نقش 3 چهره در انقلاب 57
پرچمی که بازرگان زمین گذاشت
علی خامنه ای به اهتزاز درآورد!
جمهوری اسلامی از زمان رهبری علی خامنهای و بویژه از آغاز دهه هفتاد گذاری قاطع را به سمت مناسبات سرمایه داری در پیش گرفت. این گذار سرانجام به سلطه آن خط طبقاتی بر انقلاب ایران منجر شد که مهندس بازرگان از ابتدا از آن دفاع می کرد. آنچه باقی مانده آن است که روبنا و ساخت فکری و ایدئولوژیک این خط نیز با مضمون آن هماهنگ شود. یعنی پیکر واقعی آن از پشت حجاب دو روئی "سنگ انقلاب بر سینه زدن" و "شکافتن سینه انقلاب با خنجر" بیرون بیآید. این دورویی، که سراپای جامعه را فرا گرفته از دل همین تضاد بیرون آمده است. این، یک استراتژی حکومتی است. به همین دلیل عجیب نیست اگر موسسه ترویج خرافه و واپسگرایی مصباح یزدی بنام "امام خمینی" نامگذاری می شود و نابودی اصل 44 قانون اساسی "اجرای" اصل 44 نامیده می شود.
جمهوری اسلامی از زمان رهبری
علی خامنهای و بویژه از آغاز دهه هفتاد گذاری قاطع را به سمت حاکم کردن
مناسبات سرمایه داری در پیش گرفت. این گذار سرانجام به سلطه آن خط طبقاتی
بر انقلاب ایران منجر شد که مهندس بازرگان از ابتدا از آن دفاع می کرد.
آنچه باقی مانده آن است که روبنا و ساخت فکری و ایدئولوژیک این خط نیز با
مضمون آن هماهنگ شود. نبرد سنگینی که برای تفسیر و در واقع تحریف "خط امام"
جریان دارد، اگر موفق شود، باید سرانجام با هماهنگی این پایه اقتصادی و
روبنا و ساخت فکری آن پایان یابد. هر نوع بررسی و ارزیابی از 20 سال رهبری
علی خامنه ای در جمهوری اسلامی و بهره گیری او از 70 در صد اختیارات و قدرت
حکومتی که "ولایت مطلقه" به اعمال آن پوشش قانونی بخشید، اگر از این
زیربنای اساسی غافل بماند، با هر ساز و دهُلی هم همراه شود، ارزش یک بررسی
جدی را ندارد.
حکومت می کوشد همسوئی نظرات اقتصادی بازرگان و خامنه ای را زیر سنگین ترین
بمباران تبلیغاتی و شعارهائی که خود وی می دهد پنهان کند، اما همه نشانه
های مشهود و جدی این گردش به سمت لیبرالیسم اقتصادی که به عمیق ترین
بحران اقتصادی، فاصله نجومی فقر و ثروت و سلطه غارت در پناه سرکوب آزادی
بیان و احزاب منجر شده، خلاف ادعاهای رهبر و دولت و حکومت را نشان می دهد.
