راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

متن کامل آخرین مقاله تحلیلی
نورالدین كیانوری(1373) از انقلاب 57
گذشت زمان، حقانیت
این تحلیل را ثابت نکرد؟


حوادث و وقایع نگران كننده‌ای كه این روزها در كشور ما جریان دارد، توجه همگان و از جمله اعضای حزب ما را بیش از پیش متوجه خود ساخته است. از یك سو، پس از یك دوره مبارزه سخت، بورژوازی بزرگ تجاری، در چهره گروه‌ بندی ارتجاعی رسالت- حجتیه، هر روز بیش از روز قبل اهرم های تعیین كننده حكومت جمهوری اسلامی را در كنترل خود قرارمی‌دهد و می‌رود تا حاكمیت مطلق و عنان گسیخته خود را بر جامعه برقرار كند. اكثریت مجلس اسلامی، شورای نگهبان، مجلس خبرگان و بالاخره ریاست جمهوری و ولایت فقیه تحت كنترل كامل آنها قرار گرفته و یا به گروگان آنان درآمده اند. تثبیت این حاكمیت، یعنی تسلط كامل و بی چون و چرای ضد انقلابی‌ترین نیروی اجتماعی و ارتجاعی ترین سمت گیری سیاسی بر سر نوشت جامعه. از سوی دیگر جناح‌های مخالف دارودسته مافیایی حجتیه- رسالت ناامیدانه به آخرین مقاومت ها دست می‌زنند و هر روز بیش از پیش ناگزیر به ترك آخرین مواضع خود و واگذاری آنها به ارتجاع می‌شوند و برای باقی ماندن در صحنه، به تظاهرات بر علیه "كوكاكولا" و "مك‌دانلد" می ‌پردازند و از پایمال شدن "آرمان‌های انقلاب" ابراز تاسف می‌كنند.
نارضایتی مردم هر روز اوج بیشتری می‌گیرد، اما این نیروهای ارتجاع هستند، كه بر امواج این نارضایتی سوار شده، آن را برای تحكیم حاكمیت خود و به عقب راندن مخالفین و رقبا به كار می‌برند. از اینرو، امید به یك تحول در مجموعه نظام سیاسی ما، با بیم اینكه این تحول در جهت حاكمیت بی نقاب ارتجاع و ضد انقلاب چرخش یابد، توام گردیده است.
در حالیكه شرایط، بیش از هر زمان دیگری، برای پایه‌ریزی اتحادی انقلابی مساعد است و این اتحاد قادر به عقب راندن حاكمیت سرمایه‌داری بزرگ تجاری و ارتجاع راست- حجتیه است، اما نیروهای خلق در تفرقه به سر برده، هیچیك به پشتیبانی از دیگری برنمی‌خیزند و در نتیجه ارتجاع فرصت می‌یابد، تا همه آنها را در موضع ضعف و انفعال نگه دارد و بتدریج نابود كند.
و اما در مورد حزب ما، بر هیچ كس پوشیده نیست، كه حزب اكنون در یكی از سخت‌ ترین دوران های حیات سیاسی خود به سر می برد. دستگیری و بعدا نابودی بخش اعظمی از رهبران حزب از یك سو و تحولات بین‌المللی چند ساله اخیر از سوی دیگر، در تشدید این وضعیت بطور مستقیم و غیر مستقیم دخالت داشته‌ اند، اما اساس و منشاء آن نبوده‌اند.
مشخصات اساسی وضعیت كنونی حزب عبارتست از: ركود و انفعال سیاسی که سرتاپای حیات آن را در بر گرفته است، فقدان وحدت بر سر اساسی‌ترین مسایل جنبش انقلابی و تفرقه و پراكندگی سازمانی. برای آنكه بتوانیم بر دشواری‌های موجود در حزب خود غلبه كنیم، لازم است علل و عوامل زاینده این دشواری ها را مورد توجه قرار دهیم. به همین دلیل این نوشته را از علل پیدایش ركود كنونی در حزب آغاز می‌كنیم.

چرا در ركود و انفعال گرفتار آمده ایم؟
ساده‌ترین و در عین حال نادرست‌ترین پاسخی، كه به این پرسش‌می‌توان داد، چنین است: در شرایط ركود و بحرانی كه جنبش ما در آن دست و پا می‌زند، سرخوردگی، ناامیدی و انفعال امری است طبیعی و لذا نباید برای یافتن علل آن بیهوده انرژی و وقت خود را از دست داد. مطابق این نظر، "انفعال امری است صرفا روحی و روانی و نه یك مسئله مربوط به خط مشی سیاسی".
اما واقعیت چنین نیست. لااقل در شرایط مشخص جنبش ما، چنین نیست. علل ركود و انفعال كنونی را باید در سیاست‌ها و اهداف جستجو كرد نه در روحیه افراد. بگذارید این مطلب را كمی بیشتر دنبال كنیم.
چگونه یك حزب سیاسی می‌تواند در موضع انفعال قرار بگیرد، یا نگیرد؟
برای اینكه یك حزب سیاسی و اعضاء آن در موضع انفعال باقی نمانند، چاره ای ندارند، جز آنكه همواره در مركز نبرد اجتماعی قرار داشته باشند و برای اینكه یك حزب بتواند در مركز حوادت و وقایع، در مركز مبارزه و نبرد اجتماعی قرار گیرد، باید صحنه نبردی كه در هر لحظه انتخاب می كند، صحنه اصلی ترین نبرد جامعه باشد. صحنه نبردی كه تمام توجه جامعه و منافع بلافصل جامعه در یك لحظه معین، معطوف به آن است. مثلا در كشور ما، تا سال 1367 مبارزه علیه جنگ به میزان زیادی عرصه یك نبرد اساسی در جامعه ما بود. به همین دلیل حزب ما و سایر نیروهای سیاسی توانستند، بدلیل آنكه در همین صحنه می جنگیدند، هم چنان به حیات سیاسی نسبتا فعال خود در داخل و خارج از كشور ادامه دهند. پس از این دوران، مبارزه اقتصادی و طبقاتی، كه تا آن زمان بشدت، اما در پشت صحنه جریان داشت، از پرده بیرون افتاد و عرصه عمده نبرد اجتماعی را به تصرف خود درآورد.
از حدود دو سال پیش مبارزه برای آزادی های سیاسی، در كنار مبارزه طبقاتی، در مركز نبرد اجتماعی قرار گرفته است. مسئله طرد مجموعه رژیم در جامعه ما، فعلا صحنه اساسی مبارزه نیست.
حزب ما از سال های 62 و 63 با انتخاب شعار سرنگونی و بعدا "طرد ولایت فقیه"، اساسا خود را از عرصه های اصلی مبارزه اجتماعی خارج ساخت. مركز اصلی مبارزه، در تمام دوران پس از انقلاب تا به امروز، بر روی مبارزه طبقاتی و نبرد "كه بر كه"، متمركز بوده است و این نبرد هم چنان ادامه دارد. حتی در تمام دوران جنگ نیز مبارزه بر سر كسب حاكمیت، بدون كمترین وقفه، از هر سو ادامه داشت، ولی شرایط جنگ مانع از آن بود كه تیغ ها در مقابل همگان از رو بسته شود. تنها از این رو بود، كه سیاستی که حزب از سال 62 و با ترک مبارزه طبقاتی در داخل کشور در آن گام گذاشته بود، تا آن هنگام که جنگ خون بر زمین می‌ریخت، نمی توانست نادرستی خود را آنچنان که باید آشکار نماید.
بر خلاف آنچه گفته می شود، پس از خاتمه جنگ، جنبش به ركود مبتلا نگردید، بر عكس جنبش با تمام شدت خود ادامه داشت، اما نه در آن عرصه ای كه ما خواهان آن بودیم و می خواستیم همگان را در راهش بسیج كنیم، بلكه در عرصه مبارزه انقلاب علیه ارتجاع، مبارزه بر سر كسب حاكمیت. در عرصه این مبارزه، شعار "طرد رژیم ولایت قفیه" دیگر هیچ چیز برای گفتن نداشت و دقیقا در ادامه همین روند بود، كه نه فقط حزب ما، بلكه همه سازمان های سیاسی، كه از شعارهای مشابه پیروی می‌كردند، به انفعال و ركود و گریز اعضاء دچار شدند و آن را به حساب ركود جنبش گذاشتند. هنگامی كه یك نیروی سیاسی مبارزه خود را در عرصه ای پیش می برد، كه در مركز مبارزه و در نتیجه در مركز توجه و دل‌نگرانی مردم قرار ندارد و تعیین كننده منافع بلافصل آنها نیست، بالطبع در بین خلق مخاطبی نخواهد یافت. لازم به گفتن نیست كه در این شرایط، فعالیت محكوم به شكست و فعالین ناچار به انفعال خواهند بود.
برای آن كه به راحتی منفعل شویم، همواره ضرور نیست كه جنبش خلق الزاما متوقف شده باشد. ریشه واقعی انفعال در نامتناسب بودن شعارها و خواست‌های یك مبارز با خواست‌های مشخص خلق در یك لحظه معین قرار دارد و اگر مبارزی به هیچ قیمتی حاضر نگردد كه خواست‌های خلق را بپذیرد و برای همان خواست ها مبارزه كند، بناگزیر در حالتی زنجیر انفعال را خواهد گسست كه خواست های او به خواسته های خلق تبدیل شود. و این همان سرگذشت تلخ شعار، خط مشی و سیاست ما بوده است. در عرصه جنبش واقعا موجود، در پیكار اقتصادی و طبقاتی خلق، در صحنه نبرد لحظه به لحظه، ساعت به ساعت و تعیین كننده "كه بر كه" حضوری نداریم و هیچ نام و نشانی از ما نیست، اما در انتظار روز معین نشسته ایم، كه خلق جنبشی دیگر، مطابق امیال ما برپا كند، تا ما فعال و شاید به خیال خود راهبر آن شویم. تنها از این روست و تنها به همین دلیل است، كه در مهلكه یك جنبش عظیم، در ركود گرفتار آمده‌ایم. تناقضی كه هیچگاه بدنبال یافتن دلیل واقعی آن نرفته‌ایم.
می‌توان معتقد بود، كه: "شاید رهبری حزب دچار اشتباه گردیده است و جنبش واقعا موجود جامعه را ندیده است، یا به آن بهای لازم را نداده است؛ و یا شاید از كاربست دقیق اصل ضرورت تلفیق اهداف استراتریك با وظایف تاكتیكی روز عاجز مانده است، اما همه این‌ها به معنی نادرستی یك خواست اساسی، یعنی شعار سرنگونی یا طرد رژیم نیست." آیا واقعا چنین است؟ پاسخ منفی است. اگر رهبری حزب در جنبش واقعا موجود، در نبرد "كه بر كه" شركت نمی‌‌كند، در حقیقت بدین دلیل است كه معتقد است انقلاب بهمن اساسا شكست خورده است. شكست این انقلاب، یعنی آنكه نبرد "كه بر كه" بطور قطع به نفع ارتجاع خاتمه یافته است، یا اگر هنوز ادامه دارد، در بین نیروهایی جریان دارد، كه پیروزی هر یك از آنان به معنی یك دگرگونی كیفی، به معنی یك تحول در حاكمیت طبقاتی و در نتیجه یك تحول انقلابی یا ضد انقلابی نخواهد بود. و این نتیجه فرضیه شكست انقلاب است، كه در شعار "طرد رژیم" منعكس شده است.
اما همه این احكام، در تضاد سنگین با واقعیات جاری كشور ما قرار دارد. نه انقلاب بهمن بطور قطع شكست خورده است، نه نبرد "كه بر كه" خاتمه یافته است و نه نتیجه این نبرد برای جامعه و مردم ما بی تفاوت است. اینكه نبرد بر سر كسب حاكمیت، در طی دهسال گذشته در كشورمان ادامه داشته است را، دیگر همه ما به چشم می‌بینیم. اینكه نتیجه این نبرد نیز برای جامعه و سرنوشت مردم بی‌تفاوت نیست را نیز همه مان كمابیش احساس می‌كنیم. پس آنچه باقی می‌ماند، این است كه ببینیم، چرا انقلاب بهمن هنوز دچار شكست قطعی نگردیده است و در نتیجه، شعار طرد رژیم ولایت فقیه نادرست است. بررسی مسئله را از همین شعار آغاز می‌كنیم.

شعار "طرد رژیم ولایت فقیه" به چه معناست؟
از دیدگاه حزب، ولایت فقیه سمبل و نماد آن نظام ضد دمكراتیكی است كه در ایران كنونی حاكم است. نماد آن سیستم سیاسی- اجتماعی است، كه بدون شكست آن، بدون پشت سرگذاردن آن، حركت به جلو در جامعه امكان پذیر نیست. ولایت فقیه تجسم حاكمیت آن طبقه یا طبقاتی است كه تكامل جامعه ایران، خواه و ناخواه همه دیگر طبقات جامعه را علیه آنها متحد خواهد كرد. همه اینها شاید در شرایط امروز، بیش از هر زمان دیگری درست بنظر آیند. اما واقعیت آن است، كه همه این احكام، علیرغم ظاهر قانع كننده و بی چون و چرائی كه دارند، در ماهیت خودشان اشتباه آمیز و گمراه کننده اند. چرا؟
برای پاسخ به این پرسش، نخست باید در نظر داشته باشیم، كه روح حاكم بر این فرمولبند ی ها و در نتیجه شیوه برخورد حزب به مسئله تغییرات انقلابی در كشور ما، با واقعیات یك جامعه در جریان انقلاب متناسب نیست و بیشتر در چارچوب یك رژیم اختناقی كلاسیك، مانند رژیم شاه قرار دارد. در واقع سیاست حزب وجود یك انقلاب و تاثیرات عظیم آن را در سرتاسر جامعه، به كلی نادیده می‌گیرد.
شعار "طرد رژیم ولایت فقیه"، بعنوان شعار اساسی حزب برای یك دوران معین، شعار درستی بود، اگر همین رژیم برآمده از یك انقلاب نیرومند مردمی نبود، اگر در سرتاسر جامعه مبارزه طبقاتی بسیار حاد و گسترده‌ای بر سر حاكمیت و راه رشد اقتصادی و اجتماعی جریان نداشت، اگر همین ولایت فقیه، برای آنكه عمر خود را چند صباحی طولانی تر كند، ناچار نبود، مدام از مستضعفان و محرومان صحبت كند. زندگی اش را فقیرانه و غذایش را نان و آبگوشت نشان دهد. اینكه آنها عوامفریبی می‌كنند، اصولا اهمیتی ندارد. مساله مهم اینست، كه چرا آنها ناچار و ناگزیر به عوامفریبی هستند؟ چرا یك دیكتاتور عادی، مثل شاه، ناچار به عوامفریبی نیست؟ چرا شاه در نیاوران و انواع و اقسام کاخ هایش زندگی می کرد، برای اسکی به سوئیس و برای قمار به کیش می رفت، از ثروت افسانه ای برخوردار بود و هیچکس هم جرات اعتراض نداشت ولی همین جناب ولی فقیه درخانه خودش از ترس پاسدارها و محافظین خودش باید خود را به گدائی بزند؟ پاسخ روشن است، رژیم شاه حاصل یك كودتای ضد انقلابی در شرایط شكست جنبش مردم بود و رژیم ولایت فقیه میوه ‌چین یك انقلاب نیرومند مردمی در شرایط اعتلای جنبش و خواسته‌‌های خلق.
