راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

اقتصاد سیاسی - 31
اعتبارهای بانکی
در اختیار
سرمایه داران بزرگ
ف. م. جوانشیر
 

فصل هشتم – انباشت سرمایه

4- قانون عام انباشت سرمایه
الف – تركیب آلی (ارگانیك) سرمایه
در بررسی جریان انباشت سرمایه، فرض كردیم كه در جریان بازتولید گسترده سرمایه داری تناسب میان سرمایه ثابت و سرمایه متغیر به هم نخورد و سرمایه دار آن بخش از اضافه ارزش را نیز كه به سرمایه اش می افزاید به همان نسبت سابق میان بخش ثابت و متغیر تقسیم كند. این فرض برای درك باز تولید گسترده سرمایه داری و انباشت سرمایه لازم بود. اما در عمل تناسب میان بخش ثابت و متغیر سرمایه ثابت نمی ماند. سرمایه دار به خاطر به دست آوردن اضافه ارزش فوق العاده(1) و نبرد در میدان رقابت می كوشد بارآوری كار را درموسسه خویش بالا برد و این امر استفاده از ماشین آلات مدرن تر و تكنولوژی پیشرفته را ایجاب می كند كه هم گران تر است و هم به تعداد كمتری كارگر نیاز دارد. بنابر این در جریان باز تولید گسترده سرمایه داری بخش ثابت سرمایه نسبت به بخش متغیر آن بیشتر و بیشتر می شود. اگر زمانی ارزش سرمایه متغیر به ارزش سرمایه ثابت یك بر یك بود، با رشد انباشت سرمایه و تكامل تولید این نسبت 1/3،1/2 ،1/4 ، و الی آخر كاهش می پذیرد.

هم اكنون می توان این روند را در جامعه ایران دید. در یك كارگاه كفاشی نوع عقب مانده و مانوفاكتوری مجموع سرمایه ثابت صاحب كار رقم قابل ملاحظه ای نیست و از حدود ارزش ابزار تولید ابتدائی نظیر سوزن و گزن و چكش و سندان و احیانا" یك یا دو چرخ چرم دوزی و مقداری مواد خام تجاوز نمی كند. اما در یك كارخانه كفاشی مدرن ماشین آلات صنعتی، ساختمان و تاسیسات بزرگی وجود دارد كه بخش مهمی از سرمایه را بلعیده است. مواد خام و سایر وسایل تولید مورد نیاز كارخانه نیز به مراتب بیش از نیاز یك كارگاه است. نتیجه اینكه در كارخانه كفاشی مقدار سرمایه ثابت به ازاء هر كارگر، ده ها و صدها بار بیشتر از یك كارگاه است. در رشته های مدرن تر صنعت، نظیر صنایع ذوب آهن، پتروشیمی، پالایشگاه های نفت، تاسیسات اتمی و غیره نسبت سرمایه ثابت به سرمایه متغیر هزاران بار پیش از نسبت نظیر در یك كارگاه و یا كارخانه قدیمی است.
ازمثال هایی كه زدیم روشن است كه تغییر تناسب میان سرمایه ثابت و متغیر تنها یك تغییر كمی نیست، بلكه در عین حال نشانه تغییر كیفیت سرمایه و تكامل نیروهای مولده است.
در یك كارخانه مدرن پتروشیمی نه تنها ارزش سرمایه ثابت به متغیر، هزاران بار بیشتر از یك كارگاه دستی كفاشی است، بلكه و این مطلبی بسیار بسیار مهم است، تركیب فنی سرمایه نیز در این دو موسسه با هم تفاوت كیفی دارد.
بازتولید گسترده سرمایه داری و انباشت سرمایه، هم تناسب ارزش سرمایه ثابت را نسبت به متغیر به سود اولی تغییر می دهد و هم تركیب فنی سرمایه را غنی تر و بغرنج تر كرده نیروهای مولده و سازماندهی كار را تكامل می بخشد.