ولی همه اينها در شرايطی است
كه
رهبر جمهوری اسلامی مدعی است در جمهوری اسلامی اصلا سرمایه دار وجود
ندارد. تعدادی مرفه بیدرد وجود دارند که آنها، هم حامل و هم پیامد تهاجم
فرهنگی غرب هستند نه حاکمیت مناسبات سرمایه داری. جناحهای مختلفی در
حاکمیت وجود دارند که در جنگی بیرحمانه یکدیگر را به سوسیالیست بودن و
سرمایه دار بودن متهم میکنند. بنابراین، این پرسش پیش میآید که آیا واقعا
بورژوازی است که بر ایران حاکم است؟ اگر این حكومت بورژازی است پس ادعای دفاع از
عدالت برای چیست؟ مگر نه آن است که لیبرالیسم پرچم واقعی بورژوازیست، پس
چرا همه جناح های حکومت ایران لیبرالیسم را لعنت می کنند؟ و چرا حکومت
ایران از بازرگان یا دقیقتر بگوییم از جنبشی که او پایه گذاشت یعنی "نهضت
آزادی ایران" فاصله می گیرد و حتی به آن اجازه فعالیت علنی و قانونی آشکار
نمیدهد؟
پاسخ به این پرسشها را باید در شرایط نضج و رشد انقلاب ایران و راه
حلهایی که بورژوازی ایران برای مقابله با نتایج انقلاب بدان متوسل شد
جستجو کرد. نخستین کسی که برای نجات بورژوازی بزرگ ایران در شرایط انقلاب
قدم به میدان گذاشت "بختیار" بود. اما بختیار نجات بورژوازی ایران را در
چارچوب حفظ منافع بزرگترین و وابسته ترین بخش آن و در نتیجه در چارچوب حفظ
سلطنت و مناسبات سلطنتی جستجو می کرد. امری که در شرایط انقلابی سال 57
ناممکن بود. بختیار نماینده آن بخش از بورژوازی ایران بود که به هیچوجه
نمیخواست و نمیتوانست با انقلاب سازش کند. او بعنوان یک بورژوای سازش
ناپذیر قدم به میدان گذاشت و در نتیجه انقلاب او را همچون یک خیانتکار
بیرون انداخت. مهندس بازرگان جای بختیار را گرفت، در حالیکه تجربه بختیار
دربرابر او بود. ویژگی بازرگان که ناشی از شرایط انقلاب بود، در آن شد که
او دیگر نماینده این یا آن جناح بورژوازی ایران نبود، نماینده همه آن، تجسم
عالی بورژوازی ایران بود و به لحاظ ایدئولوژیک امکان مانور و بدست گرفتن
سکان و جلب حمایت توده مذهبی را داشت. بازرگان، خیلی زود از تجربه بختیار
این را فهمید که تناسب قوا به هیچوجه بسود بورژوازی نیست و سرمایه داری
ایران اصلا در شرایطی نیست که بخواهد سازش ناپذیر باشد، یا خود را سازش
ناپذیر نشان دهد. این بورژوازی هم ناگزیر است در عمل سازش کند و به بسیاری
از اقداماتی که با آن مخالف است تن در دهد، هم باید چهره سازشکار به خود
بگیرد تا مردم مقابله آن با انقلاب را به حساب یک خصلت روحی سازشکاری آن
بگذارند نه یک برنامه حفظ مناسبات سرمایهداری. بازرگان درواقع آن چهره
سازشكار بورژوازی ليبرال ايران را در برابر رژيم شاه كه ناشی از امكان آشتی
و سازش منافع بورژوازی ليبرال با بورژوازی وابسته حاكم در آن دوران بود
همچون يك خصلت روحی و شخصيتی معرفی كرد. و اين در شرايطی بود كه وحشت از
انقلاب به سازشكاری بورژوازی ليبرال ايران افزوده شده بود. بازرگان نماد
این هر دو چهره شد. او فهميد بورژوازی ایران تنها در
اینصورت می تواند از دچار شدن به سرنوشت بختیار و حذف کامل خود اجتناب
کند. یعنی برخلاف خمینی که می توان او را
با طبقه خود یکی کرد. بازرگان هرگز با طبقه خود یکی نبود. شخصیتی بسیار
شجاع، بینهایت سرسخت، بدون کمترین تزلزل نماینده طبقهای شده بود فوق
العاده وحشت زده و متزلزل. بازرگان از شخصیت واقعی خود صرفنظر کرد تا در
سیمای خود چهره واقعی طبقهاش را به نمایش گذارد و این کار را با چه مهارتی
انجام داد و با چه سادگی انجام داد. تمام ارزش شخصیتی بازرگان در این از
خود گذشتگی او بسود طبقه خود است. اما بازرگان در اصل مسئله سازش نکرد،
یعنی در دفاع از مناسبات سرمایهداری. بازرگان در عرصه ایدئولوژیک حاضر به
دادن امتیاز نشد و از نظام سرمایه داری همراه با روبنا و ساخت ایدئولوژیک و
فکری آن یعنی لیبرالیسم تا به پایان دفاع کرد. در نتیجه با آنکه فشار
انقلاب بازرگان را هم حذف کرد، اما او همچنان بعنوان نماینده و تجسم
بورژوازی ایران، باقی ماند.
