آخرین نوشته های کیانوری
به خارج از کشور منتقل شد
این نوشته ها مربوط به ماههای آخر عمر وی است
موسی - رحیم – مجتبی
جلادانی که شوهای تلویزیونی را ترتیب دادند
قائم پناه عامل نفوذی در رهبری حزب بود و بدستور
علی فلاحیان او را در قتل عام 67 اعدام نکردند!
اخیرا بخشی از دست نوشته های زنده یاد "نورالدین کیانوری" در ماه های پیش از درگذشت وی به خارج از کشور منتقل شده و در اختیار راه توده قرار گرفته است. بخشی از این دست نوشته ها مربوط به آستانه انتخابات 1376 ریاست جمهوری و دلائل اجتماعی حضور گسترده مردم در آن انتخابات و همچنین موانع پیش روی اصلاحات در سالهای بعد است. این بخش از دست نوشته های وی، با آنکه حوادث دیگری پس از تحریر آنها در ایران روی داده، همچنان قابل استفاده و بهره گیری است. به آن دلیل که در آن به ریشه های ضرورت تحولات در ایران پرداخته شده است. ما این نظرات را به تدریج منتشر خواهیم کرد. بخش دیگری از یادداشت های کیانوری که سه – چهار ماه پیش از فوت نوشته، به حوادث زندان، دلائل یورش به حزب توده ایران و دوران بازجوئی های سنگین و زیر شکنجه باز می گردد. در این بخش نیز نکات جدید و مهمی وجود دارد که برای ثبت در تاریخ قطعا باید انتشار یافته و پیرامون آن اندیشه شود. از جمله در باره نقش "قائم پناه" که به موجب نوشته کیانوری می توانسته عامل نفوذی محافل بین المللی در صفوف رهبری حزب توده ایران بوده باشد. کیانوری براین نکته انگشت می گذارد واستدلال هائی را پیرامون آن طرح می کند. در این بخش با دو فاکت و دلیل مهم برخورد می کنیم، یکی در باره مهدی پرتوی مسئول سازمان غیر علنی و شاخه نظامیان عضو حزب توده ایران ( اطلاع او از ملاقات مهم کیانوری با دبیراول سفارت اتحاد شوروی وقت در تهران، دو هفته قبل از یورش به حزب) و دیگری درباره زمان یورش اول است که کیانوری تقریبا معتقد است و می نویسد که دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی زمان این یورش را با عجله و برای جلوگیری از خروج رهبری حزب تنظیم کرده بودند و این تنها با دراختیار داشتن اطلاعاتی از درون رهبری حزب ممکن شده است. او در این بخش قائم پناه را مطرح می کند. در همین بخش، او می نویسد که قائم پناه بر خلاف آنچه تاکنون گفته می شد، اعدام نشده و در یک صحنه سازی اعدام از کشور بیرون فرستاده شده است. با توجه به اهمیت بخش دوم یادداشت های کیانوری، ما این بخش را نخست و بخش های تحلیلی نوشته های او را در نوبت های آینده منتشر خواهیم کرد.
یادمانده هائی از علل سرکوب حزب توده ایران و دوران زندان چرا حزب توده ایران به رغم کمک های بسیار مهمی که به جمهوری اسلامی کرد زیر ضربه قرارگرفت؟ 1- موضعگیری مخالف حزب در زمینه ادامه جنگ، پس از پیروزی بزرگ آزاد سازی خرمشهر و گذار ارتش ایران از اروندرود و ورود به خاک عراق، 2- تغییر سیاست شوروی در زمینه دادن سلاح به عراق 3- مسئله ارتش شوروی در افغانستان 4- رشد کمی و کیفی نفوذ حزب توده ایران، وحدت با چریک های فدائی خلق
1- درباره ادامه جنگ، حزب توده ایران با روشنی بیان داشت که " ادامه جنگ فاجعه جبران ناپذیری خواهد بود." این موضعگیری در شرایطی که همه امکانات کشور برای ادامه جنگ "به امید پیروزی سریع" تجهیز شده بود، درست است که گویای علاقه بی اندازه حزب به منافع ملی مان بود و در آن شرایط روحی حاکم بسیار شجاعانه بود، ولی گوش شنوائی برای آن یا وجود نداشت و اگر هم شمار بسیار کمی آن را درست می دانستند، جرات پشتیبانی آشکار از آن را نداشتند. برعکس همه نشریات دولتی و غیر دولتی حزب ما را به "خرابکاری" و "ناتوان کردن" روحیه جنگجویان که با شور بی مانندی برای نابود کردن دشمن متجاوز می شتافتند متهم می کردند! تاریخ شش سال جنگ فرسایشی، صدها هزار کشته، دهها هزار اسیر و دهها هزار جانباز و بیش از یکصد میلیارد خسارت به اقتصاد ملی و خرابی بخش پهناوری از خاور کشور و... نشان داد که تا چه اندازه پیشگوئی شجاعانه حزب توده ایران درست بوده است:" یک فاجعه جبران ناپذیر" 2- تغییر سیاست شوروی در زمینه دادن جنگ افزار به عراق