ضربه به حزب توده ایران، ضربت عظیمی به این جنبش بود، اما اشتباه نكنیم، پایان این جنبش نبود. از اینرو تنها و تنها فشار عظیم و نیرومند توده مردم، تنها مهر و نشان عمیق خواست‌‌های انقلاب بر پیكر جامعه ماست كه نیروهای حاكم كنونی درج.ا . را به چنین موضع دفاعی عقب رانده است. تمام سیاست حزب ما در سال‌های پس از انقلاب، بر مبنای همین فشار، همین جنبش و ضرورت تشدید و تعمیق آن استوار شده بود و تمام سیاست کنونی حزب بر نادیده گرفتن این فشار و به حساب نیآوردن آن مبتنی است. اما این فشار خلق و این جنبش مردمی واقعا وجود دارد، چه ما آن را به حساب بیآوریم و چه به حساب نیآوریم. اگر آن را به حساب آوریم، می‌توانیم در نبرد واقعی جامعه شركت كنیم و حزبی فعال و موثر باشیم. اگر آن را به حساب نیآوریم، مردم بدین خاطر دست از مبارزه نخواهند كشید، این مائـیم، كه نظاره‌ گرر و منفعل شده‌ایم.
از اینرو، تا لحظه‌ای كه نبرد "كه بر كه" ادامه دارد، ایدئـولوژی انقلابی در جامعه از میدان بیرون نشده و جنبش توده‌ای فشار نیروهای انقلاب و مقاومت خلق، تا بدان حد نیرومند است، كه جناح حاكم برای بقای خود در قدرت مجبور به عوامفریبی، مجبور به گرفتن ظاهر انقلابی است، برای ما این امید وجود دارد، كه بتوانیم ارتجاع را در چارچوب نظام موجود به عقب برانیم. به همین دلیل حکم مرکزی شعار "طرد ولایت فقیه" و فرضیه شکست انقلاب، یعنی این که امکان هر گونه تحول کیفی جامعه در چارچوب رژیم ولایت فقیه بکلی منتفی است، قطعیت ندارد. چنین امكانی به عنوان یك "امكان" وجود دارد. وجود این امكان، از ماهیت رژیم ناشی نمی‌شود، بلكه از واقعیت انقلاب، مقاومت خلق و جنبش توده‌ها سرچشمه می‌گیرد.
اگر در مبارزه طبقات بر سر كسب حاكمیت شركت نكرده‌ایم، بخاطر آن نبوده است كه قادر به تلفیق اهداف استراتژیك و تاكتیكی نبوده‌ایم، بلكه از آن جهت بوده است، كه این مبارزه را فاقد چشم‌انداز واقعی ارزیابی كرده‌ایم. و اگر این مبارزه را بدون چشم‌انداز واقعی ارزیابی‌كرده‌ایم، بدلیل آن بوده است كه نیروی تعیین كننده انقلاب و جنبش خلق را بسیار كمتر از آنچه كه در واقع بوده است، پنداشته‌ایم. تمام اشتباه سیاست و شعار کنونی ما در همین جا قرار دارد. برای ما جنبش با سركوب حزب پایان یافته تلقی شد، در حالیكه این جنبش بسیار بسیار نیرومندتر از آن بود كه تنها با خروج حزب ما از صحنه خاتمه یابد. این همان چیزی بود كه رهبری حزب از لابلای گفتارهای خون‌آلود خود از زندان قصد داشت برای ما پیغام دهد: زمان، زمان عمده كردن حزب نیست. زمان، زمان شركت در جنبش عمومی خلق، در مبارزه میان انقلاب و ارتجاع، در نبرد طبقاتی، قرار داشتن در كنارتوده‌های مردم و ممانعت از حاکمیت بی بازگشت نیروهای واپسگراست. رهبری حزب، بخاطر نجات جان اعضاء و برای باقی ماندن حزب در صحنه مبارزه توده‌ها، از قهرمانی چشم پوشید، و ما بجای اینكه قهرمانی آنها را كه دقیقا در همین جا قرار داشت به مردم نشان دهیم، سیاستی را در پیش گرفتیم كه خودمان را از جنبش واقعی جامعه خارج ساخت و آنها را موجوداتی تسلیم شده و وامانده به مردم معرفی كرد. چنان خود تسلیم را باور كرده بودیم، كه از هر كدام آنها، تا زمانی كه زنده بودند، به تعداد انگشتان دست هم یاد نكردیم. دهسال پیش، نبرد "كه بر كه" و امكان هر گونه تحول مثبت در چارچوب آن را خاتمه یافته تلقی كردیم و خود را از آن كنار كشیدیم. در حالیكه این واقعیت بر ما عیان شده است كه تمام تحولات دهساله اخیر، تنها در چارچوب همین نبرد قابل تحلیل است و نه گویا "آماده شدن تدریجی شرایط برای طرد رژیم ولایت فقیه"!
همه آنچه گفتیم، یك روی سكه است، روی اصلی سكه، اما این سكه روی دیگری نیز دارد و آن عبارتست از تحلیل کنونی حزب از نیروها و جناح های موجود در ج. ا.
با پذیرش شكست انقلاب و با پذیرش اینكه همه این نیروها در مجموع خود، ارتجاع را تشكیل می‌دهند، ما تحلیل طبقاتی از جناح های حاكم را كنار گذاشتیم و آنها را بر اساس مواضعی، كه نسبت به حزب اتخاذ كرده‌اند مد نظر قرار دادیم. چون همگی در سركوب حزب اشتراك نظر داشته‌اند، پس همگی مرتجع هستند. پس دیگر هرمبارزه ای هم كه با هم داشته باشند، جز دعوا بر سر لحاف ملا نخواهد بود. اما چنین شیوه نگرشی، هیچ تشابهی با ماركسیسم ندارد. سیاست حزب در سال‌‌های پس از انقلاب بر این مبتنی بود كه در صف حاكمیت برآمده از انقلاب، دو نیروی عمده در مقابل هم قرار گرفته‌اند. در یك سو نیروهای وابسته به لایه‌های پایین و توده‌های محروم جامعه، كه نیروی تعیین كننده انقلاب بوده‌اند و در سوی دیگر، جناح‌های وابسته به بزرگ مالكان و سرمایه‌داران بزرگ. تضاد بین این دو نیرو، یك تضاد طبقاتی و بنیادین است، ولی اختلاف نگرش هر یك از آنها با متحدین خود، یك پدیده روانی و اعتقادی و در نتیجه روبنایی و ثانوی است، كه با رشد و توسعه جنبش و با حركت در جهت تعمیق و گسترش انقلاب، بتدریج زایل خواهد شد. بنابراین، باید در كنار نیروهای وابسته به توده‌های مردم قرار گرفت، در مبارزه جاری آن‌ها شركت كرد و به آنها كمك كرد تا بتوانند بر پیشداوری‌ها و ذهنیات خود غلبه كنند. تنها در آن صورت است، كه امر اتحاد انقلابی و تشكیل یك جبهه متحد خلق امكان‌پذیر خواهد بود. واقعیت‌های‌ جاری كشور، بیش از هر زمان دیگر، صحت بی خدشه این تحلیل را اثبات می‌كند.
این كه مبارزه بین نیروهای درونی حاكمیت، یك مبارزه طبقاتی است و نه اختلاف بر سر تصاحب قدرت، قابل تردید نیست. اگر این مبارزه صرفا برای كسب قدرت بود، در آن صورت و در شرایطی كه با دشمنانی بسیار نیرومند از هر سو مواجه بودند، هرگز بصورت دو جناح در مقابل هم سینه سپر نمی‌كردند. در آن صورت، آن‌ها می‌توانستند به سازشی با یكدیگر دست یافته و قدرت را در میان خود تقسیم كنند. اگر هر یك از این جناح ها سهمی از قدرت حاكمه را در تصاحب دارند، به معنای آن نیست كه هر دو برای اجرای یك "سیاست طبقاتی واحد" به توافق رسیده‌اند، بلكه به معنای آن است كه هر یك بر مبنای تناسب نیروهای طبقاتی جامعه، سهمی از قدرت را در چنگ‌ گرفته و آن را در جهت اهداف طبقاتی "خاص خود" و علیه اهداف طرف مقابل، مورد استفاده قرار می‌دهد.
و اما اعتقاد ما، به این كه شرایط مبارزه به هر یك از طرفین امكان خواهد داد كه بر پیشداوری‌های خود غلبه كنند نیز دیگر تقریبا امری روشن است. این دو جناح بدلیل تضاد طبقاتی كه با هم دارند، هر دو دریافته‌اند كه صرف "ایدئولوژی اسلامی"، قادر به ایجاد سازش میان آنها نیست و لذا هر یك در جستجوی متحدانی در خارج از مجموعه حاكمیت می‌گردند. جناج راست، این متحدان را در بین سرمایه داران سلطنت طلب دیروز می جوید و جناج چپ در میان نیروهای دمكراتیك و مخالف. اگر امروز گروه بندی رسالت- حجتیه بیش از هر زمان دیگر به دشمن خونین آزادی‌های دمكراتیك مبدل شده است، از جمله به همین دلیل است، كه جناح چپ حاكمیت را از قرار گرفتن در كنار متحدان خود محروم كند.
جناح چپ حاكمیت، بدلیل اشتباهاتی كه در گذشته مرتكب شده، نتوانسته است حمایت سایر نیروهای انقلابی را به خود جلب كند. همین امر به ارتجاع رسالت – حجتیه امكان داده است، كه بتواند مواضع خود را هر چه بیشتر در جامعه تحكیم كند. سیاست کنونی حزب ما نیز نتوانسته است متاسفانه دراین روند تاثیر سازنده ای برجای گذارد. و دقیقا در همینجاست که وظیفه حزب ما و نقش پر اهمیت آن امروز، بیش از هر زمان دیگری مشخص می‌شود. نباید اجازه دهیم كه بورژوازی بزرگ تجاری و نمایندگان ارتجاعی آن، با استفاده از اشتباهات گذشته نیروهای انقلابی، حاكمیت خود را برای یك دوره طولانی تثبیت و مستقر سازند.

چه وظیفه‌ای در مقابل حزب ما قرار دارد؟
اگر این درست است كه جنبش خلق در كشور ما هنوز پایان نیافته است، كه این جنبش همچنان توان تاثیرگذاری بر روندهای جاری كشور را داراست، كه نیروهای انقلابی پس از یك دوره تفرقه و اشتباه، بتدریج همدیگر را باز می‌یابند، كه اتحاد این نیروها قادر است پیشرفت بیش از این سرمایه داری بزرگ و ارتجاع را در كشور ما متوقف كند، و در صورتی كه همه این‌ها درست است، پس وظیفه ما این بوده است و این خواهد بود، كه با تمام نیروی خود در كنار جنبش انقلابی توده‌ها قرار بگیریم و آن را در راه دستیابی به اهداف دمكراتیك خود یاری دهیم. جنبشی كه مضمون اساسی آن عبارتست از: مبارزه با ارتجاع، كوتاه كردن تسلط سرمایه‌داری بزرگ بر حیات سیاسی و اقتصادی كشور. سمتگیری اقتصادی به نفع زحمتكشان شهر و روستا، آزادی‌های سیاسی، حاكمیت دمكراتیك و افزایش نقش مردم در اداره امور و خلاصه تمام آن عرصه هایی كه ضرورت حضور فعال توده‌ای‌ها در آن‌ها وجود دارد.
در حال حاضر، همانطور كه نشریه "راه توده" (اردیبهشت 73) بدرستی متذكر می‌شود "نیروهای هدایت‌ كننده رژیم ج.اسلامی همانا مافیای پر قدرت حجتیه است، كه از ابتدای پیروزی انقلاب، رهبری حزب توده ایران با هوشیاری نسبت به عملكرد آن هشدار داد... این مافیای سیاسی- اقتصادی، كه بی‌تردید سر نخ آن به سازمان های جاسوسی موساد و اینیلجنس سرویس و "سیا"ی امریکا وصل است، درجهت سیاست های جهانی امپریالیسم- صهیونیسم، هدایت مستقیم و غیرمستقیم می‌شود و خود نیز در داخل كشور، رژیم را هدایت مستقیم و غیرمستقیم می‌كند. آنها در انحراف انقلاب از مسیر اصلی خود، نقش تاریخی توانستند ایفاء كنند و این نقش هم چنان ادامه دارد."
می‌دانیم، كه مافیای حجتیه تنها از خارج تغذیه نمی‌شود. پایگاه و نیروی تغذیه‌كننده آن در داخل، چیزی نیست، مگر بورژوازی بزرگ و بویژه بورژوازی بزرگ تجاری، كه این مافیا و همینطور دارودسته روزنامه رسالت و دیگر نیروهای تعیین‌كننده حاكمیت جمهوری اسلامی، همگی به نمایندگی از وی و در جهت حفظ منافع آن به فعالیت مشغولند. همه قرائـن و شواهد حاكی از آن است، كه حاكمیت این مافیا و نیروهای وابسته به آن، هنوز بطور مطلق و بی‌بازگشت برقرار نشده و در همه جا با مقاومت‌های بسیار جدی در میان خلق و نیروهای انقلابی مصادف است. وظیفه تاخیرناپذیر حزب ما جز آن نیست، كه تمام نیروی مردم و مقاومت‌های پراكنده و سازمان یافته را علیه تسلط این مافیا و بورژوازی بزرگ حامی آن متمركزكند. هر گروهی، حزبی، طبقه‌ای، كه بر علیه این دارودسته مبارزه می‌كند باید مورد پشتیبانی حزب قرار گیرد. تمام نیروی سیاسی و ایدئولوژیك حزب باید بسیج شود تا بتواند با همكاری و اتحاد با سایر نیروهای اجتماعی، پیشرفت این واپسگراترین و ضد انقلابی ترین طبقه جامعه ایران را مانع شود.
آنان كه معتقدند هر گونه مبارزه‌ای در چارچوب رژیم ولایت فقیه محكوم به شكست است، نتیجه می‌گیرند كه وظیفه ما نسبت به نیروهایی كه امروز علیه حاكمیت سرمایه‌داری بزرگ و گروه‌بندی رسالت- حجتیه مبارزه می‌كند این خواهد بود كه به آنها اندرز دهیم و متذكر شویم كه بدون قرار گرفتن در "جبهه ضد ولایت فقیه"، مبارزه آنها بی‌سرانجام است و بدین وسیله تصور می‌كنند كه "حقانیت تاریخی" نصایح آنها اثبات خواهد شد. اینگونه افراد بهتر است به جای اینكه دنبال "حقانیت تاریخی" ‌باشد، تلاش كنند تا به سهم خود، قدمی در مبارزه علیه حاكمیت این ارتجاع بی‌ نقاب بردارند. با محكوم كردن دیگران به شكست، حقانیت هیچ كس اثبات نخواهد شد. این كوتاهی و تزلزل است كه تماما آشكار می‌گردد. در نادرست بودن اینگونه احكام به ظاهر انقلابی، همین بس كه كاربست آنها در عمل به چنین نتایح فاجعه باری منتهی می شود.
