3
چهره درانقلاب 57 - بخش دهم
نقش چپ روها و اتجاع مذهبی
در سال های پس از انقلاب 57
برای خمینی همچون یك مرجع
تقلید بزرگترین مانع و مشكل نه فقط دگراندیشان بلكه همه اقدامات مترقی بود
كه انقلاب میطلبید و در فقه پایه روشنی نداشت، یا برعكس پایه روشنی در سمت
واپسگرایانه داشت. نمونه آن مخالفت آیتالله گلپایگانی با رئیس جمهور شدن
زنان بود كه در نخستین پیش نویس قانون اساسی كه به امضای آیتالله خمینی
رسیده بود پذیرفته شده بود. در هفتهها و ماههای نخست پس از انقلاب، در
نتیجه فعالیت چپ روها و سوءاستفاده نیروهای ارتجاعی از این فعالیتها چرخش
به سمت ارتجاع تقویت شد. آتش جنگ در تركمن صحرا، تحریم رفراندم جمهوری
اسلامی، شركت در راه پیماییهای جبهه دمكراتیك ملی، جنگ در كردستان و... به
این مسئله دامن زد.
موانع اتحاد
اینكه اتحاد با خمینی بطور كامل ناممكن نبود به معنای عدم وجود موانع
جدی بر سر راه چنین اتحادی نبود. این موانع وجود داشت و عظیم بود و در روند
انقلاب در همان حال كه بخشی از این موانع از سر راه روفته میشد، موانع
جدیدی سر بر میافراشت. این موانع بر نحوه تحول شرایط عینی اثر میگذاشت.
وجود همین موانع بود كه سرانجام امر اتحاد را در عمل ناممكن كرد. این موانع
را به چند دسته میتوان تقسیم كرد:
1- موانع ناشی از موقعیت خمینی همچون یك مرجع تقلید مذهبی كه سخنانش حكم
فتوی داشت و باید آن را بر اساس منابع فقهی مستدل میكرد. خمینی با گفتن
این كه در جمهوری اسلامی كمونیستها آزاد هستند پا را از چارچوبهای سنتی
فقه اسلامی بسیار فراتر گذاشته بود و بیش ازاین نمیتوانست جلو رود مگر
آنكه شرایط به نحوی دیگر پیش میرفت. این شاید بزرگترین مانع و مشكل خمینی
نه فقط در مورد دگراندیشان بلكه همه اقدامات مترقی بود كه انقلاب میطلبید
و در فقه پایه روشنی نداشت، یا برعكس پایه روشنی در سمت واپسگرایانه داشت.
نمونه آن مخالفت آیتالله گلپایگانی با رئیس جمهور شدن زنان بود كه در
نخستین پیش نویس قانون اساسی كه به امضای آیتالله خمینی رسیده بود پذیرفته
شده بود. با اعلام مخالفت گلپایگانی و این كه در این صورت شیخ فضل الله
انقلاب اسلامی خواهد شد قانون اساسی در این زمینه عقبگرد كرد. از نمونههای
دیگر ِمی توان مخالفت با اصلاحات ارضی و قانون كار، طرح اراضی شهری، ملی
شدن بازرگانی خارجی، گرفتن مالیات غیر از خمس و زكات و غیره نام برد. این
موانع آنچنان بر آیت الله خمینی گران آمد و دست و پا گیر شد كه سرانجام
اعلام كرد كه حكومت اسلامی ورای قوانین فقه است و میتواند نماز و روزه و
حج را هم تعطیل كند. ولی او این سخن را زمانی گفت كه دیگر انقلاب از نفس
افتاده بود، مردم از درگیریهای درون حكومتی چیزی نمیفهمیدند و خود او در
رهبری كشور نقش تعیین كننده دیگر نداشت. به همین دلیل وی در اعلام این نظر
تنها ماند. نه روحانیت، نه دیگر رهبران جمهوری اسلامی جسارت و قدرت آنكه
بخواهند این نظر را تا به انتهای منطق خود پیش ببرند، یعنی در واقع مذهب را
از حكومت داری جدا كنند نداشتند. به هر حال خمینی به لحاظ جایگاه مذهبی و
فقهی خود زمانی میتوانست اتحاد با نیروهای غیرمذهبی را بپذیرد كه این
اتحاد قبلا از پائین عملی شده و خود موانعش را از سر راه برداشته باشد.
