چین
3 سال جهش بزرگ
و بدنبال آن
فاجعه انقلاب فرهنگی
"آلن رو" چین شناس کمونیست فرانسوی
ترجمه جعفر پویا
(6)
مائو مدعی بود که نظریه لنین در مورد اینکه هر قدر کشوری بیشتر عقب مانده باشد گذار
آن به سوسیالیسم دشوارتر است، نادرست است. چرا نادرست است؟ مائو دلیلی ارائه
نمیدهد. او تنها ادعا میکند، بی آنکه بتواند سخن خود را اثبات کند. برای این کار
او به یک متافیزیک واقعی تضاد ارجاع میدهد که در نوشته 20 مارس 1958 وی به روشنی
دیده میشود: "پسر به پدر تبدیل میشود و پدر به پسر؛ زنان به مردان و مردان به
زنان. اینگونه تغییرات مستقیما انجام نمیشود. بلکه پس از ازدواج پسران و دختران
بدنیا میآیند. آیا این یک تحول نیست؟ ... جهان نیز تحول مییابد: ابدی نیست.
سرمایهداری به سوسیالیسم میرسد و سوسیالیسم به کمونیسم. کمونیسم نیز تحول
مییابد: شروعی دارد و پایانی خواهد داشت. هیچ چیز در جهان نیست که روند زایش -
تحول - نابودی را طی نکند. میمونها به انسان تبدیل شدند و انسان پیدا شد. در
پایان، بشریت دیگر وجود نخواهد داشت. میتواند به چیزی دیگر تبدیل شود. در این زمان
خود کره زمین نیز نابود خواهد شد. زمین خاموش میشود و خورشید سرد میگردد ... هر
چیزی باید آغاز و پایانی داشته باشد. تنها دو چیز پایان ناپذیر هستند : زمان و
مکان."
این یک نگرش فلسفی است که بر دو جنبه متقابل یک تضاد تاکید میکند که مبارزه میان
آنان نیروی محرک پیشرفت تاریخ و جامعه است. از نظر مائو واحد به دو جز تقسیم
میشود، ضرورتا، برای همیشه بدون آنکه سنتز پایداری میان تضادها بوجود آید. ارزش
مثبت در جهان همان تنازع، مبارزه، عدم توازن است که همراه است با تمجید از نقش
انسان که طبیعت را تغییر میدهد و قادر به هر کاریست. شاید این اندیشه به هگل یا
لائوتسه نزدیک باشد اما از قوانین عینی اقتصادی دور است.
مائو خود را مخالف بوروکراسی و منجمد شدن جامعه معرفی میکند. او با زبانی نامودب
کادرهای حزبی را مسخره میکند که "دوپای خود را بر فراز سر مردم باز میکنند و بر
روی آنان ادرار میکنند و مدفوع میریزند". و اما بقیه مسایل؟ "بر روی دو پا راه
رفتن" یعنی توازن میان صنعت و کشاورزی. "قرار دادن سیاست در مقام رهبری"، " با غلات
و فولاد همه چیز ممکن است"... مائو جز شعار چیزی تحویل نمیدهد. واقعیت این شعارها
چیست؟ چگونه باید آنها را عملی کرد؟ مائو در نوشته ماه ژانویه خود بطور مبهمی به
تصمیماتی که در جریان "تعدیل"های سال 1961 گرفته شد اشاره میکند و بنظر میرسد که
از این پس آنها را تایید میکند. ولی مجموعه نظرات مائو دچار ابهام و انباشته از
جنبههای پیش بینی نشده، فرار به جلو دربرابر تضادهایی است که بوجود آمده و بر آنها
غلبه نشده است. "راه چینی" که مائو بر آن تاکید میکند فقط شکل یک چالش، اعلام
اصولی که گویا از قبل اثبات شدهاند را دارد. با این نگرش آیا "باغ چشمه هلوها" در
ناکجاآباد قرار نمیگیرد؟
ولی با همه اینها "جهش بزرگ به پیش" شکست مطلق نبود اگر از آن چه گذشت تجربیات لازم
آموخته میشد. اما این خود مائو بود که شرایط این تجربه اندوزی را از بین برد.
موفقیت آن، شرایط تایید آن، تحکیم آن را دقیقا خود مائو نفی کرد. فاجعه انقلاب
فرهنگی که از سپتامبر 1962 آغاز شد، در این تضادی وجود داشت که اجتناب پذیر بود ولی
اراده چینیها پس از 1962 به اینکه چین را به مرکز نمونه نیروهای انقلابی جهان
تبدیل کنند موجب تحکیم گرایش به انقلاب فرهنگی شد.