سیاست اتحاد شوروی نسبت به ایران از دو ماه پیش از پیروزی انقلاب در 22 بهمن 1357 تا چند ماه پس از ورود ارتش ایران به خاک عراق، حمایت همه جانبه از انقلاب و آمادگی برای کمک در همه زمینه ها بود. این پشتیبانی از "هشدار لئونیدبرژنف" رهبر اتحاد شوروی به امریکا دائر بر عدم مداخله درامور ایران درزمانی که " ژنرال هویزر" در تهران دست اندر کار آماده ساختن ارتش برای کودتا بود آغاز شد و بیش از دو سال و نیم ادامه یافت. پس از پیروزی انقلاب، در پی فرار بسیاری از مسئولان و کارشناسان ایرانی و امریکائی، در کار بسیاری از کارخانه ها کمبودهای جدی بوجود آمد. اتحاد شوروی بلافاصله آمادگی خود را برای کمک در همه زمینه های مورد نیاز ایران اعلام داشت و این آمادگی با پیگیری دنبال می شد، با وجودی که دولت موقت مهندس بازرگان سیاست دشمنانه ای نسبت به اتحاد شوروی در پیش گرفته و کوشش می کرد پشتیبانی ایالات متحده را که در تدارک کودتا علیه انقلاب بود، برای رفع مشکلات پیدا شده جلب کند. دراسنادی که دانشجویان پیرو خط امام پس از اشغال سفارت امریکا بدست آوردند، این هر دو گرایش به روشنی دیده می شود. عباس امیرانتظام که به عنوان معاون سیاسی مهندس بازرگان مامور ارتباط با سفارت امریکا بود، در یکی از دیدارهای خود با مامور "سیا" که رابط بود چنین گفته است: از گزارش سفارت به وزارت خارجه امریکا: " انتظام به بدگمانی رهبران ایران نسبت به اتحاد شوروی اشاره نمود و گفت که درعین حال سفیر شوروی فعال ترین شخص در تهران است.... روزانه از موسسات دولتی با پیشنهاد هر گونه کمک دیدن می کند. او مداوم پس زده می شود ولی دوباره پدیدار می شود تا دو باره کوشش کند. امیر انتظام گفت: فعالیت شوروی مشخصا در مقابل موضع امریکا، که به چشم خیلی از ایرانیان والا مقام انفعالی است قرار دارد." دولت اتحاد شوروی افزون بر پیشنهاد کمک در همه زمینه های مورد نیاز ایران، اطلاعات بسیار با اهمیتی از دسیسه های امریکا بوسیله حزب ما به دولت ایران رساند که در نوشتار دیگری به آن خواهم پرداخت؛ اما مهم ترین اقدام شوروی برای کمک به ایران در زمینه قطع فرستادن جنگ افزار به عراق بود. در دوران شاه عراق با اتحاد شوروی پیمان دوستی و همکاری در همه زمینه ها و بویژه در زمینه تامین جنگ افزار بسته بود و در آغاز تجاوز عراق به ایران تمام جنگ افزار ارتش عراق ساخت شوروی بود. پس از آغاز تجاوز عراق به ایران، اتحاد شوروی بلافاصله فرستادن جنگ افزار را به عراق قطع کرد. رادیو امریکا در همان زمان این مسئله را اعلام کرد که به دو کشتی شوروی که حامل جنگ افزار برای عراق بوده و به سوی عراق در حرکت بودند از میانه راه دستور بازگشت داده شد. این مسئله در کنفرانس بین المللی که پس از پایان جنگ از سوی وزارت خارجه ایران در باره جنگ ترتیب داده شد از سوی نماینده بنگاه مطالعات استراتژیک کانادا که دراین کنفرانس شرکت داشت مورد تائید قرار گرفت. او در سخنرانی خود صریحا اظهار داشت که در دو سال اول جنگ، شوروی از فرستادن جنگ افزار به عراق خودداری کرد و پس از ورود ارتش ایران به خاک عراق فرستادن جنگ افزار به عراق را از سر گرفت. جریان این کنفرانس مشروحا در روزنامه های کیهان و اطلاعات به چاپ رسید. این را هم باید به گفته های بالا افزود که بدگمانی رهبران ایران نسبت به اتحاد شوروی که امیر انتظام از آن یاد کرده بود تنها در چارچوب بدگمانی و نپذیرفتن کمک های پیشنهادی شوروی نبود، بلکه درعمل به صورت وارد آوردن یک ضربه سخت به شوروی از راه قطع صدور گاز به شوروی بود که دقیقا به توصیه "دوستان امریکائی دولت موقت" انجام گرفت. این جریان هم در اسناد لانه جاسوسی بطور روشن دیده می شود. امیدوارم که در نوشته دیگری به آن بپردازم. جمهوری اسلامی ایران از پذیرش قطعنامه 589 شورای امنیت سازمان ملل متحد و دیگر شرایط و امکانات بسیار مساعدی که شکست فاحش ارتش عراق در خرمشهر بوجود آورده بود و عربستان و کویت حاضر شدند 50 میلیارد دلار به عنوان خسارت وارده به ایران بپردازند سرباز زد. به تصور اینکه عراق تا آنجا ناتوان گشته که ارتش پیروزمند