با حذف بازرگان، بورژوازی تجاری، که کمترین صدمه را از انقلاب دیده بود
نمایندگی بورژوازی ایران را بدست گرفت. این بورژوازی که تا آن زمان همچون
متحد بازرگان عمل می کرد و در این مسیر تا مرز خائن نامیدن رجایی و تهدید
او به سرنگونی پیش رفته بود، متوجه شد که نه تنها نمیتوان مانند بختیار
پرچم سازش ناپذیری را بر دوش گرفت، بلکه حتی نمیتوان مانند بازرگان نقاب
سازشکاری را بر چهره زد. باید رنگ عوض کرد. باید خود پرچمدار مقابله با
لیبرالیسم شد تا بتوان مناسبات سرمایه داری را با پرچم مقابله با لیبرالیسم
برافراشت و درهمان حال نقاب انقلاب و عدالت را هم بر چهره زد.
از این لحظه به بعد، بورژوازی ایران، برای بقای خود و زیر فشار انقلاب،
دورویی و عوامفریبی را به یک استراتژی تبدیل کرد. با روی کار آمدن علی
خامنهای که روحانیت حامی سرمایه داری و مخالف نظرات اقتصادی و سیاسی آیت
الله خمینی در آن سهم مهمی داشتند (حتی دو مرجع وقت در قم، یعنی آیت الله
مرعشی و آیت الله گلپایگانی که پیوسته از مخالفان تصمیمات اقتصادی آیت الله
خمینی در سالهای پس از انقلاب بودند) و تبدیل شدن بورژوازی ایران به طبقه
حاکم، این دورویی به سیاست رسمی حکومتی تبدیل شد. دورویی از این پس بصورت
یک فرهنگ و یک اخلاق نیز در کل جامعه رواج داده شد. در این دوران بود که
حمله واقعی بورژوازی ایران آغاز شد. این بورژوازی بخوبی فهمیده بود که باید
مظلوم نمایی پیشه کند. باید زبونی خود را از عنصر ضعف به عامل قدرت تبدیل
کند. باید حمله کند و از مورد حمله بودن فغان برآورد. باید بکوبد، اما
کوفتگیهایش را نشان دهد. باید چپ و اندیشه آن را هر روز خفه و سانسور کند
و درعین حال، هر روز از سیطره چپ و اندیشه آن شکوه کند. باید بیعدالتی و
نابرابری را تا مغز استخوان جامعه رسوخ دهد و از "حاکم بودن گفتمان عدالت"
گلایه کند. باید در سودجویی هیچ حد و مرزی را نشناسد و از اینکه سودجویی در
جامعه ایران مذموم است شکایت کند! باید فقر و فساد و تبعیض را بر تار و پود
زندگی مردم گره بزند و از مبارزه با فقر و فساد و تبعیض دم برآورد. باید
گام به گام تصرف کند و مالک شود و در هر گام از دست رفتن متصرفات و
مالکیتهایش را به نمایش گذارد.
با این شیوه بود که از درون بورژوازی زبون و وحشت زده دوران انقلاب، بتدریج
سرمایهداری متمرکز، درنده، مهاجم، بیرحم و سیری ناپذیر امروز بیرون آمد که
نه فقط آب و برق و نفت و گاز بلکه هر چه را در زیر زمین و روی هوای کشوراست
را نه متعلق به مردمان این سرزمین بلکه متعلق به خود میداند و حتی چشم به
متصرفات و مستعمرات دوخته و سهم خود را از غارت امپریالیستها در منطقه طلب
می کند.
