8 گفتار درباره فاشيسم
پایه های توده ای
سازمان های فاشیستی
پالميرو تولياتی رهبر فقید حزب کمونیست ایتالیا
ترجمه و تنظیم- ن. کیانی
گفتار نخست
ويژگیهای بنيادين ديكتاتوری فاشيستی
عنصر دوم مربوط به مسئله پايه تودهای سازمانهای فاشيسم است. بارها اصطلاح
"فاشيسم" به شكلی نادقيق، همچون مترادف ارتجاع، ترور و غيره بكار گرفته شده
است. اين درست نيست. فاشيسم تنها به معنای ترور بر ضد دمكراسی بورژوايی
نيست، ما نمیتوانيم آن را زمانی بكار بريم كه صرفا شاهد چنين مبارزهای
هستيم. بلكه بايد اصطلاح فاشيسم را تنها زمانی بكارگرفت كه مبارزه بر ضد
طبقه كارگر بر روی پايه نوين تودهای خرده بورژوا توسعه پيدا میكند. اين
همان چيزی است كه در آلمان، فرانسه، انگلستان و در همه كشورهايی كه فاشيسم
از نوع كلاسيك وجود دارد ديده میشود.
بنابراين، ديكتاتوری فاشيستی میكوشد يك جنبش تودهای را با سازمان دادن
بورژوازی و خرده بورژوازی پديد آورد.
ايجاد پيوند ميان اين دو عنصر فاشيسم - ديكتاتوری بورژوازی و جنبش خرده
بورژوازی - كاری بسيار دشوار است. دشوار است كه بر يكی تكيه كرد و ديگری را
كمرنگ نكرد. مثلا در دوره توسعه فاشيسم ايتاليايی، حتی پيش از "راه
پيمايی بر رم"، حزب اين مسئله مهم را ناديده گرفت. يعنی نتوانست مانع
شود كه بورژوازی بزرگ توده خرده بورژوای ناراضی را بخود جلب كند. اين توده
در آن زمان از طريق جنگ رفتگان سابق، برخی قشرهای دهقانی فقير كه وضعشان
بهبود میيافت، با همه توده يی كه براثر جنگ سقوط كرده بودند نمايندگی
میشد.
ما درك نكرديم كه در عمق همه اينها يك پديده اجتماعی ايتاليايی وجود داشت.
ما علل عميق اجتماعی كه اين وضع را موجب شده بود نديديم. ما درنيافتيم آنان
كه قبلا در جبههها جنگيده بودند، آنان كه هستی خود را از دست داده بودند
افراد منفردی نيستند، بلكه يك توده هستند و نشان از پديدهای دارند كه
دارای جنبه طبقاتی است. ما درك نكرديم كه نمیتوانيم همه اينها را صاف و
ساده ناديده بگيريم و بگوييم هر چه شدند به ما مربوط نمیشود. اينگونه بود
كه از هستی ساقط شدههايی كه در طول جنگ فرمانده شده بودند، پس از پايان
جنگ میخواستند كه همچنان فرمانده باشند. آنان از قدرت موجود انتقاد
میكردند و يك سلسله مسايلی را مطرح میكردند كه ما بايد در نظر میگرفتيم.
اين وظيفه ما بود كه بخشی از اين توده را به خود جلب كنيم، بخشی ديگر را
خنثی كنيم، برای آنكه مانع شويم كه اينان به تودهی مانوور بورژوازی تبديل
شوند. اين وظيفه را ما از ياد برديم.
اين يكی از اشتباهات ما بود. اشتباهی كه در جايی ديگر تكرار شد : زمانی كه
تحولاتی را كه در قشرهای بينابينی بوجود آمده بود نديديم و درك نكرديم كه
اين تحولات به سمت آن میرود كه در خرده بورژوازی جريانی را ايجاد كند كه
بورژوازی میتواند از آن برضد طبقه كارگر استفاده كند.