اما، ولو اینكه بپذیریم كه تلاش در جهت آزادی و رهایی اجتماعی (و نه هر مبارزه‌ای) در چارچوب رژیم ولایت فقیه، در تحلیل نهایی (و فقط در تحلیل نهائـی) محكوم به ناكامی است، این نتیجه حاصل خواهد شد كه سرنوشت پیكاری كه امروز در جامعه ما علیه تسلط‌ گروه ‌بندی رسالت- حجتیه در جریان است، برای كلیه نیروهای سیاسی و از جمله حزب ما و جنبش مردم بی‌تفاوت است و یا از پیش مقدر شده است. به هیچ وجه چنین نیست. سرنوشت این مبارزه، سرنوشت همه ماست. شركت در این مبارزه، ولو اینكه محكوم به ناكامی هم باشد، وظیفه تاخیرناپذیر ماست، چرا كه تنها در جریان این مبارزه است كه اتحاد طبقه كارگر با لایه‌های پایین و میانی جامعه می‌تواند شكل بگیرد و مستحكم شود. تلاش در جهت برقراری چنین اتحادی، بخودی خود دستاوردی آن چنان بزرگ است كه تمام سنگ‌ پایه سیاست حزب ما در سال‌های پس از انقلاب بهمن بر اساس آن‌ پی‌ریزی شده بود.
تصور اینكه "رژیم ولایت فقیه" در مجموع خود در سراشیب سقوط قرار دارد و بنابراین، حتی اگر سرمایه ‌داری بزرگ و گروه ‌بندی های وابسته به آن تمام قدرت را در دست گیرند، باز هم همراه با مجموعه رژیم به كنار خواهد رفت، اشتباه بسیار بزرگ دیگری است. اولا كه این شیوه برخورد، هیج شباهتی به شیوه نگرش ماركسیستی و توده‌ای ندارد و بیشتر بدرد همان حجتیه و طرفداران شعار "هر چه بدتر، بهتر" می خورد. ثانیا، معلوم نیست، كه این "سراشیب سقوط" تا چندین سال طول بكشد و در این فاصله چه مقدار دیگر از امكانات و نیروهای مقاومت خلق را در كام خود فروكشد، و ثالثا، اگر سرمایه‌داری بزرگ تجاری تمام اهرم‌های حاكمیت اقتصادی را در دست گیرد، در آن صورت حتی تغییر كل رژیم هم موجب كنار رفتن آن از قدرت واقعی نخواهد شد. چرا كه او، باز هم از هر تغییری پیروزمند بیرون می‌آید، و به اتكاء مواضع اقتصادی خود، هرگونه مخالفت و مبارزه‌ای را در نطفه نابود می‌كند. این بار عده‌ای آخوند حجتیه را از نمایندگی خود خلع و بجای آن عده‌ای دیگر را با كت و شلوار و كراوات منصوب می‌كند، اما ماهیت سیاه حاكمیت آن دست نخورده باقی می‌ماند. آیا انقلاب ایران، با تمام قدرت و پشتوانه مردمی آن و با تمام نیرویی كه حزب ما تلاش كرد برای آن بسیج كند، موفق شد برای نمونه ملی شدن تجارت خارجی را عملی كند؟ چگونه انتظار داریم این طبقه، در حالی كه قدرت آن ده‌ها برابر شده است و ایدئولوژی تجارت را مدام در جامعه رسوخ می‌دهد، در تحولات آتی، كه اساسا(و با سیاست کنونی حزب) سمت و سوی اجتماعی و طبقاتی آنها مشخص نخواهد بود، از قدرت كنار گذاشته شود؟ بنابراین، برای مبارزه با حاكمیت این طبقه، منتظر فردا، منتظر طرد رژیم نباید شد. باید همین امروز، بر اساس تضاد عینی منافع آن با منافع اكثریت مطلق مردم، در كنار هر جنبش و نیروئی قرارگرفت، كه حاضر است با آن به مقابله بپردازد. باید ماهیت سیاه واقعی حاكمیت آن را، چهره ریاكارانه و دستان خون‌آلودش را در مقابل همگان به نمایش گذاشت، باید آن را به عقب نشینی وادار كرد. برای این كار، امروز در جامعه ما امكانات واقعی وجود دارد، فردا هیچ چیز معلوم نیست.
بنابر مجموعه همه آنچه تا اینجا گفته شد، شعار "طرد رژیم ولایت فقیه" شعاری است نادرست، كه بر مبنای ارزیابی اشتباه آمیز از شدت و عمق جنبش توده ای و قدرت و تاثیر انقلاب و امکاناتی که در برابر جامعه می گشاید قرار دارد.
این شعار بر پاره‌ای اشتراكات شكلی میان جنا‌ه های مختلف حكومت جمهوری اسلامی انگشت تاكید گذاشته، تفاوت‌های طبقاتی و ماهوی میان آن‌ها را نادیده می‌گیرد. جناح چپ جمهوری اسلامی را، به صرف اینكه زمانی بر سركوب حزب ما صحه گذاشته است، از هر گونه توان و ظرفیت پیشرفت فكری و انقلابی محروم وانمود كرده، آن را با جناح راست حاكم همسنگ و در یك كفه قرار می دهد و عملا به قدرت گیری این جناح یاری می ‌رساند. این شعار، این توهم نادرست و خطرناك را بوجود می آورد كه گویا حاكمیت هر یك از جناح های موجود در ج. ا. برای خلق و جامعه بی تفاوت است و طرد همه آنها را با هم طلب می‌‌كند. این شعار، نیروی بسیج و مقاومت متشكل خلق را در مقابل حاكمیت سیاه سرمایه‌‌داری بزرگ در هم شکسته، نیروهای انقلابی را یکدیگر جدا و در مقابل هم قرار داده، همه آنها را به همراه هم تضعیف می کند. در نتیجه همه اینها، این شعار حزب ما را از نیروهای فعال و مبارزه جو به نظاره گر عروج ارتجاع مبدل کرده، آینده حزب را در معرض مخاطرات جدی قرار میدهد. این فهرست را می توان همچنان ادامه داد. اما دهسال حاکمیت این شعار و تاثیر بی اندازه مخرب آن بر حزب ما و جنبش از هر استدلالی گویاتر است.
با كنار گذاشتن این شعار، ما خواست تغییرات انقلابی جامعه را كنار نمی‌گذاریم، بلكه بر این حكم علمی تاكید می كنیم كه تغییر انقلابی از دیدگاه ما، تغییر این یا آن شكل حكومت نیست، بلكه عبارتست از تغییردرحاكمیت طبقاتی، یعنی در مرحله كنونی عبارتست از طرد حاكمیت سرمایه ‌داری بزرگ، بویژه تجاری و خلع نمایندگان آن از قدرت. این تغییر در چارچوب هر شکل و یا با تغییر هر شكل حكومت كه باشد، در محتوای خود برای ما یك تغییر انقلابی محسوب می شود. به همین دلیل، موضع ما نسبت به نیروهای سیاسی جامعه، به موضعی بستگی ندارد كه آنها بطور كلی نسبت به جمهوری اسلامی اتخاذ می‌كنند، بلكه بیشتر به موضعی بستگی خواهد داشت، كه از جمله نسبت به حاكمیت این طبقه و نمایندگان آن اختیار می‌كنند.
برای آنكه ماهیت این شعار و مشی سیاسی کنونی حزب را بهتر بفهمیم، كمی به این خط مشی، از دیدگاه منافع بورژوازی بزرگ نظر افكنیم.
برای بورژوازی بزرگ، فعلا این كه ولایت فقیه باشد یا نباشد، كمترین اهمیتی ندارد. آنچه كه وی می خواهد، پایان گرفتن بروز هر گونه مقاومت انقلابی، در خون غرقه شدن انقلاب و آرمان های آن و خروج كامل توده ها از صحنه مبارزه سیاسی است. در اثر انقلاب، ایدئولوژی بورژوازی "5 انگشتان درست با هم برابر نیستند" كه طبیعت جامعه و خواست خداوند بر آن قرار گرفته است، كه عده ‌ای محروم و بدبخت و عده ای دارا و خوشبخت باشند و امثال آن، در نزد توده ‌های وسیع مردم سخت اعتبار خود را از دست داده است. بورژوازی بزرگ از لطمه خوردن ایدئولوژی خود به سختی نگران است و دورنمای كل نظام سرمایه‌داری را در ایران در خطر احساس می‌‌كند. برای مقابله با این خطر، ارتجاع در دو سوی جبهه، کارزار ایدئولوژیک وسیعا گمراه كننده‌ای را برای منحرف كردن خلق، انقلاب و نیروهای آن به كار انداخته است و برای مبارزه با انقلاب جبهه های انحرافی می گشاید.
ارتجاع در داخل می‌گوید: انقلاب یعنی چادر، یعنی مبارزه با منكرات، یعنی گریه و عزاداری، پس درود بر انقلاب؛
ارتجاع در خارج می‌گوید: انقلاب یعنی چادر، مبارزه با منكرات، گریه و عزاداری، پس مرگ بر انقلاب؛
ارتجاع در داخل می‌گوید: انقلاب یعنی حكومت مذهبی، نبود آزادی و خفقان، پس درود بر انقلاب؛
ارتجاع در خارج همین‌ها را می‌گوید و نتیجه می‌گیرد مرگ بر انقلاب.
ارتجاع در داخل می‌گوید: مبارزه اصلی ما مبارزه حكومت مذهبی با حكومت "لاییك" است؛
ارتجاع در خارج هم، بعنوان مبارزه با آن، عین همین گفته ها را تكرار می‌‌كند.
این دو، دقیقا گفته های یكدیگر را می‌‌گیرند و تكرار می‌‌كنند و هر دو یك هدف دارند: تحریف واقعیت و مفهوم انقلاب در نزد خلق. دست در دست هم یك بازی جهنمی براه انداخته‌اند و چنان ماهرانه و پر قدرت عمل می‌كنند، كه در هر دو سوی جبهه، در داخل و خارج، كسی را جرات ورود به صحنه و متوقف كردن نیرنگ بازی‌شان نیست.
اما، اگر موفق عمل می‌كنند، بخاطر مهارت شكست ناپذیرشان نیست، بلكه بخاطر آن است كه صحنه در مقابل آنان خالی شده است. برای ما، بعنوان یك نیروی چپ این مسئله روشن است (یا باید لااقل روشن باشد)، كه هر قدر ایدئولوژی بورژوازی در این صحنه بیشتر می برد، این مائیم كه داریم بیشترمی‌بازیم. اگر امروز منافع ارتجاع در آن است، كه انقلاب و اهداف آن را تحریف كند، منافع ما در آن است كه انقلاب و اهداف آن را روشن كنیم. برای اینكار باید سیاست خود را بر مبنایی پی ‌ریزی كنیم كه در همه عرصه ها به مقابله با ارتجاع رود. سیاست طرد ولایت فقیه قادر به چنین کاری نیست، برعکس راه را برای نفوذ ایدئولوژی سرمایه هموار می کند. ما باید از انقلاب در مقابل ارتجاع دفاع كنیم. باید از هر نیروی انقلابی، ولو درون حاكمیت "ولایت فقیه" دفاع كنیم. باید اتحاد نیروهای انقلابی را سازمان دهیم و مواضع آنان را در جامعه تقویت كنیم. نباید اجازه دهیم ارتجاع واقعیت ‌ها را تحریف و ایدئولوژی خود را بر جامعه حاكم كند. تنها بدین وسیله است كه می‌توان ارتجاع را در همه عرصه‌ها به عقب راند.

ما و جنبش دمكراتیك
آیا دفاع از انقلاب و نیروهای انقلابی درون و پیرامون حاكمیت به معنی آن نیست كه ما حمایت از نیروهای دمكراتیك مخالف ج.ا. را كنار گذاشته و عملا به مناسبات خود با آنها و تشكیل یك اتحاد انقلابی زیان می‌رسانیم؟ به هیچ وجه. ما حتی یك لحظه از پشتیبانی نیروهای دمكراتیك مخالف ج. ا.، حمایت از خواسته‌های آنها و طرح مطالبات بر حق توده‌های محروم خلق در مقابل جمهوری اسلامی امتناع نمی‌كنیم، بلكه دفاع از انقلاب به معنای آن است كه ما از یك سو با افشای بی‌امان ارتجاع داخل و خارج، متوجه كردن نوك تیز حملات علیه نیروهای راست‌گرا و مافیای حجتیه – رسالت و حاکمیت بورژوازی بزرگ مذهبی و غیرمذهبی، و از سوی دیگر با حمایت قاطع و بی‌تزلزل، همزمان از نیروهای مردمی درون حاكمیت و نیروهای دمكراتیك مخالف رژیم، در واقع كمك می‌كنیم به توده‌های محرومی كه از ج. ا. حمایت می‌ كنند و توده های محرومی كه با ج. ا. مخالفت می‌كنند، اتحاد منافع میان خود را درك كرده، بر پیشداوری های خود نسبت به یكدیگر غلبه كنند، در یك صف قرار گیرند و متحدا در مقابل ارتجاع بایستند. به این ترتیب، ما به تقویت مواضع نیروهای دمكراتیك در مجموع جنبش یاری می رسانیم.
ارتجاع برای تداوم حاكمیت خود تلاش دارد تا توده های محروم را به انقلابی و ضد انقلابی، مذهبی و غیرمذهبی، ریشو و بی ریش، مخالف و موافق رژیم تقسیم كند. ما این تقسیم بندی های دروغین را بر هم می زنیم. ما بدینوسیله اجازه نمی دهیم، كه ارتجاع مفهوم خود را از انقلابی و ضد انقلابی به ما تحمیل كند. از نظر ما همه توده های خلق، صرف نظر از اینكه مذهبی باشند یا غیرمذهبی، ریشو باشند یا بی ریش، موافق رژیم باشند یا مخالف آن، انقلابی هستند و در مقابل، همه وابستگان ارتجاع با هر نقابی که بر چهره داشته باشند ضد انقلابی. در نتیجه ما وظیفه خود می دانیم، كه به توده های محرومی كه از ج. ا. حمایت می‌كنند، كمك كنیم كه از این اعتقاد بیرون آیند و به توده هایی كه با جمهوری اسلامی مخالفت می‌كنند، بپیوندند. نفی این تفكر، یعنی اینكه ما زیر نفوذ ایدئولوژی ارتجاع قرار گرفته و انقلابی بودن توده را بر مبنای موافقت و مخالفت آن ها با جمهوری اسلامی تعیین كرده ایم. آنچه كه وظیفه ما است، این است كه به توده ها، صرف نظر از اینكه از رژیم حمایت می‌‌كنند یا نه، كمك كنیم كه درك كنند: آنها متحد یكدیگر هستند و هر دو در مبارزه با ارتجاع منافع مشترك دارند. تنها از این طریق است، كه می‌توان نیروهای دمكراتیك را متحد نمود، ارتجاع را منفرد كرد و مانع از آن شد كه تحولات آتی، به تحریك ارتجاع به یك برخورد خونین در میان مردم منجر شود، برخوردی كه جز به زیان جنبش انقلابی و جز به نفع ارتجاع نخواهد بود.
