(در آستانه نيمه دوم سال 1373)

 

     نورالدين كيانوري:
        دهه سوم انقلاب 57

              و مسائـل پيش روي

              "حزب توده ايران"

           

در غياب ما كه در زندان بوديم و شما كه دور از ميهن بوديد

با انقلاب بزرگ مردم ايران چه كردند!

 

 

حوادث و وقايع نگران‌كننده‌اي كه در كشور ما جريان دارد، توجه همگان و از جمله اعضاي حزب ما را بيش از پيش متوجه خود ساخته است. از يك سو، پس از يك دوره مبارزه سخت، بورژوازي بزرگ تجاري، در چهره گروه‌‌ بندي ارتجاعي رسالت - حجتيه، هر روز بيش از روز قبل اهرم‌هاي تعيين‌كننده حكومت جمهوري اسلامي را در كنترل خود قرارمي‌دهد و مي‌رود تا حاكميت مطلق و عنان گسيخته خود را بر جامعه برقرار كند. اكثريت مجلس اسلامي، شوراي نگهبان، مجلس خبرگان و بالاخره رياست جمهوري و ولايت فقيه تحت كنترل كامل آنها قرار گرفته و يا به گروگان آنان درآمده‌اند. تثبيت اين حاكميت، يعني تسلط كامل و بي چون و چراي ضد انقلابي‌ترين نيروي اجتماعي ارتجاعي و سمت‌گيري سياسي بر سرنوشت جامعه. از سوي ديگر جناح‌هاي مخالف دارودسته مافيايي حجتيه - رسالت نااميدانه به آخرين مقاومت‌ها دست مي‌زنند و هر روز بيش از پيش ناگزير به ترك آخرين مواضع خود و واگذاري آنها به ارتجاع مي‌شوند و براي باقي ماندن در صحنه، به تظاهرات بر عليه "كوكاكولا" و "مك دانلد" مي‌پردازند و از پايمال شدن "آرمان‌هاي انقلاب" ابراز تاسف مي‌كنند.

     نارضايتي مردم هر روز اوج بيشتري مي‌گيرد، اما اين نيروهاي ارتجاع هستند، كه بر امواج اين نارضايتي سوار شده، آن را براي تحكيم حاكميت خود و به عقب راندن مخالفين و رقبا به كار مي‌برند. از اينرو، اميد به يك تحول در مجموعه نظام سياسي ما، با بيم اينكه اين تحول در جهت حاكميت بي‌نقاب ارتجاع و ضد انقلاب چرخش يابد، توام گرديده است.

     در حاليكه شرايط، بيش از هر زمان ديگري، براي پايه‌ريزي اتحادي انقلابي مساعد است و اين اتحاد قادر به عقب راندن حاكميت سرمايه‌داري بزرگ تجاري و ارتجاع راست - حجتيه است، اما نيروهاي خلق در تفرقه به سر برده، هيچيك به پشتيباني از ديگري برنمي‌خيزند و در نتيجه ارتجاع فرصت مي‌يابد، تا همه آنها را در موضع ضعف و انفعال نگه دارد و بتدريج نابود كند. و اما در مورد حزب ما، بر هيچكس پوشيده نيست، كه حزب اكنون در يكي از سخت‌ترين دوره‌هاي حيات سياسي خود به سر مي‌برد. دستگيري و بعد نابودي بخش اعظمي از رهبران حزب از يك سو و تحولات بين‌المللي چند ساله اخير از سوي ديگر، در تشديد اين وضعيت بطور مستقيم و غير مستقيم دخالت داشته‌ اند، اما اساس و منشاء آن نبوده‌اند.

     مشخصات اساسي وضعيت كنوني حزب ما عبارتست از: ركود و انفعال سياسي، فقدان وحدت بر سر اساسي‌ترين مسايل جنبش انقلابي و تفرقه و پراكندگي سازماني. براي آنكه بتوانيم بر دشواري‌هاي موجود در حزب خود غلبه كنيم، لازم است علل و عوامل زاينده اين دشواري مورد توجه قرار دهيم. به همين دليل اين نوشته را از علل پيدايش ركود كنوني در حزب آغاز مي‌كنيم.

 

چرا در ركود و انفعال گرفتار آمده‌ايم؟

     ساده‌ترين و در عين حال نادرست‌ترين پاسخي، كه به اين پرسش مي‌توان داد، چنين است: در شرايط ركود و بحراني كه جنبش ما در آن دست و پا مي‌زند، سرخوردگي، نااميدي و انفعال امري است طبيعي و لذا نبايد براي يافتن علل آن بيهوده انرژي و وقت خود را از دست داد. مطابق اين نظر، {انفعال امري است صرفا روحي و رواني و نه يك مسئله مربوط به خط مشي سياسي}.

     اما واقعيت چنين نيست. لااقل در شرايط مشخص جنبش ما، چنين نيست. علل ركود و انفعال كنوني را بايد در سياست‌ها و اهداف جستجو كرد نه افراد. بگذاريد اين مطلب را كمي بيشتر دنبال كنم.

 

چگونه يك حزب سياسي مي‌تواند در موضع انفعال قرار بگيرد، يا نگيرد؟

     براي اينكه يك حزب سياسي و اعضاء آن در موضع انفعال باقي نمانند، چاره‌اي ندارند، جز آنكه همواره در مركز نبرد اجتماعي قرار داشته باشند و براي اينكه يك حزب بتواند در مركز حوادث و وقايع، در مركز مبارزه و نبرد اجتماعي قرار گيرد، بايد صحنه نبردي كه در هر لحظه انتخاب مي‌كند، صحنه اصلي‌ترين نبرد جامعه باشد. صحنه نبردي كه تمام توجه جامعه و منافع بلافصل جامعه در يك لحظه معين، معطوف به آن است. مثلا در كشور ما، تا سال 1367 مبارزه عليه جنگ به ميزان زيادي عرصه يك نبرد اساسي در جامعه ما بود. به همين دليل حزب ما و ساير نيروهاي سياسي توانستند، بدليل آنكه در همين صحنه فعاليت مي‌كردند، هم چنان به حيات سياسي نسبتا فعال خود در داخل و خارج از كشور ادامه دهند. پس از اين دوران، مبارزه اقتصادي و طبقاتي، كه تا آن زمان بشدت، اما در پشت صحنه جريان داشت، از پرده بيرون افتاد و عرصه عمده نبرد اجتماعي را به تصرف خود درآورد.

     از حدود دو سال پيش مبارزه براي آزادي هاي سياسي، در كنار مبارزه طبقاتي، در مركز نبرد اجتماعي قرار گرفته است. مسئله طرد مجموعه رژيم (نظام) در جامعه ما، فعلا صحنه اساسي مبارزه نيست.

     حزب ما از سال هاي 62 و 63 با انتخاب شعار سرنگوني و بعدا "طرد ولايت فقيه"، اساسا خود را از عرصه‌هاي اصلي مبارزه اجتماعي خارج ساخت. مركز اصلي مبارزه، در تمام دوران پس از انقلاب تا به امروز، بر روي مبارزه طبقاتي و نبرد "كه بر كه"، متمركز بوده است و اين نبرد همچنان ادامه دارد. حتي در تمام دوران جنگ نيز مبارزه بر سر كسب حاكميت، بدون كمترين وقفه، از هر سو ادامه داشت، ولي شرايط جنگ مانع از آن بود، كه تيغ‌ها در مقابل همگان از رو بسته شود. تنها از اين رو بود، كه تا آن هنگام، كه جنگ خون بر زمين مي‌ريخت، شعار سرنگوني و بعدا طرد ولايت فقيه نمي‌توانست نادرستي خود را، آن چنان كه بايد، آشكار نمايد.

     بر خلاف آنچه گفته مي‌شود، پس از خاتمه جنگ، جنبش به ركود مبتلا نگرديد، بر عكس جنبش با تمام شدت خود ادامه داشت، اما نه در آن عرصه‌اي كه ما خواهان آن بوديم و مي‌خواستيم همگان را در راهش بسيج كنيم، بلكه در عرصه مبارزه انقلاب عليه ارتجاع، مبارزه بر سر كسب حاكميت. در عرصه‌اين مبارزه، شعار "طرد رژيم ولايت فقيه" ديگر هيچ چيز براي گفتن نداشت و دقيقا در ادامه همين روند بود، كه نه فقط حزب ما، بلكه همه سازمان‌هاي سياسي، كه از شعارهاي مشابه پيروي مي‌كردند، انفعال و ركود خود را به حساب ركود جنبش گذاشتند. هنگامي كه يك نيروي سياسي مبارزه خود را در عرصه‌اي پيش مي‌برد، كه در مركز مبارزه و در نتيجه در مركز توجه و دل‌نگراني مردم قرار ندارد و تعيين كننده منافع بلافصل آنها نيست، بالطبع در بين خلق مخاطبي نخواهد يافت. لازم به گفتن نيست كه در اين شرايط، فعاليت محكوم به شكست و فعالين ناچار به انفعال خواهند بود.

     براي آن كه به راحتي منفعل شويم، همواره ضرور نيست، كه جنبش خلق الزاما متوقف شده باشد. ريشه واقعي انفعال در نامتناسب بودن شعارها و خواست‌هاي يك مبارزه با خواست‌هاي مشخص خلق در يك لحظه معين قرار دارد و اگر مبارزي به هيچ قيمتي حاضر نگردد، كه خواست‌هاي خلق را بپذيرد و براي همان خواست ها مبارزه كند، بناگزير در حالتي زنجير انفعال را خواهد گسست، كه خواست‌هاي او به خواسته‌هاي خلق تبديل شود. و اين همان سرگذشت تلخ شعار، خط مشي و سياست ما بوده است. در عرصه جنبش واقعا موجود، در پيكار اقتصادي و طبقاتي خلق، در صحنه نبرد لحظه به لحظه، ساعت به ساعت و تعيين‌كننده "كه بر كه" حضور نداريم و هيچ نام و نشاني از ما نيست، اما در انتظار روز معين نشسته‌ايم، كه خلق جنبشي ديگر، مطابق اميال ما برپا كند، تا ما فعال و شايد به خيال خود رهبر آن شويم. تنها از اين روست و تنها به همين دليل است، كه در مهلكه يك جنبش عظيم، در ركود گرفتار آمده‌ايم. تناقضي كه هيچگاه بدنبال يافتن دليل واقعي آن نرفته‌ايم.

     مي‌توان معتقد بود، كه: {شايد رهبري حزب دچار اشتباه گرديده است و جنبش واقعا موجود جامعه را نديده است، يا به آن بهاي لازم را نداده است؛ و يا شايد از كاربست دقيق اصل ضرورت تلفيق اهداف استراتژيك با وظايف تاكتيكي روز عاجز مانده است، اما همه اين‌ها به معني نادرستي يك خواست اساسي، يعني شعار سرنگوني يا طرد رژيم (نظام) نيست.} آيا واقعا چنين است؟ پاسخ منفي است. اگر رهبري حزب در جنبش واقعا موجود، در نبرد "كه بر كه" شركت نمي‌‌كند، در حقيقت بدين دليل است، كه معتقد است انقلاب بهمن اساسا شكست خورده است. شكست اين انقلاب، يعني آنكه نبرد "كه بر كه" بطور قطع به نفع ارتجاع خاتمه يافته است، يا اگر هنوز ادامه دارد، در بين نيروهايي جريان دارد، كه پيروزي هر يك از آنان به معني يك دگرگوني كيفي، به معني يك تحول در حاكيمت طبقاتي و در نتيجه يك تحول انقلابي يا ضد انقلابي نخواهد بود. و اين نتيجه فرضيه شكست انقلاب است، كه در شعار "طرد رژيم" منعكس شده است.

     اما همه اين احكام، در تضاد سنگين با واقعيات جاري كشور ما قرار دارد. نه انقلاب بهمن بطور قطع شكست خورده است، نه نبرد "كه بر كه" خاتمه يافته است و نه نتيجه اين نبرد براي جامعه و مردم ما بي‌تفاوت است. اينكه نبرد بر سر كسب حاكميت، در طي دهسال گذشته در كشورمان ادامه داشته است را، ديگر همه ما به چشم مي‌بينيم. اينكه نتيجه اين نبرد نيز براي جامعه و سرنوشت مردم بي‌تفاوت نيست را نيز همه كمابيش احساس مي‌كنيم. پس آنچه باقي مي‌ماند، اين است، كه ببينيم، چرا انقلاب بهمن هنوز دچار شكست قطعي نگرديده است و شعار طرد رژيم ولايت فقيه نادرست است. بررسي مسئله را از همين شعار آغاز مي‌كنيم.

 

شعار "طرد رژيم ولايت فقيه" به چه معناست؟

     از ديدگاه حزب، ولايت فقيه سمبل و نماد آن نظام ضد دمكراتيكي است، كه در ايران كنوني حاكم است. نماد آن سيستم سياسي - اجتماعي است، كه بدون شكست آن، بدون پشت سرگذاردن آن، حركت به جلو در جامعه امكان پذير نيست. ولايت فقيه تجسم حاكميت آن طبقه يا طبقاتي است، كه تكامل جامعه ايران، خواه و ناخواه همه ديگر طبقات جامعه را عليه آنها متحد خواهد كرد. همه اينها در شرايط امروز، بيش از هر زمان ديگري، درست بنظر مي‌آيد. اما واقعيت آن است، كه همه اين احكام، عليرغم ظاهر قانع كننده و بي چون و چرائي كه دارند، در ماهيت خودشان بشدت گمراه كننده و اشتباه آميز است. چرا؟

 براي پاسخ به اين پرسش، نخست بايد در نظر داشته باشيم، كه روح حاكم بر اين فرمول بنديها و در نتيجه، اين شيوه برخورد به مسئله با تغييرات انقلابي در كشور ما، با واقعيات يك جامعه در جريان انقلاب، متناسب نيست و بيشتر در چارچوب يك رژيم اختناقي كلاسيك، مانند رژيم شاه، قرار دارد. در واقع اين سياست، وجود يك انقلاب و تاثيرات عظيم آن را در سرتاسر جامعه، به كلي ناديده مي‌گيرد.

     شعار "طرد رژيم ولايت فقيه"، براي يك دوران معين، شعار درستي بود، اگر همين رژيم برآمده از يك انقلاب نيرومند مردمي نبود، اگر در سرتاسر جامعه مبارزه طبقاتي بسيار حاد و گسترده‌اي بر سر حاكميت و راه رشد اقتصادي و اجتماعي جريان نداشت، اگر همين ولايت فقيه، براي آنكه عمر خود را چند صباحي طولاني تر كند، ناچار نبود، مدام از مستضعفان و محرومان صحبت كند. اينكه آنها عوام فريبي مي‌كنند، اصولا اهميتي ندارد. مسئله مهم اين است، كه چرا آنها ناچار و ناگزير به عوام فريبي هستند؟ چرا يك ديكتاتور عادي، مثل شاه، ناچار به عوام فريبي نيست؟ پاسخ روشن است، رژيم شاه حاصل يك كودتاي ضد انقلابي در شرايط شكست جنبش مردم بود و رژيم ولايت فقيه  ميوه‌چين يك انقلاب نيرومند مردمي در شرايط اعتلاي جنبش و خواسته‌‌هاي خلق است.

     ضربه به حزب توده ايران، ضربت عظيمي به اين جنبش بود، اما اشتباه نكنيم، پايان اين جنبش نبود. از اينرو تنها و تنها فشار عظيم و نيرومند توده مردم، تنها مهر و نشان عميق خواست‌‌هاي انقلاب بر پيكر جامعه ماست كه نيروهاي حاكم كنوني درج.ا . را به چنين موضع دفاعي عقب رانده است. تمام سياست حزب ما در سال‌هاي پس از انقلاب، بر مبناي همين فشار، همين جنبش و ضرورت تشديد و تعميق آن استوار شده بود. اين فشار خلق و اين جنبش مردمي واقعا وجود دارد، چه ما آن را به حساب بيآوريم و چه به حساب نيآوريم. اگر آن را به حساب آوريم، مي‌توانيم در نبرد واقعي جامعه شركت كنيم و حزبي فعال و موثر باشيم. اگر آن را به حساب نيآوريم، مردم بدين خاطر دست از مبارزه نخواهند كشيد، اين مايـيم، كه نظاره‌گر و منفعل شده‌ايم.

       

                    خطر خونین ترین برخوردها بین توده مردم، بر اثر سیاست های ارتجاع حاکم، هر لحظه بیشتر می شود!

 

     از اين رو، تا لحظه‌اي كه نبرد "كه بر كه" ادامه دارد، ايدئـولوژي انقلابي در جامعه از ميدان بيرون نشده و جنبش توده‌اي فشار نيروهاي انقلاب و مقاومت خلق، تا بدان حد نيرومند است، كه جناح حاكم براي بقاي خود در قدرت مجبور به عوام فريبي، مجبور به گرفتن ظاهر انقلابي است، براي ما اين اميد وجود دارد، كه بتوانيم ارتجاع را در چارچوب نظام موجود به عقب برانيم. چنين امكاني به عنوان يك "امكان" وجود دارد. وجود اين امكان، از ماهيت رژيم ناشي نمي‌شود، بلكه از واقعيت انقلاب، مقاومت خلق و جنبش توده‌ها سرچشمه مي‌گيرد.

     اگر در مبارزه طبقات بر سر كسب حاكميت شركت نكرده‌ايم، بخاطر آن نبوده است، كه قادر به تلفيق اهداف استراتژيك و تاكتيكي نبوده‌ايم، بلكه از آن جهت بوده است، كه اين مبارزه را فاقد چشم‌انداز واقعي ارزيابي كرده‌ايم. و اگر اين مبارزه را بدون چشم‌انداز واقعي ارزيابي‌كرده‌ايم، بدليل آن بوده است كه نيروي تعيين كننده انقلاب و جنبش خلق را بسيار كمتر از آنچه كه در واقع بوده است، پنداشته‌ايم.‌‌اشتباه در همين جا قرار دارد. براي ما جنبش با سركوب حزب پايان يافته تلقي شد، در حاليكه اين جنبش بسيار بسيار نيرومندتر از آن بود كه تنها با خروج حزب ما از صحنه خاتمه يابد. اين همان چيزي بود كه رهبري حزب از لابلاي گفتارهاي خون‌آلود خود از زندان قصد داشت براي ما پيغام دهد: زمان، زمان عمده كردن حزب نيست. زمان، زمان شركت در جنبش عمومي خلق، در مبارزه ميان انقلاب و ارتجاع، در نبرد طبقاتي، قرار داشتن در كنار توده‌هاي مردم و مخالفت با حاكميت بي‌بازگشت نيروهاي واپسگراست. رهبري حزب، بخاطر نجات جان اعضاء و براي باقي ماندن حزب در صحنه مبارزه توده‌ها، از قهرماني چشم پوشيد، و ما بجاي اينكه قهرماني آنها را كه دقيقا در همين جا قرار داشت، به مردم نشان دهيم، سياستي را در پيش گرفتيم كه ما را از جنبش واقعي جامعه خارج ساخت و آنها را موجوداتي تسليم شده و وامانده به مردم معرفي كرد. چنان تسليم خود را باور كرده بوديم، كه از هر كدام آنها، تا زماني كه زنده بودند، به تعداد انگشتان دست هم، ياد نكرديم. دهسال پيش، نبرد "كه بر كه" و امكان هر گونه تحول مثبت در چارچوب نظام را خاتمه يافته تلقي كرديم و خود را از آن كنار كشيديم. در حاليكه اين واقعيت بر ما عيان شده است، كه تمام تحولات دهساله اخير، تنها در چارچوب همين نبرد قابل تحليل است و نه گويا {آماده شدن تدريجي شرايط براي طرد رژيم ولايت فقيه}!

     همه آنچه گفتيم، يك روي سكه است، روي اصلي سكه، اما اين سكه روي ديگري نيز دارد و آن عبارتست از تحليل نيروها و جناح‌هاي موجود در ج. ‌ا.

     با پذيرش شكست انقلاب و با پذيرش اينكه همه اين نيروها در مجموع خود، ارتجاع را تشكيل مي‌دهند، ما تحليل طبقاتي از جناح‌هاي حاكم را كنار گذاشتيم و آنها را بر اساس مواضعي، كه نسبت به حزب اتخاذ كرده‌اند، مد نظر قرار داديم. چون همگي در سركوب حزب اشتراك نظر داشته‌اند، پس همگي مرتجع هستند. پس ديگر هرمبارزه‌اي هم كه با هم داشته باشند، جز دعوا بر سر لحاف ملا نخواهد بود. اما چنين شيوه نگرشي، هيچ تشابهي با ماركسيسم ندارد. سياست حزب در سال‌‌هاي پس از انقلاب بر اين مبتني بود، كه در صف حاكميت برآمده از انقلاب، دو نيروي عمده در مقابل هم قرار گرفته‌اند. در يك سو نيروهاي وابسته به لايه‌هاي پايين و توده‌هاي محروم جامعه، كه نيروي تعيين كننده انقلاب بوده‌اند و در سوي ديگر، جناح‌هاي وابسته به بزرگ مالكان و سرمايه‌داران بزرگ. تضاد بين اين دو نيرو، يك تضاد طبقاتي و بنيادين است، ولي اختلاف نگرش هر يك از آنها با متحدين خود، يك پديده رواني و اعتقادي و در نتيجه روبنايي و ثانوي است، كه با رشد و توسعه جنبش و با حركت در جهت تعميق و گسترش انقلاب، بتدريج زايل خواهد شد. بنابراين، بايد در كنار نيروهاي وابسته به توده‌هاي مردم قرار گرفت، در مبارزه جاري آن‌ها شركت كرد و به آنها كمك كرد تا بتوانند بر پيشداوري‌ها و ذهنيات خود غلبه كنند. تنها در آن صورت است، كه امر اتحاد انقلابي و تشكيل يك جبهه امكان‌پذير خواهد بود. واقعيت‌هاي‌ جاري كشور، بيش از هر زمان ديگر، صحت بي خدشه اين تحليل را اثبات مي‌كند.

     اين كه مبارزه بين نيروهاي دروني حاكميت، يك مبارزه طبقاتي است و نه اختلاف بر سر تصاحب قدرت، قابل ترديد نيست. اگر اين مبارزه صرفا براي كسب قدرت بود، در آن صورت و در شرايطي كه با دشمناني بسيار نيرومند از هر سو مواجه بودند، هرگز بصورت دو جناح در مقابل هم سينه سپر نمي‌كردند. در آن صورت، آن‌ها مي‌توانستند به سازشي با يكديگر دست يافته و قدرت را در ميان خود تقسيم كنند. اگر هر يك از اين جناح‌ها سهمي از قدرت حاكمه را در تصاحب دارند، به معناي آن نيست كه هر دو براي اجراي يك "سياست طبقاتي واحد" به توافق رسيده‌اند، بلكه به معناي آن است كه هر يك بر مبناي تناسب نيروهاي طبقاتي جامعه، سهمي از قدرت را در چنگ گرفته و آن را در جهت اهداف طبقاتي "خاص خود" و عليه اهداف طرف مقابل، مورد استفاده قرار مي‌دهند.

     و اما اعتقاد ما، مبني بر اين كه شرايط مبارزه به هر يك از طرفين امكان خواهد داد، كه بر پيشداوري‌هاي خود غلبه كنند نيز ديگر تقريبا امري روشن است. اين دو جناح بدليل تضاد طبقاتي كه با هم دارند، هر دو دريافته‌اند كه صرف "ايدئولوژي اسلامي"، قادر به ايجاد سازش ميان آنها نيست و لذا هر يك در جستجوي متحداني در خارج از مجموعه حاكميت مي‌گردند. جناج راست، اين متحدان را در بين سرمايه داران سلطنت طلب ديروز مي‌جويد و جناج چپ در ميان نيروهاي دمكراتيك و مخالف. اگر امروز گروه بندي رسالت - حجتيه بيش از هر زمان ديگر به دشمن خونين آزادي‌هاي دمكراتيك مبدل شده است، از جمله به همين دليل است، كه جناح چپ حاكميت را از قرار گرفتن در كنار متحدان خود محروم كند.

     جناح چپ حاكم، بدليل اشتباهاتي كه در گذشته مرتكب شده، نتوانسته است حمايت ساير نيروهاي انقلابي را به خود جلب كند. همين امر به ارتجاع امكان داده است، كه بتواند مواضع خود را هر چه بيشتر در جامعه تحكيم كند. وظيفه حزب ما و نقش پر اهميت آن امروز، بيش از هر زمان ديگري مشخص مي‌شود. نبايد اجازه دهيم كه بورژوازي بزرگ تجاري و نمايندگان ارتجاعي آن، با استفاده از اشتباهات گذشته نيروهاي انقلابي، حاكميت خود را براي يك دوره طولاني تثبيت و مستقر سازند.