اشتباه ديگر ما آن بود كه نتوانستيم در همه موارد به دقت خصلت طبقاتی
ديكتاتوری فاشيستی را برجسته كنيم. بورديگا در يكی از سخنرانی هايش بشدت بر
نقشی تاكيد كرد كه يكی از ضعيف ترين عناصر بورژوازی يعنی مالكين زميندار در
ايجاد فاشيسم داشتند. از اين مقدمه اين نتيجه گرفته شد كه فاشيسم رژيمی است
ويژه كشورهايی كه اقتصاد سرمايهداری ضعيفی دارند. اين اشتباه در بخشی ناشی
از آن بود كه ما نخستين كشوری بوديم كه با پديده فاشيسم مواجه شديم. بعدها
ديديم كه چگونه فاشيسم در آلمان نيز توسعه يافت.
اما در همان حال ما اشتباه ديگری كرديم. در بررسی وضع اقتصادی ايتاليا ما
خود را محدود به اين كرديم كه ميزان توليد در روستاها چه اندازه است و در
شهرها به چه اندازه.
ما به اين نكته توجه نكرديم كه ايتاليا يكی از كشورهايی است كه در آن صنعت
و ماليه بسيار متمركز است. ما توجه نكرديم كه نبايد تنها به سهم كشاورزی در
اقتصاد توجه كرد بلكه بايد ساختار ارگانيك بسيار پيشرفته سرمايهداری در
ايتاليا را مورد توجه قرار داد. كافی بود كه به تمركز، به انحصارها و غيره
توجه كرد تا فهميد كه سرمايهداری ايتاليا، به هر حال سرمايهداری ضعيفی
نيست.
ما تنها كسانی نبوديم كه اين اشتباه را كرديم. اين اشتباهی بود كه میتوان
آن را عمومی دانست.
مثلا در آلمان اشتباه مشابهی تكرار شد. در ارزيابی كه از تحول جنبش فاشيستی
در 1931 داشتيم برخی رفقا معتقد بودند كه فاشيسم در آلمان شكست خورده است،
كه در اين كشور خطر يك ديكتاتوری فاشيستی وجود ندارد. زيرا كه اين خطر در
كشوری چنان پيشرفته همچون آلمان منتفی است، كشوری كه در آن نيروهای كارگری
اينچنين توسعه يافته اند. آنان میگفتند كه ما راه را بر فاشيسم بسته ايم.
حتی اشارههايی از اين دست در برخی سخنرانیهای يازدهمين پلنوم كمينترن
ديده میشد. اشتباه ما نيز همين بود : كم بها دادن به امكان توسعه جنبش
فاشيستی توده ای. در سال 1932 همان رفقا معتقد بودند كه حكومت برونينگ همان
ديكتاتوری فاشيستی است كه مستقر شده است. و بنابراين ديگر جايی برای مبارزه
برضد فاشيسم نيست.
اين هم يك اشتباه بود. آنان فاشيسم را در جايی میديدند كه هنوز چيزی جز
تغيير شكل واپسگرايانه نهادهای بورژوايی نبود. اما دولت برونينگ هنوز يك
ديكتاتوری فاشيستی نبود. اين دولت يكی از عناصر فاشيسم را كم داشت : يك
پايه تودهای ارتجاعی كه امكان مبارزه موفقيت آميز و بطور عمده برضد
پرولتاريا را بدهد و راه را برای يك ديكتاتوری فاشيستی در مفهوم دقيق كلمه
باز كند.
می بينيد كه وقتی در تحليل به اشتباه میرويم، سمتگيری سياسی اشتباهی را
نيز در پيش میگيريم.
در پيوند با اين، مسئله ديگری نيز مطرح میشود : برقراری ديكتاتوری فاشيستی
تحكيم موقعيت بورژوازی است يا تضعيف موقعيت آن؟
در مورد اين مسئله بسيار بحث شده است. بويژه در آلمان. برخی رفقا دچار اين
اشتباه شدند كه در ديكتاتوری فاشيستی تنها نشانی از تضعيف بورژوازی را
میديدند. آنان میگفتند : بورژوازی به فاشيسم متوسل میشود زيرا نمیتواند
با نظم كهن حكومت كند. اين نشانی از ضعف است.
