3چهره در انقلاب
57- بخش پنجم
خدمت تاریخی کیانوری
نجات "چپ" از تقابل با انقلاب 57
با جذب اكثریت فدائیان خلق عملا ستون فقرات آن نیروهایی كه خطر سرنوشت
مجاهدین روی سرشان پرپر می زد شكسته شد. چپ روها و طرفداران سلطنت كوشیده
اند این بزرگترین خدمت تاریخی كیانوری را همچون خیانت او به مردم ایران و
حتی جنبش چپ وانمود كنند. در حالیكه امروز حتی بحث وسیعی در میان نیروهای
مذهبی بوجود آمده كه چرا این نیروها نتوانستند شخصیتی را از میان خود بیرون
دهند كه بتواند مانع تقابل درونی نیروهای مذهبی و مانع كشیده شدن مجاهدین
خلق به مسیر دشمنی با انقلاب و رهبری آن شود.
بزرگترین دستاورد كیانوری و
بزرگترین خدمت او به انقلاب و جنبش چپ ایران تلاش بی وقفه و پیگیرانه اوست
تا چپ ایران رویاروی انقلاب قرار نگیرد، مرزهای آن با ضدانقلاب درهم نریزد
و به سرنوشتی مانند سرنوشت بعدی مجاهدین خلق دچار نشود. در واقع تا قبل از
كشتار زندانیان سیاسی در سال 1367 تنازعات انقلاب ایران درست عكس آنچه
انتظار می رفت عمدتا شكل قتل عام دردناك نیروهای مذهبی از یكدیگر را به خود
گرفت. در حالی كه در انقلاب ایران و بر بستر شكاف مذهبی و غیرمذهبی كه چنان
كه گفته شد از زمان رضا شاه به آن دامن زده شد و مدت پنجاه سال به شكل
ایدئولوژی مسلط بر ذهن جامعه روشنفكری و مذهبی ایران حاكم شده بود، این
ظرفیت كاملا وجود داشت كه انقلاب ایران از همان ابتدا سمت چپ كشی به خود
گیرد. این ظرفیت بویژه از آن رو تاثیر تخریبی وحشتناك تری داشت كه از یكسو
نیروهای چپ بسیار بی دفاع تر از دو طرف درگیریهایی بودند كه نیروهای مذهبی
را رویاروی هم قرار داده بود. از سوی دیگر توده های وسیع مردم كه به انقلاب
مانند فرزند واقعی خود دلبسته بودند آماده بودند هر نیرویی را كه بخواهد
دربرابر آن بایستد و دستاورد آنان را به هیچ بگیرد سركوب كنند. بزرگترین
تلاش و خدمت تاریخی كیانوری نشان دادن این واقعیت به مردم ایران بود كه
نیروهای راستین چپ ایران ضدانقلاب نیستند و ضدانقلاب واقعی را باید در كلان
سرمایه داران و بزرگ زمینداران و ریاكاران و سالوسانی جستجو كرد كه اتفاقا
بخش مهمی از آنان زیر پوشش مذهب پنهان شده اند. با جذب اكثریت فدائیان خلق
عملا ستون فقرات آن نیروهایی كه خطر سرنوشت مجاهدین روی سرشان پرپر می زد
شكسته شد و بقیه چپ دیگر فاقد آن نیرویی بود كه بخواهد به خط مبارزه
مسلحانه بپیوندد یا تاثیری در آن داشته باشد. طرفداران سلطنت البته كوشیده
اند این بزرگترین خدمت تاریخی كیانوری را همچون خیانت او به مردم ایران و
حتی جنبش چپ - كه ناگهان مدافع آن شده اند - وانمود كنند. در حالیكه امروز
بحث وسیعی در میان خود نیروهای مذهبی بوجود آمده كه چرا این نیروها
نتوانستند شخصیتی را از میان خود بیرون دهند كه بتواند مانع تقابل درونی
نیروهای مذهبی و مانع كشیده شدن مجاهدین خلق به مسیر دشمنی با انقلاب و
رهبری آن شود. برخی آیت الله طالقانی، برخی مهندس بازرگان، برخی دكتر بهشتی
و برخی خود آیت الله خمینی را تنها شخصتی هایی می دانند كه به لحاظ ظرفیت
های درونی یا موقعیت سیاسی خود می توانستند مانع چنین تقابلی شوند. بحث در
اینجا بر سر این نیست كه كدام یك از این شخصیت ها چنین ظرفیتی را داشتند یا
نداشتند، سخن بر سر آن است كه پیدایش این بحث كه در آینده شدت نیز خواهد
گرفت خود نشان دهنده آن است كه تاریخ در ورای همه گرد و خاك هایی كه از چپ
و راست به پا شده بتدریج می رود كه قضاوت واقعی خود را تحمیل كند.