احتمال دارد كه تناسب میان سرمایه ثابت و سرمایه متغیر به دلایل غیر فنی تغییر كند. مثلا بهای كالاهای سرمایه ای پائین آید و یا بالا رود. این نوع تغییرات و یا دقیق تر نوسانات، در بحث كنونی مورد نظر نیست. منظور ما آن نوع تغییراتی است كه بیانگر تكامل فنی باشد.
ماركس برای بیان دقیق این مقصود اصطلاح جدیدی به كار می گیرد كه عبارت است از تركیب ارگانیك و یا تركیب آلی سرمایه. ماركس"تركیب ارزشی سرمایه را تا آنجا كه وابسته به تركیب فنی و منعكس كننده تغییرات آن است تركیب آلی سرمایه(1)" می نامد.
بررسی تغییرات تركیب آلی سرمایه و نتایج حاصل از آن همانا بررسی پیگیرانه تكامل نیروهای مولده در جامعه سرمایه داری و تكامل مناسبات تولیدی سرمایه داری است. ما در صفحات بعد تغییر تركیب آلی سرمایه را كه بیانگر تكامل نیروهای مولده جامعه سرمایه داری و تكامل مناسبات تولیدی سرمایه داری است دنبال می كنیم تا نتایج حاصل از آن را كه ناگزیری سرنگونی حاكمیت سرمایه و استقرار سوسیالیسم است نشان دهیم.
تغییر تركیب آلی سرمایه، هم در مناسبات درونی طبقه سرمایه دار اثر می گذارد و هم در مناسبات طبقه كارگر با طبقه سرمایه دار. هر یك از این دو را جداگانه و از نزدیك بررسی می كنیم:

ب – گردآیی و تمركز سرمایه
گفتیم كه باز تولید گسترده سرمایه داری انباشت سرمایه را پدید می آورد و انباشت سرمایه تغییر تركیب آلی سرمایه و بغرنج تر شدن مداوم آن را بدنبال دارد. اینك می بینیم كه این تغییر به نوبه خود نتایجی به بار می آورد كه نه تنها اقتصادی، بلكه اجتماعی است.
هنگامی كه تركیب آلی سرمایه بالا می رود، برای ایجاد هرموسسه تولیدی سرمایه داری، سرمایه كلان تری لازم است. لذا بالا رفتن تركیب آلی سرمایه ایجاب می كند كه سرمایه ای كه در دست سرمایه داران منفرد قراردارد بزرگ و بزرگ تر شود وسرمایه های كوچك امكان كاربرد مستقل خود را از دست بدهند. تاسیس یك كارگاه كوچك نقاشی از عهده بسیاری از سرمایه داران برمی آید، ولی تاسیس كارخانه كفاشی از عهده سرمایه داران كمتری ساخته است. تاسیس پالایشگاه عظیم نفت به چنان سرمایه ای نیاز دارد كه چه بسا هیچ سرمایه دار منفردی آن را در اختیار نداشته باشد.
جریان باز تولید گسترده سرمایه داری، انباشت سرمایه و بالا رفتن تركیب آلی آن، میدان را برای فعالیت سرمایه های كوچك تنگ و تنگ تر می كند و پیدایش سرمایه های كلان و كلان تر را الزامی می سازد.
این سرمایه های كلان و بسیار كلان كه منطق تكامل سرمایه داری، پیدایش آن ها را ضروری می كند، از كجا و چگونه پدید می آیند؟ از دو طریق:
1- گردائی یا كنسانتراسیون سرمایه
2- تمركز یا سانترالیزاسیون سرمایه

گردائی سرمایه عبارت است از ایجاد سرمایه بزرگ انفرادی بر اثر انباشت.
سرمایه داران منفرد بخشی از اضافه ارزشی را كه به دست می آورند به سرمایه بدل می كنند و سرمایه آن ها روز به روز بزرگ تر می شود. هرچه حجم اضافه ارزشی كه در اختیار سرمایه دار قرار می گیرد بیشتر باشد امكان او برای انباشت سرمایه بیشتر خواهد بود. به عبارت دیگر سرمایه هر چه بزرگتر باشد. امكان گردایی (كنسانتراسیون) آن بیشتر است. روند گردایی سرمایه، روند انباشت و ایجاد سرمایه نوین است.
