در جهت سمت دهی آن به نفع خود و تبدیل آن به یك منبع مشروعیت را به صورت یك استراتژی آگاهانه به اجرا گذاشت. بدینطریق بود كه تبدیل جمهوری روم به امپراطوری روم در انقلاب فرانسه به شكل استراتژی تبدیل جمهوری اسلامی به حكومت اسلامی در انقلاب ایران درآمد. نیروهای ارتجاعی به سرعت دریافتند كه از یكسو نمی‌توانند به مقابله آشكار و رودررو با انقلاب برخیزند و از سوی دیگر در آموزش‌های اسلامی سنتی می‌توان فضای مناسبی را یافت كه یك استراتژی ضد انقلابی حفظ مناسبات سرمایه‌داری وابسته به پیش برده شود.
آنچه كه تحت عنوان جمهوری اسلامی بعدا تحقق یافت حاصل نبردی در پاره ای موارد بسیار خونین و برآیند كشاكش چندین نیرو بود. یكم نیروی مردمی كه در انقلاب شركت كرده بودند و خواست‌های خود را از آن انتظار داشتند. دوم نیروهای مترقی مذهبی كه در سمت تحقق خواست‌های مردم با اگاهی و پیگیری كمتر یا بیشتر عمل می كردند ، سوم نیروهای مترقی چپ كه می‌كوشیدند انقلاب ایران در سمتی سوسیالیستی به سود اكثریت زحمتكش جامعه جهت گیرد، چهارم ماجراجویانی كه انقلاب را نردبانی برای تصرف قدرت به حساب می‌آوردند، پنجم جریان ضد انقلاب كه از خارج به توطئه‌پردازی و نقشه سازی علیه انقلاب مشغول بود، ششم جریان ارتجاع كه از همان ابتدای انقلاب استراتژی "حكومت اسلامی" را به پیش می برد و بالاخره فضای جهانی كه مجموعه این نیروها در درون آن عمل می‌كردند. نتیجه آن چیزی شد كه هیچكدام از آنها احتمالا نه انتظار آن را داشتند و نه پیش بینی آن را می‌كردند. در این وضعیت هر آنچه كه ارتجاع كرد به پای انقلاب گذاشته شد و هر آنچه كه انقلاب برای مردم كرد، ارتجاع آن را به حساب خود نوشت.

پایان سخن

انقلاب ایران كوشید نوسازی و مدرنیسم را در جامعه ایران تقسیم كند. در این تقسیم آنها كه قبلا بیشتر به دست آورده بودند، بخشی از سهم خود را از دست دادند، ولی اكثریت عظیمی كه در بند سنت‌ها و محدودیت‌ها گرفتار آمده بودند، گام‌های عظیمی را به پیش برداشتند. این تقسیم در شرایط یك نبرد و مبارزه حاد طبقاتی و اجتماعی صورت گرفت كه در آن نیروهای ارتجاعی با تكیه بر شعارهای مذهبی انقلاب پرچم بازگشت به سنت‌های ارتجاعی را به عنوان یك استراتژی مهار انقلاب برافراشتند و توانستند در پاره ای موارد و در برخی عرصه‌ها عقبگردهایی نیز به جامعه برآمده از انقلاب تحمیل كنند. هر چند كه این عقبگردها علیرغم همه تلاش نیروهای ارتجاعی هرگز به ماهیت انقلاب تبدیل نشد، اما آنها از این طریق و به دلایل معین تاریخی توانستند به تدریج بر اهرم‌های حكومت چنگ بیاندازند، آن را در جهت تحكیم قدرت و ثروت خود بكار اندازند و آرمانهای انقلاب را تحریف كنند. در برابر این قدرت، این ثروت و این انحراف سرانجام در كشور ما یک جنبش جدید قد بر خواهد افراشت كه هم ادامه انقلاب بهمن خواهد بود و هم دستاورد انقلاب بهمن. همه آن نیروی مثبتی كه در انقلاب ایران انباشته شد در این جنبش تبلور خواهد یافت و همه پیامدهای گرانبهایی كه انقلاب ایران به دنبال داشت به تكیه‌گاه این جنبش تبدیل خواهد شد.
ارتجاع هیچ حقی ندارد بنام انقلاب ایران سخن بگوید، اگر انقلابیون با صدای بلند به نام خود و به نام انقلاب سخن بگویند.