ما بررسی خود از چهره های انقلاب را به این سه چهره خلاصه كردیم، در حالی
كه بطور بدیهی شخصیت ها و چهره های انقلاب ایران به این سه تن خلاصه نمی
شود. نه تنها خلاصه نمی شود بلکه دوران تدارک جنبش انقلابی در ایران دهها
چهره بزرگ از خود بیرون داد که انقلاب این تک چهره ها را به یک نسل تبدیل
کرد. این چهره ها در میان طیف ها سیاسی، از مذهبی تا چپ قرار داشتند که از
میان برجسته ترین آنان می توان به امثال آیت الله طالقانی، آیت الله
منتظری، دکتر پیمان، دکترکاظم سامی، طاهر احمد زاده، داریوش فروهر، محمد
علی عمویی، محمود اعتماد زاده، مریم فیروز، احسان طبری و ... اشاره کرد.
اما همه این چهره ها علیرغم برجستگی خود، هیچکدام در آن زمان در جایگاه
رهبری سیاسی نبودند. بدون وجود آنان جنبش انقلابی ایران در خطوط عمده خود
تغییر چندانی نمی کرد. در حالیکه انقلاب ایران بدون سه چهره خمینی، بازرگان
و کیانوری قطعا به راهی دیگر با شکل و محتوایی دیگر می رفت. این راه می
توانست طیفی از احتمالات، از تشکیل یک جبهه متحد خلقی تا یک رژیم پل پوتی و
طالبانی زیر پوشش مذهبی را در خود داشته باشد.
ما به این شخصیت ها اشاره كردیم از آن رو نیز كه در جنبش چپ و در میان
ماركسیست ها به نقش فرد و شخصیت به نادرست بسیار كم بها داده می شود. این
كم بها دادن خطرناك است و می تواند به انفعال، به دست كم گرفتن نقش خود، به
امید واهی برآمد یك جنبش توده ای بدون نیاز و ضرورت مبارزه تك تك افراد
منجر شود. این در حالی است كه جریان تاریخی راست هیچوقت به نقش فرد كم بها
نداده است. به همان اندازه كه آنان از خود و رهبرانشان مراقبت می كنند و
دهها و صدها وسیله فوق مدرن برای محافظت از خود بكار می گیرند، به همان
اندازه نیز دهها و صدها وسیله و روش فوق مدرن و دهها و صدها سازمان و
دستگاه برای تعقیب و شكار و زجر و كشتار و آزار و شكنجه و زندان و حبس و
اعدام مبارزان چپ بكار گرفته اند. زندگی نورالدین كیانوری خود یك نمونه
بارز این واقعیت نیست؟ از بیش از 80 سال زندگی او، كمتر از ده سال - چند
سالی پس از شهریور 20 و چند سالی پس از بهمن 57 - امكان داشته با مردم خود
تماس داشته باشد و با آنان زندگی كند. بقیه این دوران یا زندان و محاكمه و
فرار و تبعید بوده است و یا شكنجه و حكم اعدام و حبس خانگی. آنجا هم كه همه
اینها دیگر نبوده و بی فایده بود، تخریب شخصیت و تحریف اندیشه و چوب حراج
زدن بر میراث معنوی و تلاش عملی او جایگزین شده است. براستی این سماجتی كه
برعلیه نورالدین كیانوری در تمام زندگی او وجود داشته و امروز پس از مرگ او
دوچندان ادامه دارد آیا خود از اهمیت كلی نقش فرد در تاریخ و اهمیت تاریخی
نقش این فرد خاص در جامعه ایران حكایت ندارد؟ در مورد بازرگان و خمینی هم
وضع به همین شكل است. هر چند آنان موضوع تعریف و تمجیدهایی هم هستند، اما
از آنجا كه این تمجیدها با یك بررسی واقعی توام نیست بی اثر و گمراه ساز
است و كم از لعن ندارد. آیت الله خمینی این بخت بد ویژه را دارد كه حكومت
کنونی او را تمجید می كند و هر كس كه حكومت ایران ستایشش كند مورد شك و
تردید- اگر نگوییم نفرت مردم- قرار می گیرد. بررسی نقش این سه شخصیت جزیی
از هر تحلیل جدی انقلاب ایران خواهد بود.