درست است. توسعه فاشيسم ناشی از تضادهای درونی است كه به نقطهای رسيده است
كه بورژوازی ناگزير است شكلهای دمكراسی را برچيند. از اين نظر میتوان گفت
كه ما با يك بحران سياسی عميق مواجهيم يعنی يك بحران انقلابی تدارك ديده
میشود كه بورژوازی میخواهد از طريق فاشيسم به مقابله با آن برود. اما
ديدن تنها اين جنبه موجب اين اشتباه میشود كه نتيجه بگيريم هر قدر جنبش
فاشيستی توسعه پيدا كند، بحران انقلابی حادتر میشود.
رفقايی كه اين استدلال را میكردند متوجه بسيج خرده بورژوازی نبودند. آنان
نمیديدند كه اين بسيج متضمن عناصری در تحكيم موقعيت بورژوازی است بر اين
اساس كه به آن امكان میدهد با روشهای ديگری جز روشهای دمكراتيك حكومت
كند.
اشتباه ديگر قرار گرفتن در دام تقدير گرايی بود. كارل رادك (از
رهبران انترناسيونال) همين معنا را بيان میكرد زمانی كه میگفت به نظر
برخی رفقا اينكه ماركس گفته است ميان سرمايهداری و سوسياليسم يك دوران
گذار بوسيله ديكتاتوری پرولتاريا وجود دارد بايد با اين حكم جايگزين شود كه
ميان سرمايهداری و سوسياليسم يك دوران ديكتاتوری فاشيستی وجود دارد.
اين باعث میشود كه چشم انداز سياسی فراموش شود و تصور كنيم وقتی فاشيسم به
قدرت رسيد همه چيز پايان يافته است. در حاليكه مثلا به آنچه در فرانسه روی
داد توجه كنيد. تجمع نيروهای پرولتاريا توانست در برابر اتحاد نيروهای
بورژوازی بايستد. حزب كمونيست توانست به شيوهای بسيار هوشمندانه سدی در
برابر برقراری فاشيسم بوجود آورد. امروز در فرانسه مسئله فاشيسم ديگر همچون
6 فوريه 1934 (روز شورش فاشيستهای فرانسوی) مطرح نيست و تناسب نيروها
تغيير كرده است. خطر فاشيسم پايان نيافته ولی ما توانستيم برضد فاشيسم
مبارزه كنيم و بدينسان بحران بورژوازی را تعميق كنيم. فاشيسم برای پاتك،
برای يك جمله حديد خود را آماده میكند. ما بايد نيروهای خود را سازمان
دهيم تا آن را به عقب برانيم. مسئله تنها زمانی بدرستی قابل درك است كه
بدين شكل مطرح شود كه اين مبارزهای است طبقاتی؛ مبارزه ميان بورژوازی و
پرولتاريا كه در آن مسئله برای بورژوازی عبارتست از برقراری ديكتاتوری خود
در آشكارترين شكل و برای پرولتاريا مسئله عبارتست از برقراری ديكتاتوری خود
كه رسيدن به آن در مبارزه برای دفاع از همه آزادیهای دمكراتيك میگذرد.
به همين دليل بورديگا اشتباه میكرد وقتی با تحقير میپرسيد: "چرا ما بايد
برای آزادیهای دمكراتيك مبارزه كنيم؟ وقتی میدانيم كه به هر حال همه
اينها چيزهايی است كه بايد در دوران حاضر به جهنم روانه شوند ...؟" در سال
1919، لنين در بحثی كه پيرامون برنامه حزب با بوخارين و پياتاكوف
داشت پاسخ بورديگا را هم داده بود. بوخارين و پياتاكوف معتقد بودند كه چون
ما به مرحله سوسياليسم رسيدهايم ديگر ضرورتی ندارد در برنامه حزب
مرحلههای پيشين را در نظر بگيريم. اما لنين پاسخ داد : نه! ما آن مرحلهها
را پشت سر گذاشته ايم، اما اين بدان معنا نيست كه دستاوردهای گذشته طبقه
كارگر در طی مرحلههای پيشين، ديگر ارزشی ندارند. پرولتاريا بايد برای دفاع
از اين دستاوردها مبارزه كند. در اين مبارزه است كه جبهه مبارزه برای
پيروزی پرولتاريا تحكيم میشود.