ایران می تواند در مدت کوتاهی آن را از پای در آورد، از قبول این شرایط مساعد سر باز زده شد و در کوره راهی که پایانش همانگونه که حزب توده ایران در آخرین "پرسش و پاسخ" خود، این کوره راه را "فاجعه آفرین" برای ایران دانست گام گذاشت. دولت شوروی که از سالها پیش پیمان دوستی و کمک متقابل با عراق داشت مجبور بود به این پیمان عمل کند و فرستادن جنگ افزار مورد نیاز عراق را که نزدیک به دوسال و نیم قطع کرده بود را از سر گیرد. در آن زمان عراق دراین زمینه منحصر به فرد نبود. دولت شوروی در برابر سیاست تجاوز کارانه کشورهای امپریالیستی به رهبری امریکا در سراسر جهان با بسیاری از کشورهائی که از استقلال خود در برابر امریکا دفاع می کردند، مانند سوریه و مصر و هندوستان همانند چنین پیمانی را که با عراق داشت بسته بود و عدم پایبندی به این تعهد نسبت به عراق کشورهای دیگر را نسبت به تعهد شوروی بدبین می کرد و به حیثیت شوروی ضربه بسیار سختی وارد می ساخت. این تغییر سیاست شوروی حزب توده ایران را در شرایط بسیار دشواری قرار داد و بدون تردید بصورت عامل موثری در زمینه گرفتن تصمیم برای وارد آوردن ضربه به حزب توده ایران در آمد. 3- ارتش شوروی در افغانستان تاریخ سی ساله گذشته افغانستان نشان می دهد که شاید کمتر ملتی مانند ملت نگون بخت این کشور پی در پی دچار محرومیت گشته و اکنون سیاه ترین دوران زندگی تاریخی خود را می گذراند. این دردنامه ملت افغانستان در سال 1353 با کودتای "داود خان" و سرنگون کردن محمد ظاهر شاه آغاز گردید. محمد ظاهر شاه در دوران حکومت خود با پیروی از یک سیاست معتدل و موزون مناسبات خود را با دو همسایه نیرومند خود یعنی "اتحاد جماهیر شوروی" و امریکا که از راه عربستان سعودی و پاکستان پایگاهی در افغانستان پیدا کرده بود و در پی گسترش و تحکیم آن و رویاروئی با شوروی بود، درچارچوب متعادلی نگه می داشت. کودتای داودخان داودخان پسر عموی محمد ظاهر شاه که سالها در فکر گرفتن قدرت بود و چنانکه پس از کودتا معلوم شد از عوامل امریکا بود، سالها خود را به عنوان یک دوست اتحاد شوروی به آنها جا زده بود و هر سال ماهها به عنوان استراحت در شوروی بسر می برد. او با گول زدن شوروی ها و به کمک افسرانی که در شوروی تحصیل کرده و به شوروی علاقمند بودند در سال 1353 قدرت را در دست گرفت و محمد ظاهر شاه از کشور بیرون رفت و در رم پایتخت ایتالیا بسر می برد. داودخان پس از گرفتن قدرت خیلی زود چهره واقعی خود را نشان داد و به شاه ایران نزدیک شد و شاه بدستور امریکا آماده شد که دو میلیارد دلار وام به او بدهد. از سوی دیگر داود خان در درون کشور دست بکار شد تا دوستان شوروی را که او را در انجام کودتا یاری داده بودند از مسئولیت های حساس برکنار کند وحزب دمکراتیک افغانستان را که نفوذ قابل ملاحظه ای در مردم داشت قلع و قمع نماید. اما این خیانت او با کامیابی روبرو نشد و حزب دمکراتیک افغانستان با کمک همان افسران که کودتای داود خان را به پیروزی رساندند، او را سرنگون کرد. حزب دمکراتیک افغانستان این حزب که با نفوذترین سازمان سیاسی در افغانستان بود سرنوشت بسیار غم انگیزی داشت. در اولین کنگره حزب "ترکی" به عنوان دبیراول و ببرک کارمل به عنوان دبیردوم انتخاب شدند. ترکی از قوم پشتو و کارمل از قوم دری افغانستان بودند. بلافاصله پس از کنگره وحدت، اختلاف میان ترکی و کارمل بشدت پیش از کنگره وحدت اوج گرفت و ترکی که بطور غیر قابل تصوری جاه طلب بود ادعا کرد که او به عنوان دبیراول حق دارد بدون نظر دبیردوم همه دیگر اعضای هیات دبیران و مسئولین شعب کمیته مرکزی را تعیین کند. در پایان این اختلاف نظرها دو بخش حزب، یعنی بخش "خلق" ترکی و بخش "پرچم" ببرک کارمل به این نتیجه رسیدند که برای مدتی یکی از دو بخش – بخش ترکی- تمام قدرت اجرائی را در دولت بگیرد و رهبران بخش دیگر بعنوان سفیر درکشورهای اروپای شرقی برگزیده شوند. دراینجا باید این واقعیت را بیفزایم که دانشجویان پیرو خط امام در اسناد سفارت امریکا سندی را پیدا و منتشر کردند که وزارت خارجه امریکا به سفارت در ایران