اما در اینجا سخن چیزی فراتر از نقش شخصیت هم هست زیرا همگان به هر شكل
قبول دارند كه خمینی بازرگان و كیانوری سه شخصیت مهم در انقلاب ایران
هستند. سخن در اینجا از "چهره های تاریخی" است. چه چیز چهره های تاریخی را
از شخصیت ها جدا می كند؟ چهره های تاریخی چهره هایی هستند كه مسایل مربوط
به یك دوران تاریخی را در حیات یك ملت یا یك نظام بیان می كنند. نقش آنان
برخلاف شخصیت ها به دوران زندگی آنان محدود نمی شود. اینان با هر حادثه ای
دوباره زنده می شوند و خود را تحمیل می كنند. برجسته ترین نمونه چهره های
تاریخی را می توان كارل ماركس دانست. با وجود آنكه بیش از 120 سال از مرگ
او گذشته است اما با هر بحران سرمایهداری، با هر اعتصاب كارگری، با هر
مبارزه برضد ستم اجتماعی نام او دوباره زنده می شود و بحث بر سر اثارش در
می گیرد. هر چند وقت یك بار دفن می شود و دوباره از مزارش سبزه می روید و
دوباره زنده می شود خطرناك می شود تا دوباره دفن شود و این روند با فراز و
نشیب های سرمایهداری تا زمانی كه این نظام برجاست ادامه دارد و ماركس با
حوادث دوباره جان می گیرد. خمینی بازرگان و كیانوری هم در رابطه با حامعه
ایران همین وضع را دارند. حوادث آنان را تحمیل می كند. با هر واقعه مهمی
دوباره زنده می شوند و بحث در مورد نظرات و نقش آنان بالا می گیرد. پیروزی
محمد خاتمی مگر زنده شدن دوباره خمینی از یكسو و بازرگان از سوی دیگر نبود؟
مگر پیدایش جنبش دوم خرداد از درون خط امام پیروزی بزرگ كیانوری را نشان
نداد؟ هر اندیشه ای كه داشته باشیم، باید در مورد این سه تن موضعی روشن و
مشخص داشته باشیم. اینان موضوع مهر و كین هستند، زیرا در هر حادثه ای باز
می گردند و خود را به ما تحمیل می كنند. موافقان و مخالفان این یا آن سیاست
در حول آنان گرد می آیند، یا در پشت آنان و یا حمله به آنان سنگر می گیرند.
مثلا دو دهه از مرگ خمینی گذشته است اما او هنوز در مركز رویدادهای ایران
است. وقتی در همین ماه های اخیر نوه اش – برای مجلس خبرگان- رد صلاحیت می
شود، رئیس دفترش به آن شكل و در آن شرایط قلبش از حركت می ایستد؛ می شود،
آیا می توان راجع به ایران، راجع به آینده ایران، راجع به سیاست در ایران
فكر كرد اما راجع به خمینی و میراث او فكر نكرد و راجع به آن موضع نداشت؟
البته می شود، ولی نه برای كسانی كه بخواهند سر خود را زیر برف كنند و
كسانی كه حذف خود را برنامه ریزی می كنند.
راه توده 176 12.05.2008
فرمات PDF
بازگشت