حال نگاهی به مسئلهای ديگر بياندازيم : مسئله ايدئولوژی فاشيست. نقش
ايدئولوژی فاشيست در اين مبارزه چيست؟
در تحليل اين ايدئولوژی ما چه چيزی را میبينيم؟ همه چيز. اين يك ايدئولوژی
التقاطی است. عنصر مشترك در همه ايدئولوژیهای فاشيستی امروز عبارتست از
ناسيوناليسم افراطی. در مورد ايتاليا لازم نيست مفصل راجع به آن سخن
بگوييم. در آلمان اين عنصر حتی نيرومندتر است زيرا آلمان ملتی است كه در
جنگ شكست خورده و عنصر ناسيوناليستی توان بيشتری برای جمع كردن تودهها
دارد.
در كنار اين عنصر، اجزای بسياری در ايدئولوژی فاشيستی وجود دارند كه از
جاهای ديگر آمده اند. مثلا از سوسيال دمكراسی. برای نمونه ايدئولوژی صنفی و
كورپراتيو - كه در پايه آن ايدئولوژی همكاری طبقاتی وجود دارد - ابداع
فاشيستها نيست بلكه از آن سوسيال دمكراتهاست. اما عناصر ديگری نيز وجود
دارند كه حتی از سوسيال دمكراسی هم وام گرفته نشده است. مثلا مفهومی از
سرمايهداری ( كه در همه فاشيسمها مشترك نيست ولی آن را در ايتاليا، آلمان
و فرانسه میبينيم)، مفهومی كه مدعی است امپرياليسم نوعی انحطاط است و بايد
حذف شود. اقتصاد واقعی سرمايهداری همان دوران ريشه دوانی اوليه آن است و
بايد به ريشهها بازگشت. اين مفهوم را میتوان در برخی از جريانهای مترقی
ديد مثل جريان "عدالت و آزادی". اين يك ايدئولوژی سوسيال دمكرات نيست بلكه
بيشتر رومانتيك است كه در آن بايد تلاش خرده بورژوازی را ديد به اينكه
جهانی را كه بسوی سوسياليسم میرود به عقب برگرداند.
در ايتاليا و در آلمان میبينيم كه در ايدئولوژی فاشيستی مفاهيم نوينی ظاهر
میشود. در ايتاليا سخن از آن میرود كه با دادن عناصر سازمان دهنده به
سرمايهداری آن را پشت سر بگذاريم. اينجا دوباره عناصری از سوسيال دمكراسی
اخذ شده است. اما از كمونيستها هم عناصری گرفته شده مانند ضرورت برنامه
ريزی و غيره.
ايدئولوژی فاشيست مجموعهای از يك سلسله عناصر ناهمگون است. اين نكتهای
است كه بايد بخاطر داشت زيرا به ما كمك میكند كه بفهميم اين ايدئولوژی به
چه كار میآيد. اين ايدئولوژی وسيلهای است برای آن كه در مبارزه برای
برقراری ديكتاتوری بر تودهها، جريانهای مختلف را به يكديگر جوش دهد و
بدين منظور يك جنبش تودهای وسيع را بوجود آورد. ايدئولوژی فاشيست ابزاريست
كه برای پيوند زدن اين عناصر بوجود آمده است.
يك بخش از اين ايدئولوژی - بخش ناسيوناليستی آن - مستقيما در خدمت بورژوازی
است. بخشهای ديگر همچون عامل ربط و پيوند دهنده عمل میكنند.
بايد از اين تصور كه ايدئولوژی فاشيست چيزيست همگون، پايان يافته، دقيقا
شكل گرفته پرهيز كرد. هيچ چيز از ايدئولوژی فاشيست بيشتر متلون نيست و
بيشتر به بوقلمون و آفتاب پرست شباهت ندارد. هرگاه به ايدئولوژی فاشيست
فكر میكنيد بايد هدفی را در نظر بگيريد كه فاشيسم میخواهد دريك لحظه معين
و با يك ايدئولوژی معين به آن دست يابد.
خط بنيادين آن عبارتست از : ناسيوناليسم افراطی و شباهت آن با سوسيال
دمكراسی. چرا اين شباهت؟ زيرا ايدئولوژی سوسيال دمكراسی هم يك ايدئولوژی
خرده بورژوايی است. يعنی در هر دو ايدئولوژی مضمون خرده بورژوايی مشابه
است. اما اين تشابه در زمانهای مختلف و در كشورهای مختلف به شكلهای مختلف
بيان میشود.