 

چه وظيفه‌اي در مقابل حزب ما قرار دارد؟

     اگر اين درست است كه جنبش خلق در كشور ما هنوز پايان نيافته است، كه اين جنبش همچنان توان تاثيرگذاري بر روندهاي جاري كشور را داراست، كه نيروهاي انقلابي پس از يك دوره تفرقه و اشتباه، بتدريج همديگر را باز مي‌يابند، كه اتحاد اين نيروها قادر است پيشرفت بيش از اين سرمايه داري بزرگ و ارتجاع را در كشور ما متوقف كند، و در صورتي كه همه اين‌ها درست است، پس وظيفه ما اين بوده است و اين خواهد بود، كه با تمام نيروي خود در كنار جنبش انقلابي توده‌ها قرار بگيريم و آن را در راه دستيابي به اهداف دمكراتيك خود، ياري دهيم. جنبشي، كه مضمون اساسي آن عبارتست از: مبارزه با ارتجاع، كوتاه كردن تسلط سرمايه‌داري بزرگ بر حيات سياسي و اقتصادي كشور. سمتگيري اقتصادي به نفع زحمتكشان شهر و روستا، آزادي‌هاي سياسي، حاكميت دمكراتيك و افزايش نقش مردم در اداره امور و خلاصه تمام آن عرصه‌هايي كه ضرورت حضور فعال توده‌اي‌ها در آن‌ها وجود دارد.

     در حال حاضر، همانطور كه نشريه "راه توده" (ارديبهشت 73) بدرستي متذكر مي‌شود { نيروهاي هدايت ‌كننده رژيم ج.ا. همانا مافياي پر قدرت حجتيه است، كه از ابتداي پيروزي انقلاب، رهبري حزب توده ايران با هوشياري نسبت به عملكرد آن هشدار داد ... اين مافياي سياسي - اقتصادي، كه بي‌ترديد سر نخ آن به امپرياليسم و صهيونيسم وصل است و هدايت مستقيم و غير مستقيم مي‌شود و خود نيز در داخل كشور، رژيم را هدايت مستقيم و غير مستقيم مي‌كند. آنها در انحراف انقلاب از مسير اصلي خود، نقش تاريخي توانستند ايفاء كنند و اين نقش هم چنان ادامه دارد.}

     مي‌دانيم، كه مافياي حجتيه تنها از خارج تغذيه نمي‌شود. پايگاه و نيروي تغذيه‌كننده آن در داخل، چيزي نيست، مگر بورژوازي بزرگ و بويژه بورژوازي بزرگ تجاري، كه اين مافيا و همينطور دارودسته روزنامه رسالت و ديگر نيروهاي تعيين‌كننده حاكميت جمهوري اسلامي، همگي به نمايندگي از وي و در جهت حفظ منافع آن به فعاليت مشغولند. اما همه قرائـن و شواهد حاكي از آن است، كه حاكميت اين مافيا و نيروهاي وابسته به آن، هنوز بطور مطلق و بي‌بازگشت برقرار نشده و در همه جا با مقاومت‌هاي بسيار جدي در ميان خلق و نيروهاي انقلابي روبروست (عصيان‌هاي نوبتي مردم در همدان، اراك، شيراز، مشهد، زاهدان، نجف‌آباد، قزوين). وظيفه تاخيرناپذير حزب ما جز آن نيست، كه تمام نيروي مردم و مقاومت‌هاي پراكنده و سازمان يافته را عليه تسلط اين مافيا و بورژوازي بزرگ حامي آن، متمركزكند. هر گروهي، حزبي، طبقه‌اي، كه بر عليه اين دارودسته مبارزه مي‌كند، بايد مورد پشتيباني حزب قرار گيرد. تمام نيروي سياسي و ايدئولوژيك حزب بايد بسيج شود، تا بتواند با همفكري و اتحاد با ساير نيروهاي اجتماعي، پيشرفت اين واپسگراترين و ضد انقلابي‌ترين طبقه جامعه ايران را مانع شود.

     آنان كه معتقدند هر گونه مبارزه‌اي در چارچوب رژيم ولايت فقيه محكوم به شكست است، نتيجه مي‌گيرند، كه وظيفه ما نسبت به نيروهايي كه امروز عليه حاكميت سرمايه‌داري بزرگ و گروه‌بندي رسالت - حجتيه مبارزه مي‌كند، اين خواهد بود كه به آنها اندرز دهيم و متذكر شويم كه بدون قرار گرفتن در "جبهه ضد ولايت فقيه"، مبارزه آنها بي‌سرانجام است و بدين وسيله تصور مي‌كنند كه "حقانيت تاريخي" نصايح آنها اثبات خواهد شد. اينگونه افراد بهتر است به جاي اينكه دنبال "حقانيت تاريخي"‌باشند، تلاش كنند تا به سهم خود، قدمي در مبارزه عليه حاكميت اين ارتجاع بي‌نقاب بردارند. با محكوم كردن ديگران به شكست، حقانيت هيچكس اثبات نخواهد شد. اين كوتاهي و تزلزل است كه تماما آشكار مي‌گردد. در نادرست بودن اينگونه احكام به ظاهر انقلابي، همين بس كه كاربست آنها در عمل به چنين نتايح منفي انجاميده است.

     اما، ولو اينكه بپذيريم كه تلاش در جهت آزادي و رهايي اجتماعي (و نه هر مبارزه‌اي) در چارچوب رژيم ولايت فقيه، در تحليل نهايي (و فقط در تحليل نهائـي) محكوم به ناكامي است، اين نتيجه حاصل خواهد شد كه سرنوشت پيكاري كه امروز در جامعه ما عليه تسلط‌ گروه ‌بندي رسالت - حجتيه در جريان است، براي كليه نيروهاي سياسي و از جمله حزب ما و جنبش مردم بي‌تفاوت است و يا از پيش مقدّر شده است، به هيچ وجه چنين نيست. سرنوشت اين مبارزه، سرنوشت همه ماست. شركت در اين مبارزه، ولو اينكه محكوم به ناكامي هم باشد، وظيفه تاخيرناپذير ماست، چرا كه تنها در جريان اين مبارزه است، كه اتحاد طبقه كارگر با لايه‌هاي پايين و مياني جامعه مي‌تواند شكل بگيرد و مستحكم شود. تلاش در جهت برقراري چنين اتحادي، بخودي خود دستاوردي آن چنان بزرگ است كه تمام سنگ‌پايه سياست حزب ما در سال‌هاي پس از انقلاب بهمن بر اساس آن پي‌ريزي شده بود، و تمام تلاش دشمن در جهت جلوگيري از تحقق آن قرار داشت و دارد‍‍‍‍‍‍‍‌!

     تصور اينكه "رژيم ولايت فقيه" در مجموع خود در سراشيب سقوط قرار دارد و بنابراين، حتي اگر سرمايه‌داري بزرگ و گروه‌بندي‌هاي وابسته به آن تمام قدرت را در دست گيرند، باز هم همراه با مجموعه رژيم به كنار خواهد رفت، اشتباه بسيار بزرگ ديگري است. اولا كه اين شيوه برخورد، هيچ شباهتي به شيوه نگرش ماركسيستي و توده‌اي ندارد و بيشتر بدرد همان حجتيه و طرفداران شعار "هر چه بدتر، بهتر" مي‌خورد. ثانيا، معلوم نيست، كه اين "سراشيب سقوط" تا چندين سال طول بكشد و در اين فاصله چه مقدار ديگر از امكانات و نيروهاي مقاومت خلق را در كام خود فروكشد، و ثالثا، اگر سرمايه‌داري بزرگ تجاري تمام اهرم‌هاي حاكميت اقتصادي را در دست گيرد، در آن صورت حتي تغيير كل رژيم هم موجب كنار رفتن آن از قدرت واقعي نخواهد شد. چرا كه او، باز هم از هر تغييري پيروزمند بيرون مي‌آيد، و به اتكاء مواضع اقتصادي خود، هرگونه مخالفت و مبارزه‌اي را در نطفه نابود مي‌كند. اين بار عده‌اي، آخوند حجتيه را از نمايندگي خود خلع و بجاي آن، عده‌اي ديگر را با كت و شلوار و كراوات منصوب مي‌كند، اما ماهيت سياه حاكميت آن دست نخورده باقي مي‌ماند. آيا انقلاب ايران، با تمام قدرت و پشتوانه مردمي آن و با تمام نيرويي كه حزب ما تلاش كرد براي آن بسيج كند، موفق شد، براي نمونه ملي شدن تجارت خارجي را عملي كند؟ چگونه انتظار داريم اين طبقه، در حالي كه قدرت آن ده‌ها برابر شده است و ايدئولوژي تجارت را مدام در جامعه رسوخ مي‌دهد، در تحولات آتي، كه اساس سمت و سوي اجتماعي و طبقاتي آنها مشخص نخواهد بود، از قدرت كنار گذاشته شود؟ بنابراين، براي مبارزه با حاكميت اين طبقه، منتظر فردا، منتظر طرد رژيم نبايد شد. بايد همين امروز، بر اساس تضاد منافع آن با منافع اكثريت مطلق مردم، در كنار هر جنبش و نيروئي قرارگرفت، كه حاضر است با آن به مقابله بپردازد. بايد ماهيت سياه واقعي حاكميت آن را، چهره رياكارانه و دستان خون‌آلوده آن را در مقابل همگان به نمايش گذاشت، بايد آن را به عقب نشيني وادار كرد. براي اين كار، امروز در جامعه ما امكانات واقعي وجود دارد، فردا هيچ چيز‌ معلوم نيست.

     بنابر مجموعه آنچه تا اينجا گفته شد، شعار "طرد رژيم ولايت فقيه" شعاري است نادرست، كه بر پاره‌اي اشتراكات شكلي ميان جنا‌ح‌هاي

مختلف حكومت جمهوري اسلامي انگشت تاكيد گذاشته، تفاوت‌هاي طبقاتي و ماهوي ميان آن‌ها را ناديده مي‌گيرد. جناح چپ جمهوري اسلامي را، به صرف اينكه زماني بر سركوب حزب ما صحه گذاشته است، از هر گونه توان و ظرفيت پيشرفت فكري و انقلابي محروم وانمود كرده، آن را با جناح راست حاكم (در عمل) همسنگ و در يك كفه قرار مي‌دهد و عملا به قدرت‌گيري اين جناح ياري مي‌رساند. اين شعار، اين توهم نادرست و خطرناك را بوجود مي‌آورد كه گويا حاكميت هر يك از جناح‌هاي موجود در ج. ‌ا. براي خلق و جامعه بي‌تفاوت است و طرد همه آنها را با هم طلب مي‌‌كند. اين شعار، نيروي بسيج و مقاومت متشكل خلق را در مقابل حاكميت سياه سرمايه‌‌داري بزرگ مغشوش مي‌كند.

 

جنبش چپ ايران، بايد صف خود را از اپوزيسيون راست رژيم و ارتجاع حاكم جدا كرده و به جنبش دمكراتيك و انقلابي كشور                                                                         بپيوندد!

 

     با كنار گذاشتن اين شعار، ما خواست تغييرات انقلابي جامعه را كنار نمي‌گذاريم، بلكه بر اين حكم علمي تاكيد مي‌كنيم كه تغيير انقلابي از ديدگاه ما، تغيير اين يا آن شكل حكومت نيست، بلكه عبارتست از تغيير در حاكميت طبقاتي، يعني در مرحله كنوني عبارتست از طرد حاكميت سرمايه‌داري بزرگ، بويژه تجاري و خلع نمايندگان آن از قدرت. اين تغيير در چارچوب هر تغيير شكل حكومت كه باشد، در محتواي خود براي ما يك تغيير انقلابي محسوب مي‌شود. به همين دليل، موضع ما نسبت به نيروهاي سياسي جامعه، به موضعي بستگي ندارد كه آنها بطور كلي نسبت به جمهوري اسلامي اتخاذ مي‌كنند، بلكه بيشتر به موضعي بستگي خواهد داشت، كه از جمله نسبت به حاكميت اين طبقه و نمايندگان آن اختيار مي‌كنند.

     براي آنكه ماهيت مسئله بيشتر درك شود، كمي به اين خط مشي، از ديدگاه منافع بورژوازي بزرگ، نظر افكنيم.

     براي بورژوازي بزرگ، فعلا اين كه ولايت فقيه باشد يا نباشد، كمترين اهميتي ندارد. آنچه كه وي مي‌خواهد، پايان گرفتن بروز هر گونه مقاومت انقلابي، در خون غرقه شدن انقلاب و آرمان‌هاي آن و خروج كامل توده‌ها از صحنه مبارزه سياسي است. در جامعه ما، اكنون ايدئولوژي بورژوائـي با شعار "پنج انگشتان دست با هم برابر نيستند" و اين تبليغ كه طبيعت جامعه و خواست خداوند در اين نابرابري قرار گرفته كه عده‌اي محروم و بدبخت و عده‌اي دارا و خوشبخت باشند و امثال آن، در نزد توده‌هاي وسيع مردم و در اثر انقلاب ايران سخت اعتبار خود را از دست داده است. بورژوازي بزرگ از لطمه خوردن ايدئولوژي خود به سختي نگران است و دورنماي كل نظام سرمايه‌داري را در ايران در خطر احساس مي‌‌كند. براي مقابله با اين خطر، ارتجاع و سرمايه‌داري كلان در دو سوي جبهه، كارزار ايدئولوژيك وسيعا گمراه كننده‌اي را، براي منحرف كردن خلق، انقلاب و نيروهاي آن به كار انداخته است و براي مبارزه با انقلاب، مدام جبهه‌هاي انحرافي مي‌گشايد.

     ارتجاع در داخل مي‌گويد: انقلاب يعني چادر، يعني مبارزه با منكرات، يعني گريه و عزاداري، پس درود بر انقلاب؛

     ارتجاع در خارج مي‌گويد: انقلاب يعني چادر، يعني مبارزه با منكرات، يعني گريه و عزاداري، پس مرگ بر انقلاب؛

     ارتجاع در داخل مي‌گويد: انقلاب يعني حكومت مذهبي، يعني نبود آزادي و خفقان، پس درود بر انقلاب؛

     ارتجاع در خارج همين‌هارا مي‌گويد و نتيجه مي‌گيرد مرگ بر انقلاب. 

     ارتجاع در داخل مي‌گويد: مبارزه اصلي ما مبارزه حكومت مذهبي با حكومت "لاييك" است؛

     ارتجاع در خارج هم، بعنوان مبارزه با آن، عين همين گفته‌ها را تكرار مي‌‌كند.

     اين دو، دقيقا گفته‌هاي يكديگر را مي‌‌‌گيرند و تكرار مي‌‌‌كنند و هر دو هم يك هدف دارند‌: تحريف واقعيت و مفهوم انقلاب در نزد مردم. آنها دست در دست هم يك بازي جهنمي براه انداخته‌اند و چنان ماهرانه و پر قدرت عمل مي‌كنند، كه در هر دو سوي جبهه، در داخل و خارج، كسي را جرات ورود به صحنه و متوقف كردن نيرنگ بازي‌شان نيست.

     اما، اگر موفق عمل مي‌كنند، بخاطر مهارت شكست ناپذيرشان نيست، بلكه بخاطر آن است كه صحنه در مقابل آنان خالي شده است. براي ما، بعنوان يك نيروي چپ اين مسئله روشن است (يا بايد لااقل روشن باشد)، كه هر قدر ايدئولوژي بورژوازي در اين صحنه بيشتر مي‌برد، اين ماييم كه داريم بيشتر مي‌بازيم. اگر امروز منافع ارتجاع در آن است، كه انقلاب و اهداف آن را تحريف كند، منافع ما در آن است كه انقلاب و اهداف آن را روشن كنيم. براي اينكار بايد سياست خود را بر مبنايي پي ريزي كنيم كه در همه عرصه‌ها به مقابله با ارتجاع برود. ما بايد از انقلاب در مقابل ارتجاع دفاع كنيم. بايد از هر نيروي انقلابي، ولو درون حاكميت "ولايت فقيه"، دفاع كنيم. بايد اتحاد نيروهاي انقلابي را سازمان دهيم و مواضع آنان را در جامعه تقويت كنيم. نبايد اجازه دهيم ارتجاع واقعيت‌ها را تحريف و ايدئولوژي خود را بر جامعه حاكم كند. تنها بدين وسيله است كه مي‌توان ارتجاع را در همه عرصه‌ها به عقب راند.

 

ما و جنبش دمكراتيك

     دفاع از انقلاب و نيروهاي انقلابي درون و پيرامون حاكميت به معني آن نيست كه ما حمايت از نيروهاي دمكراتيك مخالف ج.ا. را كنار گذاشته و عملا به مناسبات خود با آنها و تشكيل يك اتحاد انقلابي زيان مي‌رسانيم. به هيچ وجه. ما حتي يك لحظه از پشتيباني نيروهاي دمكراتيك مخالف ج. ا.، حمايت از خواسته‌هاي آنها و طرح مطالبات بر حق توده‌هاي محروم خلق در مقابل جمهوري اسلامي غفلت نمي‌كنيم، بلكه دفاع از انقلاب به معناي آن است كه ما از يك سو با افشاي بي‌امان ارتجاع داخل و خارج، متوجه كردن نوك تيز حملات عليه نيروهاي راست‌گرا و حاكميت بورژوازي بزرگ تجاري، مذهبي و غير مذهبي، و از سوي ديگر با حمايت قاطع و بي‌تزلزل و همزمان از نيروهاي مردمي درون حاكميت و نيروهاي دمكراتيك مخالف رژيم، در واقع كمك مي‌كنيم به توده‌هاي محرومي كه از ج. ا. حمايت مي‌‌‌كنند و توده‌هاي محرومي كه با ج. ‌ا. مخالفت مي‌كنند، تا اتحاد منافع ميان خود را درك كرده، بر پيشداوري‌هاي خود نسبت به يكديگر غلبه كنند، در يك صف قرار گيرند و متحدا در مقابل ارتجاع بايستند. به اين ترتيب، ما به تقويت مواضع نيروهاي دمكراتيك در مجموع جنبش ياري مي‌رسانيم.

     ارتجاع براي تداوم حاكميت خود تلاش دارد تا توده‌هاي محروم را به انقلابي و ضد انقلابي، مذهبي و غير مذهبي، ريشو و بي ريش، خودي و غير خودي، مخالف و موافق رژيم تقسيم كند. ما اين تقسيم‌بندي‌هاي دروغين را بر هم مي‌زنيم. ما بدينوسيله اجازه نمي‌دهيم، كه ارتجاع مفهوم خود را از انقلابي و ضد انقلابي به ما تحميل كند. از نظر ما همه توده‌هاي خلق، صرف نظر از اينكه مذهبي باشند يا غير مذهبي، ريشو باشند يا بي ريش، موافق رژيم باشند يا مخالف آن، انقلابي هستند و در مقابل، همه وابستگان ارتجاع و كلان سرمايه‌داري، با هر نقابي كه به چهره داشته باشند، ضد انقلابي. در نتيجه ما وظيفه خود مي‌دانيم، كه به توده‌هاي محرومي كه از ج. ‌ا. حمايت مي‌كنند، كمك كنيم كه از تصور نادرست بيرون آيند و به توده‌هايي كه با جمهوري اسلامي مخالفت مي‌كنند، بپيوندند و بالعكس. نفي اين تفكر، يعني اينكه ما زير نفوذ ايدئولوژي ارتجاع قرار گرفته و انقلابي بودن توده را بر مبناي موافقت و مخالفت آن‌ها با جمهوري اسلامي و يا "ولايت فقيه" تعيين كرده‌ايم. آنچه كه وظيفه ما است، اين است كه به توده‌ها، صرف نظر از اينكه از رژيم حمايت مي‌‌‌كنند يا نه، كمك كنيم كه درك كنند: آنها متحد يكديگر هستند و هر دو در مبارزه با ارتجاع و كلان سرمايه‌داري غارتگر منافع مشترك دارند. تنها از اين طريق است، كه مي‌توان نيروهاي دمكراتيك را متحد نمود، ارتجاع را منفرد كرد و مانع از آن شد كه تحولات آتي، به تحريك ارتجاع به يك برخورد خونين در ميان مردم منجر شود، برخوردي كه جز به زيان جنبش انقلابي و جز به نفع ارتجاع نخواهد بود.

     با در پيش گرفتن اين راه، ما با هر سياستي كه جايگزيني هر نيرويي را به جاي ولايت فقيه مي‌پذيرد، وداع مي‌كنيم. ما تنها از يك جايگزين دمكراتيك براي ج. ‌ا. پشتيباني مي‌كنيم. ما در مقابل نيروهاي ارتجاعي ضد رژيم به همان اندازه مي‌ا‌يستيم كه در مقابل نيروهاي ارتجاعي طرفدار رژيم، و از نيروهاي انقلابي ضد رژيم به همان اندازه پشتيباني مي‌كنيم كه از نيروهاي انقلابي طرفدار رژيم. بدين وسيله ما مواضع مجموع نيروهاي ارتجاعي را، در مقابل مواضع مجموع نيروهاي انقلابي تضعيف مي‌كنيم و بدين وسيله است كه بتدريج جبهه واقعي دمكراسي در مقابل ارتجاع، و انقلاب در برابر ضد انقلاب در سطح جامعه آشكار مي‌گردد.

     اما اين تصور كه براي تضعيف ارتجاع بايد نيروهاي ضد امپرياليست و طرفدار توده‌هاي محروم را در حاكميت وادار كرد كه از حكومت كناره جويند و در جبهه مبارزه با آن قرار گيرند، يك اشتباه بسيار بسيار بزرگ و نابخشودني‌ترين اشتباهي است، كه ممكن است مرتكب گرديد. اگر توده‌هاي محروم توانسته‌اند از اين طريق بخشي از قدرت حاكمه را در دست گيرند، تحت هيچ شرايطي نبايد اجازه داد كه اين قدرت را از دست بدهند. آنچه كه در درجه اول اهميت قرار دارد، اين نيست كه رژيم ولايت فقيه به كنار رود، بلكه آن است كه اين كنار رفتن به نفع نيروهاي دمكراتيك باشد. با خروج جناح چپ حاكميت از صحنه قدرت، ممكن است مجموع نيروهاي طرفدار "طرد ولايت فقيه" تقويت شوند، ولي هيچ دليلي در دست نخواهد بود كه تحول رژيم به سمت يك نظام دمكراتيك و مردمي باشد. برعكس در شرايط قدرت بي‌رقيب ارتجاع، كمترين چشم‌انداز براي يك تحول دمكراتيك و مردمي وجود دارد. در شرايط قدرت بي‌رقيب ارتجاع، اگر كمترين چشم‌انداز يك تحول دمكراتيك در افق نمايان شود، نبايد كمترين ترديدي داشت، كه تمام نيروهاي ارتجاعي و واپسگرا با تمام قوا به كمك رژيم خواهند شتافت. اسير تخيل نبايد شد. طرد جناح چپ حاكميت از قدرت، به معني تغيير باز هم بيشتر تناسب نيروها به نفع ارتجاع است و نه به نفع انقلاب.

     در واقع، زيانبارترين جنبه شعار "طرد ولايت فقيه"، همانا نقش آن در ايجاد توهم برخلاف اين واقعيت مسلم است. من تلاش مي‌كنم مودبانه‌ترين كلمات ممكن را در اين مورد بكار ببريم. دهسال پيگيري شعارهاي انحرافي، چشم‌ها را بر روي تغيير ‌تناسب نيروها به نفع ارتجاع در درون حاكميت ج. ‌ا. بسته است. حتي اين مقدار كافي نيست و مروجين اين نوع شعارها به خود وعده مي‌دهند، كه به زودي زود جناح چپ حاكميت بطور كلي از صحنه قدرت حذف و يا به قول آنها "كنده" و يا "طرد" خواهد شد. و چه پيروزي بزرگي براي نيروهاي دمكراتيك! شايد هم بد نباشد، كه مروجين اين شعار، عده‌اي را به ايران اعزام كنند، تا بيشتر به نفع ارتجاع فعاليت كنند، كه بتوان هر چه زودتر "چپ"ها را از قدرت بيرون كرد، تا اينقدر طرد ولايت فقيه به تاخير نيفتد! و آن وقت نظريه پردازاني به اين عظمت، به خود اجازه مي‌دهند، فريادهاي آنان، كه مي‌گويند "بايد از انقلاب دفاع كرد" را "چك بلا محل" اعلام كنند. حتي شعور آنها را با خود مقايسه كرده و فكر مي‌كنند، وقتي گفته مي‌شود بايد از انقلاب دفاع كرد، منظور اين است كه بايد از حجتيه و رسالت دفاع كرد!

