3
چهره درانقلاب 57- 11
قدرت حزب توده ایران اینجاست!
چند برگ "خط امام"
در برابر 21 جلد صحیفه نور
این مبارزه آگاهانه حزب توده ایران بود که ظرفیتهای انقلاب
57 را در سمت خلقی آن بالفعل کرد و آن را به ماهیت انقلاب ایران، به ماهیت
خواست تودههای میلیونی، حتی در مواردی به ماهیت خود آیتالله خمینی تبدیل
کرد واگرنه، آن چند کلام اساسی و تاریخی خمینی نیز مانند دهها و صدها کلام
و اندیشه دیگر او که در انبوه سخنرانی های وی طرح می شد و اکنون به یک
صحیفه نور 21 جلدی تبدیل شده و یک موسسه و نهاد نیز برای جمع آوری و دفاع
از آن شکل گرفته فراموش شده بود. هنر ما آن بود که از میان تمام آن حرف ها
و سخنان و بیانیه ها، توانستیم جوهر انقلاب را بیرون کشیده و تبدیل به
تابلوی راهنمای توده های مردم کنیم.
ما تا اینجا گام به گام به پیش آمدیم و مسئله
اتحاد را از جوانب مختلف آن، از امکانها و موانع آن، از زاویه هدفهای آن
مورد توجه قرار دادیم. همه اینها ما را باز هم به عمق مسئله نزدیکتر
میکند، یعنی حزب و درک آن از قدرت. از زمان شروع ترورها و اعدامها
روزبروز بیشتر چنین بنظر میرسید که راه بر اتحاد بسته شده است. از نخستین
ماههای پس از خرداد 60 رهبری حزب چنین پیشبینی کرد که اوضاع به سمت حمله
به حزب توده ایران پیش میرود. این پیشبینی در سمتگیریها و سیاستهای حزب
در دوره بعدی تاثیر خاص خود را داشت. در مهرماه 1360، هنوز یک سال و نیم
پیش از یورش، نورالدین کیانوری به مناسبت چهلمین سال تاسیس حزب تاکید
میکند:
"جنبش تودهای ما، جنبش کارگری تودهای ما، جنبش متکی به طبقه کارگر، حزب
طراز نوین طبقه کارگر ایران، از بین نخواهد رفت! آینده هر قدر هم برای ما
دشوار، راه ما هر قدر هم خاراگین، تلفات هر قدر سنگین، فداکاریها و از خود
گذشتگیها هر قدر جانکاه باشد، یک چیز مسلم است: حزب طبقه کارگر از بین
نخواهد رفت! این حقیقت بیچون و چرا را تاریخ بر کسانی که کمر به نابودی
حزب توده ایران بسته اند ثابت خواهد کرد." (کارنامه چهل سال تلاش- مهر
1360)
ولی حزب توده ایران با این پیشبینی و این آگاهی همچنان به سیاست خود در
دفاع از انقلاب و نظام برآمده از آن ادامه داد. چرا؟ توجه کنیم که بحث در
اینجا بر سر موانع و ناپیگیری هایی که در اجرای این سیاست بوجود آمد و
پیامدهای آن نیست. به این موضوع باید در جایی دیگر پرداخت. بحث اکنون بر سر
دلایل ادامه چارچوب کلی آن سیاست در آن شرایط است.
بخشی از پاسخ به این مسئله پیشتر داده شد. اکنون لازم است به این مسئله از
زاویهای عامتر نگاه کرد. یعنی درک حزب توده ایران از مسئله قدرت. حزب
توده ایران قدرت را چگونه میفهمید؟ آیا قدرت مثلا در اتحاد با خمینی یا خط
امام بود؟ یا در داشتن مثلا چند نماینده در مجلس یا چند وزیر در کابینه؟
میتوان در کابینه هم حضور داشت اما در قدرت نبود مانند بسیاری احزاب
کمونیست اروپایی که دهها شهردار و گاه حتی استاندار و وزیر دارند ولی
معنایش شرکت در حاکمیت و در دست داشتن قدرت نیست. برعکس میشود وزیر و وکیل
نداشت و در خیابانها مضروب هم شد اما در قدرت سهیم بود. این وضع حزب توده
ایران تا حدودی در سالهای 1330 و 31 و بویژه در سال 1358 بود. حزب توده
ایران به همان اندازه که قدرت را در تفنگ نمی میدید و نمی بیند، آن را در
در داشتن وزیر و وکیل نیز نمی داند. قدرت واقعی در ذهن تودههای مردم، در
اندیشههایی است که مردم به آن اعتقاد یافتهاند، در آرمانی است که آنان
برایش مبارزه میکنند. این اندیشه است که وقتی توده مردم را فرا میگیرد به
نیروی مادی تبدیل میشود. قدرت بطور عمده یعنی این نیروی مادی. نیرویی که
در شبکه پیچیدهای از ابزارها و نهادها متجلی میشود که به این یا آن شکل
بازتاب آن هستند. بسته به نحوه شکلگیری این نیروی مادی، یعنی بسته آنکه
اندیشههای مردم چه باشد و چه سمتی داشته باشد و این اندیشهها آنان را تا
چه اندازه به عمل، به مبارزه، به جنبش فرا خواند یا برعکس آنان را به
تسلیم، به سازش، به انفعال بکشاند مناسبات قدرت در جامعه تغییر میکند.