همينجا سريعا مبنای گفتار بعدی مان را مشخص كنيم: چگونه، در ايتاليا، در يك
لحظه معين، مسئله تدارك ديدن ديكتاتوری فاشيستی مطرح شد؟ چگونه آنان موفق
شدند جنبشی ارتجاعی را سازمان دهند؟ اين موضوع بحث ما خواهد بود.
به مبدا مسئله رجوع كنيم. از يك سوی بحران انقلابی وجود دارد؛ بورژوازی
ديگر نمیتواند با روشهای قديمی حكومت كند، نارضايتی فراگير، تهاجم طبقه
كارگر، اعتصابهای سياسی، عمومی و غيره. در يك كلام ما در دوران پس از جنگ
هستيم : يعنی دوران بحران عميق انقلابی.
ما بطور خاص به يك عنصر توجه میكنيم : عدم امكان اين كه طبقه حاكم ايتاليا
سياست قديمی خود را اجرا كند؛ سياستی كه تا پايان 1912 بكار برده میشد
يعنی سياست موسوم به "جيوليتين" يا "رفرميست". اين سياستی رفرميست
بود نه از آن جهت كه رفرميستها به قدرت رسيده بودند، بلكه از اين جهت كه
مبنای اين سياست امتيازدهی به گروههای معينی بود با اين هدف كه شكل
ديكتاتوری بورژوازی را در ظاهر پارلمانی حفظ كنند.
در دوران پس از جنگ ديگر امكان ادامه اين سياست وجود نداشت زيرا توده كارگر
و دهقان بر ضد آن شورش كرده بودند.
در دوران پس از جنگ بايد به دو حادثه مهم اشاره كرد: نخست توسعه وسيع حزب
سوسياليست ايتاليا كه صدها هزار عضو و ميليونها رای دهنده داشت. دوم
بيداری طبقات دهقان، با شمار بسياری از احزاب كه ناشی از تقسيم شدن دهقانان
بود. از جمله "حزب مردمی" كه يك حزب دهقانی است. در همان حال ما
شاهد جنبشهای دهقانی هستيم، شاهد اشغال زمينها در جنوب و غيره.
كارگران و دهقانان به حمله دست میزنند و ميان آنان اتحاد بوجود میآيد.
اين هماهنگی ميان تهاجم كارگری و دهقانی در ايتاليای پس از جنگ شكلهای
بسيار توسعه يافتهای پيدا میكند. و اين نشانهای از پايان دوران پارلمانی
است.
بورژوازی ديگر بايد پارلمانتاريسم را نابود كند. نارضايتی تنها ميان
كارگران نيست بلكه خرده بورژوازی را نيز دربرگرفته است. جنبشهای خرده
بورژوا، جنگ رفتگان سابق و غيره پديدار میشوند. بورژوازی، خرده بورژوازی،
ديگر رژيم موجود را تحمل نمیكنند، آنان خواهان تغيير هستند.
بر روی اين زمين است كه فاشيسم میرويد.
چه زمانی اين جنبشهای خرده بورژوازی به يك جنبش واحد تبديل شد؟ نه در
ابتدا بلكه در پايان 1920. شكل گيری اين جنبش واحد زمانی انجام شد كه يك
عنصر نوين وارد عرصه شد يعنی زمانی كه واپسگراترين نيروهای بورژوازی همچون
يك عنصر سازمان دهنده وارد كار شدند. پيش از آن نيز فاشيسم توسعه میيافت
اما هنوز عنصر بنيادين نبود.
جنبش فاشيستی در دوران جنگ ظهور كرد. سپس به شكل دستههای مبارزه (موسوم به
فاسيو) تداوم يافت. اما در آن عناصری بودند كه تا پايان دوام نياوردند.
