90 سال پس از انقلاب اكتبر - 10
تفاوت دو دیدگاه لنین و استالین
در دوران استالین
منطق قدرت
جنون سیاسی شد
"لوسين سو"عضو كميته مركزی حزب كمونيست فرانسه
ترجمه ع. خيرخواه
تنها هشت سال گذشت و با
روحيهای كاملا متضاد، بنام مبارزه بر ضد "انحراف به راست" در حزب، ميان
استالين و بوخارين برخوردی بوجود آمد كه ديگر نمیتوان نام آن را بحث
گذاشت، بلكه در واقع "اعدام مدنی" دومی توسط اولی بود. البته در اين زمستان
1929- 1928 رهبری بلشويك دربرابر مسايل مختلف و وسيعی قرار گرفته بود كه
سمتگيری روشنی میطلبيد.
1- مسايل بينالملی: آيا بحران سرمايهداری چشم انداز انقلابی نوينی را
خواهد گشود؟ راديكاليزه كردن مبارزه "طبقه بر ضد طبقه" را در دستور روز
قرار خواهد داد؟ سوسيال دمكراسی را به دشمن اصلی احزاب برادر تبديل خواهد
كرد؟
اينها مسائلی بود كه به رويارويیهای شديد در داخل انترناسيونال كمونيست
انجاميد؛ بنحوی كه اندكی پس از كنگره ششم اوضاع به سود تندترين ديدگاهها
چرخيد.
2- مسايل سياست داخلی: صنعتی شدن كشور براساس كدام خط مشی عمومی بايد عملی
شود؟ كلكتيويزه كردن زمينها و مناسبات پيچيده آن چگونه بايد انجام شود؟
سقف اهداف نخستين برنامه پنج ساله را در كجا بايد قرار داد؟ به چه شيوهای
بحران غلات را حل كرد و كولاكها را مطيع كرد؟
در مورد اين مسايل تعيين كننده پانزدهمين كنگره حزب در دسامبر 1927 تصميمات
متعادلی اتخاذ كرد كه به شكست "اپوزيسيون چپ" انجاميد و اقدامهای اداری
شديدی را موجب شد: تروتسكی، زينوويف و سپس كامنف از كميته مركزی و بعدا از
حزب اخراج شدند. اگر چه مسايل مطروحه دارای اهميت بزرگی بودند و
سمتگيریهای بوخارين و استالين با هم تفاوت جدی داشت، با اينحال شرايط
بسيار متفاوت بود از وضعيت ناگواری كه در ابتدای دهه بيست وجود داشت. اكنون
اوضاع برای برپا كردن بحثی واقعی بسيار مهياتر بود. با اينحال موضوع به
نحوی كاملا متفاوت جريان يافت.
بوخارين وجهه بسيار داشت. در چهل سالگی عضو دفتر سياسی، رئيس انترناسيونال
كمونيست، مدير روزنامه پراودا بود. او با ديگر اعضای دفتر سياسی نظير
تومسكی - رهبر سنديكاها - ريكوف - رئيس شورا - روزبروز بيشتر و بيشتر نگران
وضعی میشد كه با تحريك استالين در حزب بوجود آمده بود. در عرصه بينالملی
او خط مشی جديد انترناسيونال را غيرواقعگرايانه و سكتاريستی ارزيابی
میكرد. در عرصه داخلی نسبت به جنون در حال رشد صنعتی شدن و خراج سنگينی كه
روستاها بابت اين امر خواهند پرداخت هشدار میداد و معتقد بود پايه قدرت
شوروی يعنی اتحاد ميان كارگران و دهقانان به خطر خواهد افتاد. بوروكراسی در
همه جا حاضر است و با آن ديگر مبارزه نمیشود. بدتر اينكه قدرت شخصی
استالين گسترش میيابد و برای بقا به سمت سازش با او میروند. بوخارين
باوجود مسئوليتهای مهم و مخاطبان گستردهای كه داشت خود را در برابر بالا
گرفتن خطر ناتوان میديد. با كامنف رابطه برقرار كرد و دچار اشتباه بزرگ
استفاده و سواستفاده از تهديد به استعفا شد. شحصيت بوخارين طوری بود كه
واقعا نگران وحدت حزب بود. نه ميل به كار فراكسيونی داشت و نه استعداد آن
را. در انتقادهای اصولی نيز بيشتر توانا بود تا دادن پيشنهادهای مشخص. در
عرصه انديشه دو كتاب "يادداشتهای يك اقتصاد دان" و "وصيت نامه لنين" را
بيرون داده بود كه دومی كنفرانس باارزشی بود كه در آن آخرين نوشتههای لنين
بررسی شده و سياستی كه میتوانست مطابق با آن باشد نتيجه گرفته شده بود.