     در هر صورت، بايد با تمام قوا به دفاع از نيروهاي انقلابي در درون حاكميت برخاست و اجازه نداد كه مواضع آنان بيش از اين تضيف گردد. در ميان نيروهاي دمكراتيك داخل كشور، هستند كساني كه به خطر عظيم حذف جناح چپ از صحنه قدرت و پيامدهاي جبران‌‌‌ناپذيرآن آگاه هستند، اما از بيم آنكه مبادا با عدم تفاهم ساير نيروهاي انقلابي مواجه شوند، از بيان صريح آن ابا دارند. اين وظيفه ما است، كه آنها را در اين زمينه ياري كنيم. نه تنها خود بايد از اين جناح دفاع كنيم، بلكه بايد تمام قدرت خود را بكار گيريم، تا ساير نيروهاي انقلابي را نيز، اگر ترديدي دارند متقاعد كنيم كه به حمايت از آنها برخيزند. نبايد اجازه داد نيروهاي ارتجاع، قدرتي كه بخشي از توده‌هاي محروم بر اثر انقلاب و با هزاران فداكاري به چنگ آورده‌اند را، به راحتي از آنان بستانند. براي بازپس گرفتن هر تكه از اين قدرت، معلوم نيست چند دهسال بايد انتظار كشيد و خون چه تعداد از انسان‌ها بر زمين ريخته خواهد شد.

     نتيجه بگيريم‌: در مقابل سياست‌ها و شعارهاي نادرست، تنها يك راه وجود دارد: دفاع از انقلاب در برابر ارتجاع در همه عرصه‌ها و در همه صحنه‌ها. اين دفاع به معني تنگ كردن ميدان عمل و تجزيه نيروهاي دمكراتيك نيست، برعكس به معني گستردن آن به سطح تمام جامعه، به سطح تمام جنبش و به سطح تمام توده‌هاي خلق است.

     و سرانجام ...

     همه آنچه تا بدينجا گفته شد و همه خواست‌ها و سياست‌هاي ما، حتي اگر بهترين و كارآمدترين باشند، ياوه‌اي بيش نخواهند بود، اگر بر حزبي متحد و نيرومند و مجهز به ايدئولوژي و خط مشي انقلابي متكي نباشيم. تجربه فعاليت اخير، باز هم بيش از گذشته به ما نشان مي‌دهد، كه حزب پاره پاره، حزبي كه داراي وحدت اراده و عمل نباشد، نمي‌تواند منشاء اثر انقلابي گردد.

     برخي رفقا، با توجه به مسايل موجود در حزب و نيز جنبش بين‌المللي، معتقدند بايد به فكر شكل جديدي از سازماندهي حزب بود.

     با اين نظر نمي‌توان توافق داشت. آنچه كه امروز در مقابل حزب ما قرار دارد، تبديل شدن آن از حزبي عمدتا مبتني بر مركزيت، به حزبي واقعا مبتني بر "مركزيت دمكراتيك" است. البته پيشرفت در اين زمينه، تنها به خواست ما بستگي ندارد، بلكه به شرايط بيرون از خواست ما، و از جمله وجود آزادي‌هاي سياسي و اجتماعي، ميزان اتحاد طبقه كارگر و حمايت آنها از حزب خود، درجه آگاهي‌هاي اجتماعي و يك سلسله عوامل ديگر، وابسته است. بديهي است، كه مي‌توان در مورد شكل مركزيت دمكراتيك متناسب با شرايط ما و تناسب ميان مركزيت و دمكراسي بحث‌هاي سودمندي را انجام داد، اما اينكه حاكميت اين اصل اساسي را از روابط درون حزب كنار بگذاريم، قابل پذيرش نيست. وضعيت كنوني، يك وضعيت استثنايي و حاصل انباشته شدن دراز مدت يك سلسله علل و عوامل عمدتا استثنايي است. استثناء را تعميم ندهيم و از آن نتايج نادرست اتخاذ نكنيم. اگر عدم تشكيل كنگره حزبي طي چندين دهه و برخلاف اساسنامه حزب به معني نفي ضرورت كنگره است، از وضع كنوني هم مي‌توان نتيجه گرفت كه حزب مي‌تواند محل بحث و اختلاف نظر ميان اعضاء باشد. براي بن‌بست كنوني چاره‌اي بيانديشيم، اما برون رفت از آن را در كنار گذاشتن هويت سازماندهي انقلابي خود نجوييم.

     چاره اوضاع كنوني، در پايه‌ريزي حزب و تشكيلات ديگري، به موازات تشكيلات حزب توده ايران مسلما نيست، در دعوت كردن اعضاء به پذيرش بي‌چون و چراي سياست‌هاي نادرست نيز نيست. در خانه نشستن و منتظر تغيير تناسب جناح‌ها (كدام جناح‌ها؟) شدن نيز نمي‌تواند راه حل تلقي گردد. اين راه حل، در حال حاضر تنها مي‌تواند با مشاركت و توسل به آراء و نظرات همه توده‌اي‌ها، يعني همه كساني كه در گذشته و يا امروز در حزب فعاليت داشته و هميشه به آرمان‌هاي آن وفادار بوده‌اند و امروز نيز آماده كار و فعاليت مي‌باشند، بدست آيد. در مورد چاره‌اي كه بايد يافت، رفيق كيانوري (1) با بيان خاطرات خود، بويژه تلاش كرده است نظراتش را بنوبه خود با ما در ميان گذارد. تصور اينكه وي پس از هشتاد سال زندگي، ناگهان به ياد خاطرات جواني و اختلافات خود با اين يا آن فرد يا سياست افتاده‌است بكلي دور از واقعيت است. هدف او از بيان اين خاطرات نشان دادن اين واقعيت ها به همه ما بوده‌است، كه تاريخ حزب توده ايران هرگز خالي از مبارزه با انحرافات چپ يا راست نبوده و برعكس اين تاريخ در همين ‌مبارزه است كه شكل گرفته و تكامل يافته‌است. اينكه اعضاي حزب كوركورانه در مقابل در فرد، هر اكثريت يا اقليت و هر سياستي تسليم نگردند،‌‌ اينكه با مشي كنوني حزب تماما مخالف است و بالاخره اينكه هيچ اصلي مطلق نيست و در شرايط استثنائي مي‌توان براي نجات مصالح حزب و جنبش، بطور استثنائي پاره‌اي اصول را ناديده گرفت. همه اين ها پيام به ما‌‌ و خط راهنماي ما است. آنچه كه منتشر كنندگان كتاب "خاطرات" با خوشحالي نقطه ضعف آن و وسيله نابودي هميشگي حزب تلقي مي‌كردند در واقع عميق‌‌ترين نقطه قوت براي ما و پيشرفت حزب‌‌ است. اين دعوتي است به مبارزه، دعوتي است به مقاومت و به اينكه مصالح حزب و جنبش را بالاتر از هر چيز ديگر قرار دهيم.

     در چارچوب همين دعوت است كه وجود نشرياتي مانند "راه توده" را  امروز بايد مغتنم شمرد و از آن براي فراهم كردن زمينه جمع شدن همه اعضاي حزب در كنار هم و در درون حزب كمال استفاده را نمود. همان چيزي كه احتمالا منتشركنندگان اين نشريه نيز، جز به آن نمي‌انديشيند.

     و باز در چارچوب همين دعوت است، كه همه اعضاء حزب حق دارند و بيش از آن، مكلفند كه در بحث بر سر خط مشي حزب مداخله كنند و نظرات صريح خود را بيان دارند.

     تمام رفقاي ما كه نامشان در نزد توده‌اي‌ها شناخته شده است، حق دارند و وظيفه دارند، در مبارزه سرنوشت‌ساز كنوني براي آينده حزب، با تمام نيرو و با تمام وزنه‌اي كه مي‌توانند داشته باشند، شركت كنند. تاريخ هيچكس را از اين بابت مواخذه نخواهد كرد.

     اما اگر امروز برخي تماشاچي هستند، نه از آن روست كه از مبارزه بريده‌اند، بلكه بدان خاطر است كه تجربه مبارزه در بيرون از تشكيلات حزب هميشه منفي از آب درآمده است. همه فرصت‌طلب‌ها ابتداء راه خود را از انتقاد از خط مشي حزب آغاز كرده‌اند، سپس تشكيلات جداگانه‌اي را با ادعاي دنبال كردن "راه واقعي" حزب توده ايران بوجود آورده‌اند، پس از چندي ادعا كرده‌اند كه اساسا "مشي موجود" ريشه در تاريخ حزب دارد، همه اين تاريخ را منكر شده‌اند و متعاقبا به اين "نتيجه" رسيده‌اند كه منشا همه "مشكلات" در ايدئولوژي ماركسيسم و اعتقاد به سوسياليسم و كمونيسم است و دست آخر در منجلاب ضد توده‌اي درغلتيده‌اند.

     ما همه از قرار گرفتن در اين راه وحشت داريم. اگر نمي‌خواهيم در منجلات ضد توده‌اي فرو رويم، هيچ راهي جز آن نيست كه از همان ابتداء حساب خود را با فرصت‌طلبي و اپورتونيسم روشن كنيم. تمام سياست اپورتونيسم و مبارزه ايدئولوژيك ارتجاع، امروز بر سر تاريخ گذشته حزب ما و بويژه سياست حزب در سال‌هاي نخست پس از پيروزي انقلاب تمركز يافته است. تنها با دفاع قاطع از اين تاريخ و اين سياست است كه مي‌توان از غلتيدن در منجلات اجتناب كرد. براي آنكه چند نفر را بيشتر به دور خود گرد آوريم، دروازه‌ها را چارتاق به روي اپورتونيسم باز نكنيم.

     نفوذ ضعف از همان سال 62 و 63، در شرايط بسيار پيچيده سياسي، دستگيري و غيبت بيش از دو سوم اعضاي رهبري حزب و تلخ كا‌مي روحي ناشي از شكست، با كنار گذاشتن تدريجي و عدم دفاع قاطعانه و بي‌تزلزل از مشي حزب در سال‌هاي پس از انقلاب در حزب ما آغاز شد. در نتيجه، بتدريج بحث در مورد خط مشي گذشته همه حزب را فرا گرفت و آن را در فلج كامل قرار داد. اتحاد با سازمان اكثريت، اساسا به همين دليل بطور قطعي شكست خورد. پيگيري سياست‌هاي انحرافي سرانجام حزب را پاره پاره و بطور كل از جامعه ما جدا و آن را در انفراد و انزواي كامل قرار مي‌دهد.

     ديدن خطر سياست‌هاي ارتجاع، لااقل براي يك توده‌اي، كار بسيار پيچيده‌اي نيست. اما چرا غير توده‌اي‌ها تحت هيچ شرايطي به ميدان اين مبارزه گام نمي‌گذارند؟ براي آنكه اين بخش مي‌داند، كه اگر خطر اين دارودسته و ضرورت مباره با آن را بپذيرد، به خودي خود ناچار خواهد شد بپذيرد كه با نيروهايي كه در مقابل آن عمل مي‌كنند، وارد يك اتحاد، ولو موقت گردد. پذيرش اين اتحاد به معني آن است كه ما بتدريج و گام به گام به سمت ايجاد يك جبهه متحد با اين نيروها و سرانجام به سمت همان سياست حزب در سال‌هاي پس از انقلاب بهمن بازگرديم و اين چيزي است، كه براي آنها، با راهي كه در پيش گرفته‌اند و با نيروهايي كه بعنوان متحد خود انتخاب كرده‌اند، قابل قبول نيست.

     چنانكه گفتيم، مبارزه ايدئولوژيك ارتجاع نه تنها بر روي تاريخ حزب توده ايران متمركز است، بلكه اساسا و در درجه اول بر روي آن بخش از اين تاريخ تمركز يافته است كه به نحوي از انحاء با سمتگيري حزب ما در سال‌هاي پس از انقلاب در پيوند است. مي‌دانيد، اگر اتحاد ميان طبقه كارگر و توده‌هاي محروم و بينابيني جامعه تحقق يابد، اگر نيروهاي حزب و نيروهاي انقلابي ملي و مذهبي نزديك شده و در يك اتحاد قرار گيرند، در آن صورت قادرند نيرويي را بوجود آورند كه مي‌تواند سد ارتجاع و بورژوازي بزرگ را در هم شكند. از وحشت همين اتحاد بود، كه ارتجاع در سال‌هاي نخست انقلاب از تدارك كودتاي نوژه، ايجاد دارودسته‌هاي نظامي در تركيه و حتي تشويق صدام حسين به حمله به ايران خودداري نكرد. امروز از وحشت همين اتحاد است كه تمام زرادخانه ايدئولوژيك و تبليغاتي خود را به كار انداخته است، تا به هر قيمت ممكن، توده‌اي‌ها و توده‌ها را از پيمودن اين مسير منصرف سازد.

     حزب ما، حزب طبقه كارگر ايران، حزب توده‌هاي محروم و زحمتكش جامعه ما است‌‌‌‌ و سياست‌هاي جدا از توده، تنها در شرايطي بر حزب ما حاكم شده است، كه ارتباط ميان اين توده و حزب دچار اخلال گرديده است. اكثريت و اقليت نه بر مبناي واقعي و با اتكاِء به خواست هزاران توده‌اي كه در داخل و خارج از كشور زندگي و فعاليت مي‌كنند، بلكه بر مباني فرضي برقرار شده است. به محض اينكه نخستين امكانات براي مشاركت همه اعضاي حزب در تغيير مشي آن فراهم شود، اين گونه سياست‌ها به سرعت جايگاه خود را از دست خواهند داد. در اين مورد هيچ ترديدي نبايد داشت. تجربه انقلاب بهمن اين واقعيت را با تمام روشني در مقابل چشمان ما قرار داد. به همين دليل وظيفه همه اعضاء و هواداران حزب است كه دور هم گرد بيايند و آن سياستي را كه مي‌تواند به نيازهاي جامعه و خواست‌هاي انقلابي آن پاسخگو باشد، تدوين كنند. تنها با تدوين اين سياست، قرار دادن آن در معرض قضاوت همه توده‌اي‌ها، نشان دادن برندگي آن در عمل و منافعش براي توده‌هاي محروم جامعه است كه مي‌توان بر دشواري‌هاي موجود غلبه كرد. با دستان خالي هميشه بازنده خواهيم بود.

 

"حزب ما موظف است، از ديدگاه طبقاتي تحولات را تحليل كرده و با صراحت اعلام كند."

 

     رفقا و مبارزان توده‌اي! همه با هم در جنبش واقعا موجود خلق و براي پاسداري از جزء جزء قدرتي كه هنوز براي توده‌هاي محروم باقي مانده است و براي گسترش و تفوق نهايي آن بر سرنوشت كشور، تمام نيروي خود را بسيج كنيم. توان جنبش دمكراتيك را دست كم نگيريم. به هياهوي راستگرايان و وازدگان سياسي خارج از كشور كه امروز در زير علم "اقتصاد آزاد" سينه مي‌زنند، اعتناء نكنيم. زحمتكشان ايران طي سال‌هاي اخير "مواهب" اقتصاد آزاد را با پوست و گوشت خود و گرسنگي فرزاندنشان درك كرده‌اند. وقتي كه روزنامه رسالت، يعني ارگان ارتجاع هم براي پنهان كردن ماهيت خود، از نحوه اجراي سياست صندوق بين‌المللي پول (تعديل اقتصادي) انتقاد مي‌‌كند، مي‌توان فهميد كه جنبش مردم و گرايش به چپ و مخالفت با اقتصاد آزاد سرمايه‌داري در جامعه ما، چه وسعتي گرفته است. زمان بيش از هر زمان ديگر براي دستيابي به يك اتحاد دمكراتيك مساعد است. توده‌هاي مردم را به موافق و مخالف رژيم تقسيم نكنيم. در انديشه راستگرايانه توافق با بورژوازي راستگرا براي طرد رژيم نيانديشيم، بدنبال پايه‌ريزي وسيع‌ترين اتحاد از نيروهاي دمكراتيك و طرفداران عدالت اجتماعي، براي پس زدن حاكميت سرمايه‌داري بزرگ بر كشور باشيم. براي پيشبرد انقلاب در جهت خواست‌هاي توده‌هاي محروم مبارزه كنيم!

 

توده‌اي‌ها از 5 دهه مبارزه انقلابي بايد بهره بگيرند!

 

     بخش دوم اين گفتار را با خبر قتل فجيع چند روحاني مسيحي در داخل كشور شروع مي‌كنم. حادثه‌اي كه جنجال پيرامون آن اكنون - ‌بهردليل ‌- فرو نشسته است، اما بنظر من، اين حادثه نمونه خوبي است براي بررسي دلايل و انگيزه‌هاي نيروهاي ارتجاعي حاكم بر ج. ‌ا.‌ در ارتكاب اينگونه اقدامات.(1)

     براي درك انگيزه‌هاي حادثه‌سازان، شايد بهتر باشد نگاهي بسيار گذرا به گذشته داشته، تحولات سياست امپرياليسم و ارتجاع نسبت به انقلاب ايران را كمي دنبال كنيم، تا از ماجراجويي‌هاي امروز آنان و اهدافي كه دنبال مي‌‌‌كنند تصور كامل‌تري بدست آوريم.

     پس از پيروزي انقلاب مردمي و ضد امپرياليستي بهمن 57، مجموعه امپرياليسم و وابستگان داخلي آن، استراتژي مشترك خود را در جهت نابودي و به شكست كشاندن انقلاب پي‌ريزي و حلقه‌هاي مختلف آن را مرحله به مرحله به اجرا درآورده و همچنان به پيش مي‌برند.

     در وهله نخست، طرح و توطئه‌هاي امپرياليسم، اساسا بر دو بازو متكي بود. بازوي نخست، سلطنت‌طلبان فراري بودند، كه وظيفه طرح‌ريزي توطئه‌ها از بيرون ج. ‌ا. را به عهده داشتند و بازوي دوم آن، عبارتند از نيروهاي مذهبي ضد انقلابي، كه به دليل جنبه مذهبي خود، امكان نفوذ آسان و سريع در ج. ‌ا. و اجراي دسيسه‌چيني‌ها از دورن نظام برآمده از انقلاب را در اختيار داشتند.‌(2)

     اساس و پايه استراتژي امپرياليسم و ارتجاع نسبت به انقلاب ايران، همانگونه كه حزب توده ايران به درستي تشخيص داده بود و بر آن تكيه مي‌ورزيد، عبارت بود از منفرد و منزوي كردن نيروهاي انقلابي و وفادار به آرمان‌هاي توده‌هاي محروم و طرد آن‌ها از دستگاه حاكمه ج. ‌ا.

     بر اين اساس، در سال‌هاي نخست انقلاب، سياست حادثه‌آفريني و تفرقه‌افكني به قصد رو در رو قرار دادن نيروهاي انقلابي و متزلزل ساختن موقعيت آنان در جامعه، به ابزار دائم و اصلي مرتجعين و ضد انقلابيون تبديل گرديد. پس از شكست كودتاي نوژه و تلاش براي جمع‌آوري نيرو در كشورهاي همسايه، طرح‌ريزي و تحميل يك جنگ خونين، كه از آن بايد به مثابه بزرگترين توطئه امپرياليسم عليه انقلاب ياد كرد، با همدستي ارتجاع منطقه سازمان داده شد. هدف نخستين جنگ، شكست انقلاب يا لااقل جدا كردن سرزمين‌هاي نفت‌خير كشور از ديگر مناطق آن بود كه اين هدف آخر با شكستي سنگين براي ارتجاع خنثي شد.

     در نخستين سال‌هاي انقلاب، بر خلاف خواست و اميد ارتجاع، انقلاب نه تنها در مسير عقب نشيني و شكست قرار نگرفت، بلكه در سير جريانات و حوادث، مواضع نيروها و طبقات مختلف شركت كننده از انقلاب هر چه بيشتر مشخص شده، جنبش انقلابي روند رشد و تعميق را مي‌پيمود. با گذشت زمان و تعميق جنبش، دشمنان انقلاب ديگر تنها مزدبگيران مستقيم امپرياليسم نبودند، بلكه بخشي از نيروهاي متز‌لزل و راستگرا نيز كه سير حوادث و گسترش و ژرفاي جنبش مردمي را به زيان خود مي‌ديدند، به صف دشمنان آن پيوستند. بخش عمده و اساسي اين نيروها در واقع آن جرياناتي بودند كه از درون ج. ‌ا. عمل مي‌كردند، تا از بيرون آن. مواضع آيت‌الله خميني، كه در كنار صف توده‌هاي محروم و ضد امپرياليست قرار گرفته بود، موقعيت راستگرايان و مرتجعين را بسيار ضعيف و شكننده ساخته بود. مزدبگيران امپرياليسم و عناصر وابسته به حجتيه تلاش كردند تا با تاكيد بر شكل مذهبي انقلاب (تلاشي كه همچنان و بصورت تحريك‌آميز و حادثه‌جويانه نه تنها در داخل كشور، بلكه در خارج از كشور نيز ادامه دارد)، ماهيت مردمي و ضد امپرياليستي آن را به فراموشي سپرده، سمت ضربه را به سوي نيروهاي انقلابي تغيير دهند.

     نيروهاي انقلابي عمدتا از روند انقلاب و تضادهاي ناگزير آن درك درستي نداشتند. آنها اين واقعيت را كه انقلاب ما در يك كشور عقب مانده سرمايه‌داري روي داده است و بناچار مهر و نشان اين عقب ماندگي، نه فقط بر پيكر توده‌هاي محروم، بلكه بر جسم و روح، حتي و بويژه نيروهاي پيشرو جامعه داغ خود را باقي گذاشته است، بدرستي تشخيص نمي‌دادند. هر يك از نيروهاي انقلابي خود را اساس و محور انقلاب تصور مي‌كرد و ضربه به خود را پايان جنبش و شكست انقلاب مي‌پنداشت (امري، كه بعدا گريبان حزب ما را نيز گرفت).

     كم تجربگي انقلاب و نيروهاي انقلابي و پر تجربگي و خونخواري ارتجاع و امپرياليسم و توطئه‌هاي پي در پي كه سازمان مي‌داد، شرايطي را بوجود آورد كه انقلاب بزرگ بهمن از سال 1360 در مسير عقب نشيني قرار گرفت.

     در همين دوران بود، كه براي واپسگرايان ترديدي باقي نماند، تا آن هنگام كه آيت‌الله خميني در كنار توده‌هاي محروم و انقلابي ايستاده باشد، آرزوي شكست انقلاب و قدرقدرتي آنها رويايي است، كه تحقق آن بسيار دشوار خواهد بود. متكي بر اين انديشه، ارتجاع پايه‌هاي سياست آينده خود را بر جدا كردن آيت‌الله خميني از نيروهاي انقلابي و مردمي در درون و بيرون حاكميت ج. ‌ا. و به اسارت درآوردن او در چنگال خود قرار داد و از جمله با اين هدف، مجموعه امپرياليسم و نيروهاي راستگرا توطئه جنايتكارانه طولاني ساختن جنگ و كشاندن رهبري انقلاب به اين راه بي‌بازگشت را سازمان دادند و متاسفانه با موفقيت به پيش بردند.

     بنابر محاسبات راستگرايان، هر قدر جنگ بيشتر ادامه يابد، آيت‌الله خميني بيشتر از آرمان‌هاي توده‌هاي مردم دور شده و بيشتر به گروگان آنها درخواهد آمد. به اين ترتيب، نيروهاي راست با دميدن در بوق "جنگ جنگ، تا پيروزي" موفق شدند، موقعيت خود را هر چه بيشتر در نزد رهبري انقلاب و در مجموع حاكميت ج. ‌ا. تثبيت كنند.