از طریق گردایی، سرمایه های بزرگی ایجاد می شود. با این حال سرعت بالا رفتن تركیب آلی سرمایه و ضرورت سرمایه گذاری های كلان و نیاز رقابت در بازار به حدی زیاد است كه سرمایه های انفرادی می توانند از طریق گردایی خود را به آن برسانند. منطق تكامل سرمایه داری ضرورت تمركز سرمایه ها (سانترالیزاسیون) را پیش می آورد.
سانترالیزاسیون یا تمركز سرمایه ها عبارت است از به هم پیوستن داوطلبانه سرمایه ها (از طریق تاسیس شركت ها و نظایر آن) و با به هم پیوستن قهری سرمایه ها – یعنی بلعیده شدن سرمایه های كوچك تر توسط سرمایه های بزرگتر، به طوری كه از به هم پیوستن مسالمت آمیز و یا قهری سرمایه های موجود – سرمایه بزرگ پدید آید.
بنابر این روند تمركز سرمایه، دیگر مربوط به انباشت و ایجاد سرمایه نوین نیست، بلكه روند متمركز كردن سرمایه های كهنه و یا سرمایه موجود است.
"اینجا دیگر سخن برسرگردایی ساده ای از وسایل تولید و فرمانروائی بر كار كه همان انباشت است، نیست. اینجا صحبت از تجمع سرمایه هائی است كه قبلا" تشكیل یافته اند، سخن بر سرحذف استقلال انفرادی آن ها، خلع ید سرمایه دار به وسیله سرمایه دار و تبدیل سرمایه داران كوچك سیار به عده كمی سرمایه دار بزرگ است. سرمایه از آن جهت می تواند در جایی به مقادیر عظیم در یك دست گرداید كه در جای دیگر از دست های منفرد بسیاری بیرون كشیده شده است. چنانكه تمام سرمایه هائی كه در رشته ای معین گذارده شده است به صورت سرمایه واحدی در آید، در آن صورت تمركز به بالاترین حدود خود می رسد(1)".
سرمایه های بزرگ برای بلعیدن سرمایه های كوچك، از میان بردن استقلال عمل آن ها و حتی خلع ید و سلب مالكیت از آن ها، انواع وسایل و اهرم ها در اختیار دارند كه یكی از مهمترین آن ها سیستم اعتباری است. اعتبار پولی در ظاهر نقش كمكی دارد، اما رفته رفته به مكانیسم عظیمی بدل می شود كه سرمایه های كوچك را خرد می كند و سرمایه های بزرگ را پیروز می گرداند و كار تمركز سرمایه را تسریع می كند.
برای این كه تصوری از مكانیسم اعتباری در مقیاس كشورمان به دست داده باشیم، از سیستم عادی اعتباری در بازار تهران یاد می كنیم. در این بازار سرمایه داران بسیار بزرگ از دولت و بانك های اختصاصی مبالغ كلانی اعتبار می گیرند كه معمولا بسیار ارزان قیمت است. اما سرمایه داران كوچك به اعتبار ارزان دسترسی ندارند. امضای سرمایه داران برحسب میزان سرمایه به سه درجه تقسیم می شود. امضای سرمایه داران بزرگ – درجه یك و معتبر – شناخته می شود. به این امضاء اعتبار زیاد و ارزان می دهند. در مقابل، امضای سرمایه داران متوسط و كوچك درجه دو و سه شناخته می شود این امضاها معتبر نیست و به آن ها اعتبار نمی دهند و اگر بدهند معمولا" باید 20% تا 30% بهره بپردازند. برای دهقان بهره پول بالاتر از 60 درصد است.
"در چنین شرایطی برای صنعت گران بزرگ با داشتن امضای معتبر، تحصیل اعتبار به آسانی آب خوردن است و برای صنعت گر كوچك جزو امور شاق … صنعت گران كوچك به منابع مالی ناسالم و خطرناك مثال قرض از رباخواران و فروش اموال راهنمائی می شوند"(1).