با در پیش گرفتن این راه، ما با سیاست تسلیم طلبانه طرد ولایت فقیه که جایگزینی هر نیروئی را به جای ولایت فقیه می پذیرد وداع می کنیم. ما تنها از یک جایگزین دمکراتیک برای جمهوری اسلامی پشتیبانی می کنیم. ما در مقابل نیروهای ارتجاعی ضد رژیم به همان اندازه می ایستیم كه در مقابل نیروهای ارتجاعی طرفدار رژیم، و از نیروهای انقلابی ضد رژیم به همان اندازه پشتیبانی می كنیم كه از نیروهای انقلابی طرفدار رژیم. بدین وسیله ما مواضع مجموع نیروهای ارتجاعی را، در مقابل مواضع مجموع نیروهای انقلابی تضعیف می كنیم و بدین وسیله است كه بتدریج جبهه دروغین ضد رژیم و طرفدار رژیم که ارتجاع آن را وسیله ادامه حیات خود قرار داده است در هم می شکند و جبهه واقعی دمکراسی و ارتجاع و انقلاب و ضد انقلاب در سطح جامعه آشكار می گردد.
اما این تصور كه برای تضعیف ارتجاع باید نیروهای ضد امپریالیست و طرفدار توده های محروم را در حاكمیت وادار كرد كه از حكومت كناره جویند و در جبهه مبارزه با آن قرار گیرند، یك اشتباه بسیار بسیار بزرگ و نابخشودنی ترین اشتباهی است، كه ممكن است مرتكب گردید. اگر توده های محروم توانسته اند بخشی از قدرت حاكمه را در دست گیرند، تحت هیچ شرایطی نباید اجازه داد كه این قدرت را از دست بدهند. آنچه كه در درجه اول اهمیت قرار دارد، این نیست كه رژیم ولایت فقیه به كنار رود، بلكه آن است كه این كنار رفتن به نفع نیروهای دمكراتیك باشد. با خروج جناح چپ حاكمیت از صحنه قدرت، ممكن است مجموع نیروهای طرفدار طرد ولایت فقیه تقویت شوند، ولی هیچ دلیلی در دست نخواهد بود كه دیگر تحول رژیم به سمت یك نظام دمكراتیك و مردمی باشد. برعكس در شرایط قدرت بی رقیب ارتجاع، اگر كمترین چشم انداز یك تحول دمكراتیك در افق نمایان شود نباید کمترین تردیدی داشت که تمام نیروهای ارتجاعی و واپسگرا با تمام قوا به کمک رژیم خواهند شتافت. پی گرفتن این مسیر شاید دشوارتر و طولانی تر به نظر آید، اما اسیر تخیل نباید شد: طرد جناح چپ حاکمیت در قدرت به تغییر بازهم بیشتر تناسب نیروها به نفع ارتجاع است و به نفع انقلاب.
در واقع، زیانبارترین جنبه شعار "طرد ولایت فقیه"، همانا نقش آن در ایجاد توهم برخلاف این واقعیت مسلم است. ما تلاش می كنم مودبانه ترین كلمات ممكن را در این مورد بكار ببریم. دهسال پیگیری این شعار، در واقع چشم ما را بر روی تغییر وحشتناک تناسب نیروها به نفع ارتجاع در درون حاكمیت ج. ا. کور نموده و حتی این مقدار كافی نیست و مروجین این نوع شعارها به خود وعده می دهند، كه به زودی زود جناح چپ حاكمیت بطور كل از صحنه قدرت حذف خواهد شد.
و چه پیروزی بزرگی برای نیروهای دمكراتیك! شاید هم بد نباشد، كه مروجین این شعار، عده ای را به ایران اعزام كنند، تا بیشتر به نفع ارتجاع فعالیت كنند، كه بتوان هر چه زودتر "چپ"ها را از قدرت بیرون كرد، تا اینقدر طرد ولایت فقیه به تاخیر نیفتد! و آن وقت نظریه پردازانی به این عظمت، به خود اجازه می دهند، فریادهای آنان كه می گویند "باید از انقلاب دفاع كرد" را "چك بلا محل" اعلام كنند. حتما شعور آنها را با خود مقایسه كرده و فكر می‌كنند، وقتی گفته می شود باید از انقلاب دفاع كرد، منظور این است كه باید از حجتیه و رسالت دفاع كرد!
در هر صورت، باید با تمام قوا به دفاع از نیروهای انقلابی در درون حاكمیت برخاست و اجازه نداد كه مواضع آنان بیش از این تضیف گردد. در میان نیروهای دمكراتیك داخل كشور، هستند كسانی كه به خطر عظیم حذف جناح چپ از صحنه قدرت و پیامدهای جبران ناپذیرآن آگاه هستند، اما از بیم آنكه مبادا با عدم تفاهم سایر نیروهای انقلابی مواجه شوند، از بیان صریح آن ابا دارند. این وظیفه ما است، كه آنها را در این زمینه یاری كنیم. نه تنها خود باید از این جناح دفاع كنیم، بلكه باید تمام قدرت خود را بكار گیریم تا سایر نیروهای انقلابی را نیز، اگر تردیدی دارند متقاعد كنیم كه به حمایت از آنها برخیزند. نباید اجازه داد نیروهای ارتجاع، قدرتی كه بخشی از توده های محروم بر اثر انقلاب و با هزاران فداكاری به چنگ آورده اند، به راحتی از آنان باز ستانند. برای بازپس گرفتن هر تكه از این قدرت، معلوم نیست چند ده سال باید انتظار كشید و خون چه تعداد از انسان ها بر زمین ریخته خواهد شد.
نتیجه بگیریم: در مقابل سیاست خانمان برانداز طرد ولایت فقیه، تنها یك راه وجود دارد: دفاع از انقلاب در برابر ارتجاع در همه عرصه ها و در همه صحنه ها. این دفاع به معنی تنگ كردن و تجزیه نیروهای دمكراتیك نیست، برعكس به معنی گستردن آن به سطح تمام جامعه، به سطح تمام جنبش و به سطح تمام توده های خلق است.
و سرانجام...
همه آنچه تا بدینجا گفتیم و همه خواست ها و سیاست های ما، حتی اگر بهترین و كارآمدترین باشند، یاوه ای بیش نخواهند بود، اگر بر حزبی متحد و نیرومند و مجهز به ایدئولوژی و خط مشی انقلابی متكی نباشیم. تجربه فعالیت اخیر، باز هم بیش از گذشته به ما نشان می دهد، كه حزب پاره پاره، حزبی كه وحدت اراده و عمل نداشته نباشد، نمی‌تواند منشاء اثر انقلابی گردد.
برخی رفقا، با توجه به مسایل موجود در حزب و نیز جنبش بین المللی کمونیستی و از جمله با استناد به اقدام اخیر حزب کمونیست فرانسه، معتقدند که قبل از هر چیز زمان مرکزیت دمکراتیک به آخر رسیده است و باید به فكر شكل جدیدی از سازماندهی حزب بود.
همه میدانیم که نه ایران فرانسه است و نه حزب توده ایران حزب کمونیست فرانسه. اگر کمونیست های فرانسوی پس از 50 سال فعالیت در شرایط وجود آزادی های سیاسی توانسته اند مرحله مرکزیت دمکراتیک را پشت سر گذارند، ما هنوز این مرکحله را آغاز نکرده ایم. آنچه که امروز در مقابل حزب ما قرار دارد، تبدیل شدن از حزبی عمدتا مبتنی بر مركزیت، به حزبی واقعا مبتنی بر "مركزیت دمكراتیك" است. پیشرفت در این زمینه، تنها به خواست ما بستگی ندارد، بلكه به شرایط بیرون از ما، و از جمله وجود آزادی های سیاسی و اجتماعی، میزان اتحاد طبقه كارگر و حمایت آنها از حزب خود، درجه آگاهی های اجتماعی و یك سلسله عوامل دیگر وابسته است. بدیهی است كه می‌توان در مورد شكل مركزیت دمكراتیك متناسب با شرایط ما و تناسب میان مركزیت و دمكراسی بحث های سودمندی را انجام داد، اما اینكه حاكمیت این اصل اساسی را از روابط درون حزب كنار بگذاریم، قابل پذیرش نیست. وضعیت كنونی، یك وضعیت استثنایی و حاصل انباشته شدن دراز مدت یك سلسله علل و عوامل عمدتا استثنایی است. استثناء را تعمیم ندهیم و از آن نتایج نادرست اتخاذ نكنیم. اگر عدم تشكیل كنگره حزبی طی چندین دهه و برخلاف اساسنامه حزب به معنی نفی ضرورت كنگره است، از وضع كنونی هم می‌توان نتیجه گرفت كه حزب می‌تواند محل بحث و اختلاف نظر میان اعضاء باشد. برای بن بست كنونی چاره ای بیاندیشیم و برون رفت از آن را در كنار گذاشتن هویت سازماندهی انقلابی خود بجوئیم.
چاره اوضاع كنونی، در پایه ریزی حزب و تشكیلات دیگری، به موازات تشكیلات حزب توده ایران مسلما نیست، در دعوت كردن اعضاء به پذیرش بی چون و چرای سیاست های نادرست موجود نیز نیست. در خانه نشستن و منتظر تغییر تناسب جناح ها (كدام جناح ها؟) شدن نیز نمی‌تواند راه حل تلقی گردد. این راه حل، در حال حاضر تنها می‌تواند با مشاركت و توسل به آراء و نظرات همه توده ای ها، یعنی همه كسانی كه در گذشته و یا امروز در حزب فعالیت داشته و همیشه به آرمان های آن وفادار بوده اند و امروز نیز آماده كار و فعالیت می باشند بدست آید. در مورد چاره ای كه باید یافت، رفیق كیانوری با بیان خاطرات خود، بویژه تلاش كرده است نظراتش را بنوبه خود با ما در میان گذارد. تصور اینكه وی پس از هشتاد سال زندگی انقلابی، ناگهان به یاد خاطرات جوانی و اختلافات خود با این یا آن فرد یا سیاست افتاده است بكلی دور از واقعیت است. هدف او از بیان این خاطرات نشان دادن این واقعیت ها به همه ما بوده است، كه تاریخ حزب توده ایران هرگز خالی از مبارزه با انحرافات چپ یا راست نبوده و برعكس این تاریخ در همین مبارزه است كه شكل گرفته و تكامل یافته است. اینكه اعضای حزب كوركورانه در مقابل در فرد، هر اكثریت و اقلیت و هر سیاستی تسلیم نگردند، اینكه با مشی كنونی حزب تماما مخالف است و بالاخره اینكه هیچ اصلی مطلق نیست و در شرایط استثنائـی می‌توان برای نجات مصالح حزب و جنبش، بطور استثنائی پاره ای اصول را نادیده گرفت. همه این ها پیام به ما و خط راهنمای ما است. آنچه كه منتشر كنندگان كتاب "خاطرات" با خوشحالی نقطه ضعف آن و وسیله نابودی همیشگی حزب تلقی می كردند، در واقع عمیق ترین نقطه قوت برای ما و پیشرفت حزب است. این دعوتی است به مبارزه، دعوتی است به مقاومت و به اینكه مصالح حزب و جنبش را بالاتر از هر چیز دیگری قرار دهیم.
در چارچوب همین دعوت است كه وجود نشریاتی مانند "راه توده" را امروز باید مغتنم شمرد و از آن برای فراهم كردن زمینه جمع شدن همه اعضای حزب در كنار هم و در درون حزب كمال استفاده را نمود. همان چیزی كه احتمالا منتشركنندگان این نشریه نیز، جز به آن نمی اندیشیند.
و باز در چارچوب همین دعوت است، كه همه اعضاء حزب حق دارند و بیش از آن، مكلفند كه در بحث بر سر خط مشی کنونی حزب ما مداخله كنند و نظرات صریح خود را بیان دارند.
تمام رفقای ما كه نامشان در نزد توده ای ها شناخته شده است، حق دارند و وظیفه دارند، در مبارزه سرنوشت ساز كنونی برای آینده حزب، با تمام نیرو و با تمام وزنه ای كه می‌توانند داشته باشند، شركت كنند. تاریخ فردا هیچكس را از این بابت مواخذه نخواهد كرد.
اما اگر امروز برخی تماشاچی هستند، نه از آن روست كه از مبارزه بریده اند، بلكه بدان خاطر است كه تجربه مبارزه در بیرون از تشكیلات حزب همیشه منفی از آب درآمده است. همه فرصت طلب ها ابتدا راه خود را از انتقاد از خط مشی حزب آغاز كرده اند، سپس تشكیلات جداگانه ای را با ادعای دنبال كردن "راه واقعی" حزب توده ایران بوجود آورده اند، پس از چندی ادعا كرده اند كه اساسا "مشی موجود" ریشه در تاریخ حزب دارد، همه این تاریخ را منكر شده اند و متعاقبا به این "نتیجه" رسیده اند كه منشا همه "مشكلات" در ایدئولوژی ماركسیسم و اعتقاد به سوسیالیسم و كمونیسم است و دست آخر در منجلاب ضد توده ای درغلتیده اند.
ما همه از قرار گرفتن در این راه وحشت داریم. اگر نمی خواهیم در منجلات ضد توده ای فرو رویم، هیچ راهی جز آن نیست كه از همان ابتداء حساب خود را با فرصت طلبی و اپورتونیسم روشن كنیم. تمام سیاست اپورتونیسم و مبارزه ایدئولوژیك ارتجاع، امروز بر سر تاریخ گذشته حزب ما و بویژه سیاست حزب در سال های نخست پس از پیروزی انقلاب تمركز یافته است. تنها با دفاع قاطع از این تاریخ و این سیاست است كه می‌توان از غلتیدن در منجلات اجتناب كرد. برای آنكه چند نفر را بیشتر به دور خود گرد آوریم، دروازه ها را چارتاق به روی اپورتونیسم باز نكنیم.
نفوذ ضعف از همان سال 62 و 63، در شرایط بسیار پیچیده سیاسی، دستگیری و غیبت بیش از دو سوم اعضای رهبری حزب و تلخكامی روحی ناشی از شكست، با كنار گذاشتن تدریجی و عدم دفاع قاطعانه و بی تزلزل از مشی حزب در سال های پس از انقلاب در حزب ما آغاز شد. در نتیجه، بتدریج بحث در مورد خط مشی گذشته همه حزب را فرا گرفت و آن را در فلج كامل قرار داد. اتحاد با سازمان اكثریت، اساسا به همین دلیل بطور قطعی شكست خورد. پیگیری سیاست های انحرافی سرانجام حزب را پاره پاره و بطور كل از جامعه ما جدا و آن را در انفراد و انزوای كامل قرار داد.