نوشته و در آن این واقعیت تذکر داده شده است که هم کودتای داود خان علیه محمدظاهر شاه و هم "انقلاب" حزب دمکراتیک افغانستان بدون اطلاع مقامات شوروی بوده است. از این تاریخ دوران دردناکی در فضای سیاسی افغانستان آغاز می شود: ترکی فردی بود که جاه طلبی و شهرت طلبی بیمارگونه ای داشت و همین "بیماری" را ماموران امریکائی و دست نشاندگانشان در افغانستان مورد بهرهبرداری قرار دادند و حفیظ الله امین که سر سپرده امریکائی ها بود ترکی را ابتدا در روزنامه رسمی و دیگر روزنامه ها و رادیو.... به عرش رساند و او را هر روز با لقب هائی نظیر "رهبر داهی"، " قهرمان همه خلق های محروم جهان" و... زیر نفوذ خود گرفت و بصورت مورد اعتماد ترین فرد ترکی در آمد. (شیوه همیشگی و شناخته شده عوامل نفوذی درکنار رهبران که گام به گام در باره علی خامنه ای نیز در جمهوری اسلامی اجرا شده است- راه توده) حفیظ الله امین به عنوان وزیرخارجه سفری به امریکا کرد و دستورات لازم را از آنها گرفت و پس از بازگشت ترکی او را بعنوان نخست وزیر نامید. در این سفر حفیظ الله امین تصفیه ارتش را از کلیه فرماندهانی که هوادار شوروی بودند و قیام را به پیروزی رسانده بودند آغاز کرد و به جای آنان افسران تحصیل کرده در امریکا را که مانند خود او سر سپرده بودند برگزید. شوروی ها که این جریان را دقیقا زیر نظر داشتند چند بار سربسته به ترکی تذکر دادند ولی تاثیر نکرد. ترکی دراین زمان برای شرکت در کنفرانس کشورهای غیر متعهد از راه مسکو به خارج سفر کرد و از همان راه عازم افغانستان شد. در مسکو مقامات شوروی با مدارک غیر قابل تردید به او فهماندند که حفیظ الله امین عامل امریکاست و او قول داد که پس از رسیدن به افغانستان او را برکنار کند. ظاهرا آمریکائی ها از این جریان آگاه شدند و پس از رسیدن ترکی به کابل، پیش از آنکه او دست بکار شود؛ حفیظ الله امین دست پیش را گرفت و ترکی را در اتاق خوابش زندانی کرد و اعلامیه داد که ترکی سکته کرده و زیر درمان پزشکان است و پس از مدتی او را بدست دو افسر هوادار خود با گذاردن بالش روی دهانش خفه کرد. یکی از این دو افسر پس از بازداشت حفیظ الله امین فرار کرد ولی دیگری گرفتار شد و در بازجوئی همه جریان را عینا تعریف کرد. باین ترتیب اتحاد شوروی که برایش سازش با این واقعیت که افغانستان کاملا بدست امریکا افتاده است غیر ممکن بود، تصمیم گرفت نیروهای خود را به افغانستان بفرستد. این تصمیم به پیشنهاد رهبر آن زمان اتحاد شوروی "لئونیدبرژنف" با مخالفت آندروپوف که رئیس ک.گ. ب بود گرفته شد. اتحاد شوروی برای احترام به آیت الله خمینی سفیر خود را در تهران مامور کرد که شب پیش از ورود ارتش سرخ به افغانستان، این جریان و دلیل آن را به آگاهی رهبر ایران برساند. سفیر شوروی شب به قم رفت و تا سحر منتظر شد و پس از اینکه آیت الله خمینی نماز سحر را برگزار کرد به حضور او رفت و جریان را از سوی "لئونید برژنف" به آگاهی او رساند. باین ترتیب صبح روز 6 دیماه 1358 واحدهائی از ارتش سرخ وارد افغانستان شدند و بلافاصله حفیظ الله امین و شماری از همکارانش را بازداشت و در دادگاه علنی محاکمه و محکوم و حکم را که اعدام بود انجام دادند. اما این آغاز کامیاب، دنباله پردردی برای ارتش شوروی در پی داشت. امریکا با شادی زیاد با بهره گیری از میهن پرستی مردم افغانستان که با حضور ارتش بیگانه دشمنی آشتی ناپذیری دارد، با گرفتن رابطه با اقوام مختلف، رساندن سلاح و مهمات و کمک مالی باتلاق پهناوری را برای ارتش شوروی بوجود آورد و محافل خبر رسانی و دولتی امریکا به روشنی اعلام داشتند که تلافی جنگ در ویتنام را از شوروی خواهند گرفت. رسانه های نیرومند گروهی – روزنامه ها و خبرگزاری ها- با دروغ های شاخدار ارتش شوروی را به جنایات گوناگون متهم می کردند. پس از 6 سال شوروی ها پس از روی کار آمدن گورباچف ارتش خود را از افغانستان بیرون برد. درباره هزینه و تلفات این اقدام خبر داده نشد. پس از بیرون رفتن ارتش شوروی ارتش دولت افغانستان که "نجیب الله" در مقام رئیس جمهور آن را رهبری می کرد توانست علیرغم