     آغاز جنگ و سپس ادامه جنايتكارانه آن، از جمله اين هدف توطئه‌گرانه نيروهاي راست، سرمايه‌داري ضربه خورده از انقلاب و امپرياليسم جهاني را هم با خود داشت كه اذهان توده‌هاي انقلابي را از اعلام و پافشاري برخواست‌هاي اقتصادي - سياسي خود منحرف كرده و لزوم معوق گذاشتن آنها را بمنظور دفاع از كشور، در مركز توجه قرار دهد. همين توطئه از جمله انگيزه‌هاي اساسي ادامه جنگ بود. بدين ترتيب، ميليون‌ها ايراني زحمتكش و انقلابي، كه تا آن هنگام در سراسر ايران و بشكلي بي وقفه بر حكومت برآمده از انقلاب و براي تعميق و رشد آن فشار مي‌آوردند، يا راهي جبهه‌هاي جنگ شدند و يا در پشت جبهه‌هاي جنگ امر تداركات آن را بعهده گرفتند. دفاع از انقلاب، شكل دفاع از كشور را به خود گرفت، و اين مسئله حتي در دور افتاده‌ترين روستاهاي ايران به انگيزه‌اي پر قدرت تبديل شد. تعميق انقلاب بدين ترتيب دچار وقفه شد. دشمنان داخلي و خارجي انقلاب، در فرصتي كه با منحرف شدن افكار توده‌هاي انقلابي و كشتار آنان در جنگ، و همچنين كشتار آرمان‌خواهان مذهبي، كه به قدرت دولتي دست يافته بودند فراهم شد، توانستند خود را از زير اين فشار روزافزون خلاص كنند.

     در حاليكه نمايندگان سياسي راستگرايان و باند رسالت و حجتيه در تهران سرگرم توطئه براي دوران پس از مرگ آيت‌الله خميني و پايان جنگ بودند تا قدرت را قبضه كنند، نيروهاي آرمان طلب مذهبي و بسياري از دانشجويان خط امام در جبهه‌ها كشته شدند.

     آنها در ادامه همين فرصت، توانستند توطئه‌هاي جديدي نظير انفجار حزب "جمهوري اسلامي"، منفجر ساختن نخست وزيري و ده‌ها ترور و انفجار ديگر را تدوين كنند و به اجرا بگذارند.

     ما اگر نتوانيم تاثيرات عظيم جنگ و اين حوادث را كه بر مردم ايران و انقلاب آن گذشته است، درست تحليل كنيم، نمي‌توانيم زبان مشترك با همين مردم، كه حالا در شهرهاي ايران در مقابل غارتگران و همان توطئه‌گران ادامه جنگ  به قيام برخاسته‌اند، پيدا كنيم. اتفاقا اين‌ها هم مذهبي هستند، نماز مي‌خوانند، و اي بسا ريش هم داشته باشند. مسئله درست همينجاست. مردم نمي‌گويند، ما بيخود ارتش عراق را از ايران بيرون كرده‌ايم، آنها به اين امر افتخار هم مي‌كنند، اما همين مردم حالا ديگر نه تنها به سرعت از توطئه‌هاي مربوط به طولاني شدن جنگ و فراهم شدن فرصت براي كلان سرمايه‌داران و ارتجاع بمنظور خارج كردن مردم از صحنه انقلاب، بازپس گرفتن يك يك دستاوردهاي انقلاب و تسلط توطئه‌كنندگان بر حكومت آگاهي يافته‌اند، بلكه نسبت به هر عمل حكومت كنوني نيز از خود عكس‌العمل اعتراضي نشان مي‌دهند. ارتجاع و كلان سرمايه‌داران، عليرغم همه دروغ‌هايي كه سرهمبندي مي‌‌‌كنند و مي‌گويند كه طرفدار حضور مردم در صحنه‌هاي انقلاب هستند، درست در جهت خلاف آن مي‌انديشند و عمل مي‌كنند. آنها با تمام نيرو سعي مي‌‌‌كنند مردم را از صحنه خارج كرده و خانه‌نشين كنند، تا به راه خيانتكارانه‌شان ادامه دهند. آنها حتي از كشتن همين مردم در جهت اهداف خود پروا ندارند. مردمي، كه بسياري از آنها هنوز داغدار فرزاندانشان در طول جنگ هستند و يا بر چرخ‌هاي دستي و بدون دست و پا در خيابان‌ها به راه مي‌افتند و عليه حكومت شعار مي‌دهند.

     اگر بگوييم و يا بنويسيم، كه انقلاب شكست خورده است "به معناي ركود جنبش، عقب‌نشيني آنها و از سوي ديگر، تسلط كامل و بدون مقاومت و دردسر طبقه ضد انقلابي بر تمام ابزار حكومتي"، در حقيقت تمام اين حقايق را نديده مي‌گيريم. وقتي مي‌نويسيم، كه پس از پايان جنگ (بخش اول اين گفتار) مبارزه اقتصادي، كه در حكومت و در پشت صحنه ادامه داشت، بار ديگر به روي صحنه آمد، به همين نكات و لزوم توجه به آنها، اشاره مي‌كنيم.

 

            كشتار "زندانيان سياسي" كه راه را براي قدرقدرتي ارتجاع هموار كرد و به حساب

                            جنون ناشي از شكست آيت‌الله خميني در جنگ گذاشته شد،

                                 در واقع بزرگترين جنايت تاريخ معاصر ايران است!

 

     در بيرون صحنه، چهره مركزي سياست "جنگ جنگ، تا پيروزي"، هاشمي رفسنجاني بود. وي، در تمام مدت جنگ به خود لقب سردار جنگي داده، مدام در اين ستاد و آن مركز فرماندهي به طرح عمليات جنگي مشغول بود و از اين طريق تلاش مي‌كرد تا خود را به عنوان تنها فردي مطرح كند كه قادر است يك پيروزي بزرگ به ارمغان آورده و آبروي رهبر انقلاب را خريدار كند.  به اين ترتيب، وي توانست براي خود موقعيت ويژه‌اي در رهبري ج. ‌ا. و جايگاه پر اعتباري در صف نيروهاي راستگرا فراهم آورد.

     به محض خاتمه جنگ، وي با يك چرخش كامل وانمود كرد، كه گويا در مقابل فشار جناح چپ و شخص آيت‌الله خميني، چاره‌اي جز تسليم نداشته است و مردم همين صلح امروز را هم بايد از صدقه سر وي بدانند و راجع به گذشته تا ديروز وي، هيچ سؤالي نداشته باشند.

     اما بخش آگاه جناح چپ حاكميت، پس از يك دوره سرگشتگي، سرانجام بدين نتيجه رسيد، كه ادامه جنگ جز تضعيف موقعيت وي در حاكميت ج. ‌ا. نتيجه ديگري دربر نخواهد داشت. با اين حال، پاره‌اي از آنان به اميد بدست آوردن يك پيروزي هر چه سريعتر و براي اينكه ميدان را در مقابل حريف داخلي خالي نكرده باشند، بدنبال شعار "جنگ جنگ تا پيروزي" هم چنان حركت كردند. بخش پايين‌تر نيروهاي چپ مذهبي نيز، كه در بسياري موارد هنوز صف واقعي انقلاب و ضد انقلاب را تشخيص نمي‌داد و از توطئه‌هاي امپرياليسم و ارتجاع شناخت دقيقي نداشت، در دام دسيسه‌ها قرار گرفت و با وجود نقش بسيار فداكارانه‌اي كه در تمام مدت جنگ ايفاء كرد، اما عملا در كم اعتبار شدن مجموعه جريان چپ مذهبي و صعود راست‌گرايان و مرتجعين به قدرت حاكمه سهم معيني را به عهده گرفت.

     از سال‌هاي 64 و 65 به بعد تناسب نيروها در درون حاكميت ج. ‌ا. هر چه بيشتر به نفع نيروهاي راست چرخش يافت و در آخرين سال‌هاي حيات آيت‌الله خميني، رهبري ج. ‌ا. كاملا در دستان آنان قرار گرفت.  سياست ارتجاع در تداوم جنگ، نيروهاي مردمي درون حاكميت ج. ‌ا. را در بن‌بست كامل قرار داد. هم دفاع از جنگ به معني نابودي آنها بود، و هم عدم دفاع از جنگ. در اين دوران تلاش چند باره "ميرحسين موسوي"، نخست وزير وقت، براي استعفا با مخالفت مواجه گرديد. نيروهاي راست، كه عملا ج. ‌ا. را در دست داشتند، هنوز خود را براي به چنگ گرفتن آشكار سكان امور كشور آماده نمي‌ديدند. هنوز بايد جنگ ادامه مي‌يافت، هنوز بايد بنيه نظامي و اقتصادي كشور باز هم بيشتر و بيشتر تحليل مي‌رفت و هنوز بايد نيروهاي دمكراتيك باز هم ضعيف و ضعيف‌تر مي‌شدند. از سوي ديگر، راستگرايان اين واقعيت را درك مي‌كردند كه در عرصه اقتصادي، نفس وجود جنگ سياست‌هاي ويژه‌اي را الزامي مي‌سازد، كه هر نيروي ديگري نيز كه در حاكميت باشد، ناچار است كمابيش آنها را دنبال كند. به اين ترتيب نيروهاي راست، ضمن اينكه در تمام مدت جنگ، نبرد را در عرصه اقتصادي با شدت بسيار دنبال مي‌كردند و تحت هيچ شرايطي اجازه نمي‌دادند به مواضع اساسي آنان در اين زمينه لطمه‌اي وارد آيد، اما حاضر شدند براي خاطر آنكه جنگ را به هر قيمتي كه هست هم چنان تداوم بخشند، امتيازاتي واگذار كرده و جناح چپ را با اين اميد كه بعدها تمام عواقب جنگ و سياست"جنگ جنگ، تا پيروزي" را به گردن آنها بياندازند، هم چنان در حاكميت حفظ كنند. بديهي است، راستگرايان هيچگاه پيش‌بيني نمي‌كردند اقتصاد كشور تحت هدايت آنان در مدتي كوتاه به چنان فاجعه‌اي گرفتار شود، كه مردم اقتصاد دوران جنگ را آرزويي ديگر دست نيافتني بپندارند.

     با پايان گرفتن مخاصمات تند نظامي، هاشمي رفسنجاني، كه در طول جنگ نقش "قهرمان جنگ"، و با خاتمه آن، نقش "قهرمان ضد جنگ" را با مهارت ايفاء كرده بود، خود را براي نشستن بر مسند رياست جمهوري آماده كرد.

 

سه توطئه بزرگ: "‌قتل عام زندانيان سياسي"، "بركناري آيت‌الله منتظري" و "صدور حكم اعدام سلمان‌رشدي" در آخرين سال حيات آيت‌الله خميني، در تحكيم موقعيت ارتجاع و مسلط ساختن سرمايه‌داري كلان بر كشور، نقش تعيين‌كننده داشتند.

 

     از سوي ديگر، مرتجعين و وابستگان انجمن حجتيه، كه در تمام اين مدت از انظار مخفي شده و از پشت پرده هدايت عمليات "جنگ جنگ، تا پيروزي" را به عهده داشتند، از مخفي‌گاه بيرون آمده، تشكيلات علني "رسالت" را سازمان دادند. مجموعه اين دو نقشه، آينده تقسيم قدرت را تدارك ديدند. با تغييراتي، كه در قانون اساسي داده شده بود، از يكسو نخست وزير كه عملا كاره‌اي نبود، از قانون اساسي حذف شد و نيز با حذف شرط مربوط به "مجتهد جامع‌الشرايط" بودن، از شرايط "ولايت فقيه"، راه براي يك "ولايت فقيه" ضعيف‌تر، اما مطمئن و گوش به فرمان، گشوده شده بود.

     به اين ترتيب، رابطه ميان رياست جمهوري و ولايت فقيه در قانون اساسي به نحوي برقرار گشت كه تعادل ميان آنها را بطور نسبي حفظ كند. اين تعادل در عين حال انعكاسي بود از تناسبي، كه در آن زمان در درون صف نيروهاي راست، يعني گردانندگان واقعي ج. ‌ا.، وجود داشت.

     براي بدست گرفتن بي قيد و شرط زمام ج. ‌ا.، راست‌گرايان از هر سو به رفع موانع مشغول بودند. با نزديك شدن زمان مرگ آيت‌الله خميني فرصت‌ها دم به دم تنگ‌تر مي‌گرديد و لازم بود يك سلسله مسايل و موانع باقيمانده كه هنوز حاكميت بي‌چون و چراي آنها را تهديد مي‌كرد، هر چه سريع‌‌‌تر در زمان آيت‌الله خميني برطرف گردد. از همين رو در آخرين سال يا سال‌هاي حيات آيت‌الله خميني مجموعه نيروهاي راست يك سلسله توطئه‌هاي بسيار جنايت‌كارانه را سازمان دادند، كه تمام سرنوشت بعدي انقلاب را تحت‌الشعاع خود قرار داد.

     توطئه نخست، طرح كشتار وسيع زندانيان سياسي بود كه به حق بزرگ‌ترين جنايت تاريخ معاصر ايران محسوب مي‌شود. دلايل واقعي اين كشتار فجيع انسان‌هاي بي‌دفاع، امروز ديگر كاملا مشخص شده است.

     از يك سو هاشمي رفسنجاني خود را براي بدست گرفتن زمام رياست جمهوري آماده مي‌كرد و برنامه بعدي خود را نيز كاملا تدارك ديده بود. گرفتن چهره ليبرال و بظاهر آزادي طلب، نقطه اتكاء اساسي برنامه‌هاي آينده وي را تشكيل مي‌داد. وجود هزاران زنداني سياسي موقعيت اين چهره را به شدت به خطر مي‌انداخت. دولت ائتلافي آينده، نه مي‌توانست اين همه زنداني را در دوران رياست جمهوري آينده تحمل كند، نه مي‌توانست آنها را اعدام كند و نه مي‌توانست آنها را آزاد كند. لذا لازم بود "حل" مسئله زندانيان از طريق پاك كردن صورت مسئله، در زمان آيت‌الله خميني و به نام او انجام شده، به حساب "جنون" وي، بعلت شكست در جنگ گذاشته شود. روش بكار گرفته شده در اعدام زندانيان، كه بيشتر به يك "قرعه‌كشي مرگ" شبيه بود، اساسا نشان مي‌دهد كه براي ارتجاع مسئله اصلي اين نبود كه چه كسي كمتر مبارز است و يا چه كسي بيشتر مخالف رژيم است و چه كسي نيست! ارتجاع نمي‌توانست وقت خود را براي اينگونه مسايل تلف كند. مسئله اساسي عبارت بود از كم كردن تعداد زندانيان، عبارت بود از گرفتن هر چه بيشتر قرباني در كمترين زمان ممكن.

     و اما براي ارتجاع حجتيه، يعني شريك ديگر اين جنايت هولناك، مسئله تنها در يك انتقام‌جويي تاريخي و محروم كردن توده‌ها از رهبران و همراهان انقلابي خلاصه نمي‌شد، بلكه در عين حال، نكته اساسي عبارت بود از دائمي كردن تفرقه ميان نيروهاي انقلابي درون و بيرون حاكميت ج. ‌ا..

     بديهي است، ما قصد آن را نداريم كه مسئوليت اين كشتار فجيع را تنها به شخص يا اشخاص خاصي منتسب كنيم. اين مسئله‌ايست كه تاريخ آن را روشن خواهد كرد. آنچه كه ما مي‌دانيم و مي‌توانيم بدانيم، اين است، كه چه نيروهايي از امكان تصميم‌گيري در انجام اين جنايت برخوردار بودند. و اين جنايت در جهت منافع چه كساني قرار داشت و چگونه و از چه طريق؟

     توطئه ديگر اين دوران، عبارت بود از تلاش براي برداشتن تنها مانع و آخرين مانع باقي‌مانده در مقابل قدرت مطلقه راست، يعني توطئه بركنار كردن شخص آيت‌الله منتظري و پيش رفتن در اين مسير، تا حد اعدام نزديكان و خويشاوندان وي.

     با حذف آيت‌الله منتظري، در واقع آخرين اميد جناح چپ ج. ‌ا. بطور كلي از دست رفت و حاكميت كامل ارتجاع در دوران پس از درگذشت آيت‌الله خميني مسلم گرديد. هر چند كه مواضع آيت‌الله منتظري، با مواضع نيروهاي چپ حاكميت در همه زمينه‌ها هماهنگي نداشت، اما در مورد نيروهاي راست، مسئله هماهنگي يا ناهماهنگي نبود، بلكه مسئله تضاد كامل و قرار داشتن وي در نقطه مقابل خواست حاكميت مطلقه راستگرايان بود.

     ضربه براي نيروهاي چپ بقدري شديد بود كه آنها حتي در مرحله نخست حاضر به تائيد اين اقدام نگرديدند. انجمن‌هاي دانشجويي وابسته به اين نيروها، با صدور اعلاميه‌اي دو پهلو و مبهم تلاش كردند تا همچنان موقعيت آيت‌الله منتظري را به نحوي حفظ كنند. اما در مقابل واكنش سخت جناح راست و رو در رو قرار گرفتن با پاره‌اي از عناصر پايين خود كه عمق توطئه را بدرستي تشخيص نمي‌دادند، عقب‌نشيني كرده و پس از مدتي اعلاميه نخست خود را پس گرفتند. توطئه بركناري آيت‌الله منتظري، تنها ضربه‌اي به نيروهاي چپ حاكميت ج. ‌ا. نبود، بلكه ضربه‌اي بود به انقلاب و به همه نيروهاي انقلابي و مردمي.

     توطئه ديگر آخرين سال حيات آيت‌الله خميني، ايجاد بلواي تكفير "سلمان رشدي" نويسنده انگليسي بود. با آنكه صدور فتواي اعدام "رشدي" عمدتا برخواست‌هاي جريان حجتيه متكي بود. بي‌دليل نبود، كه به محض صدور اين حكم، "بنياد 15 خرداد"، كه گردانندگي آن آشكار در دست حجتيه و دارودسته "رسالت" قرار دارد، فورا (و مسلما با آمادگي قبلي) جايزه‌اي براي قاتل احتمالي وي تعيين كرد و بدين وسيله تلاش نمود تا به اين ماجرا ابعاد بين‌المللي و بي‌بازگشت بدهد. هنوز هم حجتيه تنها جناح در حاكميت ج. ‌ا. است كه بي‌پروا از اين حكم پشتيباني مي‌‌كند.

     جنجال‌ها را بايد كنار زد و دليل واقعي صدور چنين حكمي را بررسي كرد، تا فهميد جناح راست در پشت اين فتوا، چه هدفي را دنبال مي‌‌كند. از نظر بين‌المللي، با صدور فتواي اعدام "رشدي"، ج. ‌ا. كه تا آن زمان چهره‌اي كمابيش انقلابي و ضد امپرياليستي داشت و در مقابله با امپرياليسم از پشتيباني نيروهاي انقلابي در سطح بين‌المللي برخوردار بود، از آن پس چهره كامل يك رژيم فناتيك مذهبي را به خود گرفت. اين امر براي امپرياليسم و ارتجاع، چه از نظر تاثيرات مخرب آن بر ساير جنبش‌هاي اسلامي منطقه، و چه از نظر قطع مناسبات متقابل ج. ‌ا. با ديگر نيروهاي انقلابي در سطح جهان ضرورت كامل داشت. بدين طريق و از آن پس سياست خارجي گردانندگان ج. ‌ا. بر حمايت از هر نيروي ارتجاع مبتني شد كه به نام "اسلام" عليه نيروهاي مترقي فعاليت مي‌كرد و مبارزه "اسلام انقلابي" عليه "اسلام آمريكائي" كه تكيه كلام آيت‌الله خميني بود، جاي خود را به مبارزه ميان "اسلام و دگرانديشي" داد.

     اما دلايل اين اقدام دارودسته حجتيه، تنها به عرصه بين‌المللي مربوط نمي‌شود. اساس مسئله در آنجا قرار داشت كه نيروهاي ارتجاعي از نتايج استراتژي خود براي به اسارت درآوردن آيت‌الله خميني و انجام توطئه‌هاي خود به نام او و در نتيجه به نام انقلاب بسيار خوشنود بوده، ديگر به هيچ عنوان حاضر نبودند از اين سياست دست بردارند. هاشمي رفسنجاني، با مسلم شدن رياست جمهوري خود، بازي را تمام شده تلقي مي‌كرد و معتقد بود پس از كشتار زندانيان سياسي و يورش همه جانبه به جناح چپ مذهبي، نيروهاي دمكراتيك به اندازه كافي تضعيف شده‌اند، كه خط سرمايه‌داري وابسته به امپرياليسم در كشور آشكارا و بدون پرده پوشي به پيش برود. اما جناح حجتيه - رسالت نظري خلاف اين داشت.

     بايد از همان اول حساب‌ها را روشن كرد و به متحد قديمي و رقيب جديد مي‌فهماند، فكر اينكه اوضاع و احوال عينا مطابق خواست‌هاي او و طرفدارانش پيش خواهد رفت را از سر بيرون كند.

     دوم اينكه جناح حجتيه، كه در پيوند با فئودال‌ها، آيت‌الله‌هاي بزرگ، سرمايه‌داران بزرگ تجاري و سران بازار و بطور كلي محافظه‌كارترين اقشار و نيروهاي اجتماعي قرار داشته و دارد، اساسا نسبت به هر تحولي، ولو اينكه به دست يكي از مهره‌هاي رژيم باشد، مظنون بود. براي اين دارودسته، ج. ‌ا. مبتني بر "فقه سنتي"، يا هيچ دگرگوني نبايد به خود ببيند و يا اگر دگرگوني اجتناب‌ناپذير است، بايد در سمت بازگشت به گذشته، بازگشت به سلطنت يا بازگشت به هر نظام ديگري باشد، كه پذيرش نابرابري اجتماعي و اقتصادي، فلسفه وجودي آن را تشكيل مي‌دهد.

     سوم اينكه اين جناح، بر خلاف هاشمي رفسنجاني، معتقد بود كه پايه‌هاي توده‌اي انقلاب بسيار نيرومندتر از آن است كه بتوان با در پيش گرفتن سياستي آشكارا ضد انقلابي، مدتي طولاني در صحنه قدرت دوام آورد. آن نيرويي در دراز مدت برنده خواهد بود كه بتواند خود را با انقلاب و خواسته‌هاي توده‌ها در ظاهر هماهنگ نشان دهد و سياست خود را ادامه انقلاب معرفي كند.

     چهارم اينكه، مسئله اساسي براي جريان حجتيه - رسالت، نابودي كامل انقلاب و هر نوع انديشه و تفكر انقلابي و دمكراتيك بود. بنابراين، لازم بود سياستي در پيش گرفته شود كه بتواند مرزهاي انقلاب و ضد انقلاب، دمكراسي و ارتجاع را هر چه بيشتر و بهتر مخدوش كند. آنها بايد به نحوي عمل مي‌كردند، كه توده‌ها ديگر نتوانند تشخيص دهند، چه كسي انقلابي و چه كسي ضد انقلابي است. چه كسي وابسته با امپرياليسم و چه كسي دشمن امپرياليسم است. تنها در اين صورت بود كه ضد انقلاب مي‌توانست در جامه انقلابي ظاهر شود و حجتيه در مسابقه "انقلابي" بودن همگان را پشت سر بگذارد و ارتجاع را به نام انقلاب بر مردم تحميل كند.

     و بالاخره پنجم اينكه، ماجراي "سلمان رشدي" و نقش حجتيه در آن را بايد در چارچوب سياست امپرياليسم نسبت به ج. ‌ا. ديد، از طريق پيشبرد سياست‌هاي ضد بشري صندوق بين‌المللي پول، به نحوي كه بتواند گذار ج. ‌ا. به يك نظام سرمايه‌داري وابسته و متكي به امپرياليسم را بدون ضرورت دخالت مستقيم سازمان دهد. روي ديگر چهره امپرياليسم، عبارت از آنست كه، بعنوان "حقوق بشر" و "مبارزه با تروريسم"، تيغ را همچنان بر فراز سر ج. ‌ا. نگاه دارد، تا در صورت قدرت گرفتن نيروهاي دمكراتيك، خود مستقيما در كشور مداخله و ارتجاع را حفظ و حاكم نمايد.

     اين همان نكته محوري است، كه هنگام وقوع حوادثي نظير انفجار آرژانتين و يا رويدادهاي مشابه -‌ حتي ترورهاي خارج از كشور - بايد به آن توجه شود. در داخل كشور نيز اين سياست عينا و با انواع جنايات و فشارهاي اقتصادي - فرهنگي و سياسي به جامعه دنبال مي‌شود.