به این ترتیب در روند باز تولید گسترده سرمایه داری، انباشت سرمایه و بالا رفتن تركیب آلی سرمایه، در درون طبقه سرمایه داران نبرد سهمگینی در می گیرد كه در آن ماهی های بزرگ ماهی های كوچ را می خورند و رفته رفته نهنگ هایی پدید می آیند كه رشته كاملی از یك صنعت و حتی رشته هایی از چند صنعت را در دست خویش متمركز می سازند.
در زمان ماركس هنوز چنین نهنگ هائی وجود نداشتند. اما او با منطق علمی پیدایش آن ها را پیش بینی كرد و جریان بعدی تكامل سرمایه داری جهت پیش بینی ماركس را به اثبات رسانید.
انگلس در چاپ چهارم كاپیتال درست در همین جا تذكر می دهد:
"تازه ترین "تراست های" انگلیسی و آمریكایی هم اكنون به دنبال چنین هدفی هستند و می كوشند لااقل بنگاه های بزرگ مربوط به یك رشته صنعت را به صورت شركت سهامی بزرگ كه عملا انحصاردار است متحد سازند(2)".
در آن وقت تراست ها "تازه" بودند، حال ما در زمانی زندگی می كنیم كه انحصارهای امپریالیستی و پیوند آن ها با دولت های امپریالیستی، روند تمركز وگردایی سرمایه ها را به حد اعلا رسانده و انحصار شكل عادی موجودیت سرمایه است.

پ – تولید فزاینده جمعیت نسبی یا ارتش احتیاط صنعتی
زمانی كه از كاربرد سرمایه داری ماشینی سخن می گفتیم نشان دادیم كه چگونه هر ماشین نوین جای تعداد زیادی كارگر را می گیرد و آنان را "زائد" می كند.
بالا رفتن سطح تركیب آلی سرمایه، در واقع به معنای استفاده هر چه بیشتر و وسیع تر از ماشین و تكنولوژی مدرن است. به عبارت دیگر بالا رفتن تركیب آلی سرمایه تعداد روز افزونی از كارگران را "زائد" می كند. هر چه در تركیب ارزشی و فنی سرمایه، سهم سرمایه متغیر كمتر باشد، طبعا تعداد كارگرانی كه با این سرمایه استخدام خواهند شد به طور نسبی كمتر است. البته اگر بازتولید سرمایه داری در طول زمان در نظر گرفته شود تعداد مطلق مزدوران زیادتر می شود. (ما این مطلب را در صفحات پیش بررس كردیم) اما، تعداد نسبی كارگران یعنی تعداد كارگران به نسبت رشد سرمایه كاهش می یابد. در یك كارگاه كفاشی عقب مانده به ازاء مبلغ هزار یا ده هزار تومان سرمایه می توان یك كارگر استخدام كرد، ولی درپالایشگاه مدرن نفت هر ده میلیون تومان سرمایه فقط برای یك كارگر كار ایجاد می كند. در نوشته های اقتصادی محافل دولتی و سرمایه داری ایران رشته های صنعتی را از این جهت به دو قسمت می كنند:

1- رشته های سرمایه بر
2- رشته های كاربر
رشته های كاربر، رشته های عقب مانده صنعت است و هر چه به سوی تكامل می رویم و به همان نسبت كه نیروهای مولده رشد می كنند، رشته های گوناگون صنعت یكی پس از دیگری به رشته های سرمایه بر بدل می شوند. یعنی به سرمایه بیشتر و كارگر كمتر نیاز دارند.
در زندگی عادی جامعه سرمایه داری، همه رشته ها به یكسان رشد نمی كنند. رشته معینی كارگران را بیكار می كنند و رشته دیگر آن ها را با بخشی از آن ها را به كار می گیرد. كارگران به طور مداوم در معرض جذب و دفعند، از سوئی به سوئی پرتاب می شوند، حرفه و تخصص خود را از دست می دهند، حرفه جدید می آموزند و یا صاف و ساده به لشكر بیكاران می پیوندند.