مبارزه برای قدرت یعنی در درجه اول مبارزه برای تاثیر گذاشتن بر روی اندیشه
مردم و از این طریق تاثیر بر روی نهادها و متقابلا مبارزه برای استفاده از
نهادها برای تاثیر گذاشتن بر روی اندیشه مردم. روند انقلاب ایران و سپس
جنبش دوم خرداد شاید از غنی ترین تجربههای تاریخ بشری در زمینه تبیین و
درک رابطه میان انقلاب، قدرت، مردم، شخصیت، ایدئولوژی و نهاد است که خود
موضوع پژوهشی مفصل و جداگانه است و اکنون موضوع بحث ما نیست. ولی در هر حال
اتحاد با آیتالله خمینی، پشتیبانی از او، جدا کردن حساب او از دیگر
روحانیان دلائل خود را از این زاویه داشت. خمینی به تنهایی یک فکر، یک حزب،
یک نهاد، یک دولت بود. اتحاد با خمینی را اعتمادی تحمیل میکرد که مردم به
وی داشتند. این اتحاد از این جهت نیز ناگزیر بود که بتوان از این طریق بر
ذهن مردم، بر اندیشه مردم در سمت برنامهها و خواستهای حزب اثر گذاشت.
زمانی که اعضای حزب توده ایران تمام دیوارهای شهر را با جملههایی از
آیتالله خمینی و بنام وی نظیر "ما سرمایهداران بزرگ را به پای میز محاکمه
میکشیم"، "سند دستهای پینه بسته دهقانان است"، "این انقلاب متعلق به کوخ
نشینهاست نه کاخ نشینها"، "در این انقلاب شیطان بزرگ امریکاست" و مشابه
آنها پر کرده بودند برای آن نبود که برای خمینی تبلیغ کنند، بخاطر آن بود
که از طریق نفوذ کلام خمینی بر روی میلیونها تن هوادار او، این اندیشهها
را که اندیشههای خود حزب بود ضمنا به اندیشه تودههای میلیونی، به نیروی
مادی، به وبال گردن جمهوری اسلامی تبدیل کنند و این کار را کردند. اتحاد با
خمینی را چنین ضرورتی تحمیل میکرد. ولی حزب توده ایران نمیتوانست این کار
را بکند، اگر این ظرفیت خلقی و ضدامپریالیستی در انقلاب ایران، در جنبش
مردم ایران، در شخص آیتالله خمینی وجود نداشت. این ظرفیت وجود داشت اما
فقط در حد یک ظرفیت بود. همانطور که ظرفیتهایی در سمت معکوس نیز وجود داشت
که امپریالیسم و ارتجاع روی آن سرمایهگذاری میکردند. این مبارزه آگاهانه
حزب توده ایران بود که ظرفیتها را در سمت خلقی بالفعل کرد. آن را به ماهیت
انقلاب ایران، به ماهیت خواست تودههای میلیونی، حتی در مواردی به ماهیت
خود آیتالله خمینی تبدیل کرد. واگرنه این چند کلام خمینی نیز مانند دهها و
صدها کلام و اندیشه دیگر او که در انبوه سخنرانی های وی طرح می شد و اکنون
به یک صحیفه نور 21 جلدی تبدیل شده و یک موسسه و نهاد نیز برای جمع آوری و
دفاع از آن شکل گرفته فراموش شده بود. هنر ما آن بود که از میان تمام آن
حرف ها و سخنان و بیانیه ها، توانستیم جوهر انقلاب را بیرون کشیده و تبدیل
به تابلوی راهنمای توده های مردم کنیم. تابلوئی که شاهدیم امروز هم مانند
یک پرچم دراهتزار است و همه حرف های آیت الله خمینی فراموش شده اند، صحیفه
نور بالای تاقچه خانه ها و کتابخانه ها خاک می خورد، اما آنچه که بعنوان
"خط امام"، حزب توده ایران توانست از میان سخنان و موضع گیری های آیت الله
خمینی بیرون کشیده به برنامه مرحله عبور انقلاب تبدیل کند در اذهان مردم
باقی مانده است. همین خط و همین برنامه امروز هم سلاح سالم مانده ترین و
فهیم ترین بخش روحانیت و مذهبیون غیر روحانی حکومت و حاشیه حکومت برای
مقابله با ارتجاع مذهبی و سیاسی و اقتصادی حاکم است. حتی در بدنه نیروهای
مسلح جمهوری اسلامی.