 

            اعدام زندانيان سياسي، يك "قرعه‌كشي براي مرگ" بود، كه با سرعت انجام شد

             و براي ارتجاع حجتيه، اصلا اهميت نداشت، كه قرباني كمتر يا بيشتر مخالف

                    رژيم است. آنها قرباني بيشتر مي‌خواستند و بهمين دليل وقت خود را

                                 صرف تشخيص ميزان مخالفت قربانيان نكردند!

   

     در هر صورت، با اين دلائل و انگيزه‌ها بود كه دارودسته حجتيه لازم مي‌دانست تا قبل از مرگ آيت‌الله خميني و باز هم به نام او مباني استراتژي آينده خود را پايه‌ريزي كند. اگر  سياست رفسنجاني براي دوران پس از درگذشت آيت‌الله خميني، گرفتن چهره ليبرال بود، پايه استراتژي حجتيه براي اين دوران، گرفتن چهره به ظاهر انقلابي و ضد ليبرالي بود! صدور حكم اعدام "سلمان رشدي" را حلقه نخست اين استراتژي بايد تلقي كرد. آنها آماج‌هاي انقلابي را در كشتن "سلمان رشدي" خلاصه كردند و به اصطلاح ضد ليبرال و انقلابي شدند!

     حقيقت آنست كه جامعه ايران، بويژه در آخرين سال حيات آيت‌الله خميني، انباشته از حوادث و توطئه‌هاي خونباري است كه خط مشترك همه آنها عبارت است از تلاش جنون‌آميز نيروهاي راست، در جهت هموار كردن جاده قدرت در دوران پس از درگذشت آيت‌الله خميني. توطئه‌هائي كه همه به نفع نيروهاي راست و به نام آيت‌الله خميني عمل شد. بررسي و كشف اين توطئه‌ها نشان مي‌دهد كه دستگاه رهبري كشور در آن سال (آخرين سال حيات آيت‌الله خميني) در چنگ راست‌گرايان قرار داشته است.

 

خطراتي كه كشور را تهديد مي‌كنند

 

     با توجه به سياست امپرياليسم و ارتجاع نسبت به انقلاب ايران و با توجه به آنچه گفته شد، مي‌توان نتيجه گرفت كه در حال حاضر سه خطر بسيار بزرگ كشور ما را تهديد مي‌‌كند:

1- خطر مداخله نظامي امپرياليزم؛

2- خطر حذف كامل نيروهاي مردم‌گرا از مجموعه نظام ج. ‌ا.؛

3- خطر قدرت گرفتن باز هم بيشتر ارتجاع حجتيه - رسالت در تناسب نيروهاي جناح‌هاي درون ج. ‌ا.

 

     1- خطر مداخله نظامي امپرياليسم بسيار جدي‌تر از آن چيزي است، كه همه ما در تصور داريم. ارتجاع نيز به اندازه كافي نيرو در اختيار دارد كه بتواند امكانات لازم مداخله امپرياليزم را از هر نظر در داخل و خارج فراهم كند.

     در سطح جهاني تلاش مي‌شود تا همسايگان عرب ايران را هر چه بيشتر تحريك كنند، موقعيت امپرياليزم را در منطقه خليج فارس تحكيم كنند و بالاخره زمينه تجزيه تمام بخش‌هاي جنوبي كشور را فراهم آورند.

     با انواع حقه‌بازي‌ها تلاش مي‌شود حساسيت نيروهاي انقلابي را نسبت به خطر بسيار جدي مداخله امپرياليستي در كشور ما كاهش دهند. اينكه دعواي ارتجاعيون حاكم در ج. ‌ا. با امپرياليسم "جنگ زرگري" است، يا نيست و اينكه بخش اساسي حاكميت ج. ‌ا. در اختيار نيروهاي ارتجاعي است، حتي براي يك لحظه خطر مداخله نظامي امپرياليسم را كاهش نمي‌دهد. تجربه كشور همسايه ما "عراق"، اين واقعيت را با وضوح تمام به اثبات مي‌رساند. ارتجاعي بودن صدام حسين و حكومت ديكتاتوري عراق موجب آن نگرديد كه امپرياليست‌ها، زماني كه منافعشان اقتضاء مي‌كرد، با تمام نيرو به اين كشور هجوم نيآورده، اقتصاد آن را ويران، حاكميت ملي آن را مورد تجاوز و زحمتكشان اين كشور را به مرگ و نيستي محكوم نسازند.

    

اين تصور، كه طرح جدي بودن خطر امپرياليسم و توطئه تجزيه كشور ممكن است موجب توهم توده‌ها نسبت به ماهيت ارتجاع حاكم در ج. ‌ا. گردد (نكته‌اي كه با كمال تاسف نه تنها در داخل كشور، بلكه در نشريات جناح چپ‌ مهاجرت نيز مطرح است)، از بيخ و بن نادرست است. اگر امروز توده‌هاي مردم در مقابل توطئه‌ها و ماجراجويي‌هاي ارتجاع داخل و خارج از خود واكنش لازم را نشان نمي‌دهند، براي آن است، كه پيآمدهاي آنرا دست كم مي‌‌گيرند. اما اگر همه نيروهاي انقلابي و دمكراتيك بر وجود اين خطر تاكيد ورزند و اگر توده‌هاي وسيع مردم براي يك لحظه درك كنند كه در پس ماجراجويي‌هاي ضد انساني و ضد انقلابي ارتجاع حاكم در داخل و خارج از كشور و روي ديگر سكه آن، يعني "مبارزه" امپرياليسم عليه تروريسم و بخاطر "حقوق بشر"، چه آينده خونيني تدارك ديده مي‌‌شود، در آن صورت نيروي مقاومت بسيار عظيمي بوجود خواهد آمد، كه مي‌تواند پيشرفت نقشه‌هاي ارتجاع و امپرياليسم را مانع شود.

 

مداخله نظامي امپرياليسم در ايران به سود كيست؟

     پاره‌اي تصور مي‌كنند، هر چند احتمال مداخله امپرياليستي در كشور ما وجود دارند، اما اين مداخله عليرغم همه زيان‌هاي آن، لااقل اين حسن را خواهد داشت، كه شر ارتجاع حاكم را از سر مردم ما دور خواهد كرد.

     اين تصور (كه اغلب در محافل خصوصي هم به آن اشاره مي‌شود) بسيار كودكانه‌تر از آن است كه بتوان آن را جدي گرفت. باز هم تجربه مداخله نظامي امپرياليسم در عراق، كه نه صد سال پيش، بلكه همين يكي دو سال پيش و نه در آن سوي دنيا، بلكه در همسايگي كشور ما صورت گرفت، درست خلاف اين را اثبات مي‌‌كند. عليرغم همه لاف و گزاف‌هاي "جرج بوش" در مورد ضرورت "حتمي و بي‌قيد و شرط" بركناري صدام حسين، كه هدف از آن فريب دادن نيروهاي اپوزيسيون در عراق و خنثي كردن مقاومت آنان و توده‌هاي مردم در مقابله با تجاوز آمريكايي بود، آيا صدام حسين بر كنار گرديد؟ يا اينكه برعكس، دقيقا هنگامي كه ادامه عمليات نظامي ممكن بود موجب تضعيف موقعيت وي، حتي در سطح رهبري حزب بعث گردد، به اقدامات نظامي فورا پايان داده شد؟

     آيا بايد امپرياليست‌ها را تا اين اندازه ابله به حساب آورد كه حتي براي يك لحظه اين فكر را در مغز خود راه دهند كه دارودسته‌هاي ارتجاعي را، كه اين همه به منافع آنها خدمت مي‌‌‌كنندكنار زده و حاكميت را به نيروهاي مترقي واگذار نمايند، كه با منافع آنها مبارزه كنند؟ كدام نمونه اين چنين را در تمام تاريخ سراغ داريم، كه توقع داريم كشور ما دومين آن باشد؟

     مداخله امپرياليسم تنها با يك هدف ضد ملي و ضد مردمي، به قصد تجزيه كشور، به قصد نقض حاكميت ملي، به قصد تضعيف نيروهاي مترقي و به قصد حفظ يك نيروي ارتجاعي و يا حداكثر و در صورت امكان يا لزوم، جايگزين كردن آن با نيروهاي ارتجاعي ديگر، ممكن و قابل تصور است.

     آنچه كه مسجل است، آن است كه اگر همه نيروهاي مترقي و انقلابي درست عمل كنند و در راه بسيج توده‌هاي مردم بكوشند، روند تحولات در كشور ما -‌ ديرتر يا زودتر - به كنار رفتن ارتجاع به نفع نيروهاي مترقي خاتمه خواهد يافت و اين يك پيروزي انكارناپذير است.

     اما اگر پاي مستقيم و آشكار نظامي امپرياليسم به تحولات داخلي ايران كشيده شود، هيچ ترديد نبايد داشت، كه توده‌هاي مردم و نيروهاي مترقي ايران بزرگترين بازنده حوادث و ارتجاع برنده كامل آن خواهد بود و درست به همين دليل است، كه ارتجاع داخل و خارج، با اين شدت و حدّت بدبنال يافتن وسيله‌اي هستند كه بتوانند از آن طريق پاي امپرياليسم را مستقيما به ميهن ما باز كنند. آنها با آگاهي از خطر كنار زده شدن ارتجاع حاكم و كنار ماندن ارتجاع خارج كشور، كه خيزش‌هاي اخير مردم آنرا نشان مي‌دهد، در تدارك گمراه كردن مردم و جلب حمايت امپرياليست‌ها براي سرعت عمل براي دخالت مستقيم در امور داخلي ايران هستند. اينست آن نكته محوري، كه هنگام انعكاس اخبار و تحليل رويدادهاي اخير بايد به آن توجه لازم را نشان داد. حزب ما نبايد وظيفه خود را در اين زمينه فراموش كند.

 

     2- دومين خطري كه امروز كشور ما را تهديد مي‌‌كند، خطر حذف كامل جناح مردم‌گرا از مجموع ج. ‌ا. است. براي آنكه بتوان از اين خطر بسيار بزرگ جلوگيري كرد، لازم است تا همه نيروهاي انقلابي و دمكراتيك حمايت خود را از آنها دريغ ندارند. ارتجاع تنها در صورتي كه مطمئن شود تلاش در جهت كنار گذاشتن نيروهاي مردمي از ج. ‌ا. موجب برآمدن يك موج سنگين مقاومت گرديده و نيروهاي انقلابي را سريعا در كنار يكديگر قرار خواهد داد، ممكن است ناچار شود از نقشه‌هاي خود صرف نظر كند. مسئله دفاع از نيروهاي مردمي درون حاكميت ج. ‌ا.، تنها به معني دفاع از آخرين امكانات علني و نيمه علني باقي مانده براي نيروهاي انقلابي نيست، تنها به معني ممانعت از يك كشت و كشتار تازه، اين بار در صفوف پايين ج. ‌ا. نيست، تنها به معني حفظ ‌تكيه‌گاه‌هاي قدرت مردمي در درون حكومت‌ -‌ كه در شرايط معين مسلما به نفع انقلاب خواهد بود - نيز نيست. مسئله در عين حال عبارت از آن است، كه آن بخش از توده‌هاي محروم مذهبي كه از انقلاب و آماج‌هاي آن دفاع مي‌كنند، صف واقعي دشمنان انقلاب را بهتر بشناسند و همچنان در صحنه مبارزه براي پيشرفت انقلاب و عليه ارتجاع باقي بمانند.

     اينهاست آن گوشه‌هايي از حقايقي، كه اگر امروز نگوييم و پيرامون آن به بحث و بررسي نپردازيم، فردا در برابر تاريخ سرفراز نخواهيم بود. ما مجاز نيستيم با حوادث فقط از جنبه رويدادي برخورد كنيم. بايد دلائل، ريشه‌ها و پيامدهاي اين حوادث را هم بگوئيم؛ اينست ادامه منطقي سياست حزب توده ايران در سال‌هاي پس از پيروزي انقلاب. اين سياست، متكي به رويدادهاي لحظه به لحظه كشور و برخاسته از واقعيات موجود جامعه ايران بود و اكنون وقتي توده‌اي‌ها را دعوت به ادامه آن سياست مي‌كنيم، هدف پايبندي به همين روش و شيوه است، نه بازگشت به حوادث و سال‌هايي كه سپري شده‌اند و آنها كه با حمله به سياست گذشته حزب و مخالفت با ادامه آن در شرايط كنوني، سعي مي‌‌‌كنند مانع تداوم اين شيوه تحليل و نگرش نسبت به جامعه و رويدادهاي آن در حزب ما شوند، و يا شده‌اند، اگر منفعل در برابر حوادث جامعه ايران نباشند، پس بايد در صف مغرضين جاي داشته باشند.

 

     3- خطر ديگري كه اكنون ميهن ما را تهديد مي‌‌كند، افزايش قدرت ارتجاع در تناسب نيروهاي جناح‌هاي درون حاكميت ج. ‌ا. است.

 

     با تضعيف نسبي موقعيت هاشمي رفسنجاني، در نتيجه روشن شدن پيامدهاي شوم اجراي دستورات صندوق بين‌المللي پول، جناح ارتجاع سعي مي‌‌كند تا از اين وضعيت براي تحميل موضع خود در ج. ‌ا. استفاده كند. و همين امر امكانات اين جناح و در نتيجه خطرات آن را افزايش مي‌دهد. بديهي است، ورشكستگي سياست "تعديل اقتصادي" امري است به خودي خود بسيار مثبت و بايد مبارزه در جهت پايان گرفتن هر چه سريع‌تر اين سياست ضد ملي را در تمام عرصه‌ها هر چه بيشتر تشديد نمود. اما براي اينكه ارتجاع از اين وضعيت به نفع خود استفاده ننمايد، لازم است، تا نيروهاي انقلابي در راس مبارزه براي خواست‌هايي چون: خروج ايران از صندوق بين‌المللي پول، پايان دادن به سياست "تعديل اقتصادي"، "آزاد سازي سرمايه‌داري"، مخالفت با خصوصي‌سازي و به تاراج دادن اموال متعلق به عموم، مخالفت با هر گونه افزايش قيمت‌ها و حذف سوبسيدها، اجراي اصول 43 و 44 قانون اساسي، مخالفت با هر گونه واگذاري معادن كشور به سرمايه‌داران داخلي و خارجي، مخالفت با برقراري و گسترش روابط توطئه‌آميز و پنهاني با امپرياليسم آمريكا، پايان گرفتن حاكميت فقه سرمايه‌داري و "اسلام آمريكايي" بر اقتصاد و جامعه و زندگي خصوصي مردم و خواست‌هاي ديگر نظير آنها، قرار گيرند. طرح اين خواست‌ها در جامعه ما بر اساس اوج‌گيري نارضايتي روزافزون توده‌ها و بر بستر اختلافات ميان جناح‌هاي مختلف راستگرايان امكان‌پذير است و بايد تلاش در جهت تحقق آنها را با تمام قوا دنبال كرد.

 

     تحليل خطوط كلي تحولات انقلاب ايران، در چارچوب نبرد "كه بر كه"، نشان مي‌دهد، كه جنبش كنوني مردم ايران، جنبشي در كنار يا برخلاف انقلاب بهمن نيست، بلكه تداوم منطقي انقلاب بزرگ بهمن است، كه بر اثر حاكميت راستگرايان در آن گسست بوجود آمده است و با مانع روبرو گرديده است. بدليل قدرت جنبش مردمي، راستگرايان چون نمي‌توانستند بنام "ضد انقلاب" بر كشور حكومت نمايند، بنام "انقلاب" به حكومت ادامه دادند. و اين تناقض اساسي و عمده حاكميت آنهاست. اين تناقض، كه در واقع بزرگترين نقطه ضعف آنان نيز محسوب مي‌شود، يا با گرفتن يك چهره آشكار ضد انقلابي مي‌تواند برطرف گردد و يا با منتقل شدن قدرت به نيروهايي كه ماهيت طبقاتي آنان با اهداف واقعي انقلاب بهمن سازگار است. همه قرائن و شواهد نشان مي‌دهد، كه راستگرايان بدليل رشد آگاهي سياسي مردم و رشد انقلابي توده‌ها، فعلا و تا آينده نزديك قادر به تغيير چهره نخواهند بود و لذا مي‌توان و بايد با تكيه بر انقلاب و اهداف انقلاب، آنها را افشاء كرد و به عقب راند.

     اما اگر جنبش كنوني مردم ايران تداوم انقلاب بزرگ بهمن است، بنابراين وظايف عيني آن، همانا به ثمر رساندن وظايف حل نشده انقلاب بهمن، يعني پايان دادن به نفوذ امپرياليسم و حاكميت كلان سرمايه‌داران در حيات سياسي و اجتماعي كشورمان و برقراري آزادي‌هاست. اين جنبش، جنبشي عليه تمام حكومت (نظام) نيست، بلكه بنا بر اهداف خود، متوجه نيروهاي راستگراي ج. ‌ا. است. اين جنبش، جنبشي عليه اين يا آن شكل حكومت نيز نيست، بلكه جنبشي عليه حاكميت اين يا آن طبقه معين اجتماعي است. بنابراين، وظيفه اين جنبش گردآوردن همه نيروهاي مخالف شكل كنوني حاكميت نيست، بلكه متحد كردن همه اقشار و طبقات مخالف با ماهيت كلان سرمايه‌داري وابسته و ارتجاع متكي به آن است. و همين امر است كه پايه عيني اتحاد عمل ارتجاع داخل و خارج را عليرغم اختلاف نظر آنان در شكل حكومت، فراهم كرده است. و همين امر متقابلا پايه عيني اتحاد همه نيروهاي انقلابي و دمكراتيك درون و برون حاكميت ج. ‌ا. است. و درست به همين دليل است، كه جناح راست حاكم بر ج. ‌ا. تمام تلاش خود را به كار گرفته است، تا نيروهاي مردمي را، به هر قيمت ممكن از حكومت بيرون رانده و در مقابل، بدنبال جلب هواداري سرمايه‌داران خارج كشور به سمت خود است.

     با توجه به مجموعه شرايط و اوضاع و احوال مي‌توان معتقد بود، امكان اينكه جنبش توده‌اي كشور بتواند بطور مسالمت‌‌آميز نيروي راستگرا و ارتجاعي را از حاكميت خلع نمايد، ناچيز بوده و احتمال مطرح شدن راه و روش‌هاي غير مسالمت‌آميز قوي است.

     بنابراين، مسئله اين نيست كه اگر جنبش مردم توان كنار زدن "ولايت فقيه" و حتي فراتر از آن را داشته باشد، ما در مقابل آن بايستيم. مسئله اين است، كه عمده و غيرعمده را در شرايط كنوني تشخيص دهيم، در كنار مردم قرار بگيريم و به جنبش سمت و سوي انقلابي بدهيم.

     آنچه كه اكنون عمده است، اين است كه اگر قرار است رژيم "ولايت فقيه" كنار رود، اولا كنار رفتن آن بايد به دست نيروهاي انقلابي و دمكراتيك صورت گيرد و ثانيا اين رژيم بايد بعنوان نماينده حاكميت نيروهاي راستگرا و ارتجاعي و حكومت كلان سرمايه‌داران بر كشور و به مثابه يك مانع پيشرفت انقلاب از سر راه برداشته شود و نه بعنوان يك رژيم و يا نظام "مذهبي"، كه تنها به صرف مذهبي بودن آن، لازم است نابود گردد.

 

     اگر سد راه پيشرفت جنبش كنوني مردم ايران، حاكميت كلان سرمايه‌داران تجاري و وابسته بر كشور است، بنابراين، هدايت اين جنبش، كه تمام توده‌هاي خلق را در بر مي‌گيرد، تنها با طرح خواست‌هاي واقعي و دمكراتيك مردم در سمت تحقق اهداف انقلاب بزرگ مردمي و ضد امپرياليستي بهمن امكان‌پذير است.

 

ارتجاع مهاجر زودتر از خواب غفلت برخاسته است

     اما آنچه كه امروز برخي از نيروهاي انقلابي را از پيگيري اين مبارزه باز مي‌دارد دلخوش شدن آنها به امكان سرنگوني مجموع نظام ج. ‌ا. است، بدون آنكه دورنماي شناخته شده‌اي را ارائه دهند. اينكه آنها كدام آرزوها را دارند، ارتباطي به واقعيات جامعه ندارد!

     همين است، كه در برابر جنبش‌هاي اخير مردم در شهرهاي ايران، كه توسط مردم مذهبي صورت مي‌گيردو خواست‌هاي عميقا ضد ارتجاعي و در عين حال اقتصادي را منعكس مي‌‌كند، صرفا به هيجان آمده و بدون تلاش و يا فراهم ساختن امكان تلاش براي جهت دادن به آن، سرنگوني ج. ‌ا. را به خود و لابد به طرفداران خود وعده مي‌دهند و بدنبال امواج حركت مي‌كنند! اين سردرگمي و هيجان‌زدگي را ارتجاع سلطنت‌طلب مهاجر آگاهانه، و يقينا تا لحظه فرود حادثه دلخواه خود دامن مي‌زند و با هر نوع تلاشي كه در جهت مقابله با آن باشد، بشدت مقابله مي‌‌كند.

     در داخل كشور نيز ارتجاع داخلي همين نقش را بصورت ديگري بعهده دارد و در عين دفاع از موجوديت ج. ‌ا.، تلاش مي‌‌كند تا از هر نوع تعميق در ماهيت كنوني جنبش، آگاهي و تشكل توده‌ها جلوگيري كند. توجه كنيد‍ در طي اين سالياني كه ظاهرا قرار بود "رژيم از هم بپاشد"، ارتجاع، در مقابل چشمان نيروهاي چپ اپوزيسيون، مواضع خود را در جامعه تحكيم نمود و اراده صندوق بين‌المللي پول را بر كشور حاكم كرد، دستاوردهاي انقلاب را به باد داد، اصول مترقي قانون اساسي را زير پا گذاشت، اموال ملي، حتي آب و برق را به سرمايه‌داران واگذار كرد، سازمان‌هاي چپ را به انفراد و انزوا محكوم كرد، ده‌ها ميليارد بدهي خارجي را بر دوش اقتصاد كشور بار كرد، طاقت‌فرساترين شرايط را به توده‌هاي محروم تحميل نمود و امروز، كه گفته مي‌شود بايد در مقابل "ارتجاع"! ايستاد و اين روند را متوقف ساخت، باز هم در خارج كشور و حتي در داخل كساني مدعي مي‌شوند، كه {عده‌اي فضاي سياست‌هاي تبعيدي را زهرآگين مي‌كنند}، يعني حاضر نيستند به "اوج‌گيري نارضايتي توده‌ها" و "فروپاشي اندك اندك رژيم" دل ببندند و اجازه دهند، كه ارتجاع حاكم، در داخل كشور به اين بهانه، بي درد سر و با خيال راحت مواضع خود را مستحكم كند.(2)

     اينهاست آن نكات مهم و اساسي، كه در سال‌هاي گذشته و با ترك سياست و نگرش حزب توده ايران نسبت به رويدادها و روند حوادث انقلاب ايران مبهم و باز‌گو‌‌ نشده باقي مانده است.

     در پايان اين نوشته، سعي مي‌كنم به چند ‌موضوع كه در نشريات و در بررسي بحث‌هائي كه در ميان نيروهاي چپ مطرح است و من به آنها برخورد كرده‌ام، پاسخ بدهم:

 

تاثيرگذاري بر‌‌جنبش مردم

     وقتي از افزايش نارضايتي توده‌ها در شرايط كنوني ايران صحبت مي‌شود، بايد از خودمان سئوال كنيم كه اين نارضائي به چه معناست و به كجا مي‌تواند منتهي شود؟

     "تقدس" نارضايتي توده، كه ورد زبان اپوزيسيون شده است، بر اين تصور تماما نادرست در ميان نيروهاي چپ استوار است، كه گويي "افزايش نارضايتي توده‌ها"، در هر كجا و در هر زمان و در هر حال مساوي است با پيشرفت نيروهاي انقلابي. اما واقعيت اين است كه اوج گرفتن خشم و نارضايتي عمومي در شرايط كنوني كشور ما، اگر با تلاش براي جهت دادن به آن، بمنظور دست يافتن به نخستين هدف كه همانا بركناري ارتجاع و كلان سرمايه‌داران تجاري و زمينداران بزرگ و باندهاي مالي - اقتصادي از قدرت است، همراه نباشد، به معني پيشرفت نيروهاي انقلابي نيست. مسئله درست برعكس است. پيشرفت نيروهاي ارتجاعي و يورش سرمايه‌داري دليل اوج‌گيري نارضايتي توده‌هاست و تمام سازمان‌هاي مترقي و چپ و پيشاپيش همه آنها حزب ما، بايد با آگاهي از اين واقعيت، بدون فوت وقت، سياست و شعار خود را تعيين كنند. تجربه تاريخ نشان مي‌دهد، كه هر گاه بالا گرفتن نارضايي توده‌ها بر بستر پيشروي ارتجاع و عقب‌نشيني و تجزيه و تفرقه نيروهاي انقلابي صورت گيرد، خواه و ناخواه و بطور طبيعي مي‌تواند منجر به روي كار آمدن دست راستي‌ترين و ارتجاعي‌ترين جريانات سياسي و اجتماعي منتهي شود.