امروز کار به آنجا رسیده است که متاسفانه بخشی از رهبری حزب با درنگ از جان و آزادی رهبران وقت دفاع می کنند، بجای دفاع از تاریخ حزب و حیثیت رهبران آن، دفاع آنان را از حزب و تاریخ آن مورد تمسخر قرار میدهد، بجای آنکه در دغدغه اتحاد انقلابی با توده های محروم و درجهت به عقب راندن حاکمیت بورژوازی بزرگ باشد، نگران اتحاد خود با بورژوازی برای طرد ولایت فقیه است. به همین دلیل است که سیاست ضد ولایت فقیه حزب هیچ خطری را برای ارتجاع در بر ندارد. به همین دلیل است که امروز برای نخستین بار در تمام تاریخ حزب مشاهده می کنیم که ارتجاع در داخل و خارج در مقابل مشی حاکم بر حزب، در طی یک دوره طولانی، چنان سکوت رضایتمندانه ای را در پیش گرفته است که همه ما را باید در مورد عواقب این راه به تردید و وحشت بیاندازد. اما در مقابل، هنگامی که دفاع دبیراول وقت حزب از تاریخ حزب و سیاست آن در سالهای پس از انقلاب منتشر گردید، ارتجاع به چنان خشم و زوزه ای افتاده است که آن هم به نوبه خود در تمام تاریخ حزب بی سابقه بوده است و تردید نباید داشت که اگر نبود گشوده شدن این چشم انداز نوین ما هنوز در فراموشخانه ارتجاع مدفون بودیم. و می توان پیش بینی کرد که اگر بخواهیم برای یک لحظه، یک گام از راه دلخواه ارتجاع گام پس نهیم، چه نعره ها و فریادهائی خواهد بود که به آسمان خواهد رفت. اما اگر برای بازگشت از این راه همین یک دلیل را داشتیم، این یک برای ما به اندازه یک میلیارد دلیل ارزش داشت. همه اینها به ما نشان میدهد که منجلات در کجاست و چگونه می توان از غلطیدن در آن اجتناب کرد. بنا به همین دلائل مسئله تغییر مشی کنونی حزب متاسفانه مسئله یک مبارزه ایدئولوژیک، بحث بی طرفانه بر سر پیدا کردن یک راه حل، متقاعد کردن این یا آن گروه به این یا آن راه نیست. مسئله کمی عمیق تر و کمی دشوارتر از اینهاست. دیدن خطر مافیای حجتیه و سیاست بی نهایت ارتجاعی آن، لااقل برای یک توده ای، کار بسیار پیچیده ای نیست. اما چرا بخشی از رهبری حزب نمی خواهد تحت هیچ شرایطی به میدان این مبارزه گام گذارند؟ برای آنكه این بخش می داند، كه اگر خطر این دارودسته و ضرورت مبارزه با آن را بپذیرد، به خودی خود ناچار خواهد شد بپذیرد كه با نیروهایی كه در مقابل آن عمل می‌كنند وارد یك اتحاد، ولو موقت گردد. پذیرش این اتحاد به معنی آن است كه ما بتدریج و گام به گام به سمت ایجاد یك جبهه متحد با این نیروها و سرانجام به سمت همان سیاست حزب در سال های پس از انقلاب بهمن بازگردیم و این چیزی است كه برای آنها، با راهی كه در پیش گرفته اند و با نیروهایی كه بعنوان متحد خود انتخاب كرده اند قابل قبول نیست.
چنانكه گفتیم، مبارزه ایدئولوژیك ارتجاع نه تنها بر روی تاریخ حزب توده ایران متمركز است، بلكه اساسا و در درجه اول بر روی آن بخش از این تاریخ تمركز یافته است كه به نحوی از انحاء با سمتگیری حزب ما در سال های پس از انقلاب در پیوند است. برای آن که ارتجاع می داند اگر اتحاد میان طبقه كارگر و توده های محروم و بینابینی جامعه تحقق یابد، اگر نیروهای حزب و نیروهای انقلابی ملی و مذهبی نزدیك شده و در یك اتحاد قرار گیرند، در آن صورت قادرند نیرویی را بوجود آورند كه می‌تواند سد ارتجاع و بورژوازی بزرگ را در هم شكند. از وحشت همین اتحاد بود، كه ارتجاع در سال های نخست انقلاب از تدارك كودتای نوژه، ایجاد دارودسته های نظامی در تركیه و حتی تشویق صدام حسین به حمله به ایران خودداری نكرد. امروز از وحشت همین اتحاد است كه تمام زرادخانه ایدئولوژیك و تبلیغاتی خود را به كار انداخته است، تا به هر قیمت ممكن، توده ای ها و توده ها را از پیمودن این مسیر منصرف سازد.
حزب ما، حزب طبقه كارگر ایران، حزب توده های محروم و زحمتكش جامعه ما است. سیاست های جدا از توده، تنها در شرایطی بر حزب ما حاكم شده است، كه ارتباط میان این توده و حزب دچار اخلال گردیده است. اكثریت و اقلیت نه بر مبنای واقعی و با اتكاِء به خواست هزاران توده ای كه در داخل و خارج از كشور زندگی و فعالیت می‌كنند، بلكه بر مبانی فرضی برقرار شده است. به محض اینكه نخستین امكانات برای مشاركت همه اعضای حزب در تغییر مشی آن فراهم شود، این گونه سیاست ها به سرعت جایگاه خود را از دست خواهند داد. در این مورد هیچ تردیدی نباید داشت. تجربه انقلاب بهمن این واقعیت را با تمام روشنی در مقابل چشمان ما قرار داد. به همین دلیل وظیفه همه اعضاء و هواداران حزب است كه دور هم گرد بیایند و آن سیاستی را كه می‌تواند به نیازهای جامعه و خواست های انقلابی آن پاسخگو باشد تدوین كنند. تنها با تدوین این سیاست، قرار دادن آن در معرض قضاوت همه توده ایها، نشان دادن برندگی آن در عمل و منافعش برای توده های محروم جامعه است كه می‌توان بر دشواری های موجود غلبه كرد. با دستان خالی همیشه بازنده خواهیم بود. ‏
رفقا و مبارزان توده ای! همه با هم در جنبش واقعا موجود خلق و برای پاسداری از جزء جزء قدرتی كه هنوز برای توده های محروم باقی مانده است و برای گسترش و تفوق نهایی آن بر سرنوشت كشور، تمام نیروی خود را بسیج كنیم. توان جنبش دمكراتیك را دست كم نگیریم. به هیاهوی راستگرایان و وازدگان سیاسی خارج از كشور كه امروز در زیر علم "اقتصاد آزاد" سینه می زنند اعتناء نكنیم. زحمتكشان ایران طی سال های اخیر "مواهب" اقتصاد آزاد را با پوست و گوشت خود و گرسنگی فرزاندنشان درك كرده اند. وقتی كه روزنامه رسالت، یعنی ارگان ارتجاع هم از سیاست صندوق بین المللی پول انتقاد می‌‌كند، می‌توان فهمید كه جنبش مردم و گرایش به چپ و مخالفت با اقتصاد آزاد سرمایه‌داری در جامعه ما، چه وسعتی گرفته است. زمان بیش از هر زمان دیگر برای دستیابی به یك اتحاد دمكراتیك مساعد است. توده های مردم را به موافق و مخالف رژیم تقسیم نكنیم. خواست ابلهانه طرد ولایت فقیه را شرط همکاری و حمایت فعال نیروهای انقلابی از یکدیگر قرار ندهیم. در اندیشه راستگرایانه توافق با بورژوازی راستگرا برای طرد رژیم نباشیم، بدنبال پایه ریزی وسیع ترین اتحاد از نیروهای دمكراتیك و طرفداران عدالت اجتماعی، برای پس زدن حاكمیت سرمایه‌داری بزرگ بر كشور باشیم. برای پیشبرد انقلاب در جهت خواست های توده های محروم مبارزه كنیم!


فصل دوم
تحولات انقلاب ایران و توطئه امپریالیسم و ارتجاع
 

فاجعه اخیر انفجار در مرکز همیاری – یهودیان آرژانتین- و روشن شدن دست های پنهان انجمن حجتیه و "علی اکبر پرورش" که از چهره های سرشناس این مافیا محسوب می شود در این اقدام، ضرورت بررسی دلائل و انگیزه های نیروهای ارتجاعی حاکم بر جمهوری اسلامی را در ارتکاب اینگونه اقدامات بار دیگر به طور جدی مطرح می سازد. برای درک انگیزه های ضد مردمی حادثه سازان شاید بهتر باشد نگاهی بسیار گذرا به گذشته داشته، تحولات سیاست امپریالیسم و ارتجاع نسبت به انقلاب ایران را کمی دنبال کنیم تا از ماجراجوئی های امروز آنان و اهدافی که دنبال می کنند تصور کامل تری بدست آوریم. پس از پیروزی انقلاب مردم و ضد امپریالیستی بهمن 57 مجموعه امپریالیسم و وابستگان داخلی آنها استراتژی مشترک خود را در جهت نابودی و به شکست کشاندن انقلاب پی ریزی و حلقه های مختلف آن را مرحله به مرحله به اجرا در آورده، همچنان به پیش می برند. در وهله نخست، طرح و توطئـه های امپریالیسم، اساسا بر دو بازو متكی بود. بازوی نخست، سلطنت طلبان فراری بودند، كه وظیفه طرح ریزی توطئه ها از بیرون ج. ا. را به عهده داشتند. بازوی دوم، آن دسته از نیروهای مذهبی ضد انقلابی بودند، كه به دلیل جنبه مذهبی خود امكان نفوذ آسان و سریع در ج. ا. و اجرای دسیسه چینی ها از دورن نظام برآمده از انقلاب را در اختیار داشتند.
اساس و پایه استراتژی امپریالیسم و ارتجاع نسبت به انقلاب ایران، همانگونه كه حزب توده ایران به درستی تشخیص داده بود و بر آن تكیه می ورزید، عبارت بود از منفرد و منزوی كردن نیروهای انقلابی و وفادار به آرمان های توده های محروم و طرد آن ها از دستگاه حاكمه ج. ا.
بر این اساس، در سال های نخست انقلاب، سیاست حادثه آفرینی و تفرقه افكنی به قصد رودررو قرار دادن نیروهای انقلابی و متزلزل ساختن موقعیت آنان در جامعه، به ابزار دائم و اصلی مرتجعین و ضد انقلابیون تبدیل گردید. پس از شكست كودتای نوژه و تلاش برای جمع آوری نیرو در كشورهای همسایه، طرح ریزی و تحمیل یك جنگ خونین، كه از آن باید به مثابه بزرگترین توطئه امپریالیسم علیه انقلاب یاد كرد، با همدستی ارتجاع منطقه سازمان داده شد. هدف نخستین جنگ، شكست انقلاب یا لااقل جدا كردن سرزمین های نفت خیر كشور از دیگر مناطق آن بود. این هدف و همه دیگر توطئه ها با شكستی سنگین برای ارتجاع پایان یافت.
در طول نخستین سال های انقلاب، برخلاف خواست و امید ارتجاع، انقلاب نه تنها در مسیر عقب نشینی و شكست قرار نگرفت، بلكه در سیر جریانات و حوادث، مواضع نیروها و طبقات مختلف شركت كننده درانقلاب هر چه بیشتر مشخص شده، جنبش انقلابی روند رشد و تعمیق را می پیمود. با گذشت زمان و تعمیق جنبش، دشمنان انقلاب دیگر تنها مزدبگیران مستقیم امپریالیسم نبودند، بلكه بخشی از نیروهای متز لزل و راستگرا نیز كه سیر حوادث و گسترش و ژرفای جنبش مردمی را به زیان خود می دیدند، به صف دشمنان آن می پیوستند. بخش عمده و اساسی این نیروها در واقع آن جریاناتی بودند كه از درون ج. ا. عمل می كردند، تا از بیرون آن. مواضع آیت الله خمینی، كه در كنار صف توده های محروم و ضد امپریالیست قرار گرفته بود، موقعیت راستگرایان و مرتجعین را بسیار ضعیف و شكننده ساخته بود. مزدبگیران امپریالیسم و عناصر وابسته به حجتیه تلاش كردند تا با تاكید بر شكل مذهبی انقلاب، ماهیت مردمی و ضد امپریالیستی آن را به فراموشی سپرده، سمت ضربه را به سوی نیروهای انقلابی تغییر دهند.
راستگرایان حکومتی و غیر حکومتی از شنیدن "صدای پای نعلین" بیش از آن که نگران آزادی های توده های مردم باشند در وحشت از لطمه های پی در پی به حق و حقوق مالکیت های بزرگ سرمایه داری، فئودالی بسر می برند. نیروهای انقلابی عمدتا از روند انقلاب و تضادهای ناگزیر آن درك درستی نداشتند. آنها این واقعیت را كه انقلاب ما در یك كشورعقب مانده سرمایه‌داری روی داده است و بناچار مهر و نشان این عقب ماندگی، نه فقط بر پیكر توده های محروم، بلكه بر جسم و روح، حتی و بویژه نیروهای پیشرو جامعه داغ خود را باقی گذاشته است، بدرستی تشخیص نمی دادند. هر یك از نیروهای انقلابی خود را اساس و محور انقلاب تصور می كرد و ضربه به خود را پایان جنبش و شكست انقلاب می پنداشت (امری، كه بعدا گریبان حزب ما را نیز گرفت).
كم تجربگی انقلاب و نیروهای انقلابی و پر تجربگی و خونخواری ارتجاع و امپریالیسم و توطئـه های پی در پی كه سازمان می داد، شرایطی را بوجود آورد كه انقلاب بزرگ بهمن از سال 1360 در مسیرعقب نشینی قرار گرفت.
در همین دوران بود كه برای واپسگرایان تردیدی باقی نماند، تا آن هنگام كه آیت الله خمینی در كنار توده های محروم و انقلابی ایستاده باشد، آرزوی شكست انقلاب و قدرقدرتی آنها رویایی است كه تحقق آن بسیار دشوار خواهد بود. متكی بر این اندیشه، ارتجاع پایه های سیاست آینده خود را بر جدا كردن آیت الله خمینی از نیروهای انقلابی و مردمی در درون و بیرون حاكمیت ج.ا. و به اسارت درآوردن او در چنگال خود قرار داد و از جمله با این هدف، مجموعه امپریالیسم و نیروهای راستگرا توطئه جنایتكارانه طولانی ساختن جنگ و كشاندن رهبری انقلاب به این راه بی بازگشت را سازمان دادند و متاسفانه با موفقیت به پیش بردند.
بنابر محاسبات راستگرایان، هر قدر جنگ بیشتر ادامه یابد، آیت الله خمینی بیشتر از آرمان های توده های مردم دور شده و بیشتر به گروگان آنها درخواهد آمد. به این ترتیب، نیروهای راست با دمیدن در بوق "جنگ جنگ، تا پیروزی" موفق شدند، موقعیت خود را هر چه بیشتر در نزد رهبری انقلاب و در مجموع حاكمیت ج. ا. تثبیت كنند.
در بیرون صحنه، چهره مرکزی سیاست "جنگ جنگ تا پیروزی" شخص هاشمی رفسنجانی بود. وی در تمام مدت جنگ به خود لقب "سردار جنگ" داده، مدام در این ستاد و آن مرکز فرماندهی به طرح عملیات جنگی و هدایت بازیچه های انسانی به روی مین و به زیر گلوله توپ و تانک مشغول بود و از این طریق تلاش می کرد تا خود را بعنوان تنها فردی مطرح کند که قادر است یک پیروزی بزرگ به ارمغان آورده و آبروی رهبر انقلاب را خریداری کند. بدین ترتیب وی توانست برای خود موقعیت ویژه ای در رهبری جمهوری اسلامی و جایگاه پراعتباری در صف نیروهای راستگرا فراهم آورد. به محض خاتمه جنگ، وی با یک چرخش کامل وانمود کرد که از اساس و مادرزاد با جنگ مخالف بوده ولی گویا در مقابل فشار جناح چپ و شخص آیت الله خمینی چاره ای جز تسلیم نداشته است و مردم همین صلح امروز را هم باید از صدقه سر وی بدانند و راجع به گذشته تا دیروز وی هیچ سئوالی نداشته باشند.