بورژوازی ایران با این شیوه خود را از زیر فشار سهمگین انقلاب نجات
داد، اما به بهایی گزاف. او مهر ابدی ریاکاری و زبونی را بر پیشانی خود زد.
اگر بازرگان امروز زنده بود از این همه دورویی، بیلیاقتی و آزمندی طبقه
خود دچار بهت و حیرت می شد. آنچه را طبقه بازرگان با انقلاب
ایران انجام داد به حساب بازرگان نباید نوشت. بازرگان در اصل مسئله سازش
نکرد. او پرچم لیبرالیسم را زمین نگذاشت تا علم دورویی و ریاکاری را بلند
کند. اما، پس از وی، طبقه او در اصل و فرع مسئله سازش کرد تا بتواند به
غارت خود ادامه دهد و به قدرت باز گردد. بازرگان بورژوازی ایران را در زیر
فشار سهمگین یک انقلاب، در شرایط آزادی فعالیت احزاب و سندیکاها، در شرایط
حضور عظیم میلیونی توده در صحنه توانست رهبری کند و به ساحل نجات نزدیک
کند. اما طبقه او هنوز پس از 30 سال بدون دورویی و سرکوب قادر به نجات خود
نیست. هنوز پس از 30 سال طبقه او این اعتماد به نفس را ندارد که یک حزب چپ
و یا یک سندیکای کوچک کارگری را بتواند تحمل کند. حزب و سندیکا به کنار
هنوز تحمل تجمع چند زن یا چند دانشجو برای سرمایهداری حاکم ایران ناممکن
است.
اما تنگناهای بورژوازی ایران در همینجا خاتمه نمییابد. این بورژوازی
روشنفکرانی در سطح خود و با همان روحیه خود به جامعه عرضه داشت. تمام
تراژدی تاریخ سه دهه اخير ایران در آن است که روشنفکران بورژوای ایران نیز از
طبقه خود همان دورویی و دروغگویی و مظلوم نمایی را فرا گرفتند. روشنفکر
بورژوای ایران یا زیر نقاب مقابله با لیبرالیسم مخالفان سرمایه داری را
سرکوب می کند، یا با ادعای ضرورت دفاع از لیبرالیسم سانسور مارکسیستها را
می طلبد و توجیه می کند. دو رویه روشنفکر بورژوای ایران، چه آن رو که زیر
نقاب عدالت دست راستی و كميته امدادی پنهان شده و چه آن که پرچم توجیه غارت
را در دست گرفته در یک چیز مشترکند: ضرورت سرکوب و سانسور مخالفان سرمایه
داری. روشنفکر بورژوای ایران در یک کلام آیینه طبقه خود است: دورو،
وحشت
زده، انحصار طلب.
چنانکه می بینیم این دورویی، که سراپای جامعه را فرا گرفته و بورژوازی و
روشنفکران بورژوا حاملین و مبلغان آن هستند، تنها یک مسئله اخلاقی و روحی و
فرهنگی نیست، بلکه پیش از آن و بیش از آن، یک استراتژی سیاسی، یک برنامه و
شیوه حکومتی است. در این شرایط عجیب نیست که با حمله به نهضت آزادی گذار به
حاکمیت خط طبقاتی بازرگان پیش برده می شود. عجیب نیست اگر موسسه ترویج
خرافه و واپسگرایی مصباح یزدی بنام "امام خمینی" نامگذاری می شود.
اگرقانون نابود کردن اصل 44 قانون اساسی قانون "اجرای" اصل 44 نامیده می
شود. اگر بعنوان ایجاد عدالت بزرگترین خصوصی سازی و سرمایه دار سازی در
ایران اجرا می شود. اگر تحت پوشش مبارزه با امپریالیسم سهم سرمایه داری
ایران از غارت امپریالیستی در منطقه طلب می شود.