     با توجه به مجموعه آنچه گفته شد و با توجه به اينكه ما از سال‌هاي نخست پيروزي انقلاب فاصله‌اي چندين ساله داريم و حاكميت جمهوري اسلامي دستخوش دگرگوني‌هاي بطور كلي اساسي شده است، اكنون مي‌توان اين پرسش را مطرح كرد، كه: تضاد كنوني جنبش توده‌اي كشور ما در كجا قرار دارد و چرا هر اندازه اين جنبش گسترش بيشتري مي‌گيرد، روند تجزيه و انشعاب، انفعال و انزوا در جنبش انقلابي ژرف‌تر و پر دامنه‌تر مي‌شود؟

     اين تضاد در آنجاست، كه جنبش كنوني مردم ايران، به لحاظ ماهيت خود، يك جنبش انقلابي و راديكال است. زيرا كه در واقع متوجه نيروهاي راست و حاكميت كلان سرمايه‌داري بر كشور بوده و هدف آن حذف پيشروي انقلاب است، اما به لحاظ شكلي، شكل نارضايتي از انقلاب را بخود گرفته است، و چون شكل نارضايتي از انقلاب را به خود گرفته است، در جهت تضعيف همه نيروهاي انقلابي عمل مي‌‌كند. اين يك پيروزي بزرگ براي ارتجاع حاكم و كلان سرمايه‌داري محسوب مي‌شود. بهمين دليل، هر قدر جنبش وسعت بيشتري مي‌گيرد، در خارج از كشور مواضع سلطنت‌طلبان تقويت شده و وضعيت نيروهاي چپ شكننده‌تر مي‌گردد و در داخل كشور نيز پايگاه‌هاي نيروهاي ارتجاعي مستحكم گرديده و در مقابل، جناح مترقي و چپ ج. ‌ا. بيشتر تضعيف مي‌گردد. ما بايد دقيقا بدانيم، روند حوادث در كدام سو حركت مي‌‌كند و چه بايد بكنيم. براستي هم چاره چيست؟ آيا بايد به ستايشگر حكومت ج. ‌ا. تبديل شد و پيامبر آشتي و رضايت توده‌ها گرديد؟ به هيچ وجه. گسترش جنبش توده‌اي به خودي خود يك خطر نيست. بلكه خطر آنست، كه اين جنبش در شرايط پيشروي راستگرايان و تغيير تناسب نيروها به نفع ارتجاع و به زيان نيروهاي انقلابي توسعه يابد و لذا در صورت حذف كامل جناح چپ از مجموعه حاكميت ج. ‌ا.، جنبش توده‌اي قبل از آنكه بتواند به يك قيام انقلابي فرارويد، با يك كودتاي دست راستي خاتمه يابد. براي آنكه بتوان بر اين خطر بسيار بزرگ غلبه كرد، بايد ضمن شركت هر چه وسيع‌تر در جنبش دمكراتيك مردم، سمت آن را از بدبيني نسبت به انقلاب، به ستيز با نيروهاي راست و واپسگرا و كلان سرمايه‌داران تغيير جهت داد. شركت در جنبش دمكراتيك، به معني مبارزه، از هم اكنون، براي خواست‌هاي دمكراتيك توده‌هاي وسيع مردم است.

     خواست آزادي از قيود مذهبي تحميل شده توسط ارتجاع بر جامعه، اگر براي قشر متوسط مرفه جامعه ما خواست اصلي و عمده را تشكيل مي‌دهد، براي توده‌هاي وسيع مردم محروم، كه پايگاه نخست و عمده نيروهاي انقلابي محسوب مي‌شوند، كمترين خواست اجتماعي است. خواست‌هاي اساسي وسيع‌ترين توده‌هاي مردم در حال حاضر، عبارتست از مبارزه با فقر، بيكاري، بيماري، بي‌مسكني، تورم و گراني، ناامني اقتصادي و اجتماعي، فقدان هرگونه آينده روشن و در يك كلام، مبارزه با ديكتاتوري سرمايه‌داري تجاري و صندوق بين‌المللي پول در كشور است. اين امر به معني آن نيست كه ما براي خواست آزادي‌هاي سياسي و اجتماعي و عليه ارتجاع مذهبي مبارزه نكنيم. بلكه براي آن است كه در نظر داشته باشيم، مبارزه براي آزادي‌ها از روند عمومي جنبش انقلابي جدا نيست. به همين دليل، مبارزه براي آزادي، يعني مبارزه عليه نيروهاي راست‌گرا، مبارزه عليه تهاجم صندوق بين‌المللي پول، مبارزه عليه حاكميت كلان سرمايه‌داري، مبارزه براي حفظ حقوق اوليه زحمتكشان و مبارزه براي همه آن خواست‌هايي كه امروز ما را به نيروهاي انقلابي مذهبي پيوند مي‌دهد. بنابراين، مبارزه براي آزادي با مبارزه عليه مذهب تفاوت دارد. با كلي‌گويي‌هاي بي‌محتوا راجع به مذهب نمي‌توان براي آزادي مبارزه كرد. تنها با شركت در جنبش توده‌هاي مردم عليه حاكميت كلان سرمايه‌داري و دفاع از انقلاب در برابر ارتجاع است كه امكان حضور فعال و واقعي در مبارزه براي آزادي‌ها نيز وجود خواهد داشت. دفاع از انقلاب، اگر زماني براي ما به معني پشتيباني از ج. ‌ا. بود، اين دفاع امروز به معني مبارزه با نيروهاي راست‌گرا و ارتجاعي در ج. ‌ا. است.

     ظاهرا پاره‌اي از سازمان‌هاي چپ تصور مي‌كنند، كه اگر روزي يك ميليون بار بر جنبه‌هاي مذهبي انقلاب تاكيد كنند و همه گناه‌ها و اشكالات را به گردن مذهب بياندازند، خواهند توانست گريبان خود را از تاثير سرنوشت انقلاب بر سرنوشت خود، برهانند. اما واقعيت‌هاي روشن، خلاف اين را به ما نشان مي‌دهد. در اين سال‌ها، عليرغم تضعيف نيروهاي انقلابي مذهبي، هيچيك از نيروهاي چپ و دمكراتيك كشور تقويت نشده‌اند و در واقع همه نيروهاي انقلابي تضعيف شده‌اند. دليل اين امر نيز روشن است:

     تضعيف انقلاب، يعني تضعيف همه نيروهاي ضد امپرياليستي و دمكراتيك.

     رويگرداندن توده‌ها از انقلاب، يعني رويگرداندن توده‌ها، در درجه اول از انديشه‌هاي ضد امپرياليستي و دمكراتيك و در درجه دوم، انديشه‌هاي مذهبي.

     توده‌ها، عليرغم تبليغات سلطنت‌طلب‌ها، به باورهاي مذهبي خود پشت نمي‌كنند، بلكه سرخورده از دست نيافتن به آرمان‌هاي سياسي و اقتصادي خود، صحنه را خالي مي‌كنند. اين نتيجه دلخواهي است، كه امپرياليست‌ها و ارتجاع داخل و خارج از آن آگاه‌اند و روي آن سرمايه‌گذاري كرده‌اند. ما درست در جهت خلاف آن بايد حركت كنيم.

     بايد مردم را در صحنه نگهداشت و اين تنها با حركت در كنار مردم، احترام به باورهاي آنها، آگاه كردن آنها نسبت به ريشه‌هاي مشكلات، افشاي نقش ارتجاع حاكم و اتفاقا هر چه بيشتر سياسي كردن آنها، ممكن است. سلاح مخرب تبليغاتي ارتجاع را براي جدا كردن توده‌هاي مردم از نيروهاي دگرانديش و از جمله -‌ و بويژه - حزب توده ايران، با ضد دين و مذهب معرفي كردن آنها، بايد از دستش گرفت. جامعه در يك نبرد سياسي - اقتصادي عظيم با ارتجاع و امپرياليسم درگير است و بايد اين درگيري را به هر شكل ممكن رشد داد.

 

     حزب ما در طول 5 دهه حيات خود، اين درك و سياست بسيار دشوار را در جامعه ايران به پيش برده و در انقلاب بهمن پايداري خود را در دفاع از انقلاب، تا مرز قرباني شدن عزيزترين فرزندانش به توده‌ها نشان داد. امروز هر نوع سياست، شعار و تبليغاتي كه بخواهد اين پيروزي بزرگ را از حزب ما بگيرد و آب به آسياب ارتجاع بريزد، محكوم تاريخي است.

 

     ما يك حزب سياسي و يك حزب انقلابي هستيم، كه در جامعه ايران فعاليت كرده و خواهيم كرد و به باورهاي مذهبي مردم احترام مي‌گذاريم. در اينجاست كه شكل حكومت براي ما اهميت درجه اول را ندارد، بلكه محتواي آن اهميت دارد.

     متاسفانه بايد گفت كه روند غيرسياسي برخورد كردن، بيش از آن كه در ميان توده‌هاي به اصطلاح "ناآگاه" خود را نشان دهد، قبل از همه در خود سازمان‌هاي چپ بازتاب يافته است! كم نيستند در بين اعضاء و رهبران سازمان‌هاي چپ كه ديگر نمي‌توان با آنها كلمه‌اي درباره امپرياليسم و خطر آمريكا و اسرائيل حتي صحبت كرد.

     در پاره‌اي سازمان‌هاي چپ، خواست‌هاي ضد امپرياليستي و دمكراتيك مورد تمسخر قرار مي‌گيرند. احتمال مداخله آمريكا و امپرياليست‌ها در ايران "اميدواركننده" ارزيابي مي‌شود. بجاي تحليل طبقاتي جامعه، تحليل ايدئولوژيكي (!) تقسيم كردن مردم به مذهبي و غير مذهبي رواج داده مي‌شود. شعار "جدايي مذهب از سياست"، (و نه رژيم و حكومت) كه در شرايط وجود يك جنبش توده‌اي مذهبي به معني جدا شدن اين توده از سياست و در نتيجه شعاري ارتجاعي است، به افتخار و تاج سر همه نيروهاي چپ مبدل مي‌شود. تهاجم بي‌وقفه ارتجاع، به مثابه پيشرفت نيروهاي انقلابي تلقي مي‌گردد. خلع يد توده‌هاي انقلابي از حاكميت، "منفرد شدن" ارتجاع وانمود مي‌شود. بجاي مبارزه براي جلوگيري از تحكيم مواضع كلان سرمايه‌داري وابسته بر اقتصاد و جامعه، از اين امر با ادعاي اينكه به روشن شدن اذهان توده‌هاي "ناآگاه" نسبت به ماهيت حاكميت ج. ‌ا. ياري مي‌رساند، استقبال مي‌شود، يعني شعار "هر چه بدتر، بهتر"، به شعار اصلي مبدل مي‌شود.

     و همه اين‌ها، در تحليل نهايي جزئي است از روند جدايي توده‌ها از انقلاب و متوقف شدن تلاش آنها براي كسب حاكميت. اين جدايي و اين نارضايتي به شكل ديگري در ميان نيروهاي چپ نيز بصورت سرخوردگي از مبارزه ضد امپرياليستي، سرخوردگي از مبارزه طبقاتي، سرخوردگي از انديشه حاكميت توده‌هاي محروم متجلي است.

     بنابه همين دلايل، سرنوشت همه نيروهاي انقلاب كشور ما - مذهبي يا غير مذهبي - به يكديگر پيوند خورده است و سرنوشت همه آنها با هم، به سرنوشت انقلاب وابسته است.

 

            دخالت مستقيم امپرياليست‌ها در امور داخلي ايران، هرگز جاده را براي نيروهاي

                دمكرات هموار نخواهد كرد. . اين همان اشتباهي است، كه نيروهاي مترقي

                    در جريان حمله امپرياليستي به عراق مرتكب شدند."عراق" نابود شد،

                             اما "صدام حسين" را امپرياليست‌ها نگه داشتند!

 

     وقتي انقلاب در مسير عقب نشيني قرار مي‌گيرد، يعني همه نيروهاي انقلابي در مسير عقب نشيني قرار دارند و نه فقط انقلابيون مذهبي. وقتي دستاوردهاي انقلاب ويران مي‌شود، يعني دستاوردهاي همه سازمان‌هاي انقلابي ويران مي‌شوند و نه فقط سازمان‌هاي انقلابي مذهبي. وقتي توده‌ها از انقلاب جدا مي‌شوند، يعني اعضاي همه سازمان‌هاي انقلابي از سازمان خود جدا مي‌شوند و نه فقط مبارزين مذهبي. وقتي آرمان‌هاي يك انقلاب مضحكه مي‌شوند (عملي كه آگاهانه ارتجاع سرگرم آنست)، آرمان‌هاي همه نيروهاي انقلابي مضحكه مي‌شود و نه فقط آرمان‌هاي انقلابيون مذهبي، و همه اين‌ها تاثير انكار قانون تقدم ماهيت انقلاب بر شكل آن است، يعني تاثير واقعيت عيني تقدم ماهيت دمكراتيك و ضد امپرياليستي انقلاب بر شكل مذهبي آن.

     روند نارضايتي توده‌ها، اگر همچنان شكل نارضايتي از انقلاب را با خود داشته باشد و بازتاب اين نارضايتي در ميان نيروهاي چپ و انقلابي اپوزيسيون، در داخل كشور به همين رويه ادامه يابد و نيروهاي دمكراتيك موفق نشوند پيشروي راستگرايان را متوقف سازند، يك فاجعه است. حتي اگر احتمال آن وجود داشته باشد، كه نارضايتي توده‌ها تا مرز يك انفجار اجتماعي نيز پيش برود، اين احتمال كه چنين انفجاري به انفجار و بن‌بست همه سازمان‌هاي انقلابي اپوزيسيون و انفراد كامل نيروهاي دمكراتيك داخل و خارج از كشور منتهي شده و همه نيروهاي انقلابي در صورت مقاومت، قتل عام و در غير اين صورت، به تماشاچي خاموش حاكميت مطلق ضد انقلاب تبديل گردند، بيش از اندازه قوي است. اين روند را مي‌توان و بايد متوقف ساخت. امروز گرايش به چپ در جامعه ما نيرو گرفته است. اين گرايش به چپ، فعلا به معني آماده شدن شرايط يك تحول بنيادين انقلابي، نمي‌تواند تلقي شود، بلكه به معني به تنگ آمدن مردم از پيشرفت مداوم نيروهاي ارتجاعي و پيامدهاي سنگين آن بر زندگي آنهاست. بايد از اين فرصت تاريخي براي جبران اشتباهات گذشته استفاده كرد. تنها اتحاد نيروهاي دمكراتيك، دفاع سرسختانه از انقلاب و آرمان‌ها و دستاوردهاي آن، پشتيباني از همه نيروهاي انقلابي مذهبي يا غير مذهبي و متوجه ساختن خشم و نارضايتي مردم بطرف نيروهاي راست‌گرا و ارتجاعي مي‌تواند انقلاب و نيروهاي انقلابي را نجات دهد، ارتجاع را به عقب‌نشيني وادار كند و از حاكميت ضد انقلاب در ادامه روند تضعيف نيروهاي انقلابي جلوگيري نمايد.

 

سياست حزب توده‌ايران و سياست اتحاد شوروي

     از جمله ترفندهايي كه عليه سياست حزب توده ايران و نقش آن در انقلاب سال 57 و سال‌هاي نخست پيروزي انقلاب بكار گرفته مي‌شود، اينست كه مي‌گويند و مي‌نويسند: {حزب توده ايران از آن جهت از جمهوري اسلامي حمايت كرده، كه سياست خارجي اتحاد شوروي چنين بود. حزب چون مي‌خواست جبهه كشورهاي سوسياليستي را تقويت كند، بنابراين از شعارهاي ضد امپرياليستي رهبري انقلاب حمايت كرد.}

     اين دسته از تحليل‌نويسان و تاريخ‌نگاران عادت كرده‌اند مسائل اجتماعي و مبارزه سياسي را خيلي ساده و آسان براي خودشان حل و فصل كنند و با انتشار يك فرمول‌بندي خودساخته، خيال خودشان را از بابت تحليل دقيق حوادث راحت كنند. اين گروه زياد هم تقصير ندارند، چون هر حرف دقيق و منطقي به وقت زياد و احساس مسئولين نيازمند است و ظاهرا اين تحليل‌‌‌‌نويسان وقت زيادي در اين سا‌ل‌ها نداشته و ندارند!

     مي‌توان از كنار اين ارزيابي‌ها، بعنوان ارزيابي‌هاي ارزان و به نرخ روز گذشت، اما بيم از آنست كه اگر چنين كنيم، بتدريج، هم اين افراد باورشان شود حرف و تحليلي بديع ارائه داده‌اند و هم جوان‌هايي كه تازه پا به ميدان مبارزه مي‌گذارند و به صفوف حزب پيوسته و يا خواهند پيوست، ارزيابي دقيقي از مسائل گذشته در اختيار نداشته باشند. ضمنا شايد اين پاسخ‌نويسي‌ها به خود اين تحليل‌نويسان هم بتواند كمك كند، تا از افتادن در دام اين نوع تخيلات پرهيز كنند.

     يكي از اين دسته تحليل‌ها، كه بنظر مي‌ر‌سد نويسندگان آنها از واقعيات سال‌هاي اوليه انقلاب اطلاع همه جانبه ندارند، اخيرا در "نامه مردم" 436‌ نوشته شده است: { ... نكته‌اي كه شايد در آن سال‌ها كمتر به آن توجه مي‌شد، اين موضوع بود، كه رهبران مذهبي، از جمله و خصوصا خميني هشيارانه از احساسات ضد امپرياليستي مردم ما سود بردند و مبارزه خود را براي قبضه كردن حاكميت سياسي، زير لواي شعارهاي تند ضد آمريكا ... به پيش بردند.}

     نويسنده تحليل، منظورش ظاهرا از اين جمله { نكته‌اي كه شايد در آن سال‌ها كمتر به آن توجه مي‌شد} بايد اين باشد كه رهبري حزب متوجه نبود كه شعارهاي ضد امريكايي در جامعه و يا رهبري انقلاب يك حقه‌بازي است و هدف هم فقط خواب كردن نيروهاي انقلابي بوده است.

     بر اساس اين نظريه، رهبري حزب چاه را از چاله تشخيص نداده و در آن افتاد، و لابد اگر امثال اين نويسنده آنجا بودند، دست همه رهبري را گرفته و از كنار چاه عبور مي‌دادند!

     ببينيم واقعيت چيست و چرا اتفاقا امروز بايد اين واقعيت را با صداي بلند تكرار كرد، تا مبادا امثال وي در دام امپرياليسم سقوط كنند.

     در سال‌هاي اوليه پيروزي انقلاب، بارها از چپ و راست مطرح شده و هزاران بار حزب ما آن را روشن كرد كه مسئله عبارتست از {جنبه ضد امپرياليستي انقلاب بهمن و ظرفيت ضد امپرياليستي نيروهاي انقلابي مذهبي.}

     براساس آن ادعاها، كه حالا هم تكرار مي‌شود، رهبري حزب توده ايران گويا بدليل آنكه معتقد بود "تقويت جبهه كشورهاي سوسيالستي" مسئله اصلي را تشكيل مي‌دهد، "فريب" شعارهاي ضد امپرياليستي رهبري مذهبي انقلاب را خورد و اساسا بدين دليل از انقلاب دفاع كرد.

 

آيا اين ادعا واقعيت دارد؟

     براي روشن شدن مطلب، نخست بايد توجه كنيم كه حزب توده ايران هيچگاه معتقد نبوده است كه هر كس و هر جرياني كه مدعي مبارزه با امپرياليسم و شعارهاي تند و تيز ضد آمريكايي است را بايد مورد پشتيباني قرار داد. اگر چنين بود، حزب ده‌ها سال عليه مائوئيسم و ترتسكيسم و چريكيسم و انواع و اقسام جريانات چپ‌نما و چپ‌رو، با تمام توان خود مبارزه نمي‌كرد. اتفاقا شعارهاي ضد آمريكايي (نه ضد امپرياليستي) در سال‌هاي پس از پيروزي انقلاب، عمدتا نه از سوي حزب ما، بلكه از طرف همين جريانات چپ‌‌نما مدام بر در و ديوارها نوشته مي‌شد، كه به خيال خود تصور مي‌كردند خواهند توانست بدين وسيله نيروهاي مذهبي را "افشاء" كنند. بعدها اين چپ‌روي به راست‌روي و انكار مبارزه ضد امپرياليستي رهبري انقلاب كشانيده شد و حالا امروز جاي خود را در خود اين سازمان‌ها به نفي كامل ضرورت مبارزه ضد امپرياليستي داده است!

     اينگونه ادعاها بي‌ارزش‌تر از آن است كه بخواهيم بر روي آن لحظه‌اي مكث داشته باشيم، اما از آنجا كه بدليل سال‌ها سكوت، و نه تنها سكوت، بلكه متاسفانه گاه همراهي و همگامي مستقيم و غير مستقيم با آن، اين انديشه‌ها پراكنده شده است و اعضاء و رهبران حزب توده ايران بابت آنكه در مبارزه ضد امپرياليستي خلق به سهم خود و فعالانه شركت كرده‌اند، گويا مرتكب خطاي بزرگ و نابخشودني شده‌اند، و نه تنها بايد سرفراز نباشند، بلكه بايد شرمگين هم باشند!

ناچارم كمي روي اين مسئله توقف كنم.

     حزب توده ايران معتقد بود كه انقلاب بزرگ بهمن، انقلابي است دمكراتيك و ضد امپرياليستي. اين انقلاب توان آن را دارد، كه جامعه ما را از چارچوب رشد سرمايه‌داري وابسته خارج كرده و در مسير يك رشد مستقل و دمكراتيك قرار دهد. تحقق اين امكان وابسته بدان است كه نيروهاي انقلابي مذهبي، كه مواضع اساسي حاكميت برآمده از انقلاب را در اختيار داشتند و لذا درك آنان از واقعيت‌هاي جامعه ما و جهان و سرنوشت انقلاب تاثير تعيين‌كننده‌اي بر جاي مي‌گذاشت، بتوانند دوستان و دشمنان واقعي انقلاب را در عرصه‌هاي داخلي و بين‌المللي به درستي تشخيص دهند. ما معتقد بوديم، پيروزي انقلاب و ساختمان جامعه‌اي دمكراتيك و مبتني بر عدالت اجتماعي در تضاد آشتي‌ناپذير با خواست امپرياليسم و كلان سرمايه‌داران مذهبي و غير مذهبي قرار دارد و لذا آن بخش از نيروهاي انقلابي مذهبي كه واقعا به آرمان‌هاي توده‌ها وفادارند و براي عدالت اجتماعي مبارزه مي‌كنند، در زير فشار امپرياليسم و كلان سرمايه‌داري سرانجام دوستان و دشمنان انقلاب را تشخيص خواهند داد و امر اتحاد انقلابي نيروها، كه گذار جامعه ايران به نظامي دمكراتيك در گرو آن قرار دارد سرانجام تحقق خواهد يافت.

     سوال اساسي كه مطرح بود و مطرح‌‌ است، آن است، كه آيا توده‌ي مذهبي و نمايندگان آنها در حاكميت ج. ‌ا. اساسا ظرفيت و توان شركت در مبارزه ضد امپرياليستي را دارا بودند كه بخواهيم به چگونگي تحقق و شركت در آن بينديشيم؟ حزب توده ايران بدون لحظه‌اي ترديد معتقد بود كه پاسخ اين پرسش مثبت است. بنظر حزب، توده‌هاي مذهبي كشور ما، از دهقانان هفتاد سال پيش روسيه و دهقانان چيني و كوبايي و غيره كه كمونيست‌ها آنها را متحد خود مي‌دانستند، عقب مانده‌تر نبوده، بر عكس از ظرفيت و آگاهي انقلابي بمراتب بيشتري برخوردار بوده و هستند.