اما بخش آگاه جناح چپ، پس از یک دوره سرگشتگی، خیلی سریع به این نتیجه رسید که ادامه جنگ جز تضعیف موقعیت وی در حاکمیت جمهوری اسلامی نتیجه دیگری در بر نخواهد داشت. با این حال پاره ای از آنان به امید بدست آوردن یک پیروزی هرچه سریع تر و برای اینکه میدان را درمقابل حریف خالی نکرده، آیت الله خمینی را در چنگ نیروهای راست رها نکنند، برای مدتی بدنبال شعار" جنگ، جنگ تا پیروزی" همچنان حرکت می کردند. بخش پائین تر نیروهای چپ که در بسیاری موارد هنوز صف واقعی انقلاب و ضد انقلاب را تشخیص نمی داد و از توطئه های امپریالیسم و ارتجاع شناخت دقیقی نداشت، در دام دسیسه ها قرار گرفت و با وجود نقش بسیار فداکارانه ای که در تمام مدت جنگ ایفاء کرد، اما عملا در کم اعتبار شدن مجموعه جریان چپ مذهبی و صعود راستگیرایان و مرتجعین به قدرت حاکمه سهم معینی را به عهده گرفت.
از سالهای 64 و 65 به بعد، تناسب نیروها در درون حاکمیت جمهوری اسلامی هرچه بیشتر به نفع نیروهای راست چرخش یافت و در آخرین سالهای حیات آیت الله خمینی جمهوری اسلامی کاملا در دستان آنان قرار گرفت. سیاست ارتجاع در تداوم جنگ نیروهای مردمی درون حاکمیت جمهوری اسلامی در بن بست کامل قرار داد. هم دفاع از جنگ به معنی نابودی آنها بود و هم عدم دفاع از جنگ. دراین دوران تلاش چندباره میرحسین موسوی نخست وزیر وقت برای استعفاء با مخالفت مواجه گردید. نیروهای راست که عملا جمهوری اسلامی در دست داشتند هنوز خود را برای به چنگ گرفتن آشکار سکان امور کشور آماده نمی دیدند. هنوز باید جنگ ادامه می یافت، هنوز باید بنیه نظامی و اقتصادی کشور بازهم بیشتر و بیشتر تحلیل می رفت و هنوز باید نیروهای دمکراتیک بازهم ضعیف و ضعیف تر می شدند. از سوی دیگر راستگرایان این واقعیت را درک می کردند که در عرصه اقتصادی، نفس وجود جنگ سیاست های ویژه ای را الزامی می سازد که هر نیروی دیگری نیز که درحاکمیت باشد ناچار است کم و بیش آنها را دنبال کند. بدین ترتیب نیروهای راست ضمن اینکه در تمام مدت جنگ نبرد را در عرصه اقتصادی با شدت بسیار دنبال می کردند و تحت هیچ شرایطی اجازه نمی دادند به مواضع اساسی آنان دراین زمینه لطمه ای وارد آید، اما حاضر شدند برای خاطر آن که جنگ به هر قیمتی که هست همچنان تداوم بخشند، امتیازاتی واگذار کرده، جناح چپ را با این امید که تمام عواقب جنگ و سیاست "جنگ جنگ تا پیروزی" را به گردن آنها بیاندازند، همچنان در حاکمیت حفظ کنند. بدیهی است، راستگیران هیچگاه پیش بینی نمی کردند اقتصاد کشور تحت هدایت آنان در مدتی کوتاه به چنان فاجعه ای گرفتار شود که مردم اقتصاد دوران جنگ را آرزوئی دیگر دست نایافتنی بپندارند. با پایان گرفتن مخاصمات نظامی هاشمی رفسنجانی که در طول جنگ نقش "قهرمان جنگ" و با خاتمه آن نقش "قهرمان ضد جنگ" با مهارت ایفاء کرده بود، خود را برای نشستن بر مسند ریاست جمهوری آماده می کرد. از سوی دیگر مرجعین و وابستگان انجمن حجتیه که درتمام این مدت از انظار مخفی شده و از پشت پرده هدایت عملیات "جنگ جنگ تا پیروزی" را به عهده داشتند، از مخفیگاه بیرون آمده، تشکیلات علنی "رسالت" را سازمان دادند و مجموعه این دو نقشه های آینده تقسیم قدرت را تدارک دیدند. با تغییراتی که در قانون اساسی داده شده بود، از یک سو نخست وزیر که عملا کاره ای نبود از قانون اساسی نیز حذف و راه برای یک ریاست جمهوری قدرتمندتر هموار گردیده بود و از سوی دیگر با حذف شرط مربوط به "مجتهد جامع الشرایط بودن" از شرایط "ولایت فقیه" راه برای یک "ولایت فقیه" ضعیف تر اما مطمئن و گوش به فرمان گشوده شده بود. بدین ترتیب رابطه میان ریاست جمهوری و ولایت فقیه در قانون اساسی به نحوی برقرار گشت که تعادل میان آنها را به طور نسبی حفظ کند. این تعادل در عین حال انعکاسی بود از تناسبی که در آن زمان در درون صف نیروهای راست، یعنی گردانندگان واقعی جمهوری اسلامی وجود داشت. برای بدست گرفتن بی قید و شرط زمام جمهوری اسلامی، راست گرایان از هر سو به رفع موانع مشغول بودند. با نزدیک شدن زمان مرگ آیت الله خمینی فرصت ها دم به دم تنگ تر می گردید و لازم بود یک سلسله مسائل و موانع باقی مانده که هنوز حاکمیت بی و چرای آنها را تهدید می کرد، هرچه سریع تر در زمان آیت الله خمینی برطرف گردد. از همین رو بود که در آخرین سال یا سالهای حیات آیت الله خمینی مجموعه نیروهای راست یک سلسله توطئه های بسیار جنایتکارانه ای را سازمان دادند که تمام سرنوشت بعدی انقلاب را تحت الشعاع خود قرار داد. توطئه نخست طرح کشتار وسیع زندانیان سیاسی بود که به حق بزرگترین جنایت تاریخ معاصر ایران محسوب می شود. دلائل واقعی این کشتار فجیع انسان های بی دفاع، امروز کاملا مشخص شده است. از یکسو هاشمی رفسنجانی خود را برای بدست گرفتن زمام ریاست جمهوری آماده می کرد و برنامه بعدی خود را نیز کاملا تدارک دیده بود. گرفتن چهره لیبرال و به ظاهر آزادی طلب نقطه اتکاء اساسی برنامه های آینده وی را تشکیل میداد. وجود هزاران زندانی سیاسی موقعیت این چهره را بشدت به خطر می انداخت. دارودسته او نه می توانست این همه زندانی را در دوران ریاست جمهوری آینده تحمل کند، نه می توانست آنها را اعدام کند و نه می توانست آنها را آزاد کند. لذا لازم بود "حل مسئله زندانیان" را از طریق پاک کردن صورت مسئله، در زمان آیت الله خمینی و بنام او انجام شده، به حساب "جنون وی بعلت شکست در جنگ" گذاشته شود. روش به کار گرفته در اعدام زندانیان که بیشتر به یک قرعه کشی مرگ شبیه بود، اساسا نشان میدهد که برای ارتجاع مسئله اصلی این نبود که چه کسی کمتر مبارز است و یا چه کسی بیشتر، چه کسی بیشتر مخالف رژیم است و چه کسی نیست! ارتجاع نمی توانست وقت خود را برای اینگونه مسائل تلف کند. مسئله اساسی عبارت بود از کم کردن تعداد زندانیان، عبارت بود از گرفتن هرچه بیشتر قربانی در کمترین زمان ممکن. و اما برای ارتجاع حجتیه که باید آن را محرک و مسبب اساسی این جنایت هولناک دانست، مسئله تنها در یک انتقامجوئی تاریخی و محروم کردن توده ها از رهبران و همراهان انقلابی خلاصه نمی شد، بلکه درعین حال نکته اساسی عبارت بود از دائمی کردن تفرقه در میان نیروهای انقلابی درون و بیرون حاکمیت جمهوری اسلامی.
بدیهی است، ما قصد نداریم كه مسئولیت این كشتار فجیع را تنها به شخص یا اشخاص خاصی منتسب كنیم. این مسئله ایست كه تاریخ آن را روشن خواهد كرد. آنچه كه ما می دانیم و می‌توانیم بدانیم، این است، كه چه نیروهایی از امكان تصمیم گیری در انجام این جنایت برخوردار بودند. و این جنایت در جهت منافع چه كسانی قرار داشت و چگونه و از چه طریق؟
توطئه دیگر این دوران، عبارت بود از تلاش برای برداشتن تنها مانع و آخرین مانع باقی مانده در مقابل قدرت مطلقه راست، یعنی توطئه بركنار كردن شخص آیت الله منتظری و پیش رفتن در این مسیر، تا حد اعدام نزدیكان و خویشاوندان وی.
با حذف آیت الله منتظری، آخرین امید جناح چپ ج. ا. بطور كلی از دست رفت و حاكمیت كامل ارتجاع در دوران پس از درگذشت آیت الله خمینی مسلم گردید. هر چند كه مواضع آیت الله منتظری، با مواضع نیروهای چپ حاكمیت در همه زمینه ها الزاما هماهنگی نداشت، اما در مورد نیروهای راست، مسئله هماهنگی یا ناهماهنگی نبود، بلكه مسئله تضاد كامل و قرار داشتن وی در نقطه مقابل خواست حاكمیت مطلقه راستگرایان بود.
ضربه برای نیروهای چپ بقدری شدید بود كه آنها حتی در مرحله نخست حاضر به تائید این اقدام نگردیدند. انجمن های دانشجویی وابسته به این نیروها، با صدور اعلامیه ای دو پهلو و مبهم تلاش كردند تا همچنان موقعیت آیت الله منتظری را به نحوی حفظ كنند. اما در مقابل واكنش سخت جناح راست و رودررو قرار گرفتن با پاره ای از عناصر پائین خود كه عمق توطئه را بدرستی تشخیص نمی دادند، عقب نشینی كرده و پس از مدتی اعلامیه نخست خود را پس گرفتند. توطئه بركناری آیت الله منتظری، تنها ضربه ای به نیروهای چپ حاكمیت ج. ا. نبود، بلكه ضربه ای بود به انقلاب و به همه نیروهای انقلابی و مردمی.
توطئه دیگر آخرین سال حیات آیت الله خمینی، ایجاد بلوای تكفیر "سلمان رشدی" نویسنده انگلیسی بود. با آنكه صدور فتوای اعدام "رشدی" در چارچوب نیات هاشمی رفسنجانی قرار نداشت اما برخواست های بخش دیگر نیروهای راست، یعنی جریان حجتیه متكی بود. بی دلیل نبود، كه به محض صدور این حكم، "بنیاد 15 خرداد"، كه گردانندگی آن آشكار در دست حجتیه و دارودسته "رسالت" قرار دارد، فورا (و مسلما با آمادگی قبلی) جایزه ای برای قاتل احتمالی وی تعیین كرد و بدین وسیله تلاش نمود تا به این ماجرا ابعاد بین المللی و بی بازگشت دهد. هنوز هم حجتیه تنها جناح در حاكمیت ج. ا. است كه از این حكم پشتیبانی می‌‌كند.
از نظر بین المللی، با صدور فتوای اعدام "رشدی"، ج. ا. كه تا آن زمان چهره ای كمابیش انقلابی و ضد امپریالیستی داشت و در مقابله با امپریالیسم از پشتیبانی نیروهای انقلابی در سطح بین المللی برخوردار بود، از آن پس چهره كامل یك رژیم فناتیك مذهبی را به خود گرفت. این امر برای امپریالیسم و ارتجاع، چه از نظر تاثیرات مخرب آن بر سایر جنبش های اسلامی منطقه، و چه از نظر قطع مناسبات متقابل ج. ا. با نیروهای انقلابی در سطح جهان ضرورت كامل داشت. بدین طریق و از آن پس سیاست خارجی گردانندگان ج. ا. بر حمایت از هر نیروی ارتجاع مبتنی شد كه به نام "اسلام" علیه نیروهای مترقی فعالیت می كرد و مبارزه "اسلام انقلابی" علیه "اسلامی آمریكائی" كه تكیه كلام آیت الله خمینی بود، جای خود را به مبارزه میان "اسلام و دگراندیشی" داد.
اما دلایل این اقدام دارودسته حجتیه، تنها به عرصه بین المللی مربوط نمی شود. اساس مسئله در آنجا قرار داشت كه نیروهای ارتجاعی از نتایج استراتژی خود در به اسارت درآوردن آیت الله خمینی و انجام توطئه های خود به نام او و در نتیجه به نام انقلاب بسیار خوشنود بوده، دیگر به هیچ عنوان حاضر نبودند از این سیاست دست بردارند.
هاشمی رفسنجانی، با مسلم شدن ریاست جمهوری خود، بازی را تمام شده تلقی می كرد و معتقد بود نیروهای دمکراتیک باندازه کافی تعضیف شده اند که بتوان خط سرمایه‌داری وابسته به امپریالیسم در كشور آشكارا و بدون پرده پوشی به پیش برود. اما جناح حجتیه- رسالت نظری خلاف این داشت. اساس نظرات آنان را می توان در موارد زیر خلاصه کرد:
نخست این که دار و دسته ضد مردمی حجتیه حاضر نبود جوایز فیلمبنامه مشترک "جنگ جنگ تا پیروزی" تنها به هاشمی رفسنجانی و وابستگاه او تعلق گیرد. اگر رفسنجانی هنرپیشه ماهری بود، در عوض حجتیه نیز کارگردان ماهری بود. لذا باید از همان اول حساب ها را روشن کرد و به متحد قدیمی و رقیب جدید فهماند؛ فکر این که اوضاع و احوال عینا مطابق خواست های او و طرفدارانش پیش خواهد رفت را از سر بیرون کند.
دوم اینكه جناح حجتیه، كه در پیوند با فئودال ها، آیت الله های بزرگ، سرمایه داران بزرگ تجاری و سران بازار و بطور كلی محافظه كارترین اقشار و نیروهای اجتماعی قرار داشته و دارد، اساسا نسبت به هر تحولی، ولو اینكه به دست یكی از مهره های رژیم باشد مظنون بود. برای این دارودسته، ج.ا. مبتنی بر "فقه سنتی"، یا هیچ دگرگونی نباید به خود ببیند و یا اگر دگرگونی اجتناب ناپذیر است، باید در سمت بازگشت به گذشته، بازگشت به سلطنت یا بازگشت به هر نظام دیگری باشد، كه پذیرش نابرابری اجتماعی و اقتصادی، فلسفه وجودی آن را تشكیل می دهد.
سوم اینكه این جناح، بر خلاف هاشمی رفسنجانی، معتقد بود كه پایه های توده ای انقلاب بسیار نیرومندتر از آن است كه بتوان با درپیش گرفتن سیاستی آشكارا ضد انقلابی، مدتی طولانی در صحنه قدرت دوام آورد. آن نیرویی در دراز مدت برنده خواهد بود كه بتواند خود را با انقلاب و خواسته های توده ها در ظاهر هماهنگ نشان دهد و سیاست خود را ادامه انقلاب معرفی كند.