2- دسته دوم موانع دربرابر امر اتحاد ناشی از موقعیت طبقاتی خود او و
هوادارانش بود. هم آیت الله خمینی و هم اكثریت بزرگ هوادران او به اقشار
بینابینی جامعه تعلق داشتند. ماهیت بینابینی این قشرها هرچند آنان را به
تعارض با سرمایهداری میكشاند اما از كمونیسم نیز دور میكرد. بویژه این
كه از كمونیسم هم درك درست و روشنی نداشتند. به همین دلیل نورالدین كیانوری
معتقد بود كه بخشی از مخالفت با كمونیسم و تودهایها طبیعی و ناشی از این
موقعیت طبقاتی است. به گفته وی حتی اگر جبهه متحد خلق هم در ایران تشكیل
شود در درون این جبهه شكلهای مختلف مخالفت، اعتراض و انتقاد از كمونیسم و
حزب توده ایران و جود خواهد داشت.
3- دسته سوم موانع ناشی از موقعیت عینی طبقه كارگر و ضعف نسبی آن در
سالهای انقلاب ایران بود. طبقه كارگر باوجود نقش مهمی كه در انقلاب داشت و
عملا این اعتصابهای كارگری و بویژه اعتصاب نفت بود كه كمر رژیم را شكست
اما بدلیل سی سال سركوب مداوم فاقد سازمانهای مستحكم صنفی و سیاسی خود
بود. در نتیجه این طبقه نمیتوانست اتحاد را از جانب خود همچون یك ضرورت
تحمیل كند.
4- اما دسته چهارم و سخت جان ترین بخش موانع، كه ضمنا بر زمینه موانع پیش
گفته عمل میكرد، موانع ناشی از شرایط ذهنی و دههها تبلیغات جهانی بر ضد
كمونیسم و تبلیغات داخلی بر ضد حزب توده ایران در كنار سیاستهای حكومت
ایران بود. این تبلیغات از یك طرف دست در دست روحانیت و مذهبیون واپسگرا
حزب توده ایران را یك حزب ضدمذهبی معرفی میكرد. از طرف دیگر سیاست طبقه
حاكم ایران چنانكه قبلا به آن اشاره كردیم بر سركوب تودههای تهیدست مذهبی
و بال و پردادن به قشرهای متوسط لاییك بنا شده بود. در نتیجه زمینه برای
رشد این فكر در این تودهها وجود داشت كه قشرهای متوسط و مرفه لاییك پایگاه
نیروهای غیرمذهبی و كمونیستها هستند و از این جهت همسو با رژیم گذشته
میتوانند باشند. این اندیشه بویژه در هفتهها و ماههای نخست پس از انقلاب
در نتیجه فعالیت چپ روها و سوءاستفاده نیروهای ارتجاعی از این فعالیتها
بشدت گسترش پیدا كرد. برافروخته شدن آتش در تركمن صحرا، تحریم رفراندم
جمهوری اسلامی، شركت در راه پیماییهای جبهه دمكراتیك ملی زیر شعار آزادی
كه شعار ساواكیهای اخراجی و بیكارشده سابق هم شده بود، جنگ در كردستان و
... همه و همه مرز میان كمونیستها و قشرهای مرفه مخالف حكومت تازه، میان
چپ و ضدانقلاب را در ذهن تودههای مذهبی مردم بر هم می زد. كار به جایی
رسید كه ترور آیت الله مطهری، سه ماه پس از پیروزی انقلاب، با اشاره روشنی
که رفسنجانی در سخنرانی خود در کنار آیت الله خمینی کرد، عملا به حساب
چپها گذاشته شد و موجب راه پیمایی بزرگ ضدكمونیستی در خیابانها شد.
نیروهای ارتجاعی و برخی شخصیتهای كم آگاه چنین تبلیغ میكردند كه
ماركسیستها و هواداران رژیم گذشته چون هر دو لائیك و "بی دین" هستند با
این انقلاب بدلیل ماهیت "اسلامی" آن مخالفند. تمام فداكاری تودهای ها در
راه انقلاب ایران، تمام تلاش حزب برای این كه این اندیشه را از ذهن
تودههای مذهبی بیرون كشد، هرچند توانست مانع از رفتن جامعه به سمت چپ كشی
شود ولی نتوانست موانع ذهنی اتحاد را از سر راه بردارد. در این شرایط موضع
"درست" و "واقعی" چپ همان موضع چپ روها یعنی رویارویی با جمهوری برآمده از
انقلاب تبلیغ میشد و دفاع حزب از انقلاب به حساب "ریاكاری" و نقشههای
پنهان آن گذاشته میشد. این كلیشه كه جنگ واقعی، جنگ سكولاریسم و مذهب است،
این كه یك جریان غیرمذهبی حق ندارد و نمیتواند از یك حركتی كه زمینه مذهبی
دارد پشتیبانی كند در طی پنجاه ساله دوران پهلوی چنان تبلیغ شده بود و چنان
حوادث ابتدای انقلاب آن را نیرومند و جایگیر كرد كه هنوز پس از 30 سال
برخیها چنین وانمود میكنند كه از درك دلایل پشتیبانی حزب از انقلاب ایران
عاجزند یا رسما آن را حقه بازی و ریاكاری اعلام میكنند.