این نگرش ویژه نسبت به مسئله قدرت و تحولات شاخص کمونیستها، وجه ممیزه
آنان از تمام دیگر نیروهای سیاسی است. کمونیستها در سراسر جهان قدرت را
این میفهمند که اندیشه آنان، آرمانهای آنان به اندیشه و خواست مردم تبدیل
شود. این که این اندیشهها زمانی که پخته و رسیده شد و به خواست تودههای
میلیونی تبدیل شد چه کسی میوه چین آن شود، چه کسی آن را اجرا کند یا بنام
خود تمام کند مسئلهای فرعی است. تمام اصلاحاتی که در کشورهای سرمایهداری
پیشرفته صورت گرفته، محدود شدن ساعات کار، تعطیلی آخر هفته و سالانه با
دستمزد، گسترش بهداشت و بهبود وضع مسکن و ... تاریخ همه اینها را که بنگریم
میبینیم که اینها شعارهای مبارزه کمونیستها بوده است اما در مرحلهای که
به خواست تودههای میلیونی تبدیل شده و اجتناب ناپذیر شده است انجام و
اجرای آن به سوسیال دمکراتها سپرده شده است. 90 سال است که کمونیستها در
سراسر جهان با آنکه سهمی از حکومت ندارند از این طریق و بدینوسیله قدرت خود
را اعمال و برنامههای خود را اجرا میکنند. بنابراین حزب توده ایران هم در
شرایط انقلاب ایران کار عجیبی نمیکرد اگر میکوشید برنامه خود را به خواست
تودههای میلیونی تبدیل کند و آن را از طریق همین روحانیان خط امام، از
طریق کسانی اجرا کند که گاه با شنیدن نام سوسیالیسم نیز اخم هایشان در هم
میرفت. نورالدین کیانوری در مصاحبهای با نشریه کار اکثریت در این مورد
میگوید:
"امروز میان دهقانان ایران که این طور طرفدار این هستند که بند "ج" اجرا
شود و اصلاحات ارضی میخواهند، بسیاری را میتوان یافت که حتی اسم
سوسیالیسم علمی را نشنیدهاند و از آن کوچکترین اطلاعی ندارند. در میان
همین پاسدارانی که اگر اسم سوسیالیسم علمی را بشنوند ابرو بهم میکشند و
خیلی هم اوقاتشان تلخ میشود که اصلا کسی جرات کرده است که با آنها راجع به
سوسیالیسم صحبت بکند، بسیار هستند کسانی که با پوست و گوشت و جان خودشان
میخواهند ملک مالک را بگیرند و بدهند به آن دهقان رنجبری که دست هایش پینه
کرده است. این مبارزان جوان در جهت انقلاب ارضی تلاش میکنند ... ما این
احساس را باید محترم بشماریم. این عبارت است از یک گام مهم در راه تحول
اجتماعی. این را ما میبایستی کوشش بکنیم که بپروریمش، آبیاری کنیم این
نهالی را که پیدا شده و تبدیلش بکنیم به یک درخت بلوطی که دیگر هیچ بادی
نتواند آن را به لرزه در آورد و هیچ طوفانی نتواند آن را ریشه کن
بکند."(حکم تاریخ به پیش میرود. شهریور 1361)
آنکه برای اصلاحات ارضی مبارزه میکند و نام سوسیالیسم را هم نشنیده است
خود نمیداند که در راه سوسیالیسم گام بر میدارد، نمیداند که در این
مبارزه خود هدفهای حزب توده ایران، برنامه حزب را نیز اجرا میکند.