چهارم اینكه، مسئله اساسی برای جریان حجتیه- رسالت، نابودی كامل انقلاب و هر نوع اندیشه و تفكر انقلابی و دمكراتیك بود. بنابراین، لازم بود سیاستی در پیش گرفته شود كه بتواند مرزهای انقلاب و ضد انقلاب، دمكراسی و ارتجاع را هر چه بیشتر و بهتر مخدوش نماید. باید به نحوی عمل كرد، كه توده ها دیگر نتوانند تشخیص دهند، چه كسی انقلابی و چه كسی ضد انقلابی است. چه كسی وابسته با امپریالیسم و چه كسی دشمن امپریالیسم است. تنها آن زمان كه ضد انقلاب بتواند در جامه انقلابی ظاهر شود زمانی خواهد بود که دار و دسته حجتیه بتواند در مسابقه "انقلابی" بودن همگان را پشت سر بگذارد و ارتجاع را به نام انقلاب بر مردم تحمیل كند.
و بالاخره پنجم اینكه، ماجرای "سلمان رشدی" و نقش حجتیه در آن را باید در چارچوب سیاست امپریالیسم نسبت به ج. ا. نیز مورد توجه قرار داد. چنانکه می دانیم رفتار امپریالیسم نسبت به جمهوری اسلامی از زمان حاکمیت نیروهای راست به طور کلی دو چهره داشته است. یک چهره آن عبارتست از تلاش برای گسترش روابط و نفوذ اقتصادی در جمهوری اسلامی از طریق پیشبرد سیاست های ضد بشری صندوق بین المللی پول به نحوی که بتواند گذار جمهوری اسلامی به یک نظام سرمایه داری وابسته و متكی به امپریالیسم را بدون ضرورت دخالت مستقیم سازمان دهد. مواضع جناح هاشمی رفسنجانی با این چهره امپریالیسم در همآهنگی است، اما با توجه به بقای جنبش انقلابی در کشور، امپریالیسم و ارتجاع نمی توانند سرنوشت و آینده خود را به سرنوشت رفسنجانی و همکارانش وابسته سازند. به همین دلیل آن روی دیگر چهره امپریالیسم، عبارت است از آنكه، بعنوان "حقوق بشر" و "مبارزه با تروریسم"، تیغ را همچنان بر فراز ج. ا. نگاه داشته شود، تا در صورت عدم موفقیت رئیس جمهور و احتمال قدرت گرفتن نیروهای دمكراتیك، خود مستقیما در كشور مداخله و ارتجاع را حفظ و حاكم نماید. مافیای حجتیه ابزار این سیاست امپریالیسم است و دقیقا به همین دلیل است که پشت همه ماجراجوئی های داخلی و بین المللی رژیم دست این مافیا کاملا به چشم می خورد.
در هر صورت، با این دلائل و انگیزه ها بود كه دارودسته حجتیه لازم می دانست تا قبل از مرگ آیت الله خمینی و باز هم به نام او مبانی استراتژی آینده خود را پایه ریزی نماید. اگر پایه سیاست رفسنجانی برای دوران پس از درگذشت آیت الله خمینی گرفتن چهره غیر انقلابی و لیبرال بود، پایه استراتژی حجتیه برای این دوران، گرفتن چهره به انقلابی و ضد لیبرالی بود! صدور حكم اعدام "سلمان رشدی" را حلقه نخست این استراتژی و آغاز جدائی این جناح با جناح هاشمی رفسنجانی باید تلقی کرد. جامعه ایران، بویژه در آخرین سال حیات آیت الله خمینی، انباشته از حوادث و توطئه های خونباری است كه خط مشترك همه آنها عبارت است از تلاش دیوانه وار نیروهای راست، در جهت هموار كردن جاده قدرت در دوران پس از درگذشت آیت الله خمینی. توطئه هائی كه همه به نفع نیروهای راست و به نام آیت الله خمینی عمل شد. بنابراین نشان می دهد كه دستگاه رهبری كشور در آن سال بطور مطلق در چنگ راست گرایان قرار داشته است.
همانطور که نشریه راه توده در شماره شهریورماه 73 می نویسد:"حزب توده ایران حتی در زمان آیت الله خمینی نیز معتقد بود که این "ولایت فقیه" نیست که نتیجه مبارزه را تعیین می کند، بلکه این تناسب نیروهای طبقاتی است که سرنوشت ولی فقیه را رقم می زند." آخرین سالهای حیات آیت الله خمینی صحت این حکم را بازهم بیشتر اثبات می کند. علیرغم کهولت سنی و مریضی جسمانی وی که مسلما زمینه بسیار مساعدی را فراهم کرده بود، در اساس از آنجائی که در آن سالها تناسب نیروها در حاکمیت جمهوری اسلامی به نفع نیروهای راست تغییر یافته بود، لذا آنها بودند که تعیین می کردند چه اقداماتی، در چه زمانی و چگونه می باید به نام آیت الله خمینی، با اطلاع یا بدون اطلاع او، انجام شود.
با توجه به سیاست امپریالیسم و ارتجاع نسبت به انقلاب ایران و با توجه به آنچه گفته شد، می‌توان نتیجه گرفت كه در حال حاضر سه خطر بسیار بزرگ كشور ما را تهدید می‌‌كند:
1- خطر مداخله نظامی امپریالیزم؛
2- خطر حذف كامل نیروهای مردم گرا از حاکمیت ج. ا.؛
3- خطر قدرت گرفتن باز هم بیشتر ارتجاع حجتیه- رسالت در تناسب نیروهای جناح های درون ج. ا.

1- خطر مداخله نظامی امپریالیسم بسیار بسیار جدی تر از آن چیزی است، كه همه ما در تصور داریم. با توجه به تضعیف نسبی موضع هاشمی رفسنجانی، سناریوی مداخله نظامی بیش از پیش در دستور روز حکومتگران امریکائی و امپریالیستی قرار می گیرد. ارتجاع نیز به اندازه كافی نیرو در اختیار دارد كه بتواند امكانات لازم مداخله امپریالیزم را از هر نظر در داخل و خارج فراهم كند.
از سوی دیگر، سلطنت طلبان در خارج از کشور، برای زمینه سازی مداخله امپریالیسم کارزار بسیار وسیعی را به راه انداخته اند که نمی توان از کنار آن بی تفاوت گذشت. آنها همه ابزارها و وسائل تبلیغی و غیر تبلیغی را دراین مورد به کار گرفتن و به کار می گیرند. برای یک نمونه مشخص می توان به مسئله جزایر خلیج فارس اشاره کرد که سلطنت طلبان بعنوان "دفاع از تمامیت ارضی" و شعارهای بی محتوائی نظیر"هیچ سازشی جایز نیست" و "هرمذاکره ای محکوم است" و ادعاهای مغرضانه دیگری از این دست، تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا به این مسئله ابعاد بین المللی داده، روابط ایران با همسایگان عرب خود را هر چه بیشتر تیره سازند، موقعیت امپریالیزم را در منطقه خلیج فارس تحكیم كنند و دست آخر زمینه تجزیه تمام بخش های جنوبی كشور را فراهم آورند. و اینست مفهوم "دفاع از تمامیت ارضی" مورد نظر سلطنت طلبان.
دستگاه های تبلیغاتی سلطنت طلبان برای زمینه چینی ماجراجوئی های ضد انقلابی خود در جائی اختلاف میان امپریالیسم و جمهوری اسلامی را جنگ زرگری تلقی می کنند، اما در جائی دیگر "قابلیت" امپریالیسم نسبت به حکام ایران را مورد ستایش قرار میدهند. گاه برای مداخله نظامی امپریالیسم لحظه شماری می کنند و سر از پا نمی شناسند و گاهی قیافه ای بی طرفانه و منتقدانه به خود گرفته، ادعای حقوق بشر امریکائی را مورد تردید قرار می دهند و با قیافه به ظاهر ساده لوحانه و طلبکارانه می پرسند که اگر آنها راست می گویند پس چرا برای احقاق حقوق بشر درایران مداخله نمی کنند؟! و با همه این حقه بازی ها تلاش دارند حساسیت نیروهای انقلابی را نسبت به خطر بسیار جدی مداخله امپریالیستی در كشور ما كاهش دهند. اینكه دعوای ارتجاعیون حاكم در ج. ا. با امپریالیسم "جنگ زرگری" است، یا نیست و اینكه بخش اساسی حاكمیت ج. ا. در اختیار نیروهای ارتجاعی است، حتی برای یك لحظه خطر مداخله نظامی امپریالیسم را كاهش نمی دهد. تجربه كشور همسایه ما "عراق"، این واقعیت را با وضوح تمام به اثبات می رساند. ارتجاعی بودن صدام حسین و حكومت دیكتاتوری عراق موجب آن نگردید كه امپریالیست ها، زمانی كه منافعشان اقتضاء می كرد، با تمام نیرو به این كشور هجوم نیآورده، اقتصاد آن را ویران، حاكمیت ملی آن را مورد تجاوز و زحمتكشان این كشور را به مرگ و نیستی محكوم نسازند.
این تصور، كه طرح جدی بودن خطر امپریالیسم و توطئه تجزیه كشور ممكن است موجب توهم توده ها نسبت به ماهیت ارتجاع حاكم در ج. ا. گردد، از بیخ و بن نادرست است. اگر امروز توده های مردم در مقابل توطئه ها و ماجراجویی های ارتجاع داخل و خارج از خود واكنش لازم را نشان نمی دهند، برای آن است، كه پیآمدهای آنرا دست كم می گیرند. اما اگر همه نیروهای انقلابی و دمكراتیك بر وجود این خطر تاكید ورزند و اگر توده های وسیع مردم برای یك لحظه درك كنند كه در پس ماجراجویی های ضد انسانی و ضد انقلابی ارتجاع و روی دیگر سكه آن، یعنی "مبارزه" امپریالیسم علیه تروریسم و بخاطر "حقوق بشر"، چه آینده خونینی تدارك دیده می شود، در آن صورت نیروی مقاومت بسیار عظیمی بوجود خواهد آمد، كه می‌تواند پیشرفت نقشه های ارتجاع و امپریالیسم را مانع شود.
پاره ای تصور می‌كنند، هر چند احتمال مداخله امپریالیستی در كشور ما وجود دارد، اما این مداخله علیرغم همه زیان های آن، لااقل این حسن را خواهد داشت، كه شر ارتجاع حاكم را از سر مردم ما دور خواهد كرد.
این تصور بسیار كودكانه تر از آن است كه بتوان آن را جدی گرفت. باز هم تجربه مداخله نظامی امپریالیسم در عراق، كه نه صد سال پیش، بلكه همین یكی دو سال پیش و نه در آن سوی دنیا، بلكه در همسایگی كشور ما صورت گرفت، درست خلاف این را اثبات می‌‌كند. علیرغم همه لاف و گزاف های "جرج بوش" در مورد ضرورت "حتمی و بی قید و شرط" بركناری صدام حسین، كه هدف از آن فریب دادن نیروهای اپوزیسیون در عراق و خنثی كردن مقاومت آنان و توده های مردم در مقابله با تجاوز آمریكایی بود، آیا صدام حسین بر كنار گردید؟ یا اینكه برعكس، دقیقا هنگامی كه ادامه عملیات نظامی ممكن بود موجب تضعیف موقعیت وی، حتی در سطح رهبری حزب بعث گردد، به اقدامات نظامی فورا پایان داده شد؟(بوش اول)
آیا باید امپریالیست ها را تا این اندازه ابله به حساب آورد كه حتی برای یك لحظه این فكر را در مغز خود راه دهند كه دارودسته های ارتجاعی را، كه این همه به منافع آنها خدمت می‌‌كنند كنار زده و حاكمیت را به نیروهای مترقی واگذار نمایند، كه با منافع آنها مبارزه كنند؟ كدام نمونه این چنین را در تمام تاریخ سراغ داریم، كه توقع داریم كشور ما دومین آن باشد؟
مداخله امپریالیسم تنها با یك هدف ضد ملی و ضد مردمی، به قصد تجزیه كشور، به قصد نقض حاكمیت ملی، به قصد تضعیف نیروهای مترقی و به قصد حفظ یك نیروی ارتجاعی و در صورت امکان یا لزوم، جایگزین كردن آن با نیروهای ارتجاعی دیگر ممكن و قابل تصور است.
آنچه كه مسلم است، آن است كه روند تحولات در کشور اگر سیر عادی خود را ادامه دهد، دیرتر یا زودتر، به كنار رفتن ارتجاع به نفع نیروهای مترقی خاتمه خواهد یافت. اما اگر پای امپریالیسم به تحولات داخل ایران کشیده شود، هیچ تردیدی نباید داشت که توده های مردم و نیروهای مترقی ایران بزرگترین بازنده حوادث و ارتجاع برنده کامل آن خواهد بود و درست به همین دلیل است که ارتجاع داخل و سلطنت طلبان درخارج با این شدت و حدت بدبنال یافتن وسیله ای هستند كه بتوانند از آن طریق پای امپریالیسم را به میهن ما باز كنند.
2- دومین خطری كه امروز كشور ما را تهدید می‌‌كند، خطر حذف كامل جناح مردم گرا از حاکمیت ج.ا. است. برای آنكه بتوان از این خطر بسیار بزرگ جلوگیری كرد، لازم است تا همه نیروهای انقلابی و دمكراتیك حمایت خود را از آنها دریغ ندارند. ارتجاع تنها در صورتی كه مطمئن شود تلاش در جهت كنار گذاشتن نیروهای مردمی از حاکمیت جمهوری اسلامی موجب برآمدن یك موج سنگین مقاومت گردیده و نیروهای انقلابی را سریعا در كنار یكدیگر قرار خواهد داد، ممكن است ناچار شود از نقشه های خود صرف نظر كند. مسئله دفاع از نیروهای مردمی درون حاكمیت ج. ا.، تنها به معنی دفاع از آخرین امكانات علنی و نیمه علنی باقی مانده برای نیروهای انقلابی نیست، تنها به معنی ممانعت از یك كشت و كشتار تازه، این بار در صفوف پائین ج. ا. نیست، تنها به معنی حفظ تكیه گاه های قدرت مردمی در درون حكومت - كه در شرایط معین مسلما به نفع انقلاب خواهد بود- نیز نیست. مسئله در عین حال عبارت از آن است، كه آن بخش از توده های محروم مذهبی كه از انقلاب و آماج های آن دفاع می‌كنند، صف واقعی دشمنان انقلاب را بهتر بشناسند و همچنان در صحنه مبارزه برای پیشرفت انقلاب و علیه ارتجاع باقی بمانند.

3- خطر دیگری كه اكنون میهن ما را تهدید می‌‌كند، افزایش قدرت ارتجاع در تناسب نیروهای جناح های درون حاكمیت ج. ا. است.