در سخنرانی ژانویه 1962 مائو یک بخش عجیب وجود دارد. در سرتاسر این نوشته، مائو
کادرهای بوروکرات را که انتقادپذیر نیستند محکوم میکند. خیلی خوب! اما او
میافزاید :"اگر اقتصادی سوسیالیستی برقرار نشود، کشور ما به یک دولت ریویزیونیستی
تبدیل خواهد شد، دولتی بورژوایی. دیکتاتوری پرولتاریا به دیکتاتوری بورژوازی تبدیل
خواهد شد و حتی یک دیکتاتوری ارتجاعی از نوع فاشیستی خواهد بود ... طبقات ارتجاعی
شکست خورده باز برای احیای موقعیت خود تلاش خواهند کرد. در جامعه سوسیالیستی دوباره
عناصر بورژوا میتوانند زاییده شوند... در تمام مرحله سوسیالیسم، مبارزه طبقات
همچنان ادامه خواهد داشت."
چگونه میتوان در همه اینها علایم یک نگرانی مبهم را ندید؟ بنظر میرسد که مائو در
1962 همه اعتماد خود را به این حزب از دست داده است که حتی میتواند فاشیست شود ...
بورژوازی ظاهرا دوباره در چین و درون خود حزب ظاهر شده است و مبارزه طبقاتی که صحبت
آن میرود میتواند درون خود حزب کمونیست درگیرد.
می توان پرسید که آیا همه اینها نتیجه سیاست جهش بزرگ نیست؟ ... این برنامه نبود که
به فاجعهای انجامید که مدت سه سال کشور را تهدید کرد. ولی این سیاست سرانجام تصحیح
شد. چین از سال 1962-1961 توازن خود را یافت و یک تجدید سازمان اقتصادی عمیق و
خردمندانه را انجام داد. کشاورزی به پایه اقتصاد آن تبدیل شد و صنایع سبک که بسوی
کشاورزی سمتگیری کردهاند اهمیت بیشتری از صنایع سنگین یافت.
چین اکنون "بر روی دو پا راه میرود" : تولید کود در فاصله 1957 تا 1966 هفت برابر
شد، تولید تراکتورها چهار برابر. انقلاب کشاورزی واقعی در چین در سطح نیروهای مولده
در حدود سال 1961 آغاز شد و این کار بدون قربانی کردن توسعه صنعت انجام گرفت. در
نتیجه صنعت نیز با آهنگی منطقی تداوم یافت. این موفقیتهای میان مدت سیاست اقتصادی
که در ابتدا فاجعه بار بود ربطی به معجزه ندارد بلکه ناشی از تلاشهای مدیریت
اقتصادی چین است. کادرهای حزبی نشان داند که میتوانند خیالهای مبهم مائو را به
واقعیتهای پایدار تبدیل کنند.
مثلا در این دوران بود که در هونان، هوا کوفنگ در پیشاپیش صحنه قرار گرفت. وی بدلیل
شایستگی فنی خود، توانایی اش در حل مسایل آبیاری و توسعه کشت سیب زمینی مشهور شد.
نخستین نوشتههای او راجع به کود و مسائل کشاورزی بود.
صدها هزار کادر مشابه تربیت شدند که شاید از سخنگویی و مباحث ایدئولوژیک نه بی بهره
اما کمتر در آن حرفهای بودند اما دربرابر دانش فنی بالایی داشتند. با اینحال همه
چیز آنچنان جریان دارد که گویا مائو از این اوضاع، از تحمیلی که واقعیت بر تخیلات
کرده است، از رشد پنهان افسردگی، ناراحت است. مائو از طرف دیگر نسبت به از دست رفتن
روحیه کادرها حساس شده بود که ناشی از تجربه "سه سال تلخ" و یاس میلیونها تن بود
که تصور کرده بودند بهشت در همین گوشه کنارها پنهان شده است. بدینسان، مائوییسم
بدلیل اراده گرایی و تحقیر قوانین اقتصادی، با سقوط شور و هیجانی که بوجود آورده
بود، شرایط تحکیم بوروکراسی کادرها را فراهم آورد همان بوروکراسی که مدعی بود
میخواهد آن را ریشه کن کند. این کادرها در واقع ناگزیر به تلاش برای انجام وظایفی
ناممکن شدند. نتیجه آن شد که هزاران تن از آنان ناامید و خسته شدند. متافیزیک تضاد
سرانجام به یک شکست قابل پیش بینی ختم شد. و این در شرایطی بود که چین در 1962 در
خطوط کلی خود با چین سال 1978 نزدیک بود و خلق چین میتوانست از آزمونهای تازه و
سخت خودداری کند.
"باغ چشمه هلوها" با خیالات سرسبز نمیشود بلکه نیاز به کود و ماشین آلات دارد. این
همان چیزی بود که "هیولاهای شاخدار" و دیگر "چنگالهای اهریمن" در حزب کمونیست چین
بدان معتقد بودند و انقلاب فرهنگی بزودی خواستار پاکسازی آنان شد.
راه توده 216 09.03.2009