اما همه این موانع و حتی این مانع ذهنی آخرین به معنای مطلق بودن آنها و
ناممكن بودن اتحاد نبود. این موانع نه تنها مطلق نبودند بلكه لحظاتی در
انقلاب رسید كه بنظر میآمد امكان غلبه بر آن فراهم شده است. طلیعه این امر
بویژه در بهار سال 1360 كاملا آشكار شد زمانی كه بخش تعیین كننده حكومت به
این نتیجه رسید كه به همه جریانهای سیاسی ایران رسمیت بدهد و از طریق بحث
و گفتگوی رهبران احزاب سیاسی روند شناسایی رسمی آنان از یكدیگر را پایه
گذارد. در این بحث از میان نیروهای غیرحكومتی تنها حزب توده ایران، فدائیان
خلق اكثریت و جنبش مسلمانان مبارز استقبال كردند. میدانیم كه این دریچه
باز نشده با كشته شدن معمار آن - آیتالله بهشتی - و سپس موج ترورها و
اعدامها بسته شد.
اتحاد وسیله و نه هدف
حزب توده ایران نه خود را طلبكار اتحاد میدانست و نه آن را گدایی
میكرد. اتحاد برای حزب هدف نبود، وسیله بود. حزب اتحاد با خمینی را تنها و
تنها در چارچوب هدفهایی كه خود تعیین كرده بود پذیرفتنی میدانست نه در
چارچوب همه هدف هایی كه خمینی برای آن مبارزه میكرد و یا بدان اعتقاد
داشت. حزب توده ایران خواهان هر نوع اتحادی نبود و تنها و تنها اتحاد در
چارچوب برنامه اعلام شده خود را می پذیرفت. این نكته اساسی در مسئله اتحاد
بود. از اینجا بود كه دو درك متفاوت از مسئله اتحاد بوجود می آمد:
1- ما برنامهای را برای اتحاد اعلام نكرده ایم، بلكه به حساب خود داریم به
دیگران افتخار میدهیم كه با آنان متحد می شویم و طلبكار آنان هستیم و اگر
آنان دست اتحاد ما را پس زنند، ما هم متقابلا به آنها دشنام میدهیم و از
اتحاد صرفنظر میكنیم. این میتواند با ظاهر خیلی چپ و تندروانه و از موضع
مثلا قوی باشد. مانند آنچه برخی در مورد خمینی یا بعدها در مورد خاتمی
انجام دادند. اما در واقع یعنی چه؟ یعنی آنكه ما داریم برای هدفهای آنان
مبارزه میكنیم. اتحاد ما بسود آنان است و بنابراین اگر آنان نپذیرند ما هم
از اتحاد صرفنظر میكنیم.
2- اما شیوه دوم آن است كه ما برنامهای را پیشنهاد میكنیم و از دیگران
دعوت میكنیم بر سر اجرای این برنامه با هم متحد شویم. مانند برنامه جبهه
متحد خلق كه حزب توده ایران در انقلاب مطرح كرد و براساس آن دعوت به اتحاد
كرد. در این شرایط اگر دیگران صدبار هم دست اتحاد ما را پس بزنند باز ما
این دست را دراز میكنیم، زیرا اتحاد برای انجام برنامه ماست، برای تحقق
هدفهای ماست. ما میدانیم كه قرار نیست هدفهای ما، عینا هدف دیگر نیروها
نیز باشد و میدانیم كه آنان مكلف نیستند كه بر سر انجام هدفهای ما با ما
متحد شوند. پس در این شرایط نه طلبكاریم، نه دچار توهم هستیم و كاملا هم
میدانیم كه اتحاد موضوع یك مبارزه طولانی، موضوع تعمیق انقلاب و جنبش است.
اگر ما برای اتحاد مبارزه میكنیم برای آن است كه میدانیم از این طریق
برنامه ما آسانتر پیش میرود و اجرا میشود. همین! اگر روحانیت دست اتحاد
حزب توده ایران را پس می زد برای آن بود كه خیلی خوب می دانست كه حزب
نمیخواهد برنامههای روحانیت را اجرا كند، بلكه از روحانیت می خواهد كه
برنامه حزب را که برنامه انقلاب بود اجرا كند.