"بنابراین جمعیت كارگری "با انباشت سرمایه ای كه خود موجد آن است مستمرا" وسایل زائد ساختن نسبی خویش را فراهم می سازد… "این قانون جمعیت، خاص شیوه تولید سرمایه داری است"(1).
این جمعیت "زائد" این ارزش بی كاران از یك سو محصول انباشت سرمایه داری است و از سوی دیگر شرط ضروری چنین انباشتی است. زیرا باز تولید سرمایه داری همواره و منظم نیست، پر از فراز و نشیب است. باز تولید سرمایه داری توام با بحران هاست و به طور ادواری (سیکلیك) پیش می رود. هر رونقی به دنبال خود ركود و فروكش می آورد و هرفروكشی پس از فراز و نشیب ها به رونق می انجامد. این تكان های شدید متناسب با كم و زیاد شدن طبیعی جمعیت كارگری نیست. اقتصاد سرمایه داری كه در سال های رونق نیازمند جذب میلیون ها كارگر استف باید منبعی داشته باشد كه چنین تعدادی را از آن برگیرد و در سال های ركود كه تولید ناگهان فروكش كرد باید انباری داشته باشد كه میلیون ها كارگری را كه بیكار می كنند درآن بریزد. برای چنین اقتصادی، تكامل ادواری وجود ارتش ذخیره و احتیاط كارگری شرط حیاتی است.
"گسترش ناگهانی و نامنظم و مقیاس تولید مستلزم فروكش ناگهانی آن است. فروكش به نوبه خود گسترش پیش می رود. اما گسترش بدون وجود مصالح انسانی تحت اختیار، بدون آن كه تعداد كارگران، مستقل از رشد مطلق جمعیت كارگری افزایش یابد. امكان پذیر نیست.
آنگاه كه این شكل ادواری پا برجا شد و تحكیم یافت …. یك جمعی زائد نسبی، یعنی زائد در رابطه با احتیاجات ارزش افزائی متوسط سرمایه، شرط حیاتی صنعت جدید است(1)".
توجه خوانندگان را به آخرین جمله این گفته ماركس جلب می كنیم. آنجا كه می گوید "زائد در رابطه با احتیاجات ارزش افزایی" در واقع نیز در رابطه با منافع توده مردم و از نظرگاه زندگی هیچ كارگری هرگز زائد نیست. در یك جامعه موزون نیروی كار انسان همواره مورد نیاز است تا پیروزی انسان را بر طبیعت كامل تر كند و درآمد بیشتری برای انسان ها پدید آورد. اما در جامعه سرمایه داری در حالی كه میلیون ها انسان زحمتكش به ابتدائی ترین وسایل زندگی نیازمندند، لباس به تن، كفش به پا و سقف بالای سر خود ندارند و به معنای مستقیم كلمه به نان شب محتاجند، كارخانه ها یك باره می خوابند و كارگرانی كه با نیروی كار خویش می توانستند بسیاری از نیازمندی های جامعه را برطرف سازند از كار بی كار شده به "آدم زیادی" بدل می شوند. آن ها از نظر مردم و در رابطه با ضرورت تكامل جامعه و تامین نیازهای آن زائد نیستند، ولی از نظرگاه تولید سرمایه داری كه هدف آن و قانون مطلق آن تولید و تصاحب اضافه ارزش است زائد به حساب می آیند. زیرا در شرایط معین نمی توانند هدف سرمایه دار را كه ایجاد اضافه ارزش است برآورده سازند. آن ها در رابطه با ارزش افزایی زایدند.

ت – اشكال وجودی اضافه جمعیت نسبی
انسان هایی كه نتوانسته اند نیروی كار خود را – كه تنها كالای آن هاست فروخته و در جرگه بردگان تعیین سرمایه داری جائی برای خود پیدا كنند به نوعی می پلكند و به طریقی خود را زنده نگاه می دارند تا هر زمان كه سرمایه فرمان احضار صادر كرد به سرعت سر خدمت حاضر شوند. اشكال پلكیدن و خود را به نوعی زنده نگاه داشتن و یا اشكال وجودی اضافه جمعیت نسبی زیاد است. اما اگر از حالت های حاد و ویژه لحظات بحرانی صرفنظر كنیم می توانیم سه شكل عمده زیر را تشخیص دهیم: شكل روان، كل پنهان، شكل ركودی.
