راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

دیدار با آرش – 4
آرش
روح اعجاز آفرین
ملت ایران است
نگاه رحمان هاتفی به «آرش کمانگیر» سیاوش کسرایی
 

5- آرش، تخیل واقعیت و واقعیت تخیل است. از پندار می آید، اما چنان واقعی است که واقعیت را تغییر می دهد. در واقعیت تجسم می یابد، ولی در هاله ای از حماسه و تخیل و آرزو. و در همین هاله، از واقعیت فراتر می رود. این شبحی است که در لبه واقعیت و خیال پرسه می زند و در عقیم ترین فصول تاریخ با جمجمه ای سنگین شده از سودا به ملاقات زندگی می رود.
آرش در افسانه هنگامی به میدان می آید که میهن مغلوب در زیر سم ستوران افراسیاب تکه پاره می شود. «آرش کماندار» خود آخرین تیر ترکش میهنی است که در صحنه کارزار شکست خورده، اما زانو نمی زند:
- شکست ما پیروزی دشمن نیست، پیروزی دشمن شکسته شدن ماست.
او سمبل روح خار آئین ملتی است که هرگاه به اعجاز خود پی می برد، هیچ نیرویی، هر قدر هم بی شمار، قادر به تسخیر آن نیست. آرش در افسانه، جبران شکست است.
آرش کسرایی نیز در فضایی پا به میدان گذاشت که میهن در بهت و یأس ناشی از غلبه کودتا و برگریزان گل های سرخ، طلسم شده بود:

«ترس بود و بال های مرگ،
کس نمی جنبید، چون بر شاخه برگ از برگ،
سنگر آزادگان خاموش،
خیمه گاه دشمنان پرجوش»

افراسیاس اسطوره، جای خود را به افراسیاب معاصر داده بود. آرش اسطوره با گام های روزبه از دامنه البرز بالا می رفت. «منظومه آرش» خود نیز در این میدان سهمی داشت. او وصیت نامه آرش معاصر را باید ابلاغ کرد.
روزبه کمر بسته بود تا با تحقیر مرگ، فاتحان را تحقیر کند، تا با شکستن ابهت مرگ، طلسم افراسیاب را باطل کند. کسرایی از حنجره او فریاد می کشید:

«به نیرویی که دارد زندگی در چشم و در لبخند،
نقاب از چهره ترس آفرین مرگ خواهم کند»

شعر کسرایی در آن کسوف و کابوس اجتماعی به لبخند می گفت تا دوباره بر لب ها جرئت جرقه زند. آرش «پیک امید» «هزاران چشم گویا و لب خاموش» بود، و واژه های کسرایی که در این خون باصفا وضو گرفته بودند، اعتماد توده را به او باز پس می داد. روحیه شکست، تلخ تر از خود شکست است. وقتی انتخاب زندگی موقوف می شود، انتخاب مرگ، خود آزادی است.
منظومه آرش، اثبات این گونه آزادی است.

6- آرش کسرایی در حالی که توان افسانه ای دارد، «شهاب تیز رو تیراو» «باد فرمانبر او» و صاعقه در عضلاتش خفته است، به شدت انسانی است. در متن ضعف ها و عواطف انسانی او اعجاز او برجستگی مأنوسی می یابد. مرد حماسه «سپاهی مرد» ساده ای است، از سلاله «کار» و به همین دلیل با «رنج» آشناست:

«منم فرزند رنج و کار»

و «رنج» ضعف آدمی و انسانی ترین غریزه و استعداد اوست. او با رگ و ریشه اش به زندگی بسته است. نیایش او در پای «قله های سرکش خاموش» که «پیشانی به تندرهای سهم انگیز می سایند» و «از باد سحرگاهان، پرچم» می افرازند. و «بر ایوان شب، چشم انداز رؤیایی» می گسترند، تشنگی او به «جوشان چشمه خورشید»، ولع او به زیبایی، سرود او برای «جامه ای که اندر رزم پوشندش» و «باده ای که اندر فتح نوشندش» و نشانه های شور و کشش او به سوی زندگی و مظاهر و مزه های رنگین آن ست. از اعماق این دوست داشتن حریصانه و پهلوانی است که می نالد:

«دلم از مرگ بیزار است»

«آرش» چنان خالص و بی انتها زندگی را دوست دارد که برای آن می تواند بمیرد. مردن، علیه مرگ. این است نذر عاشفان زندگی:

«ولی آندم که ز اندوهان روان زندگی تار است
ولی آندم که نیکی و بدی را گاهِ پیکار است.
فرو رفتن به کام مرگ شیرین است»

قدرت آرش در ضعف اوست. عشق او از نفرت اوست.


راه توده 165 04.02.2008

 

 فرمات PDF                                                                                                        بازگشت