محققینی که در تاریخ اروپای پیش از جنگ جهانی دوم تحقیق کردهاند معتقدند
که مهمترین ویژگی مشترک ایدئولوژی نازیسم در آلمان و فاشیسم در ایتالیا و
فرانکیسم در اسپانیا در دورویی و "عدم صداقت تئوریک و نظری" آنان بود.
اشاره به این نکته برای آن نیست که بخواهیم حکومت ایران را با حکومتهای
فاشیستی و نازی مقایسه کنیم. بلکه برای درک این مسئله است که دورویی و
عوامفریبی سیاست تاریخی سرمایه داری زیر فشار جنبش انقلابی است و آنچه در
ایران اتفاق افتاده حادثهای عجیب نیست.
موج دوم بحران
در اواسط دهه هفتاد و در شرایطی که بورژوازی ایران موقعیت خود را تحکیم شده
می دید و می رفت که اعتماد به نفس پیدا کند و با پرچم واقعی خود در میدان
حاضر شود ناگهان با موج دوم بحران عمیق نارضایتیها روبرو شد که در جنبش
دوم خرداد خود را نشان داد. برای مقابله با این موج، بورژوازی ایران یک گام
بیشتر به پس گذاشت و جنبه دوریانه و عوامفریبانه خود را تشدید کرد و حتی
پرچم مبارزه با فقر و فساد و تبعیض و عمده بودن مشکلات اقتصادی مردم را
بدست گرفت. اما از آنجایی که دلیل بحران حاکمیت بورژوازی است و هر
برنامهیی که هدف آن حفظ این حاکمیت باشد جز تشدید بحران به جایی دیگر
منتهی نخواهد شد، مقابله با خاتمی نیز بحران را در همه عرصهها تشدید کرد.
ضمن اینکه جنبش دوم خرداد نیرویی را به میدان کشاند و غولی را از شیشه
بیرون آورد که تلاش های همین بورژوازی در دوران احمدی نژاد و با عوامفریبی
های نوین و رنگارنگ هم نشان داد که برگرداندن آن به داخل شیشه بسیار دشوار
است. بورژوازی ایران دربرابر بحران دوم خرداد که موقعیت مسلط او را تهدید
می کرد ناگزیر شد جنبه دورویانه و عوامفریبانه خود را حتی بیش از گذشته
تشدید کند. در نتیجه جناح مسلط بورژوازی ایران که میرفت و میخواست با
پرچم واقعی خود به میدان بیاید ناگزیر شد سیاست عوامفریبی و دورویی را برای
هشت سال دیگر تمدید کند. این است که دوران سیاست دورویانه بورژوازی در
انقلاب ایران بیش از اندازه طولانی شد. در این شرایط این امکان بوجود آمد
که برنده این وضع، ادامه این وضع باشد. یعنی برنده آن جناحی از بورژوازی
ایران باشد که در عوامفریبی و دورویی هیچ حد و مرزی را نمیشناسد. در درون
این شرایط بود که احمدی نژاد و حامیان او بیرون آمدند و توانستند سکان
ریاست جمهوری و دستگاه دولتی را از آن خود کنند.
اما همه اینها در شرایطی است که موج دوم بحران که با جنبش دوم خرداد آغاز
شد اکنون به مرحلهای رسیده است که قابل مقایسه با بحران سالهای 55 و 56
در ایران است. در میان طبقه حاکم ایران بر سر تفسیر دلایل بحران اختلاف است
و از آنجا که هیچکدام از آنها نمیخواهند و نمیتوانند بپذیرند که غارت
سرمایه داری، یعنی غارت خود آنان و شرکایشان ریشه این بحران است، هردو
دلایل بحران را در عوامل ایدئولوژیکی و فکری و سیاسی اعلام می کنند. جناحی
از بورژوازی ایران و طبقه حاکم معتقد است که بحران ناشی از رشد باز هم
ناکافی تمرکز سرمایه داری است و دلیل آن نیز طولانی شدن دوران سیاست
دورویانه است. این سیاست باید هر چه زودتر پایان یابد و روشی آشکارا بسود
سرمایه داری و دفاع کامل و بیخدشه از ثروت اندوزی در پیش گرفته شود و با
میراث انقلاب در عرصه عدالت اجتماعی برای همیشه و با سرعت هرچه بیشتر وداع
کرد. اعلام تغییر ماهیت اصل 44 قانون اساسی با حکم حکومتی علی خامنه ای از
جمله به همین دلیل صورت گرفت.