مثلا ما در بحث با ننی، او را فاشيست خطاب میكرديم. ولی او در يك
مرحله خود را جدا كرد. در ابتدا فاشيسم تركيبی از گروههای مختلف و ناهمگون
بود كه نمیتوانستند تا پايان با هم باشند. به بخشهای فاشيست شهرها نگاهی
بياندازيد. در 1920 - 1919 در آنها عناصر خرده بورژوای متعقل به احزاب
مختلف را میبينيد كه درباره مسايل سياسی عمومی بحث میكنند، يك سلسله
پرسشهايی را طرح میكنند، مطالباتی را عنوان میكنند. بر اين عرصه است كه
نخستين برنامه فاشيسم بوجود میآيد كه برنامهای اساسا خرده بورژوا و
بازتابی از سمتگيریهای دستههای شهری است. در مقابل به فاشيسم روستايی
توجه كنيد مانند فاشيسم منطقه اميلی و غيره كه با فاشيسم شهری يكی
نيست. اين فاشيسم ديرتر در سال 1920 ظهور كرد و به شكل "اسكادر" يا
باندهای مسلحی ظاهر شد كه هدف آن مبارزه با پرولتاريا بود. فاشيسم روستايی
همچون سازمانی از باندهای مسلح بود. خرده بورژوازی، زمين خوردگان اجتماعی،
قشرهای بينابينی به آن پيوستند. اما فورا ارگان مبارزه با طبقه كارگر شد.
در گردهم آيیهای آنان از بحث خبری نبود. اين تفاوت از كجا بود؟ زيرا در
اينجا مالكان زميندار فورا همچون يك عنصر سازماندهنده مداخله كردند.
از اواسط 1921 اين اسكادرها در شهرها نيز بوجود آمدند. نخست در شهر
تريست كه در آنجا مسئله ملی بسيار حاد بود و بعد در ديگر شهرهايی كه در
آن نيروهای فشردهتری داشتند. اسكادرهای شهری بر مبنای نمونه روستايی بوجود
آمدند. آنها در تورين پس از جريان اشغال كارخانهها ايجاد شدند در
حالی كه در اميلی فاشيسم در همين زمان سازمانهای نيرومندی داشت.
در حوالی پايان 1920، حتی در شهرها نيز، بورژوازی همچون يك عنصر
سازماندهنده مداخله كرد و گروههای فاشيست بوجود آمدند. در اين زمان بود كه
يك سلسله بحرانها، يعنی بحرانهای دو ساله نخست بوجود آمد.
مسئله كنگره رم فاشيستها موسوم به كنگره اگوستنو اين بود كه وضع
خود را مشخص كنند: ما يك ¬حزب هستيم؟ برخی خواهان تبديل جنبش فاشيستی به يك
حزب بودند ولی موسولينی میگفت : ما همچنان يك جنبش باقی میمانيم.
موسولينی میكوشيد وسيعترين توده ممكن را دور هم جمع كند و به همين دليل
همواره از حداكثر الطاف بورژوازی بهره مند بود. مبارزه ميان عناصری جريان
داشت كه میخواستند آشكارا سازمانهای طبقه كارگر را برافكنند، با آنان كه
بقايای ايدئولوژیهای قديمی را حفظ كرده بودند.
موسولينی به جنبش آنونزيو (يكی از رهبران ناسيوناليست) كه میتوانست
خطرناك باشد خيانت كرد. در 1920 او نظر مساعدی به جنبش اشغال كارخانهها
داشت اما بعد كاملا تغيير جهت داد. در اينجا بود كه نخستين تلاقی آشكار
ميان جنبش فاشيستی و سازمانهای صاحبان صنايع بوجود آمد. تهاجمی شروع شد كه
دو سال بعد به راه پيمايی بر رم انجاميد.
بدينسان است كه مداخله عنصر سازماندهنده را میبينيم : مالكان زميندار شكل
سازمانی را با "اسكادر"ها - گروههای مسلح در روستاها - دادند و صاحبان
صنايع آن را در شهرها بكار بستند.
از اين تحليل میتوان صحت آنچه در مورد اين دو عنصر گفتيم نتيجه گرفت. يعنی
شكلهای خرده بورژوايی از يكسو و عنصر سازمانی كه بورژوازی بزرگ ايجاد كرده
بود از سوی ديگر. خواهيم ديد كه چگونه اين دو عنصر هر يك بر ديگری اثر
گذاشت.
پايان گفتار اول
راه توده 160 10.12.2007
فرمات PDF
بازگشت