همه کمک های مالی و جنگ افزار که گروه های پارتیزانی از عربستان و پاکستان دریافت می کردند وضع را کاملا تثبیت شده نگهدار تا اینکه بر اثر خیانت بخش شمالی افغانستان ارتش که زیر فرماندهی ژنرال دوستم ازبک بود و تلاش کودتائی ناکام از سوی رئیس ستاد ارتش و پیدایش پاشیدگی در واحدهای دیگر، گروه های پارتیزانی موفق شدند کابل را به تصرف خود در آورند و نجیب الله هم به مرکز سازمان ملل در کابل پناهنده شد و امریکا در افغانستان مسلط گردید. از این تاریخ جنگ میان گروه های قومی رنگارنگ خود افغانستان- پشتوها، تاجیک ها، دری ها(هزاره)، ازبک ها در گوشه و کنار افغانستان درگیر شد تا اینکه با کمک امریکا و عربستان و پاکستان گروه قرون وسطائی "طالبان" از پاکستان با امکانات دامنه دار جنگ افزار – تانک، هواپیما، موشک و...." به افغانستان سرازیر شدند و با آمدن آنان سیاه ترین دوران تاریخ مردم رنجدیده افغانستان آغاز گردید و هیچ معلوم نیست کی پایان خواهد یافت؟(خواننده توجه دارد که این مطلب در زمانی نوشته شده که هنوز طالبان در افغانستان حاکم است و این کشور به اشغال ارتش امریکا در نیامده است) **** ضربه از راه رسید
از چند هفته پیش از وارد آمدن ضربه، رهبری حزب از لحن بسیار خصمانه مطبوعات دولتی، از تشدید تعقیب و مراقبت شبانه روزی افراد رهبری حزب احساس می کرد که خطر وارد آمدن ضربه بسیار نزدیک است. درپیوند با این خطر، هیات سیاسی حزب تصمیم گرفت که وسائل خروج افراد رهبری مرکزی و رفقائی که از خارج به ایران آمده بودند را فراهم کند. برای اداره حزب که قرار بود بصورت مخفی در آید موافقت شد که رفیق عموئی در ایران بماند... زنده یاد حجری هم داوطلب شد که در ایران باقی بماند. رفقا اصرار داشتند که من و طبری هرچه زودتر از ایران خارج شویم. من نپذیرفتم و برایم بسیار دشوار بود که رفقا را زیر ضربه بگذارم. چند ماه پیش از آن تاریخ هم پس از معلوم شدن فرار کوزیچکین رفقای شوروی هم چندین بار به وسیله مهدی پرتوی پیغام داده بودند که کیانوری و فروغیان هرچه زودتر از ایران خارج شوند. فروغیان که با راههای مرزی شمال خراسان آشنائی داشت با زنده یاد میزانی و دخترش که در شوروی تحصیل می کرد و برای مرخصی به ایران آمده بود و ویزای بازگشت به او نمی دادند عازم شدند. البته میزانی تنها برای همراهی دخترش تا مرز با آنها رفته بود و همین باعث شد که او در ضربه اول گرفتار نشود. زیرا او پس از بازگشت و رسیدن به تهران پیش از رفتن به خانه به آنجا تلفن کرد و همسرش داستان گرفتاریها را به او گفت و او توانست به مخفیگاه خود برود.
امکان خیانت پیش از وارد آمدن ضربه
در آغاز باید میان خیانت و نشان دادن ضعف زیر فشار شکنجه تفاوت قائل شد. در تاریخ احزاب بزرگ جهانی هم این هر دو نمونه دیده شده است. در محاکمات دستوری سالهای 1930 در اتحاد شوروی شاهد آن بوده ایم که برجستگانی مانند "بوخارین"، "کامنف" و "زینوویف" و شمار زیادی از قهرمانان جنگ های داخلی و بلند پایه ترین افسران ارتش شوروی نظیر "مارشال بلوخر" و "مارشال توخاچفسکی" در برابر رادیو اعتراف کردند که برای آلمان هیتلری جاسوسی می کرده اند.... همه میدانیم که بیش از سه چهارم نمایندگان کنگره هیجدم حزب کمونیست که در سال 1930 تشکیل شد به اتهام خیانت محاکمه و اعدام شدند. یک نمونه بسیار جالب نمونه "مارشال روکوسوفکی" یکی از قهرمانان اتحاد شوروی درجنگ کبیر میهنی علیه تجاوزگران هیتلری است. این مارشال در سالهای پیش از آغاز جنگ به عنوان شرکت در یک توطئه ساختگی افسران با درجه سرهنگی محکوم به حبس ابد با اعمال شاقه شد و در زندان های سیبری بود. پس از آغاز یورش ارتش آلمان، او و بسیاری همانند او داوطلب شرکت در جنگ شدند. او در آغاز به عنوان فرمانده یک هنگ به خطوط اول جبهه اعزام شد و چنان نبوغ فرماندهی از خود نشان داد که با سرعت کم نظیری به درجه مارشالی و فرماندهی بخش های تعیین کننده جبهه بالا رفت. درخاطرات "مارشال ژوکف" بلند پایه ترین فرمانده ارتش شوروی در جنگ دوم و فاتح برلین نقش بسیار ارزنده این مارشال بازتاب بسیار یافته است.