(1) توضیح این نكته لازم است كه برخی پژوهشگران جدی و دلسوز انقلاب ایران نظریه هایی را در تبیین انقلاب ارائه داده اند كه ممكن است در نگاه نخست با شبه نظریه عوامانه و ارتجاعی فوق شباهت‌هایی داشته باشد. از جمله آن می‌توان به نویسندگانی اشاره كرد كه مسئله نوسازی امرانه و از بالا و تضاد ان با انسداد سیاسی موجود را مطرح می‌كنند. در این نظریات بر جنبه دیكتاتوری و غیر توده ای نوسازی شاهانه بدرستی تاكید میشود. ضمن اینكه، این نوسازی عرصه سیاسی را در بر نمی‌گیرد و لذا انسداد سیاسی فضا را برای انفجار اجتماعی آماده میسازد. البته بنظر می‌رسد در این نظریات بر جنبه ناعادلانه نوسازی امرانه و ماهیت طبقاتی آن به اندازه كافی تكیه نمی‌شود. انسداد سیاسی بدان لحاظ بوجود نیامد كه شاه دوست داشت انسداد ایجاد كند، چنین نیز نبود كه بدلیل عقب ماندگی جامعه لازم بود با دیكتاتوری و بطور امرانه این نوسازی را تحقق بخشید. بر عكس شاه به انسداد سیاسی نیاز داشت تا در شرایط نبود آزادی‌ها مردم ماهیت طبقاتی، وابسته و ناعادلانه این نوسازی را درك نكنند و نتوانند در جهت تغییر آن با سرعت بیشتری متحد شوند. نوسازی امرانه شاه چون در خدمت طبقه معینی قرار داشت، لذا ناگزیر دیگر اقشار و طبقات اجتماعی را بر علیه آن متحد می‌كرد. البته شاه سرمایه‌داری وابسته را نماینده و نماد كل جامعه ایران می‌دانست و از این نظر شاید خودش با خودش در تضاد نبود ولی با مردم در تضاد بود. در همین رابطه امروز نیز در كشور خود شاهد هستیم كه مسئله توسعه سیاسی جدا از سمتگیری توسعه اقتصادی و ماهیت طبقاتی آن نیست. به همان اندازه كه توسعه اقتصادی در سمت اقتصادی ملی، مستقل، در خدمت مردم نیازمند توسعه سیاسی است، به همان اندازه بر عكس حاكمیت اقتصاد تجاری وابسته، ضد ملی و در خدمت اقلیتی محدود مستلزم جلوگیری از توسعه سیاسی است.
(برای اطلاع اجمالی از نظریه های مختلف در مورد انقلاب ایران نگاه كنید به : حمیرا مشیرزاده "دیدگاه‌های مختلف در تبیین انقلاب اسلامی ایران" در مجموعه "حدیث انقلاب، جستارهای در انقلاب اسلامی ایران"، دفتر مطالعات انقلاب اسلامی، تهران، 1377. همچنین نگاه كنید به مقاله مصطفی ملكوتیان : "نظریه‌های انقلاب و انقلاب اسلامی" در همان مجموعه.)

(2 ) در این مورد مثلا نگاه كنید به خاطرات عماد الدین باقی در مورد دوران انقلاب در كتاب "فرادستان و فرودستان "

( 3) بر اساس یك پژوهش كه توسط عباس عبدی و محسن گودرزی صورت گرفته است در حالی كه پرداخت فطریه همچنان بالنسبه در میان مردم رایج است و نشان می‌دهد كه جامعه ضد مذهبی نشده است، اما اموری نظیر رفتن به مساجد، مجالس روضه خوانی، زیارت اماكن مذهبی، شركت در نماز جماعات مساجد، رفتن به دعای كمیل با كاهش شدید مواجه هستند به نحوی كه در حال خروج از حوزه فرهنگ عمومی هستند و این كاهش ضمنا با سواد و درآمد در رابطه مستقیم قرار دارد به نحوی كه "برخی از متغیرهای مذهبی ، نیز احتمالا گرایش به خروج از حوزه فرهنگ عمومی را دارند و در صورت ثابت ماندن عوامل دیگر با افول این ابعاد حیات مذهبی در جامعه مواجه خواهیم شد." (نگاه كنید به: تحولات فرهنگی در ایران، انتشارات روش، تهران، 1378) البته در نتیجه گیری از این داده ها نباید شتاب كرد چرا كه داده‌های دیگری هم وجود دارد كه رسوخ ایدئولوژی حاكم را نشان می‌دهد. با اینحال تردید نیست كه این گرایش بطور جدی آینده جامعه ایران را تحت تاثیر عمیقی قرار خواهد داد. در این شرایط پیداست آن دسته از نیروهای صدیق مذهبی كه امروز در ایران از ضرورت جدایی دین و دولت سخن می‌گویند بسیار بیشتر از كسانی كه مدام بر طبل دولت دینی می‌كوبند، نگران سرنوشت مذهب در جامعه ایران هستند.
 

 

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                             بازگشت