بیكاری روان حاصل جذب و دفع دائمی و جاری نیروی كار در تولید سرمایه داری است. از آنجا كه تولید سرمایه داری ناموزون و بی برنامه است، پیشرفت عادی آن توام با جذب و دفع مداوم نیروی كاراست. كارخانه ای كه ماشین آلات نوین به كار گرفته عده ای از كارگرانش را اخراج می كند و كارخانه دیگری كه تازه تاسیس شده و یا گسترش یافته عده ای كارگر می پذیرد و به این ترتیب به طور مداوم و جاری بخشی از نیروی كار، بین كار و بی كاری، حالت روان و جاری است. این نوع بیكاری قبل از همه دامن كارگران پیر و میان سالان فرسوده، كارگران بی تخصص وكم تخصص و آن هایی كه تخصصشان كهنه شده و مورد نیاز نیست را می گیرد. سرمایه از كار نسل جوان و كودكان و زنان سریع تر استفاده می كند و كارگران میانسال را كه به علت كار شدید زودتر از موقع فرسوده شده اند از كار می راند. آنان به دنبال كار از شهری به شهری می روند، از رتبه بالاتر به رتبه پائین تر تنزل می كنند، چه بسا از تخصص خود دست می كشند و به كارهای پست تری تن در می دهند.
در كشور ما رشد سریع سرمایه داری پدیده ایست نوین و بیكاری روان نیز به همان نسبت پدیده ای است نو. با این حال به حد كافی وسیع است كه بتوان آن را به چشم دید.
اضافه جمعیت پنهان كه ماركس آن را اضافه جمعیت كشاورزی نیز می نامد بیشتر مربوط به روستا و موسسات پیشه وری و صنایع دستی خانگی است. چنان كه در صفحات پیش گفتیم ویژگی رشد سرمایه داری در كشاورزی این است كه تعداد مطلق نیروی كار مورد تقاضا را كم می كند. در اینجا برخلاف صنعت، نیروی كاری كه دفع شد به نحو دیگری جذب نمی شود. تعداد كثیری از روستائیان به سوی شهرها سرازیر می شوند و مهاجرت روستائی مقیاس وسیعی می گیرد. علت این مهاجرت وجود بی كاری پنهان است. بدین معنا كه روستائیان گاه قطعه زمین كوچكی دارند و یا اجاره كرده اند و می كارند كه برای اداره آن وجود یك یا دو نیروی كار كافی است. اما تمام اعضای خانواده دهقان كه تعدادشان بیش از پنج نفر است ظاهرا روی این زمین كار می كنند و از درآمد آن كه گاه برای نگاهداری یك نفر هم كافی نیست – زندگی می كنند. موافق آمار رسمی در سال 1350 شمسی (1970) 771 هزارخانوار دهقانی از زمینی كمتر از یك هكتار و 316 هزار خانوار دهقانی از زمینی بین یك تا دو هكتار بهره برداری می كردند(1). بنابر این بیش از یك میلیون خانوار دهقانی كه جمعیتی بیش از 5 میلیون نفر را تشكیل می دهند به زمینی كمتر از یك هكتار و حداكثر 1 تا 2 هكتارچسبیده اند. مگر بهره برداری از چنین قطعه زمینی چقدر نیروی كار می خواهد؟ مگر درآمد چنین قطعه ای چقدر است كه پس از پرداخت هزینه های تولید و حتی پرداخت اجاره بهای زمین بتواند زندگی خانواده 5 نفری را تامین كند، روشن است كه زندگی این پنج میلیون نفر در واقع زندگی نیست، لاعلاجی و بیچارگی است. یك نوع زنده ماندن است تا كار پیدا شود.