نقش قائم پناه و سرانجام او در حزب توده ایران؛ پس از ضربه اول معلوم شد که یکی از اعضای کمیته مرکزی "غلامحسین قائم پناه"، از همان آغاز خود را به عنوان یک شگنجه گر دراختیار بازجویان جمهوری اسلامی گذاشته است. او یکی از افرادی بود که به توصیه زنده یاد احمد علی رصدی که مسئول تشکیلات حزبی در اتحاد شوروی بود و به ایران آمد و مانند شمار دیگری از افرادی که داوطلب آمدن و شرکت در مبارزات حزب بودند، در پلنوم هفدهم حزب در تهران به عضویت کمیته مرکزی برگزیده شد. اسناد بایگانی بازجوئی های ما نشان خواهد داد که آغاز خیانت او پس از گرفتاری بوده و یا پیش از گرفتار شدن هم با وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ارتباط داشته و اطلاعاتی که به آنجا میداده در تعیین تاریخ وارد آوردن ضربه اول موثر بوده است. پس از انتقال زندانیان توده ای به زندان اوین او را دراتاق های دسته جمعی جا میدادند تا از آنچه در گفتگوهای افراد در مورد عملکرد جمهوری اسلامی منفی بود گزارش شود. این خائن تا آنجا مورد اعتماد وزارت امنیت آقای فلاحیان بود که در سال 1367 که جریان اعدام های دسته جمعی زندانیان در جریان بود، روزی او را با دکتر جودت، رصدی و گلاویژ احضار کردند و برای اعدام بردند. آن سه نفر را اعدام کردند و او را مخفی کردند. من از خیانت قائم پناه در همان روزهای اول گرفتاری آگاه شدم. مرا در اتاقی روی صندلی نشانده بودند با چشم باز و بازجوئی نه با خشونت از من پرسش می کرد. ناگهان "قائم پناه" به درون اتاق آمد، یک سیلی به گوش من زد و گفت "مادر قحبه، خیانت هایت را بگو" بعدا هم در شلاق هائی که به مریم و افسانه و دخترشان می زد و مرا برای شنیدن ناله آنان و اعتراف به اینکه حزب تصمیم به کودتا داشته است به تماشای این صحنه های دردناک می بردند پستی او را به چشم دیدم. تفصیل این جریان را در نامه ای که از جریان شکنجه هائی که به من در زندان داده شد به آیت الله خامنه ای نوشتم و نسخه ای از آن را به پرفسور گالیندپول نماینده سازمان ملل برای رسیدگی به حقوق بشر در ایران دادم که او نیز آن را ضمیمه گزارش خود به سازمان ملل کرد،شرح داده ام.
شوهای تلویزیونی در آغاز نوشتم که میان ضعف در برابر شکنجه و خیانت باید تفاوت گذاشت. من نمی دانم کدامیک از دوستان که زیر شکنجه رفتند ضعف نشان نداده اند. من شخصا در دو مورد ضعف نشان دادم. یکی در مصاحبه که در آن جریان کودتا را پذیرفتم و یکی شرکت در میز گرد معروف به رهبری. .... عمده ترین فشارهای شکنجه زمانی صورت گرفت که قضیه کودتا و تشکیل ستاد کودتا به دروغ مطرح شد. حتی تاریخ این کودتا را نیز در فروردین و بعدها در 11 اردیبهشت ماه بیان کرده بودند. به دروغ یک شورای کودتا و شورای عملیات هم درست کرده بودند. اعضای کابینه تخیلی را نیز نوشته بودند. حتی سمت ها را در کابینه متناسب با موقعیت حزبی افراد با پست آن افراد در رهبری حزب معرفی کرده بودند. مثلا طبری را وزیر فرهنگ و کیانوری را رئیس جمهور، عمویی و حجری را برای بخش نظامی معرفی کرده بودند. پس از این داستان سرائی ها، بازجوئی ها به میزان شدیدتری از گذشته؛ از جمله شکنجه دستبند قپانی و کابل زدن های شدیدی را اعمال کردند، زیرا اطلاعات سپاه چنین چیزی را باور کرده بود و تصور می کرد شوروی با ورود نیرو از مرز به این کودتا کمک خواهد کرد.
البته در موارد دیگری هم من ضعف هائی داشته ام که بخشی را درجای خود و بخشی را در نوشته دیگری خواهم نوشت. در باره یکی از این ضعف ها؛ یک عامل مرا وادار کرد. در زندان3000 افرادی انسان دوست پیدا می شدند که گاهی خبری از وضع مریم و افسانه به من می رساندند. یک نفر خبر داد که وضع پای مریم در نتیجه شلاق به مرحله خطرناکی رسیده است. یک پایش تا نزدیک زانو سیاه شده و پزشک زندان اعلام خطر کرده است که اگر شلاق زدن را ادامه دهید خطر مرگ مریم حتمی است. خوانندگان گرامی می توانند تصور کنند که این خبر در من چه تاثیری کرد. دژخیمان در مورد گفتار تلویزیونی اول مرا تهدید کردند که مریم را شلاق خواهند زد. نمونه های دیگر آن را در نامه ای به آقای خامنه ای نوشته ام که از این هم رذیلانه تر بود.