مسئله اتحاد با آیتالله خمینی، خط امام و پشتیبانی حزب از جنبش انقلابی
ایران را هم باید در همین چارچوب درک كرد. حزب توده ایران در پشتیبانی از
خمینی از هدفهای خود، از برنامه خود، از خط خود پشتیبانی میكرد نه از هر
آنچه خمینی میگفت یا بدان اعتقاد داشت. در هر جا هم كه انتقاد میكرد
موضوع انتقاد فاصلهای بود كه از برنامه و اهداف مورد نظر حزب گرفته میشد.
نورالدین كیانوری خیلی صریح و روشن در این مورد میگوید:
"ما از همه آن افراد و جریانات سیاسی كه نظر و عمل آنها منطبق است
با برنامهای كه ما مستقلا و بر پایه برداشت علمی از اوضاع ایران برای حزب
انتخاب كرده ایم، پشتیبانی میكنیم. برنامهای كه ما پیشنهاد كرده ایم، چه
برنامه 13 شهریور(1357)، چه برنامه پیشنهادی پلنوم شانزدهم و چه برنامهای
كه بعد از پلنوم برای كار حزب مطرح كرده ایم، از برنامه هیچ حزب دیگری
اقتباس نشده است. این سیاست حزب ماست و ما از آن پیروی میكنیم .... (پرسش
و پاسخ - مهر 1358)
" سیاست ما، سیاست پشتیبانی از جبهه متحد خلق است. جبههای كه تمامی
نیروهای راستین انقلابی را، صرف نظر از اینكه اشتباه میكنند یا اشتباه
نمیكنند، در بر میگیرد ....(پرسش و پاسخ - اسفند 1358)
"ما در واقع از نظریات خودمان پشتیبانی میكنیم. آیت الله خمینی با
برداشت خودش به این نتیجه میرسد كه جامعه ما جامعهای است تیره روز با
اكثریت تودههای فقیر، كه او نامش را میگذارد "مستضعفین". ما نیز به همین
نتیجه میرسیم و آن را "طبقات زحمتكش" مینامیم كه عبارتند از، كارگران،
دهقانان و پیشه وران خرده پا. و در سوی دیگر جامعه به تعبیر ما طبقات حاكمه
سرمایه دار و ملاكین بزرگ وابسته به امپریالیسم قرار دارند كه آیتالله
خمینی با تعبیر خودش نام آنها را مستكبرین وابسته به امپریالیسم میگذارد.
ما در اینجا بر سر كلمات و اصطلاحات دعوا نداریم، ما محتوی آنها را
میپذیریم و از آن پشتیبانی میكنیم...."(مهر 1358)
نورالدین كیانوری همین اندیشهای را كه راهنمای حزب توده ایران بود خطاب به
رهبران وقت جمهوری اسلامی كه برای اتحاد در عرصه جهانی شرط و شروط
میگذاشتند تكرار میكند و میگوید:
"ما باید چه در داخل كشور، چه درمنطقه و چه در سطح جهان، با تمام نیروهای
راستین ضد امپریالیستی بتوانیم تفاهم پیدا كنیم، زبان مشترك پیدا كنیم، و
فكر نكنیم كه همه چیز را بایستی به آنها تحمیل كنیم و همه آنها بایستی
بیایند تمام نظریات فلسفی و مذهبی ما را بپذیرند، تا این كه ما به آنها
مرحمت كنیم و دوستی شان را بپذیریم. بلكه ما باید دست دوستی را از طرف هر
كس كه صادفانه درهمان جهتی عمل میكند كه جهت حركت ماست بگیریم و
بفشاریم...." (پرسش و پاسخ – 26 تیر 1361)
همه آنچه گفتیم در همین جملات گفته شده است. بر همین اساس است كه آشكار
میشود جایی برای عقب نشینی از اتحاد با خمینی وجود نداشت مگر در شرایطی كه
میان برنامهای كه خمینی و هواداران او از آن پشتیبانی میكردند و برنامه
حزب توده ایران هیچ وجه مشتركی باقی نمیماند. پشتیبانی از خمینی در این
شرایط افتخاری نبود كه به او داده شده باشد كه اگر معلوم شد لایق آن بوده
یا نبوده پس گرفته شود. وسیلهای بود برای پیشبرد هدفهای حزب، برای اجرای
برنامه آن. به همین دلیل نورالدین كیانوری بارها تكرار كرده بود ما اگر
زندان هم برویم باز به این پشتیبانی ادامه میدهیم. یعنی ادامه میدهیم به
پشتیبانی از خمینی و هواداران او در هر مورد و تا آنجا كه آنان همچنان بخشی
از برنامه اقتصادی و اجتماعی حزب توده ایران را اجرا میكنند یا برای اجرای
آن تلاش میكنند. و در هر جا كه از این برنامه فاصله گرفته میشود برعكس
انتقاد میكنیم.
راه توده 181 16.06.2008
فرمات PDF
بازگشت