اما جناحی دیگر اعتقاد دارد، هنوز نباید تمام قامت خویش را از پرده بیرون
انداخت. باید تا فراهم آمدن بازهم بیشتر شرایط این حضور، سیاست دورویانه و
عوامفریبانه را همچنان به جامعه تحمیل کرد و در نتیجه این جناح با شعار
بازگشت به اول انقلاب، با تفسیری که خود از اول انقلاب ارائه می دهد به
میدان آمده است. این جناح معتقد است راه حل بحران در دادن امتیازات لفظی به
بخشی از قشرهای پائین اجتماع به قصد جلب پشتیبانی و جلوگیری از تشکل آنان،
همراه با تشدید سیاست سرکوب در داخل و جنگ و بحران سازی در خارج است.
اما آنچه این دو جناح را به سمت دو سیاست پیش می برد، تنها ناشی از
تحلیلهای متفاوت آنان از دلایل بحران نیست. بلکه بیش از آن ناشی از منافع
ویژه آنان در هریک از این راه حل هاست. سرمایه داری دولتی و نظامی که از
یکسو با رئیس جمهوری احمدی نژاد تمام بخش دولتی و بودجه کشور را زیر نظر
خود گرفته و می تواند از آن بسود خود برداشت کند و آن را مطابق منافع خود
بکار اندازد و از سوی دیگر ابزارهای سرکوب را نیز در اختیار دارد از راه
حلی دفاع می کند که منافع او را بیشتر تامین می کند. یعنی سیاست حفظ سلطه
بر بخش دولتی اقتصاد با چاشنی خطرناک ادامه دورویی و سرکوب. در حالی که
سرمایه داری محافظه کار و لیبرال ایران که در خارج از بخش دولتی سرمایههای
خود را متمرکز کرده است و نمیخواهد دیگر بابت آن حساب و کتاب به مردم پس
بدهد از سیاست وداع علنی با آرمانهای انقلاب و آشکار کردن سرمایه سالاری
پشتیبانی می کند. همه اینها در شرایطی است که سازمانهای مدافع طبقه کارگر
و زحمتکشان هر روز بیش از پیش سرکوب می شوند و حتی یک نیروی سیاسی که
بتواند منافع خرده بورژوازی زحمتکش و غارت شده ایران را نیز نمایندگی کند
وجود ندارد. بنابراین راه برای عوامفریبان هموارتر است. آن خطر بزرگی که از
دل این سرکوب در می آید و سد راه هدایت بحران بسوی تحولات مثبت است، آنست
که برخلاف بحران سالهای 55 و 56 از درون آن یک راه حل ضدانقلابی عریان
بیرون بیآید. یعنی تفاهم و اتحاد دو بخش سرمایه داری مورد اشاره در بالا بر
سر تقسیم غارت و یکسان کردن دو شیوه و دو استراتژی فریب مردم.
منافع این دو جناح ناسازگار نیست و تفاهم میان آنان ناممکن نیست. آنچه
درحال حاضر این تفاهم را دشوار کرده، شدت گرفتن بحران ناشی از بی لیاقتی و
سیاست های دور از محاسبه دولت احمدی نژاد است.
در این صورت، تفاهم زمانی می تواند عملی باشد که یک جناح بطور قطع حاکم شده
و شرایط خود را به دیگری تحمیل کند.
راه توده 188 02.08.2008
فرمات PDF
بازگشت