این اضافه جمعیت از آن جهت پنهان نامیده می شود كه ارقام آن در داخل ارقام دیگر پنهان است. آمارهای رسمی، این پنج میلیون نفر را بیكار نمی نامد. آن ها ظاهرا" كار دارند و در واقع بی كارند. درآمار رسمی كشور بیش از نصف جمعیت 15 تا 64 ساله ایران در سال 1350 (كه بیش از 7 میلیون نفر است) از نظر اقتصادی غیر فعال نامیده شده است. از این عده فقط یك میلیون نفر آن ها دانش آموزاند. قریب 6 میلیون زن ایرانی خانه دار به حساب آمده اند. از جمله در روستاهای ایران بیش از 4 میلیون زن – خانه دار – قلمداد شده اند(2) در حالی كه آنان در واقع خانه ای ندارند كه اداره كنند.
روستائیان ایران موافق آمار رسمی در عرض سال كمتر از 90 روز كار می كنند. از قالی بافان و صاحبان صنایع دستی ورشكست ایران و پیشه وران كوچك نیز كه زیر فشار سرمایه داری كمر خم كرده اند، باید بخش بزرگ تر را به حساب اضافه جمعیت پنهان گذاشت. اضافه جمعیتی كه از لاعلاجی و بی چارگی به كاری چسبیده ولی "دائما" در حال دورخیز به طرف پرولتاریای شهری و یا مانوفاكتوری قرار داد و در كمین اوضاع مساعدی برای انجام این تغییر است"(3).
اضافه جمعیت ركودی – جزئی از سپاه كارگری فعال را تشكیل میدهد كه اشتغال آن بكلی غیر منظم است. فقط ساعاتی در هفته و احیانا ماه هائی درطول سال كار دارد و بقیه مدت بیكار است. این گروه آماده ترین مخزن نیروی كار است كه همواره در اختیار سرمایه دار قرار دارد و به محض این كه سرمایه بخواهد دامنه تولید را گسترش دهد این اضافه جمعیت هر لحظه آماده خدمت است. دركشور ما این اضافه جمعیت نیز بسیار پر شمار است. به گفته یك مقام رسمی:
"از خصوصیات بارز اشتغال در ایران مسئله كم كاری است، به طوری كه در سال 1345 بیش از 1/1 میلیون نفر از جمعیت فعال كشور در هفته كمتر از 36 ساعت كار می كردند و این كم كاری بدین ترتیب توزیع می شد، 597 هزار نفر در بخش های صنایع وخدمات، 551 هزارنفر بقیه در بخش كشاورزی. ضمنا در بخش كشاورزی 442 هزار نفر بودند. بدین ترتیب كلیه كم كاران نیروی كار كشور به 59/1 میلیون نفر می رسد، كه در حدود 22 درصد نیروی كار كشور را در بر می گیرد(1).
عمیق ترین رسوب بی كاری ركودی در میان مستمندان و تیره روزان است. پیران، معلولین، كسانی كه قادر به كارند ولی از محیط كار مدتهاست دور شده اند: مانند ولگردان، گدایان، روسپیان … از این زمره اند.

ث – تاثیر اضافه جمعیت نسبی بر زندگی كارگران شاغل
وجود اضافه جمعیت نسبی، زندگی دشوار طبقه كارگر را باز هم دشوارتر می كند. این طبقه كه زحمت خود تنها ارزش نیروی كار خویش را دریافت كرد مجبور می شود بخشی از این سهم را نیز برای نگاهداری بی كاران خرج كند، یعنی به طور غیرمستقیم به سرمایه دار برگرداند و خود در شرایطی پایین تر از آنچه كه در جامعه مفروض ضروری است بسر برد. وجود اضافه جمعیت نسبی، اولا" سطح عمومی دستمزدها را از دو راه پائین می آورد. یكی این كه به علت وجود تعداد كثیری بیكار، عرضه نیروی كار بر تقاضای آن فزونی می گیرد. دیگر این كه وجود اضافه جمعیت نسبی، ایجاد كننده فقر و مستمندی است و این خود سطح زندگی را در كشور پائین می آورد كه نتیجه آن پائین آمدن ارزش نیروی كار است. وقتی بیش از یك میلیون و پانصد هزار نفر در هفته كمتر از 36 ساعت كار می كنند و یا در عرض سال یكی دو ماه كار دارند. وقتی پنج میلیون دهقان از زمینی كمتر از یك و یا دو هكتار بهره برداری می كنند برای آنان زندگی كردن در زاغه ها، ژنده پوشی، گرسنگی مزمن به شرایط عادی حیات بدل می شود و طبعا كارگری نیز كه شاغل است نمی تواند در مطالبه ارزش نیروی كار خویش از این "شرایط عادی" كاملا جدا شود.