با تضعیف نسبی موقعیت هاشمی رفسنجانی، در نتیجه روشن شدن پیامدهای شوم اجرای دستورات صندوق بین المللی پول، جناح ارتجاع سعی می‌‌كند تا از این وضعیت برای تحکیم موضع خود در ج. ا. استفاده كند. و همین امر امكانات این جناح و در نتیجه خطرات آن را افزایش خواهد داد. بدیهی است، ورشكستگی سیاست "تعدیل اقتصادی" امری است به خودی خود بسیار مثبت و باید مبارزه در جهت پایان گرفتن هر چه سریع تر این سیاست ضد ملی را در تمام عرصه ها هر چه بیشتر تشدید نمود. اما برای اینكه ارتجاع از این وضعیت به نفع خود استفاده ننماید، لازم است، تا نیروهای انقلابی در راس مبارزه برای خواست هایی چون: خروج ایران از صندوق بین المللی پول، پایان دادن به سیاست "آزاد سازی سرمایه‌ داری"، مخالفت با هر شکل و نوع خصوصی سازی و به تاراج دادن اموال متعلق به عموم، مخالفت با هر گونه افزایش قیمت ها و حذف سوبسیدها، اجرای اصول 43 و 44 قانون اساسی، مخالفت با هر گونه واگذاری معادن كشور به سرمایه داران داخلی و خارجی، مخالفت با برقراری و گسترش روابط توطئه آمیز و پنهانی با امپریالیسم آمریكا، پایان گرفتن حاكمیت فقه سرمایه‌داری و "اسلام آمریكایی" بر اقتصاد و جامعه و زندگی خصوصی مردم و خواست های دیگر نظیر آنها، قرار گیرند. طرح این خواست ها در جامعه ما بر اساس اوج گیری نارضایتی روزافزون توده ها و بر بستر اختلافات میان جناح های مختلف راستگرایان امكان پذیر است و باید تلاش در جهت تحقق آنها را بدون هرگونه ماجراجوئی و بهانه دادن بدست ارتجاع با تمام قوا دنبال کرد.
تحلیل خطوط كلی تحولات انقلاب ایران، در چارچوب نبرد "كه بر كه"، نشان می دهد، كه جنبش كنونی مردم ایران، جنبشی در كنار یا برخلاف انقلاب بهمن نیست، بلكه تداوم منطقی انقلاب بزرگ بهمن است، كه بر اثر حاكمیت راستگرایان در آن گسست بوجود آمده است و با مانع روبرو گردیده است. بدلیل قدرت جنبش مردمی، راستگرایان چون نمی‌توانستند بنام "ضد انقلاب" بر كشور حكومت نمایند، بنام "انقلاب" به حكومت ادامه دادند. و این تناقض اساسی و عمده حاكمیت آنهاست. و این نقطه قوت بزرگ و نقطه ضعف بزرگتر حکومت آنان است. این تناقض یا با گرفتن یك چهره آشكار ضد انقلابی می‌تواند برطرف گردد و یا با منتقل شدن قدرت به نیروهایی كه ماهیت طبقاتی آنان با اهداف واقعی انقلاب بهمن سازگار است. همه قرائن و شواهد نشان می دهد، كه راستگرایان فعلا و تا آینده نزدیکتر قادر به تغییر چهره نخواهند بود و لذا می توان و باید با تکیه بر انقلاب و اهداف انقلاب آنها را به عقب نشینی وادار کرد.
اما اگر جنبش كنونی مردم ایران تداوم انقلاب بزرگ بهمن است، بنابراین وظایف عینی آن، همانا به ثمر رساندن وظایف حل نشده انقلاب بهمن، یعنی پایان دادن به نفوذ امپریالیسم و حاكمیت كلان سرمایه داران بر حیات سیاسی و اجتماعی كشورماست. این جنبش، جنبشی علیه تمام حكومت نیست، بلكه بنا بر اهداف خود، متوجه نیروهای راستگرای ج. ا. است. این جنبش، جنبشی علیه این یا آن شكل حكومت نیز نیست، بلكه جنبشی علیه حاكمیت این یا آن طبقه معین اجتماعی است. بنابراین، وظیفه این جنبش گردآوردن همه نیروهای مخالف شكل كنونی حاكمیت نیست، بلكه متحد كردن همه اقشار و طبقات مخالف با ماهیت كلان سرمایه‌داری وابسته آنست. و همین امر است كه پایه عینی اتحاد عمل ارتجاع داخل و خارج را علیرغم اختلاف نظر آنان در شكل حكومت را فراهم كرده است. و همین امر متقابلا پایه عینی اتحاد همه نیروهای انقلابی و دمكراتیك درون و برون حاكمیت ج. ا. است. و درست به همین دلیل است، كه جناح راست حاكم بر ج. ا. به جای آنکه تلاش کند تا با متحدن کردن همه نیروهای حاضر به فعالیت در چارچوب این شکل حاکمیت، پایگاه آن را در جامعه تقویت نماید، برعکس تمام تلاش خود را بکار گرفته است، تا نیروهای مردمی را به هر قیمت ممكن از حكومت بیرون رانده و در مقابل، بدنبال جلب هواداری سرمایه داران سلطنت طلب به سمت خود است تا مرز بازپس دادن اموال آنان است.
اگر سد راه پیشرفت جنبش كنونی مردم ایران، حاكمیت كلان سرمایه داران وابسته بر كشور است، بنابراین، هدایت این جنبش، كه تمام توده های خلق را در بر می گیرد، تنها با طرح خواست های واقعی و دمكراتیك مردم در سمت تحقق اهداف شریف انقلاب بزرگ مردمی و ضد امپریالیستی بهمن امكان پذیر است.
اما آنچه كه امروز برخی از نیروهای انقلابی را از پیگیری این مبارزه باز می دارد، دلخوش شدن آنها به اوج گیری نارضایتی توده ها و امكان سرنگونی مجموع نظام ج. ا. است. پس از آن که نشریه راه توده خواستار آن گردید که همه نیروهای انقلابی در مقابل نیروهای ارتجاعی داخل و خارج از کشور متحد شده و پیشرفت آنان را متوقف سازند، هفته نامه "کیهان لندن" در مقاله ای با لحنی به ظاهر دردمندانه و دلسوزانه از این که عده ای می کوشند تا "در هر فرصت و به هر بهانه و از هر راه فضای سیاست های تبعیدی را زهرآگین کنند" سر به شکایت برداشت. اما وقتی که نویسنده مقاله از این که "رژیم دارد اندک اندک از هم می پاشد" سخن می گوید، معلوم می شود که چرا هفته نامه کیهان لندن سالهاست عناوین و مقالات خود را طوری انتخاب می کند که گوئی تا هفته آینده و چاپ شماره بعدی آن، معلوم نیست که جمهوری اسلامی همچنان برسر حکومت باشد یا نه! وظیفه ای که از طرف امپریالیسم و ارتجاع به سلطنت طلبان و ارگان ضد انقلابی آنها واگذار شده است، ظاهرا آنست که با ایجاد التهاب و جو سازی این باور را در ذهن نیروهای انقلابی پرورش دهند که گوئی رژیم درحال فروپاشی است و از هر گونه مبارزه انقلابی برای خواست های مشخص توده ها باید اجتناب کرد. اما در طی این سالیانی که ظاهرا قرار بود رژیم از هم بپاشد، ارتجاع در مقابل چشمان نیروهای چپ اپوزیسیون مواضع خود را در جامعه تحکیم نمود، خواست و اراده صندوق بین المللی پول را بر کشور حاکم کرد، تمام دست آوردهای انقلاب را به باد داد، تمام اصول مترقی قانون اساسی را زیرپا گذاشت، تمام اموال ملی، حتی آب و برق را به سرمایه داران واگذار کرده، تمام سازمان های چپ را به انفراد و انزوا محکوم کرده، دهها میلیارد بدهی خارجی را بر اقتصاد کشور تحمیل کرد، طاقت فرساترین شرایط را به توده های مردم تحمیل نمود و امروز که گفته می شود باید در مقابل ارتجاع ایستاد و این روند را متوقف ساخت، بازهم آقایان مدعی هستند که عده ای "فضای سیاست های تبعیدی را زهرآگین می کنند"، یعنی حاضر نیستند به "اوج گیری نارضائی توده ها" و "فروپاشی اندک اندک رژیم" دل خوش کنند و اجازه دهند که ارتجاع به این بهانه بی دردسر و با خیال راحت مواضع خود را مستحکم کند. در همینجا لازم است که ببینیم که واقعیت "فروپاشی رژیم" چیست و افزایش نارضایتی توده ها در شرایط کنونی به چه معناست و به کجا میتواند منتهی شود؟
"تقدس" نارضایتی توده"، كه ورد زبان همه نیروهای چپ اپوزیسیون مبدل شده است، بر این تصور تماما نادرست استوار است كه گویی "افزایش نارضایتی توده"، یعنی پیشرفت نیروهای انقلابی. اما واقعیت این است كه اوج گرفتن خشم و نارضایتی عمومی در شرایط كنونی كشور ما، به معنی پیشرفت نیروهای انقلابی نیست. مسئله درست برعکس است:
پیشرفت نیروهای ارتجاعی دلیل اوج گیری نارضایتی توده است. به همین دلیل بود که حزب ما در سالهای پس از انقلاب برای "نارضایتی توده" هلهله و شادی نمی کرد، بلکه آن را یک "خطر" میدانست و نسبت به آن هشدار می داد. چرا که در شرایط یک انقلاب نیرومند مردمی و حضور نمایندگان توده ها درحاکمیت، افزایش نارضایتی توده ها به معنی جدا شدن این توده از انقلاب، جدا شدن این توده از حاکمیت و در نتیجه به معنی عقب نشینی جنبش و پیشرفت نیروهای ارتجاعی است. برخی نمی خواهند این واقعیت را ببینید. زیرا دیدن این واقعیات علاوه بر آنکه تمام اوهام و تخیلات آنان را در مورد "پیشرو" بودن نقش بر آب می سازد، به معنی درگیر شدن در یک مبارزه بسیار سخت، طاقت فرسا و طولانی است و آنها به "انفجار توده ها" دل خوش کرده اند.
پاره ای از سازمان های چپ تصور می کنند که اگر روزی یک میلیون بار بر جنبه مذهبی انقلاب تاکید کنند و همه گناهان و اشکالات را به گردن رهبری مذهبی انقلاب بیاندازند، خواهند توانست گریبان خویش را از تاثیر سرنوشت انقلاب بر سرنوشت خود برهانند. اما واقعیت های روشن خلاق این را به ما نشان میدهد. علیرغم تضعیف نیروهای انقلابی مذهبی هیچیک از نیروهای چپ و دمکراتیک کشور تقویت نشده اند و دلیل این امر نیر روشن است: ماهیت ضد امپریالیستی و دمکراتیک انقلاب بهمن بطور عینی بر شکل مذهبی غلبه دارد. بنابراین تضعیف این انقلاب یعنی تضعیف همه نیروهای ضد امپریالیستی و دمکراتیک. روی گرداندن توده ها از انقلاب یعنی روی گرداندن توده ها در درجه اول از اندیشه های ضد امپریالیستی و دمکراتیک و در درجه دوم اندیشه های مذهبی. این روند عینی بیش از آنکه در میان توده های "ناآگاه" خود را نشان دهد، قبل از همه در خود سازمان های چپ بازتاب یافته است. امروز کم نیستند در بین اعضاء و رهبران سازمان های چپ، اشخاصی که دیگر نمی توان با آنها کلمه درباره امپریالیسم و خطر امریکا و اسرائیل حتی صحبت کرد. در پاره ای سازمان چپ خواست های ضد امپریالیستی و دمکراتیک مورد تمسخر قرار می گیرند. احتمال مداخله امریکا و امپریالیست ها در ایران "امیدوارکننده" ارزیابی می شود. به جای تحلیل طبقاتی جامعه، تحلیل ایدئولوژیک و تقسیم کردن مردم به مذهبی و غیر مذهبی رواج داده می شود. شعار "جدای مذهب از سیاست" که در شرایط وجود یک جنبش توده ای مذهبی به معنی جدا شدن این توده ها از سیاست و در نتیجه شعاری بی نهایت ارتجاعی است به افتخار و تاج سر همه نیروهای چپ مبدل می شود. تهاجم بی وقفه ارتجاع به مثابه پیشرفت نیروهای انقلابی تلقی می گردد. خلع توده های انقلابی از حاکمیت "منفرد شدن" ارتجاع وانمود می شود. به جای مبارزه برای جلوگیری از تحکیم مواضع کلان سرمایه داری وابسته بر اقتصاد و جامعه، از این امر ادعای اینکه به روشن شدن اذهان "توده های ناآگاه" نسبت به ماهیت حاکمیت جمهوری اسلامی یاری می رساند، استقبال می شود، یعنی شعار "هرچه بدتر بهتر" به شعار همه نیروهای چپ مبدل می شود. و همه اینها در تحلیل نهائی جزئی است از روند جدائی توده ها از انقلاب و حاکمیت، جزئی است از روند افزایش نارضایتی توده ها. این جدائی و این نارضائی در میان نیروهای چپ بصورت سرخوردگی از مبارزه ضد امپریالیستی، سرخوردگی از مبارزه طبقاتی، سرخوردگی از اندیشه حاکمیت توده های مردم بیش از همگان متجلی است. بنا به همین دلائل سرنوشت همه نیروهای انقلابی کشور ما، مذهبی یا غیرمذهبی، به یکدیگر پیوند خورده است و سرنوشت همه آنها با هم به سرنوشت انقلاب وابسته است.
وقتی انقلاب در مسیر عقب نشینی قرار می گیرد، یعنی همه نیروهای انقلابی در مسیر عقب نشینی قرار دارند و نه فقط انقلابیون مذهبی. وقتی دستاوردهای انقلاب ویران می شود، یعنی دستاوردهای همه سازمان های انقلابی ویران می شوند و نه فقط سازمان های انقلابی مذهبی. وقتی توده ها از انقلاب جدا می شوند، یعنی اعضای همه سازمان های انقلابی از سازمان خود جدا می شوند و نه فقط توده های مذهبی. وقتی آرمان های یك انقلاب مضحكه می شوند، آرمان های همه نیروهای انقلابی مضحكه می شود و نه فقط آرمان های مذهبی، و بالاخره وقتی که رهبر یک انقلاب لجن مال می شود؛ رهبران و اعضای همه سازمان های انقلابی لجن مال می شوند و نه فقط یک رهبر مذهبی. وهمه این ها تاثیر قانون تقدم ماهیت انقلاب بر شكل آن است. روند نارضایتی تود از انقلاب و بازتاب آن در نیروهای چپ و انقلابی جامعه ما، اگر به همین شکل ادامه یابد باید مطمئن بود که هر انفجار توده ای به معنی انفجار همه سازمان های انقلابی و حاکمیت کامل ضد انقلاب بر کشور خواهد بود. باید این روند را متوقف ساخت.
امروز گرایش به چپ در جامعه ما نیرو گرفته است. این گرایش به چپ، فعلا به معنی آماده شدن شرایط یك تحول بنیادین انقلابی نمی‌تواند تلقی شود، بلكه به معنی به تنگ آمدن مردم از پیشرفت مداوم نیروهای ارتجاعی و پیامدهای سنگین آن بر زندگی آنهاست. باید از این فرصت تاریخی برای جبران اشتباهات گذشته استفاده كرد. تنها اتحاد نیروهای دمكراتیك، دفاع سرسختانه از انقلاب و آرمان ها و دستاوردهای آن، پشتیبانی از همه نیروهای انقلابی مذهبی یا غیر مذهبی و متوجه ساختن خشم و نارضایتی مردم به نیروهای راستگرا و ارتجاعی می‌تواند انقلاب و نیروهای انقلابی را نجات دهد، ارتجاع را به عقب نشینی وادار كند و از حاكمیت ضد انقلاب در صورت انفجار نارضایتی توده ها جلوگیری نماید.


راه توده 220 27.04.2009
 

بازگشت