مهدی پرتوی
شماری از رفقا از جمله زنده یاد میزانی به طور مسلم معتقد بودند که مهدی پرتوی خیانت کرده و با بازداشت کنندگان همکاری داشته است. پس از گرفتاری زیر شکنجه از من می خواستند که نام و نشانی مسئول تشکیلات مخفی افسری را بگویم. من نه نام واقعی و نه نشانی خانه او را نگفتم و تنها او را به نام مستعارش "خسرو" معرفی کردم. روزی یک عکس 6x4 مهدی پرتوی را آوردند و گفتند: این همان "خسرو" است؟ من گفتم آری. به نظر من پرتوی پیش از بازداشت با دستگاه همکاری نکرده است. چرا؟ مهمترین دلیل من این است که او از دیدار من با دبیراول سفارت شوروی آگاه بود و اگر پرتوی با وزارت اطلاعات همکاری می کرد به آسانی می توانست ترتیبی دهد که در یکی از این دیدارها که دو هفته پیش از گرفتاری بود، ماموران وزارت اطلاعات را به محل دیدار ما هدایت کند و بزرگترین رسوائی را برای حزب و سفارت شوروی ترتیب دهد. ماموران وزارت اطلاعات در همان ضربه اول دو دام برای پیدا کردن مخفی گاه دیگر رفقا گستردند. دام اول این بود که پیش از ضربه دوم زنده یاد رحمان هاتفی را دوبار – یکبار در رستوانی که غذا می خورد و یکبار در خیابان.... بازداشت کردند و به جائی بردند و پس از چند پرسش به او گفتند اشتباه شده و او را آزاد کردند. دام دوم را با زنده یاد هدایت حاتمی ترتیب دادند. او را در خانه اش بازداشت و مانند ما به بازداشتگاه 3000 آوردند و به او گفتند ببخشید اشتباه شده و او را آزاد کردند. یکی دو هفته پیش از ضربه دوم بازجوی من عکسی را به من نشان داد که از یک خودرو برداشته شده بود. رحمان هاتفی طرف راست راننده نشسته بود ولی در خودرو هنوز باز بود و پاهای هاتفی بیرون بود. اینطور بود که می خواهد سوار شود. در عقب اتاق خودرو هم سه نفر نشسته بودند. بازجو به من گفت: "بزودی همه خدمت شما خواهند رسید." تعجب آور است که چگونه زنده یاد هاتفی این پرسش برایش پیش نیآمد که او را زیر نظر دارند و نباید با دیگران تماسی داشته باشد. اشتباه دیگر این دوستان این بود که به این مسئله مهم نیاندیشیدند که خانه هائی که در آنها ما جلسه می کردیم باحتمال زیاد زیر نظر است و از جمله خانه زنده یاد فاطمه مدرسی که در آنجا چند بار با مهدی پرتوی جلسه داشتیم و در باره شاخه نظامی سازمان مخفی گفتگو داشتیم و از آنجا که من باحتمال زیاد تحت تعقیب دائمی بودم این خانه هم شناخته شده بود. بعدها در زندان اوین شنیدم که دو یا سه نفر از رفقا آن خانه را بعنوان مخفی گاه خود برگزیده بودند. این از الف بای کار مخفی در شرایط حکومت فاشیستی است که اگر فردی هر قدر هم محکم گرفتار شد، همه خانه هائی که او در آنجا آمد و رفت داشته نا مطمئن است. تجربه دردناک گرفتاری سروان عباسی و لو رفتن محل کار و اسناد سازمان افسری را همه دوستان به یاد داشتند و کمترین توجهی به آن نکردند. من این مسائل را دراین یادنامه یادآور می شوم که اگر روزی باز هم مبارزان جوان توده ای امکان یافتند در شرایط حاکمیت نا مساعد فعالیت علنی و یا مخفی داشته باشند، این درس های دردناک ما را به یاد داشته باشند.
داستان کودتا من بطور مسلم نمی توانم بگویم که این تخم لق را چه کسی شکسته است. آنچه من میدانم چند مطلب زیر است: ببینیم چرا وزارت امنیت اصرار داشت مسئله کودتا را به حزب نسبت بدهد، زیرا اتهامات دیگر آنقدر بی پایه و مسخره بود که کمتر کسی آن را باور می کرد. سند زیر نشان می دهد که مقامات رهبری جمهوری اسلامی که در آغاز گول دروغ را خورده بودند چه زود به نادرستی آن پی بردند. این اسناد از مصاحبه مهندس میرحسین موسوی با مجله "حوزه" زیر عنوان "امام و مدیریت اسلامی" است که در روزنامه کیهان 13 مرداد 1369 به چاپ رسیده و از دیدار موسوی با امام است: " در وهله اول، در موقع گزارش زیاد توضیح می دادم. بزودی متوجه شدم که نیازی به بیان توضیحات نیست. از این روی مسائل را تلگرافی و فشرده خدمت ایشان مطرح می کردم. همیشه احساس من این بود که سریعا مطالب مطرح شده را دریافته اند. دریافت های ایشان هم دریافت هائی بسیار دقیق و عمیق بود. مثلا درجریان حزب توده به ما تلفن زده شد که حزب توده توطئه وسیعی را پی ریخته و مسئله چنین مطرح بود که ظرف 48 ساعت و یا 24 ساعت ممکن