     برخي‌ متاسفانه مسئله را به شكلي مطرح مي‌كنند، كه گويا حزب توده ايران صرفا بدليل مبارزه ضد امپرياليستي آيت‌الله خميني و شعارهاي ضد آمريكايي كه او مي‌داد، نيروهاي انقلابي مذهبي را مورد پشتيباني قرار داد. شايد آنها كه اين مطلب را مي‌نويسند و مي‌گويند در ايران نبوده و يا اسناد حزب را بدقت مطالعه نكرده و نمي‌كنند، چون در غير اينصورت بايد بدانند كه مبارزه ضد امريكايي از اواسط سال 58 و با تسخير سفارت آمريكا تشديد شد، اما حزب از ابتداي انقلاب -‌‌ نه بعد از پيروزي انقلاب‌ - از نيروهاي انقلابي و ضد امپرياليست مذهبي، در برابر خطر نيروهاي راست مذهبي پشتيباني مي‌كرد. به همين دليل بود، كه اتفاقا درست پس از اشغال سفارت آمريكا گرايش به سمت نظريات حزب توده ايران در جنبش وسعت گرفت.

     مدعي مي‌شوند كه آيت‌الله خميني، صرفا براي بيرون كردن "رقبا" از ميدان، در مبارزه ضد امپرياليستي شركت كرد. بايد صد‌‌بار به اين افراد توصيه كرد، كه از اين نوع برداشت‌ها و استدلال‌ها دست برداريد، زيرا پاسخ‌هايي كه به آن‌ها داده مي‌شود، از اعتبار شما مي‌كاهد. چرا نبايد، پيش از طرح اين نظرات به خودتان جواب بدهيد، كه:

     خب اگر هر كس، صرفنظر از ماهيت طبقاتي خود قادر است در مبارزه ضد امپرياليستي شركت كند، چرا "رقبا" اين كار را نكردند؟

     كيست كه نداند، آيت‌الله خميني در آن دوران از چه موقعيت ويژه‌اي در جامعه و در رهبري كشور برخوردار بود، كه براي بيرون كردن مخالفين خود، كمترين نيازي به گرفتن قيافه ضد امپرياليستي نداشت.

     اين نكته‌اي بود كه حزب ما در تشخيص صداقت وي در شركت در اين مبارزه، آن را كاملا در نظر گرفت. آيت‌الله خميني در مبارزه ضد امپرياليستي شركت كرد و در راس آن قرار گرفت، زيرا به توده‌هاي پايين جامعه وابسته بود و همانند آنها آماده بود در مبارزه عليه امپرياليسم در چارجوب درك خود و آن توده‌هايي كه پشتيبان او بودند، پيش برود. وي نگران آن نبود كه مبارزه عليه امپرياليسم فردا به مبارزه عليه سرمايه‌داري تبديل خواهد شد. در حاليكه "رقبا" نگران همين مطلب بودند و به همين دليل تحت هيچ شرايطي حاضر نبودند در اين مبارزه شركت جويند. مبارزه عليه امپرياليسم، از مبارزه عليه سرمايه‌داري وابسته جدا نيست، بلكه هر دو يك مبارزه واحد در اشكال و عرصه‌هاي گوناگون است. ما همين امروز مي‌بينيم كه اين مسئله چگونه دارودسته حجتيه - رسالت را در كشور با دشواري روبرو ساخته است. چرا بجاي اين نوع ارزيابي‌ها، نبايد نوشت، كه بخشي از افتخار ورشكستي امروز تعديل اقتصادي و مجموعه دارودسته‌هاي راستگرايان به كارنامه مبارزاتي جانباختگان و قهرمانان و فعالين و مبارزين توده‌اي و شركت آن‌ها در مبارزه ضد امپرياليستي خلق تعلق دارد؟

     اكنون كه اين نكته مطرح شده است، شايد لازم باشد بر اين واقعيت فراموش شده مجددا تاكيد شود، كه رفقا!

      مبارزه عليه امپرياليسم براي حزب توده ايران، جزئي از مبارزه به نفع اتحاد شوروي نبود، بلكه جزئي از تلاش براي ايجاد يك نظام نوين و دمكراتيك در كشور ما بود. به همين دليل، امروز كه متاسفانه اتحاد شوروي ديگر وجود ندارد نيز مبارزه عليه امپرياليسم براي ما نه تنها تمام شده نيست، بلكه ضرورت آن نه دو چندان، كه صد چندان شده‌است. حزب ما هرگز مرعوب حوادث و جنجال‌هاي سياسي روز نشده و نبايد بشود و از جامعه خود نيز فاصله نگرفته و نبايد بگيرد!

 

تئوري شكست انقلاب

      مسئله مهم ديگري كه بايد درباره آن بحث كرد، مسئله شكست يا عدم شكست انقلاب و نبرد "كه بر كه" در انقلاب ايران است.

     اين مسئله، يعني شكست انقلاب و بسته شدن دفتر آن تز و تحليلي است، كه پايه‌گذاران واقعي آن، در ابتدا نيروهاي ماوارء چپ بودند و حالا از سر شوخي تاريخ در راس همه آنها جناح راست مهاجر و وابستگان سياسي آن قرار دارند. همان‌ها كه بايد در اين روزها، نگران حمايت عملي آنها از سرمايه‌داري كلان داخل كشور بود.

    

     بايد گفت:

     مسئله ايجاد مناسبات نوين توليدي يك روند بسيار طولاني است، كه ممكن است ده‌ها سال بطول انجامد. اين مسئله اصلي، مقدم و تعيين‌كننده شكست يا پيروزي انقلاب در يك مرحله مشخص نمي‌تواند تلقي شود. مسئله اصلي هر انقلاب، مسئله قدرت است و تا زماني كه نبرد براي قدرت ميان طبقات مختلف اجتماعي (و نه فراكسيون‌هاي مختلف يك طبقه واحد) در سطح حاكميت ادامه دارد و طبقه واژگون شده بر اثر انقلاب نتوانسته است حاكميت مجدد خود را برقرار كند، نمي‌توان از شكست قطعي انقلاب سخن گفت. و اين درست همان نگراني ما در شرايط كنوني است، كه اگر تحقق يابد، برخلاف همه خوش باوري‌هايي كه دامن زده مي‌شود، عميقا به ضرر توده مردم ايران است و شكست قطعي انقلاب را از فرداي آن مي‌توان رسما اعلام داشت.

     اين درست است كه انقلاب بهمن نتوانست و هنوز‌‌ نتوانسته است و در شرايط حاكميت راست‌گرايان هرگز نخواهد توانست "مناسبات نوين توليدي را در جامعه استقرار دهد"، و دليل اين ناكامي هم آن بوده است كه كشور ما در سال‌هاي پس از انقلاب، براي يك دوره طولاني كمابيش در بن‌بست "راه رشد" قرار داشته است. بن‌بستي كه مسئوليت آن به تمامي به عهده نيروهاي راستگرا و ارتجاعي است، كه با قرار گرفتن در مقابل انقلاب و آرمان‌هاي استقلال و آزادي و عدالت اجتماعي و تبديل كردن خواست‌هاي اصيل توده‌هاي انقلابي به جنگ مذهبي و غير مذهبي، جامعه ما را در مسير يك مبارزه سياسي فرسايشي قرار داده‌اند و امكانات تحقق يك رشد مستقل دمكراتيك را سد نموده‌اند.

     ما معتقديم، راهي كه مجموعه نيروهاي راستگرا در كشورمان در پيش گرفته‌اند، راه سرمايه‌داري وابسته است و اگر پيشروي اين راه هر چه سريع‌تر سد نگردد و باز هم بيش از اين تثبيت شود و بطور مطلق حاكميت يابد، بمعني شكست قطعي انقلاب خواهد بود. ولي فعلا تا آن زمان ج. ‌ا. با يك نظام ضد انقلاب مطلق يكسان نيست، زيرا از يك سو سران راستگراي حاكم بر ج. ‌ا. ناچارند بنام انقلاب حكومت كنند و لذا تمام فشارها و محدوديت‌هائي كه يك انقلاب بر آن‌ها تحميل مي‌‌كند را بپذيرند و اين به معناي آن است، كه سرمايه‌داري وابسته و پايگاه طبقاتي آنان در جامعه هنوز آنچنان نيرومند نيست كه بتوانند تنها به آن متكي شوند و آشكارا و رو در رو با توده‌هاي انقلابي قرار گيرند و نيز به معناي آن است، كه نيروهاي هوادار انقلاب صرف نظر از حضور و يا عدم حضور علني در جامعه و حكومت، بطور غيرمستقيم در حاكميت نفوذ مي‌كنند، از شتاب سازش با ضد انقلاب مي‌كاهند و مهر و نشان خود را بطور جدي بر رويدادهاي كشور باقي مي‌گذارند. از سوي ديگر، جدا از اين حضور غيرمستقيم، هنوز در جمهوري اسلامي و در بدنه آن نيروهاي انقلابي وابسته به توده‌ها بطور مستقيم نيز حضور دارند و به مبارزه و مقاومت ادامه مي‌دهند.

     معتقدم، كه آنچه كه امروز در مقابل مردم ايران و نيروهاي مترقي و دمكراتيك قرار دارد، در واقع همچنان عبارت است از تشكيل "جبهه متحد خلق" با ماهيت ضد ارتجاعي جبهه‌اي متشكل از همه آن اقشار و طبقات اجتماعي كه با كلان سرمايه‌داري وابسته و ارتجاع پيوند ندارد و همه نيروها و احزاب و سازمان‌هاي سياسي، كه با حاكميت آن بر كشور مخالفند. چنين جبهه‌اي مي‌تواند راستگرايان حاكم بر ج. ‌ا. و متحدين خارج كشور آنها را، كه هر دو بر سرسپردگي به صندوق بين‌المللي پول و در پيش گرفتن راه سرمايه‌داري وابسته و ادامه سياست خانمان برانداز "تعديل اقتصادي" تاكيد دارند، منفرد و منزوي ساخته، اقتصاد كشور را از فرو رفتن بيش از اين در بحران عميقي كه امپرياليسم و ارتجاع براي آن طراحي كرده‌اند، نجات داده و فضاي سياسي مناسب و ضرور را در جهت گذار جامعه ايران به نظامي دمكراتيك فراهم سازد. مبارزه براي تشكيل اين جبهه، با هر نام و عنوان از مبارزه عليه امپرياليسم و وابسته ساختن اقتصاد كشور به تابع امپرياليسم جدا نيست. از ميان رفتن استقلال ملي و باز كردن دروازه‌ها بر روي كالاها و سرمايه امپرياليستي، تقويت مواضع كلان سرمايه‌داران در اقتصاد و جامعه، ببار آوردن بدهي‌هاي كلان خارجي، تورم لجام گسيخته و حذف سوبسيدها و خدمات و تامين اجتماعي، بعنوان دواي همه دردها، خصوصي‌سازي‌هاي گسترده و تحميل همه فشارها به گردن توده‌هاي زحمتكش، همه و همه پيامدهاي اجتناب‌ناپذير دنبال كردن راه سرمايه‌داري وابسته و بويژه در شرايط سلطه بي‌رقيب امپرياليسم در سطح جهاني است. اما بزرگترين اشتباه اين خواهد بود كه مبارزه فوري و تاخيرناپذير در اين زمينه‌ها را به پس از سرنگوني ج. ‌ا.، طرد ولايت فقيه و يا انجام انتخابات و يا بوجود آمدن هر شرايط سياسي ديگري وابسته سازيم. [حوادث روسيه به اندازه كافي گويا نيست؟ حاصل سردرگمي‌ها را، امروز در سراسر خاك شوروي ديروزي، يوگسلاوي پاره پاره شده امروز، در فقر و فلاكت روسيه تحت سلطه سرمايه‌داري نوين و وابسته شاهد نيستم؟ كلان سرمايه‌داري به قدرت دست يافته، ايران را به اين سو مي‌برد!] اين امر به معني آن خواهد بود، كه آن نيرويي را كه امروز در كشورمان عليه احياي حاكميت كلان سرمايه‌داران وابسته مبارزه مي‌‌كند، ناديده بگيرم، آن را به ترك مبارزه دعوت كنيم و از همه بدتر، آنها را تضعيف كنيم. ايراد اساسي و مسبب بي‌حاصل شعارهاي نادرست آن بوده است، و آن است، كه دوگانگي موجود در ج.ا. و پيامد آن، يعني دوگانگي اپوزيسيون جمهوري اسلامي را در نظر نگرفته، مي‌خواهد اقشار و طبقات اجتماعي ناهمگون و متضادي را عليه اقشار و طبقات اجتماعي ناهمگون ديگري متحد سازد. اما اگر اتحاد گرگ و ميش در جمهوري اسلامي عملي شد، در اپوزيسيون جمهوري اسلامي هم عملي خواهد شد. بر اثر وجود همين دوگانگي است، كه صف ارتجاع و ترقي به هيچوجه و هيچگاه صف جمهوري اسلامي و صف اپوزيسيون جمهوري اسلامي نبوده است و نيست. لذا از هر نيرويي، ولو در دورن جمهوري اسلامي، كه بر ضد حاكميت سرمايه‌داري وابسته مبارزه كند، بايد پشتيباني كرد و با هر نيرويي، كه ولو در اپوزيسيون جمهوري اسلامي از ضد انقلاب و وابستگي به امپرياليسم حمايت مي‌‌كند، بايد مبارزه كرد.

     بايد توجه داشت، كه بخش مهمي از نيروهاي سياسي تشكيل‌دهنده جبهه متحد خلق، در داخل كشور فعاليت مي‌كنند. لذا مبارزه براي برقراري آزادي‌هاي دمكراتيك، سياسي و اجتماعي، شرط نخست تشكيل واقعي علني و ثمربخش چنين جبهه‌اي در داخل كشور است و ارتجاع و كلان سرمايه‌داري از بيم همين حادثه مهم است كه با توسل به انواع جنايات و حيله‌ها حاضر نيستند تسليم آزادي‌ها شوند. هر گام كوچك عقب‌نشيني حكومت در اين زمنيه را، كه بدون ترديد فقط با فشار جنبش توده‌ها ممكن مي‌شود، بايد به سنگري براي گام بعدي تبديل كرد. اين يك دمكراسي انقلابي است!

     بدين ترتيب، مبارزه براي تشكيل جبهه متحد خلق، يعني مبارزه همزمان در چهار جبهه: مبارزه عليه امپرياليسم؛ مبارزه عليه سرمايه‌داري وابسته و سياست تعديل اقتصادي؛ مبارزه عليه ارتجاع در جهت برقراري آزادي‌هاي سياسي و دمكراتيك و بالاخره مبارزه در جهت اتحاد همه نيروهاي خلق. و اگر قرار باشد، كه نيروهاي انقلابي و از جمله حزب ما از مبارزه در هر يك از اين عرصه‌ها غفلت كند و همه چيز را پيش از سرنگوني جمهوري اسلامي، و يا طرد ولايت فقيه ناممكن بداند، نمي‌توان به هيچوجه اميدوار بود كه سير وقايع در كشور ما به نفع نيروهاي دمكراتيك و توده‌هاي وسيع مردم چرخش يابد.

 

 مبارزه ميان نيروهاي مذهبي و غير مذهبي؟

      حزب توده ايران هرگز و حتي براي يك لحظه معتقد نبود، كه در جامعه ايران نبرد ميان نيروهاي مذهبي و غير مذهبي جريان دارد، كه مدعي باشد با پيروزي نيروهاي مذهبي برغير مذهبي اين نبرد پايان يافته و انقلاب شكست خورده است. بر عكس تمام سياست حزب در تك تك اسناد و مدارك و نوشته‌هاي آن، با تمام قوا با اين شيوه تفكر به مبارزه برخاسته است. تبديل كردن نبرد ميان طبقات، به نبرد ميان نيروهاي مذهبي و غير مذهبي، انديشه و سياستي بود كه بشدت از سوي ارتجاع مذهبي پيگيري و تبليغ مي‌شد و برخي‌ها نيز در دام آن قرار گرفته و يا آگاهانه آن را تكرار مي‌كردند. مهاجرت و دوري از صحنه اصلي نبرد در داخل كشور، نبايد براي ما چنين نتايجي را ببار آورد. بايد در مقابل اين شيوه تبليغ و تفسير، كه اصولا نگرش توده‌اي نيست، ايستاد و آنرا اصلاح كرد.

     حزب توده ايران همواره معتقد بود كه نه صف نيروهاي مذهبي يكپارچه است و نه صف نيروهاي غير مذهبي. در هر دو صف طبقات و اقشار مختلف جامعه ايران حضور دارند و مسئله اصلي عبارت است از‌ اتحاد نيروهاي انقلابي و مدافعين زحمتكشان عليه كلان سرمايه‌داران و بزرگ مالكان، صرفنظر از مذهب و يا ايدئولوژي. تقسيم‌بندي ارتجاعي مذهبي و غير مذهبي، كه معناي واقعي آن عبارت است از اتحاد با سرمايه‌داري مذهبي عليه كارگران و زحمتكشان غير مذهبي و يا بالعكس، آن چيزي بود، كه در تمام دوران پس از انقلاب ما با آن جنگيديم و حتي براي يك لحظه نيز آن را نپذيرفتيم. اين واقعيت است، كه هر كس اگر حتي يك روز از عمر خود را در حزب توده ايران سپري كرده باشد، آنرا مي‌داند. انقلاب بهمن از سال 1360 در مسير عقب‌نشيني قرار گرفت، اما نه به دليل پيروزي نيروهاي مذهبي بر غير مذهبي، بلكه بدان دليل، كه در صف نيروهاي مذهبي، كه اساسا نبرد ميان آنها سرنوشت جامعه را تعيين مي‌كرد، جناح‌هاي راست‌گرا توانستند در يك سلسله از عرصه‌هاي مهم، پيروزي بدست آورده و نيروهاي انقلابي را به عقب نشيني وادار كنند. اين پيروزي راستگرايان را بايد از آنها پس گرفت و اين ممكن نيست، مگر با وسيع‌ترين بسيج توده‌اي.

 

روند انقلابي در ايران

     جنبش توده‌اي كه كشور ما امروز شاهد آن است، صرفنظر از آنكه جنبش توده‌هاي مذهبي مدافع انقلاب باشد يا توده‌هاي سرخورده از انقلاب، بطور عيني و در ماهيت خود جنبش "دفاع از انقلاب" و دستاوردهاي آن است، جدا از آن كه توده‌ها و نيروهاي سياسي شركت‌كننده در اين جنبش چه بينشي داشته باشند و اين واقعيت را درك كنند يا خير.

     به همين دليل، به اين نكته مهم بايد توجه كرد كه جنبش توده‌هاي مذهبي مدافع انقلاب، بدنبال آشكار شدن روز افزون چهره حكومت تكيه‌گاه ما و همه نيروهاي اپوزيسيون انقلاب است و بر عكس جنبش توده‌هاي سرخورده از انقلاب تكيه‌گاه نيروهاي انقلابي مذهبي در ج. ا. است كه بايد عليرغم همه دشواري‌ها كه با آن روبرو هستند، اعتماد دوباره آنها را جلب كنند.

     تمام سرنوشت انقلاب اكنون بستگي به آن يافته است، كه ما بتوانيم اين دو جنبش را كه در ماهيت خود يك "هدف" اما به ظاهرا در دو "راه" مقابل قرار گرفته است، به يكديگر پيوند بزنيم و تمام نقش تاريخي كه حزب ما مي‌توانست و هنوز هم مي‌تواند ايفاء كند، تبديل شدن به عامل اتحاد اين دو جنبش انقلابي است.

    

 نيروي مذهبي بين زمين و آسمان سرگردان است؟

     در ادامه همين بحث اين نكته  مطرح مي‌شود كه نيروهاي راديكال مذهبي بايد نوعي‌‌‌عمل كنند كه اعتماد توده‌هاي مردم و اپوزيسيون مترقي را فراهم آورند. در قسمت اول يعني جلب اعتماد توده‌ها ظاهرا كار بايد بسيار دشوارتر از جلب حمايت اپوزيسيون باشد، زيرا اپوزيسيون گويا به هوشياري سياسي خود آنقدر مي‌بالد كه رسالت هدايت مردم را نيز براي خود قائل است. بنابراين، وقتي بعنوان توصيه مي‌نويسند كه وظيفه ماست {علنا از آن‌ها بخواهيم كه موجبات جلب اعتماد توده‌هاي مردم و نيروهاي انقلابي و مترقي اپوزيسيون را فراهم آورند} به چه معناست؟ مثلا چه بايد بكنند كه اين اعتماد جلب شود؟

     آيا همين كه به مبارزه ضد امپرياليستي ادامه مي‌دهند، با سرمايه‌داري وابسته مبارزه مي‌‌‌كنند و از آشتي ملي و آزادي احزاب و پايان انحصار مذهبي دفاع مي‌كنند، براي جلب اعتماد اپوزيسيون كافي نيست؟

     اگر اپوزيسيون نمي‌خواهد اعتمادش جلب شود، ظاهرا مشكل در جاي ديگري است. مشكل در اين جا است كه اپوزيسيون خارج از كشور سال‌هاست كه در محاصره تبليغات دار و دسته‌هاي راستگرا‌ست. براي اپوزيسيون درك اين مطلب دشوار است و پذيرش و تحمل آن تلخ‌تر و دشوارتر؟

     "اپوزيسيون" تا ‌زماني‌‌‌كه هيچكس آن را به حساب نيآورد كه بخواهد اعتماد آن را جلب كند، نقشي در تحولات نخواهد داشت. بنابراين، مسئله اين نيست، كه نيروهاي انقلابي داخل كشور چه كنند كه ما به آنها اعتماد كنيم، بلكه مسئله اين است، كه  ما چه سياستي را بايد در پيش بگيريم، كه آنها بتوانند براي تحولات مثبت روي ما حساب كنند. براي اين منظور بايد با تمام نيروي خود بر روي مسئله مبارزه با امپرياليسم و سياست صندوق بين‌المللي پول در همه ابعاد و جوانب آن فشار بياوريم و بحث را بكشانيم به آنجايي كه بايد كشيده شود و مبارزه واقعي در آنجا جريان دارد، يعني بر روي مسائل اقتصادي و اجتماعي تعيين‌كننده حال و فرداي كشورمان، در اين صورت متحدين ما خود بخود مشخص خواهند شد و ما نيز نيازي احساس نخواهيم كرد كه اعتمادمان به آنها جلب شود.

     دفاع از آزادي‌ها امروز براي بازگويي اين حقايق در داخل كشور يك وظيفه انقلابي است و راستگرايان با آگاهي از اين واقعيات با آن مخالفند و با تمام وجود در برابر آن ايستاده‌اند و انواع جنايات و حادثه‌جويي‌ها را براي ادامه آن بوجود مي‌آورند و چون همه ابزار را در اختيار دارند، آنچنان به اين بازي ضد انقلابي ادامه مي‌دهند كه حتي فرياد آزاديخواهي مذهبيون پيراموني حكومت نيز در ميان هياهوها گم مي‌شود. رد پاي بسياري از جنايات داخلي و خارجي را بايد از اين طريق پيدا كرد. هتاكي‌هاي تحريك‌آميز مطبوعات دولتي عليه روشنفكران، آزاديخواهان و هنرمندان، دستگيري‌ها، ترورها، فشارهاي رواني بر جامعه، سرگرم كردن مردم در هياهوي ماهواره و حجاب و ريش و كراوات و پپسي‌كولا و ... همه و همه در اين چارچوب است.

 

چرا بايد دنبال نام افراد گشت؟

     در برخي مطبوعات عنوان مي‌شود كه توان و نيروي واقعي نيروهاي مذهبي انقلابي در جمهوري اسلامي چقدر است و ضمنا با اشاره به مجموعه عملكرد رژيم از حزب ما مي‌خواهند كه نمايندگان اين جناح را نام ببريم و بگوئيم كه چرا بايد از آنها پشتيباني كرد.

     پيش از آنكه به توان واقعي اين نيرو و دليل لزوم پشتيباني از آن بپردازيم، ابتدا بايد پاسخ آنهائي را داد كه در سايه ايستاده‌اند و معرفي نمايندگان اين جناح را از ما طلب مي‌كنند!