اگر حزب توده ایران از جمهوری اسلامی دفاع میکرد، توطئههای برضد آن را
خنثی میکرد، با کودتاهای ضدانقلابی مبارزه میکرد، اندیشههای واپسگرایانه
را افشا میکرد، نه از جمهوری اسلامی بلکه از قدرت خود، یعنی از این نهال
آگاهی انقلابی که پیدا شده بود صیانت میکرد. از مبارزه توده مردمی دفاع
میکرد که خواهان اجرای برنامه حزب بودند بدون آنکه خود بدانند. با این درک
از قدرت است که میفهمیم در سال 1362 و 63 زمانی که رهبری حزب در زندان زیر
شکنجه بود، در بیرون از زندان در قدرت سهیم بود زیرا خواستها و آرمانهای
آن زندانیان خواستهای میلیونها تن دیگر هم در بیرون زندان بود ولو آنکه
آنان به آرمانهای خود نام "سوسیالیسم" نمیداند. این درکی بود که شیوهای
دیگر از مقاومت و مبارزه را از جمله درون زندان میطلبید.
زندان همیشه یک گونه نیست مبارزه و مقاومت نیز همیشه به یک شکل نیست. در
سال 54 مقاومت به یک شکل بود، در سال 62 به شکلی دیگر و امروز به شکلی
دیگر. این بیرون زندان، این خیابان، این اندیشه مردم، آن چیزی که مردم برای
آن مبارزه میکنند است که شیوه مقاومت درون زندان را تعیین و تحمیل میکند.
کمونیست هایی که در دوران تزار با شعار "مرگ بر تزار" به استقبال مرگ می
رفتند در دوران استالین در زندانها با شعار "زنده باد شوروی" جان می
دادند.
حزب توده ایران مساوی با انقلاب نبود. تنها گردان انقلاب هم نبود.
غیرقانونی شدن آن هم به معنای پایان انقلاب نبود بلکه تصرف خاکریزی بود در
جنگ برای نابودی انقلاب. نورالدین کیانوری در این مورد میگوید:
"اگر دشمن با تمام قوای خود چه سی سال پیش و چه امروز، میخواهد حزب توده
ایران را در ایران نابود کند، فقط از حزب توده ایران و چند هزار عضوش
نمیترسد. او از مجموع جنبش انقلابی و ضدامپریالیستی ایران میترسد. او
میخواهد جنبش انقلابی و ضدامپریالیستی ایران را سرکوب کند. و سرکوب کردن
حزب توده ایران عبارت است از خاکریز اول برای سرکوب کردن تمام انقلاب
ایران." (پرسش و پاسخ – 9 مرداد 1361)
بنابراین اگر این خاکریز اول تصرف شد باید ایستاد تا بقیه خاکریزها تصرف
نشود. آنان که با قیافه کسانی که گویا در خشت خام آینده را میدیدهاند
تودهایها را ریشخند میکنند و به آنان اندرز میدهند که: "آسیاب به نوبت
بود و روند سرکوب با اعدام طرفداران سلطنت شروع شد و بعد نوبت به بنی صدر و
مجاهدین و طرفداران مشی مسلحانه و سپس شریعتمداری و قطب زاده رسید و آخر از
همه نوبت حزب توده ایران شد" سخت اشتباه میکنند یا خیلی خوب میفهمند و
میخواهند دیگران را به اشتباه بیاندازند. یورش به انقلاب با سرکوب حزب
توده ایران شروع شد. آنچه پیش از آن سرکوب شد نه انقلاب که ضدانقلاب بود.
ولو اینکه ماهیت بخشی از این نیروها بویژه هواداران مجاهدین خلق ضدانقلاب
نبود اما عملشان در این سمت بود. چه دلیلی روشن تر از این سمتگیری و این
درهم آمیختگی که ما همین امروز هم نمیدانیم از مجموع ترورها و انفجارهایی
که انجام شد کدام بخش کار عوامل سیا و ساواک و بعث عراق بود و کدامیک کار
اعضای مجاهدین. با سرکوب حزب توده ایران تصرف خاکریزهای بعدی انقلاب تازه
آغاز شد. از کودتای داخلی در مجاهدین انقلاب اسلامی(با هدایت آیت الله
راستی و افرادی نظیر سرتیپ کنونی "ذوالقدر" و یا نماینده کنونی مجلس
"احمدتوکلی") و انحلال آن گرفته تا مقابله با دولت موسوی، از قتل عام
زندانیان سیاسی تا برکناری آیتالله منتظری، از بستن روزنامه سلام تا ترور
سعید حجاریان، از حاشیه نشین شدن اعضای دفتر امام تا یکه تاز شدن امثال
مصباح یزدی، از رد صلاحیتها در مجلس چهارم تا ... و این روندیست که همچنان
ادامه دارد و هنوز حوادث و تقابلهای سهمگین در پیش است. این یورش واقعی به
انقلاب بود که پس از فتح خاکریز حزب توده ایران آغاز شد و نه اعدام هویدا و
نصیری و قطب زاده.
راه توده 182 23.06.2008
فرمات PDF
بازگشت