است اتفاقاتی بیفتد. ما تلفن کردیم به برادرمان جناب هاشمی رفسنجانی و مسئله با بقیه مسئولین بالای مملکتی مطرح شد. گویا حضرت آیت الله خامنه ای و آیت الله موسوی اردبیلی آنوقت تشریف نداشتند. بالاخره فورا خدمت امام رفتیم. برادران اطلاعات مسئله را گزارش دادند. حضرت امام با دقت مسئله را گوش دادند، سپس تحلیلی در ظرف چند دقیقه از روند حرکت شرق و غرب ارادئه کردند و فرمودند:" این اطلاعات کاملا نادرست است و هیچ مسئله ای پیش نخواهد آمد." اصرار شد که آقا چنین نیست. خود آنان اعتراف کرده اند. ایشان فرمودند: " من نمی گویم مواظب نباشید و تحقیق نکنید، ولی بدانید این مسائل و اطلاعات دروغ است. بعد هم تحلیل حضرت امام درست در آمد و نظرایشان ثابت شد. از این روی کور دلی و غرض ورزی است اگر کسی ادعا کند( همانطور که یکی دوبار لیبرالها ادعا کردند) مطالب فقط از کانال های خاصی به ایشان می رسید." برای گرفتن اعتراف دروغ به این کودتا ما زیر سخت ترین شکنجه ها رفتیم. زنده یاد عباس حجری که فردی نیرومند و سالم بود این شکنجه ها بدترین اثر را از خود گذاشت و دست راست او بکلی فلج شد تا آنجا که او مجبور بود با دست چپ غذا بخورد و نوشتن با دست چپ را بیآموزد. این بود داستان کودتا. برهان های خنده آور بودن این داستان را در نامه به آقای خامنه ای بخوانید. رفقا، دوستان و خوانندگان گرامی. آخرین مطلبی را که دراین یادواره شرح می دهم جریان "تدارک" میزگرد کذائی است که شکنجه گران آن را ترتیب دادند. همانگونه که در پیش یادآور شدم، چند روز پیش از تشکیل "میزگرد کذائی" اداره کننده آن که خود را "موسی" می نامید، من و رفیق عموئی را خواست و گفت:" خیال داریم یک چنین میزگردی از بخشی از افراد کمیته مرکزی تشکیل دهیم و در آن درباره عملکرد حزب گفتگو کنیم." و از ما دو نفر خواست در باره آن فکر کنیم و ترتیب کار را بدهیم. من گفتم که باید درباره این پیشنهاد فکر کنم و بعدا نظرم را خواهم داد. در دیدار بعدی که موسی با من داشت به او گفتم که با تشکیل چنین میزگردی موافق نیستم. بهتر است اعضای هیات دبیران حزب با هم بنشینند و درباره این پیشنهاد و یا شکل دیگری نظر بدهند. دیگر با من تماس گرفته نشد. پس از چند روزی به من ابلاغ شد که لباس منظم بپوسم و برای گفتگوئی همراه بازجویم بیآیم. مرا به سالن بزرگی بردند که مسلما در زندان 3000 نبود و شکل سالن نمایش و یا آمفی تئاتر را داشت. در آنجا دیدم شمار قابل توجهی از رفقای عضو کمیته مرکزی هستند ولی به ما اجازه ندادند با هیچکدام از آنان حتی سلام علیک کنیم. مرا در گوشه ای از سالن نشاندند و دو بازجویم به نام "رحیم" که به راستی یک "جلاد بود" و مجتبی مواظب من بودند. پس از اندکی به ما دستور دادند که پشت یک میز دراز جا بگیریم و به من در وسط میز جادادند و به ما گفته شد حق یک کلمه گفت و گو با افرادی که نشسته بودند نداریم. دوربین عکاسی و دستگاه فیلم برداری هم روبروی ما در چند قدمی قرار داده شده بود. نه تنها رفقا و دوستان، بلکه همه بینندگان تلویزیونی این صحنه سازی را دیده اند. تنها به سه نکته که توجه نکرده اند می پردازم. 1- به رفیق عموئی دستور داده بودند، بعنوان فرد اول برای اظهار نظر "قائم پناه" را برگزیند و آن خائن هر تهمت رذیلانه ای که از او خواسته بودند به سراسر تاریخ حزب وارد ساخت. 2- سه بار پس از گفتارهای من فیلمبرداری را قطع کردند و از من خواستند( البته با تهدید"رحیم جلاد" به بردن من زیر شکنجه) که هنگام پاسخگوئی به پرسش ها که بیشتر شبیه بازجوئی ها بود با قیافه عبوس و گرفته پاسخ ندهم. 3- من همانگونه که درنامه به آقای خامنه ای نوشته ام، پس از هیجده شب شکنجه دست چپم به صورت نیمه فلج در آمده بود که هنوز هم به همان صورت باقی مانده است. هنگامی که پس از یکی از گفتارها خواستم بلند گوی ضبط گفته ها را که در برابر ما روی میز بود و پس از هر گفتار به فرد بعدی که مورد پرسش قرار می گرفت رد می شد، با دست چپم رد کنم نتوانستم آن را بلند کنم و سرنگون شد و شکست و مجبور شدند آن را عوض کنند. این صحنه را شماری از بینندگان دیده بودند. ..... خوشبختی و کامیابی برادران و خواهران عزیزم را از ته دل خواهانم- کیانوری 10 خرداد 1378
|