وجود اضافه جمعیت نسبی از جانب دیگر نیز در زندگی كارگران شاغل اثر می گذارد و آن این كه نگاهداری این جمعیت بی كار و كم كار به هر صورت به دوش طبقه كارگر و طبقه كوچك تولید كننده می افتد. یك كارگر شاغل اجبارا نان آور یك خانواده پنج تا ده نفری می شود.

ج – فرمول بندی قانون مطلق و عام انباشت سرمایه
هرقدر ثروت اجتماعی، سرمایه به كار افتاده و اندازه و نیروی رشد آن بیشتر باشد و در نتیجه هر قدر شماره مطلق پرولتاریا و نیروی بارآور كار آن بیشتر باشد، همانقدر ارتش احتیاط صنعتی بزرگ تر است. ارتش احتیاط صنعتی نیز به نوبه خویش هر چه بزرگ تر باشد، فقر و مستمندی طبقه كارگر بیشتر است.
"این است قانون عام انباشت سرمایه داری(1)"
در مطبوعات ایران و از جانب مقامات رسمی دولتی دائما به كارگران توصیه می شود كه بار آوری كار را بالا ببرند تا زندگی شان بهتر شود! ولی قانون مطلق و عام انباشت سرمایه عكس آن را نشان می دهد. در اقتصاد سرمایه داری هر چه بارآوری كار بالا می رود، تعداد بیشتری از كارگران "زائد" می شوند و شرایط زندگی آنان بی ثبات تر می شود و آنان مجبورند نیروی كار خود را برای افزودن بر ثروت دیگران به بهای كمتری به فروشند. در این شیوه تولید، كارگر بر وسایل تولید مسلط نیست، بلكه وسایل تولید كه در مالكیت سرمایه دار است – بر كارگر تسلط دارد و لذا رشد بارآوری كار نیز نتیجه ای عكس انتظار می دهد: به جای بهتر كردن زندگی كارگران و افزودن بر رفاه عمومی جامعه تنها بر ثروت سرمایه داران می افزاید. بالا بردن نیروی بارآور كار انسان به خودی خود امر خوبی است اما در درون مناسبات تولیدی سرمایه دار هر شیوه ای برای بالا بردن بارآوری كار به زیان كارگر بوده و شیوه ای است برای تشدید بهره كشی چرا كه هدف تولید سرمایه دارای تولید خواسته های مادی به قصد تامین نیازمندی های انسان نیست تولید اضافه ارزش است در این شیوه تولید محصول كار كارگر به صورت اضافه ارزش انباشته شده به سرمایه بدل می شود و او هر قدر بیشتر تولید كند همان قدر بیشتر سرمایه تولید كرده است و نه خواسته های مادی برای تامین نیاز خویش. ماركس از بحث انباشت سرمایه چنین نتیجه می گیرد هر قدر سرمایه انباشته تر می شود باید وضع كارگر اعم از این كه مزدش بالا یا پایین است بدتر شود. قانون مزبور متناسب با انباشت سرمایه انباشت فقر را ایجاب می كند پس انباشت ثروت در یك قطب در عین حال متضمن انباشت فقر،جان كنی، بندگی، نادانی، خشونت و انحطاط اخلاقی در قطب دیگر است. یعنی در جانب طبقه ای كه محصول متعلق به خود را به صورت سرمایه تولید می كند(1)".

راه توده 200 01.11.2008
 

 فرمات PDF                                                                                                        بازگشت