     آنها مي‌خواهند ما را در دام بحث در باره افراد و احتمالا سهم آنها در حوادث گذشته بياندازند و بدين ترتيب از زير بار تحليل دشوار شرايط كنوني ايران شانه خالي كنند. اين آسان‌ترين شيوه فرار از مقابل واقعيات است، كه در آينده دشوارترين موقعيت را براي حزب ما و لزوم فعاليت علني و آشكار آن در صحنه مبارزه و جنبش مردم بوجود خواهد آورد.

     اين طرز برخورد باب مسائل جنبش و فعالان مذهبي كه در سخت‌ترين شرايط روبروي ارتجاع و كلان سرمايه‌داران ايستاده‌اند و امپرياليسم امريكا آخرين گام براي حمايت عملي از راستگرايان و مجريان سياست جهاني آن را، در گرو حذف خونين آنها از مجموعه جمهوري اسلامي طلب مي‌‌كند، فقط مي‌تواند خاص كساني باشد كه با جامعه از نزديك آشنائي ندارند و از آن بدتر، اينكه به اسارت تحليل‌ها و ارزيابي‌هاي امپرياليسم و اپوزيسيون حامي هر دوي آنها، يعني امريكا شب و روز باتمام توان خود و با ايجاد انواع تحريكات و حادثه‌جوئي‌ها سعي دارند مرزها را تا لحظه فرود ضربه نهائي همچنان مخلوط و مغشوش نگهدارند. بر اساس همين تلاش شبانه‌روزي است كه اپوزيسيون مترقي و چپ در مهاجرت و اپوزيسيون مترقي در داخل كشور نمي‌توانند و نمي‌گذارند بتوانند از حقايق پشت پرده آگاه شوند. همين تلاش همآهنگ است كه اجازه نمي‌دهد تا همه ناراضيان از سياست‌هاي جاري در كشور بدانند چه كساني ترور مي‌كنند، چه كساني مي‌كشند، چه دست‌هائي در همآهنگي با نقشه امريكا براي حضور نظامي در خليج فارس زمينه‌هاي جنجال‌هاي بزرگ جهاني را براي توجيه افكار عمومي جهان براي مداخله در امور داخلي كشور فراهم مي‌آورند.

     بزرگترين روزنامه‌هاي كشور، با هدايت كامل ارتجاع حاكم به تريبون تحريك همه روشنفكران كشور تبديل شده‌اند، تا همه آنها را كه همچنان فكر مي‌‌‌كنند بايد از عواقب مداخله نظامي امريكا در امور داخلي ايران هراس داشت، به صف تسليم‌شدگان در برابر مداخله امپرياليسم و بازگشت وابستگان سياسي بي‌نقاب آن به صحنه بپيوندند. آنها را تحريك مي‌كنند، تا دست از دفاع از استقلال كشور در عين ايستادگي در برابر ارتجاع حاكم بردارند و از سياست جهاني امپرياليسم پيروي كنند و يا آنرا بعنوان تنها امكان نجات از شرايط حاكم بر كشور بپذيرند. ما نبايد به تماشاچي بي‌عمل اين كارزار تبديل شويم.

      ما نبايد فقط آن جناياتي را جنايت بشمار آوريم، كه خودمان قرباني آن بوده‌ايم. هزاران مبارز و انقلابي مذهبي در سال‌هاي گذشته يا به زندان كشيده شده‌اند، يا اعدام شده‌اند، يا ترور شده‌اند و يا قرباني انواع ديگر جنايات شده‌اند. چرا نبايد آنها را در شمار قربانيان دار و دسته راستگرا و جنايتكاري به حساب آورد، كه در سال‌هاي گذشته يا از صحنه بكلي حذف شده‌اند و يا به زندان افتاده‌اند. ما وقتي خود را مدافع جنبش مردم و آرمان‌هاي انقلاب مي‌دانيم و از آزادي‌ها دفاع مي‌كنيم چگونه مي‌توانيم صف خود را از صف آنها جدا نگهداريم. اين همان نتيجه مطلوبي است كه ارتجاع و امپرياليسم سال‌ها براي تحقق آن زحمت كشيدند: {انقلابيون را - به هر بهانه، بويژه مذهبي و غير مذهبي - از يكديگر دور كردن و سپس يورش به صفوف پراكنده انقلاب}. بايد اين روند را در جهت عكس آن برگرداند.

     ما مدافع انقلاب و همه انقلابيون بايد باشيم و به اين مشي درست و واقعي، در بدترين شرايط و سخت‌ترين موقعيت‌ها بايد وفادار بمانيم. حزب ما، چه در سال‌هاي پيش از انقلاب و چه سال‌هاي پس از پيروزي انقلاب از اين مشي و سياست پيروي كرد. ما در اتخاذ مشي و سياست اهل حقه‌بازي و دو رويه بازي كردن نبوده و نيستيم. مشي و سياست حزب توده ايران برخاسته از واقعيات جامعه ايران بود و همچنان بايد باشد. در مبارزه و سياست انقلابي دروغ و حقه‌بازي جايي نبايد داشته باشد. ما بخاطر اين فرد يا آن شخص مشي و سياست تدوين نكرده بوديم، كه حالا با حذف آن فرد، مرگ فلان شخص و يا حتي جبهه عوض كردن فلان شخصيت، در نگرش خود به جامعه و انقلاب ايران تجديد نظر كنيم. سياست‌هايي كه با باد مي‌آيند با باد هم مي‌روند. ما در كنار مردم بوديم، هستيم و خواهيم ماند.

      ما معتقديم حوادث و سير رويدادهاي سال‌هاي پس از پيروزي انقلاب چشم و گوش خيلي‌ها را باز كرده است. همان‌هايي كه در سال‌هاي اول پس از پيروزي انقلاب پيوسته با ترديد به مشي حزب ما نگاه مي‌كردند و در شناخت دوستان و دشمنان انقلاب و همراهان تمام راه و نيمه راه خود دچار ترديدهاي جدي بودند. چرا بايد براي خودمان امكان رشد آگاهي و تجربه‌اندوزي را قائل باشيم، اما براي ديگران نه؟

 

خطر مداخله نظامي در ايران

 

     وقتي از ما درباره توان اين نيروها در ج. ‌ا. سؤال مي‌كنند، روشن‌ترين و دقيق‌ترين پاسخ در واقع اينست، كه از سؤال‌كنندگان بپرسيم {چرا راستگرايان نمي‌توانند ضربه آخر را وارد آورند؟ و يا چرا امپرياليست‌ها مداخله مستقيم در امور داخلي ايران نمي‌كنند؟}

     واقعيتي كه در مجموعه جنجال‌ها گم شده است و ما بايد آشكارا بدان بپردازيم، آنست كه فشارهاي اقتصادي - سياسي امپرياليست‌ها به ج. ‌ا. كه بي‌ارتباط با عميق‌ترين مناسبات اقتصادي با رژيم حاكم بر كشور ادامه دارد، حضور بي سابقه نظامي امريكا در مرزهاي جنوبي ايران، فشارهاي اجتماعي - فرهنگي در تمام عرصه‌ها به مردم در داخل كشور توسط ارتجاع حاكم، و حوادث بشدت تحريك‌آميز همه و همه يك هدف را دنبال مي‌كنند:

      سرمايه‌داري غارتگر داخلي آخرين ضربه را با حذف انقلابيون مذهبي از صحنه سياسي كشور وارد آورده و راه را براي سازش آشكار با سرمايه‌داران فراري و امپرياليسم امريكا باز كند.

     آنها ديگر به مناسبات غيرآشكار راضي نيستند. اين ضربه از آن رو دشوارتر از ضربه به ديگر نيروهاي انقلابي جامعه است، زيرا آنها از اسارت بازگشته‌ها هستند، اقوام كشته‌شدگان جنگ و توده‌هاي مذهبي هستند. اين حمايت ما از آنها وقتي اهميتي روزافزون پيدا مي‌‌كند، كه بدانيم آنها روز به روز بيشتر در برابر حكومت مي‌ايستند و از آرمان‌هاي استقلال‌طلبانه و عدالت خواهانه انقلاب دفاع مي‌كنند. آنها روز به روز بيشتر درك مي‌كنند، كه ادامه اختناق و سركوب آزادي‌ها بسود ارتجاع حاكم است.

     آنها از ترفندهاي سران و مدافعان ادامه جنگ و حالا مدافع سرمايه‌داري كلان آگاه شده و مي‌شوند. از اين نيرو بايد حمايت كرد، زيرا در صورت حذف آن از صحنه، امپرياليسم توسط نيروهاي ارتجاعي و وابسته به امپريالسم به  عامل تعيينكننده آينده كشور تبديل خواهد شد.

     هيچكس براي مدتي طولاني در صف انتظار نمي‌ايستد. بايد عليه سياست‌هاي راستگرايان و غارتگران حاكم وارد كارزار عملي شد.

     در اين صورت جبهه انقلاب هر چه بيشتر تقويت خواهد شد. براساس اين نگرش است، كه ما آغاز فعاليت "مجاهدين انقلاب اسلامي" را، عليرغم همه محدوديت‌هايي كه با آن روبرو هستند، مثبت ارزيابي مي‌كنيم. ما اميدواريم ديگر نيروها نيز وارد صحنه شوند و سد اختناق و سانسور را شكسته و مانع يكه‌تازي دولت حامي كلان سرمايه‌داران و ارتجاع حاكم شوند. هر اندازه كه اين نيروها بيشتر وارد صحنه شوند، به همان اندازه صف مدافعان امپرياليسم و ارتجاع حاكم ضربه مي‌بيند؛ بويژه وقتي كه آنها با توجه به كمبودهاي گذشته، از تنوع نظر، آزادي‌ها و مخالفت‌ با انحصار طلبي دفاع كنند.

     جناح چپ مي‌كوشد با طرح مسائل ضد امپرياليستي، رهبري ج. ‌ا. را وادار كند تا در چارچوب سياست ضد امپرياليستي باقي بماند و بدين وسيله از ايجاد اين تصور در مردم و در جنبش، كه امپرياليسم عامل تعيين كننده سياسي در جهان و در ايران است، جلوگيري نمايد. در مقابل جناح راست كه مي‌بيند قادر به مقاومت در مقابل اين سياست نيست، تلاش مي‌‌كند تا مبارزه با امپرياليسم را به ماجراجوئي‌هاي ويرانگر بكشاند تا همگان را به ضرورت در پيش گرفتن يك سياست خارجي "معتدل" متقاعد نمايد. وظيفه ما اين است، كه اين واقعيت را با زباني ساده و سياسي براي نيروهاي اپوزيسيون و مردم توضيح دهيم و به آنها بگوئيم كه سران راستگراي ج. ‌ا. چون در مقابل خواست توده‌ها و نيروهاي انقلابي و انقلاب در جهت در پيش گرفتن يك سياست ضد امپرياليستي نمي‌توانند مقاومت كنند، لذا سياست تبديل كردن مبارزه ضد امپرياليستي به ماجراجويي‌هاي نظامي و تروريستي را در پيش گرفته‌اند، تا بدينوسيله انقلاب را هر چه بيشتر در عرصه بين‌المللي منزوي كنند و نيروهاي انقلابي را تحت فشار قرار دهند تا از خواست‌هاي ضد امپرياليستي خود صرفنطر كنند. لذا هرگونه عقب‌نشيني در اين زمينه تنها راستگرايان را به موفقيت سياست خود اميدوارتر خواهد كرد و ماجراجوئي‌ها را گسترش خواهد داد.

 

اهداف نزديك

 

                                                        "جبهه واحد ضد‌ارتجاع"

 

     در پايان قسمت دوم مقاله تحليلي نورالدين كيانوري، وي دورنما و ضرورت تشكيل جبهه‌اي با شركت همه نيروهاي آزاديخواه و مخالف ارتجاع را، براي اين مرحله از تحولات اجتماعي ايران، طرح كرده بود. محتواي اين جبهه پيشنهادي به گونه‌اي بود كه جز "جبهه واحد ضد ارتجاع" نام ديگري نمي‌شد برآن نهاد.

     به همين دليل، تزهاي مطرح شده در طرح اوليه و پيشنهادي وي، با عنوان "اهداف نزديك "جبهه واحد ضد ارتجاع" در شماره 24 راه‌توده (شهريور 73) منتشر شد.

     سير رويدادهاي داخل كشور در سال‌هاي بعد از انتشار اين تحليل، عملا منجر به تشكيل جبهه‌اي گسترده، براي مقابله با ارتجاع مذهبي و سرمايه‌داري تجاري متحد آن در ايران شد و نشان داد كه تحليل و پيشنهاد كيانوري تا چه اندازه با واقعيات جامعه ايران همخواني داشته‌است. همين جبهه در آستانه انتخابات رياست جمهوري به استقبال اين انتخابات رفت و پس از پيروزي محمد خاتمي، با روشني و صراحت بيشتري سازمان يافت. گرچه نام جبهه مذكور در حال حاضر در داخل كشور "جبهه دوم خرداد" است، اما محتوا و مضمون آن، همان محتواي "جبهه واحد ضد ارتجاع" را دارد. جبهه‌اي كه هر گامي كه به سود تحولات مترقي و مثبت در جامعه بر مي‌دارد و يا از چنين تحولاتي حمايت مي‌‌كند، از حمايت سياسي و عملي نيروهائي در جامعه برخوردار است كه رسما در آن شركت ندارند، اما در جهت تقويت آن عمل كرده و در كنار آن مي‌باشند؛ اعم از مذهبي، ملي - مذهبي، ملّيون و حزب توده ايران.

     طي دو سال و نيم گذشته، جبهه مذكور اشكال ضروري و ابتدائي سازماني خود را يافته‌است و در تدارك انتخابات پيش روي مجلس ششم با اعلام تشكيل "شوراي همآهنگي نيروهاي دوم خرداد"، عملا گام بزرگي را در جهت تكامل سازماني خود برداشته است. رهبري اين شورا، اكنون و آنگونه در مطبوعات اعلام شده، برعهده حجت‌الاسلام موسوي خوييني‌ها مي‌باشد. شوراي مذكور يك ستاد انتخاباتي نيز تشكيل داده‌است كه رهبري اين ستاد نيز بر عهده بهزاد نبوي است.

     مي‌توان يقين داشت، هر اندازه كه تحولات در ايران بيشتر شتاب گرفته و ضرورت سازمان‌يابي جنبش بيشتر در دستور كار نيروهاي درون جنبش قرارمي‌گيرد، شكل سازماني و اهداف اين جبهه نيز دقيق‌تر خواهد شد. يگانه كمبود بزرگ اين جبهه در حال حاضر، محدود بودن دايره آن به نيروهاي پيراموني و دروني حكومت است، گرچه از حمايت‌هاي متحدان بيروني جبهه نيز برخوردار باشد و خود نيز به نوعي بر آن صحه گذاشته باشد. از آن جمله است ابراز تمايل مثبت ستاد تبليغاتي وابسته به اين شورا، درباره حضور نيروهاي ملي - مذهبي در انتخابات پيش روي مجلس اسلامي، كه بصورت مدون در شماره 12 آبان 78 نشريه "عصر ما"‌، ارگان مطبوعاتي سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي بدين شكل مطرح شده‌است:

     {... مخالفت و اجتناب از مذاكره و گفت و گو با جناح راست فاقد هرگونه مبناي اصولي و منطقي است، همچنانكه مذاكره و گفت و گو با گروه‌هائي كه التزام عملي به قانون اساسي را به مثابه نظم مبنائي پذيرفته‌اند. هيچگونه مغايرتي با مباني ايدئولوژيك ما ندارد. به عبارت بهتر، اين گروه‌ها طبق قانون اساسي حق حيات و فعاليت سياسي دارند و وجود آنها مطابق قانون اساسي به رسميت شناخته شده‌است}

     نه تنها بايد كوشيد اين جبهه را با حضور همه نيروهاي طرفدار جنبش مردم - اعم از مذهبي و غير مذهبي - گسترده ساخت، بلكه مي‌توان يقين داشت كه با گسترش جنبش و تشديد روياروئي‌ها و تجديد آرايش نيروها، اين امر مانند يك ضرورت تاريخي تحقق خواهد يافت.

     مطالعه تزهاي مربوط به {اهداف نزديك "جبهه واحد ضد ارتجاع"}، كه با كمال تاسف در سال 73 و از سوي نيروهاي غير توده‌اي آنگونه كه ضرورت داشت مورد توجه قرار نگرفت، و تطبيق آن با آنچه كه در ايران مي‌گذرد، نشان مي‌دهد كه اين تزها همچنان از اعتبار لازم براي بحث پيرامون چارچوب جبهه‌اي پاسخگو به نياز سازماني جنبش كنوني مردم ايران برخوردار است. امري كه به اشكال مختلف، طي سال‌هاي اخير، در مقالات و تحليل‌هاي منتشر شده در راه‌توده بدان پرداخته شده‌است.

 

تـــزها:

1- شعار ‌‌ما براي اين دوران هر چه باشد، محتواي آن مي‌تواند تشكيل يك جبهه واحد عليه حاكميت نيروهاي راست و "ارتجاع" يا در يك كلام "جبهه واحد ضد ارتجاع" باشد. براي اين كه در سردرگمي فرو نرويم، بايد مفهوم "ارتجاع" را از هر نظر كاملا روشن كنيم. يعني بايد پايگاه طبقاتي نيروهاي تشكيل‌دهنده و گرايش عمومي سياسي آن را بدون ابهام مشخص ساخت.

2- از نظر اقتصادي، پايگاه طبقاتي ارتجاع يا راست، عبارتست از بورژوازي بزرگ تجاري و سرمايه‌داران و بازاريان بزرگ وابسته به قدرت، بورس بازان و دلالان بزرگ ارز و خلاصه همه طفيلي‌هاي جامعه.

3- نيروهاي سياسي تشكيل دهنده "ارتجاع" عبارتند از:

گروه‌بندي رسالت - حجتيه، مجلس خبرگان، اكثريت مجلس شوراي اسلامي (مجلس پنجم)، شوراي نگهبان، جامعه روحانيت مبارز، جامعه مدرسين حوزه علميه قم و همه افراد جرياناتي كه به نحوي از انحاء به اين گروه‌بندي‌ها وابستگي دارند.

4- گرايش عمومي سياسي ارتجاع عبارتست از تلاش براي انحصار مطلق حاكميت و حذف هر رقيب و نيروئي كه حاضر به اطاعت بي‌چون و چرا از او و خواست‌هاي او نيست، گسترش سركوب و اختناق، از بين بردن هرگونه نشانه آزادي‌هاي سياسي و اجتماعي و نابود كردن هر نهاد و جريان دمكراتيك يا غيروابسته به خود.

5- جناح معروف به "چپ" جمهوري اسلامي، عليرغم پاره‌اي تضادها و تناقضات كه در درون خود دارد، اما بخش عمده و نيروي اصلي آن از يك موضعگيري قاطع ضد امپرياليستي و ضد ارتجاعي پيروي مي‌‌كند. حمايت و پشتيباني كامل از اين موضعگيري‌ها وظيفه مسلم ماست. نه تنها خود بايد از آنها حمايت كنيم، بلكه بايد ساير نيروهاي انقلابي را نيز متقاعد كنيم كه به پشتيباني از اين جناح برخيزند.

6- در مورد دولت هاشمي رفسنجاني و همكارانش، سياست صنعتي‌سازي سرمايه‌داري آنها در شرايط مشخص كشور ما، يعني در شرايط ضعف تاريخي بورژوازي صنعتي داخلي، اين سياست نمي‌تواند در نهايت جز به قدرت گرفتن هر چه بيشتر نيرومندترين بورژوازي كشور، يعني بورژوازي تجاري و تضعيف بيش از پيش دستآوردها و حقوق زحمتكشان منتهي نشود. با وجود همه اينها و با وجود انتقادات و مخالفت‌هاي بسيار جدي و اصولي كه نسبت به روش‌هاي اقتصادي داخلي و سياست خارجي هاشمي رفسنجاني داريم و بيان مي‌كنيم، وي و همكارانش بطور كلي در جبهه ارتجاع مورد نظر ما جاي نمي‌گيرند. بنابراين، هر جا كه آنها در مسير مبارزه با اين جبهه گام بردارند، بايد در مقابل تهاجمات ارتجاع مورد حمايت قرار گيرند.

7- در مورد "ولايت فقيه" بعنوان يك نهاد حقوقي و سياسي، حزب ما موضع مشخص خود را دارد و بايد داشته باشد. اما در مورد "ولي فقيه" بعنوان يك شخص، حزب حتي در زمان آيت الله خميني نيز معتقد بود كه اين "ولي فقيه" نيست كه نتيجه مبارزه طبقاتي را تعيين مي‌‌كند، بلكه اين تناسب نيروهاي طبقاتي است كه سرنوشت ولي فقيه را رقم مي‌زند. از آنجائي كه اين تناسب امروز به نفع نيروهاي وابسته به سرمايه‌داري بزرگ تجاري و ارتجاع به هم خورده‌است، ولي فقيه تنها در صورتي كه نماينده و سخنگوي اين نيروها باشد، مي‌تواند در مقام خود باقي بماند. تا زماني كه اين تناسب به قوت خود باقي است، با رفتن اين فقيه و آمدن آن فقيه ديگر، هيچ چيز تغيير نخواهد كرد. بنابراين مطرح كردن ولي فقيه بعنوان يك شخص، علاوه بر اينكه گمراه‌كننده و توهم زاست، ما را از عرصه اصلي مبارزه خارج و دست نيروهاي راست گراي حاكم را در ممانعت از نفوذ ماهيت نظرات و انديشه‌هاي حزب در داخل كشور بيشتر باز مي‌‌كند. موضعگيري نسبت به ولي فقيه مسئله‌ايست مشخص كه بر شرايط روز جنبش و نقش مشخصي كه وي در تحكيم حاكميت نيروهاي ارتجاع ايفاء مي‌‌كند، بستگي دارد و خواهد داشت.

8- در چارچوب تشكيل جبهه واحد ضد ارتجاع و در راستاي عقب راندن حاكميت سرمايه‌داري بزرگ تجاري، ما بايد از هر خواستي كه به هر شكل به مواضع ارتجاع حاكم ضربه وارد مي‌آورد، دفاع كنيم.

9- از آنجائي كه منافع بورژوازي بزرگ تجاري و نيروهاي راست ارتجاعي با منافع اكثريت مطلق مردم در تضاد قرار دارد، اين طبقه در چارچوب هر نوع نظام اجتماعي و هر شكل حكومتي، گرايش به سركوب آزادي‌هاي سياسي و هر شكل از مقاومت مردمي دارد. از اين رو هر كس در هر كجا از خواست برقراري آزادي‌هاي دمكراتيك پشتيباني مي‌‌كند، خواه و ناخواه در برابر آن قرار مي‌گيرد. به همين دليل است كه ما بايد با تمام قوا از هر نيروي مدافع گسترش آزادي‌هاي دمكراتيك پشتيباني و با هر نيروي خواستار محدود شدن اين آزادي‌ها مبارزه كنيم.

10- ما بايد از هر نيروئي كه خواستار بركنار شدن دارو دسته ارتجاع حاكم و ايجاد جامعه‌اي دمكراتيك است، پشتيباني كنيم.

11- بايد از خواست برقراري آزادي‌هاي سياسي و دمكراتيك، آزادي احزاب، سازمان‌ها و اجتماعات سياسي و صنفي، رعايت كامل حقوق زنان و اقليت‌هاي قومي و مذهبي و آزادي كليه زندانيان سياسي دفاع كنيم.

    

     سياست ارتجاع حاكم، با خواست هاي اكثريت خلق و با خواست‌هاي بخش هاي مهمي از نيروهاي دروني و پيراموني حاكميت در تضاد است. همين امر زمينه را براي گسترش سريع‌تر سمتگيري و سياست ضد ارتجاعي حزب در جامعه هموارتر مي‌‌كند. پيش‌‌از آنكه همه فرصت‌ها ازدست برود، جبهه واحد ضد ارتجاع را بايد سازمان داد.

----------------------------------------------------------------------------------------

زيرنويس‌ها:

 

(1) اين مقاله در سال 1373 با نام مستعار "آ. ك."در راه‌توده چاپ شد. نورالدين كيانوري مقله تحليل خود را با همين نام مستعار در اختيار راه‌توده گذاشته بود. به همين دليل در پاره‌اي موارد، نظير اين مورد او از خود به عنوان شخص ثالث ياد مي‌كند.

 

.(2) [اشاره به جمله‌اي در يكي از شماره‌هاي كيهان چاپ‌‌لندن]

 

. . . . .

 

مقاله در فرمات PDF :