ولی اگر بوخارين اعتبار داشت، استالين اقتدار داشت و پشتيبانی نه تنها
اعضای جديد دفتر سياسی، بلكه بخش بزرگی از كادرهای حزبی همراه او بود،
كادرهايی كه بيشتر پراگماتيك بودند تا ايدئولوژيك و بی صبرانه در پی صنعتی
كردن كشور و كلكتيويزه كردن زمينها به هر قميت بودند. نظر استالين هم همين
بود؛ نظری كه برای خود بدون دلايل قوی نبود. استالين، نيرومند از پی پيروزی
بر اپوزيسيون چپ، اكنون در پی تهاجم به آنچه بود كه بزودی آن را "انحراف
راست" ناميد. او بدون هيچ شرمساری برخی تزهای تروتسكيستها را كه همراه
بوخارين با آنها مبارزه كرده بود پذيرفت و خود را قهرمان صنعتی كردن كشور
با سرعت هرچه بيشتر و حذف كولاكها همچون يك طبقه معرفی كرد. استالين
برخلاف پراتيك لنينی مركزيت دمكراتيك عمل كرد، يعنی بجای در نظر گرفتن دقيق
همه جوانب متضاد واقعيت، تركيب و سنتز هوشمندانه همه نگرانیهای مشروع،
تلاش برای جذب اختلافات موجود از طريق بحث برادارنه؛ برعكس همچون مردی
قدرتمند كه بطور جزمی به درستی نظر و عمل خود يقين يافته پيش میرفت. در
مسير او يك حريف نيرومند وجود داشت: بوخارين. مسئله، چگونگی حذف او بود.
اين بود موضوع پلنوم كميته مركزی كه در آوريل 1929 برگزار شد.
سخنرانی استالين در اين پلنوم شاهد بارز جانشينی دردناك منطق قدرت بجای
ديالكتيك بحث بود. سخنرانی طولانی چند صد صفحهای كه از آن پس به شيوهای
كلاسيك برای خفه كردن اعتراضات تبديل شد. بجای باز كردن بحث، باز كردن
پروندهها شروع شد. بيش از آنكه تحليل بر تحليل افزوده شود، اتهام بر روی
اتهام گذاشته میشد. از خط انترناسيونال كمونيست، تا مسئله دهقانان، از
نظريه دولت تا انضباط حزبی؛ استالين از همان نخستين صفحات تلاش میكرد تا
در اذهان اين انديشه را فرو كند كه از خلال همه اختلاف نظرها و مسايل مختلف
"دو خط" مشاهده میشود، يكی خطی است كه استالين آن را از قبل خط "كميته
مركزی" مینامد و ديگری خط "گروه بوخارين" كه در همه موارد "مخالف با خط
عمومی حزب" است. همه استدلالها به اين شكل است كه از ميان دو ديدگاه،
بوخارين در همه مسايل اشتباه میكند و هيچكدام از پيشنهادهايش جبران كننده
اشتباه ديگر او نيست. تازه هر جا كه نظرات او و هم انديشانش نادرست بنظر
نمیرسند از آنروست كه "سياست بازی" میكنند، میخواهند "پايه سياسی اختلاف
ما را پنهان كنند" و "بر خط اپورتونيستی خود سرپوش بگذارند". ولی خوشبختانه
استالين آنجاست كه آنان را افشا كند.
بوخارين مسايل مهم آينده را مطرح میكرد؟ استالين او را همچون مردی كه "در
گذشته زندگی میكند" معرفی میكند؛ كسی كه "از مشكلات میترسد"، میكوشد
حزب را به عقب ببرد. بوخارين مسايل دردسرآوری نظير "فقدان رهبری جمعی" يا
"اعدام مدنی" مبارزان حزبی را طرح كرده است؟ فقدان روح برادری در كار؟
"بايد واقعا هر گونه احساس شرمی را از دست داد تا فراموش كرد كه اين گروه
بوخارين است كه چوب لای چرخ يك رهبری جمعی میگذارد." مجبور كردن او به
سكوت؟ "همه اينها مهملات است". "چه كسی او را مجبور به سكوت كرده است؟"
اگر هرچه بوخارين گفته بدون يك لحظه ترديد نادرست است و بايد آن را كنار
گذاشت، يعنی آنكه سياست استالين يكپارچه درست است و بايد بدان اعتماد كرد.
بدينسان بود كه استالين توانست بدون هيچ بحثی تزهايش را در مورد ضرورت
تشديد مبارزه برضد سوسيال دمكراسی و "قبل از هر چيز جناح چپ آن" به حزب
بقبولاند. يا در مورد "تشديد مبارزه طبقات" به تناسب ساختمان سوسياليسم، يا
ضرورت تحكيم "انضباط آهنين" در حزب، تزهايی كه همگی در دهه سی نقش ويرانگری
را كه میدانيم ايفا كرد.
استالين برای "خراب كردن" بوخارين - اين اصطلاح خود اوست - به شكلی روشمند
عمل میكند. بايد بويژه جنبههای قوی بوخارين را مورد حمله قرار داد.
بوخارين وجهه بزرگی همچون نظريه پرداز ماركسيست داشت. استالين مدعی شد كه
او مدام در حال انباشتن حماقت است. نه تنها "آثار لنين را خوب نمیشناسد"
بلكه "اشتباهات او تصادفی نيست." بوخارين شهرت جدی داشت كه كمونيستی وفادار
است. استالين از او كه ديروز وی را "دوست شخصی" خود میناميد زشت ترين
تصوير را ارائه داد. در همان ابتدای سخنرانی معلوم شد كه در بوخارين "عناصر
خرده بورژوای زنجيرگسيخته" وجود دارد. بيست صفحه بعد درمورد ماجرای مشهور
خراج از دهقانان "او بدنبال دشمنان خلق كشيده شده است." در پايان متن، او
متهم شد كه "به طبقه كارگر، به انقلاب خيانت كرده است". همه اينها كافی
نبود بايد فرديت او را برای هميشه نابود كرد. بوخارين كسی است كه ديروز نيز
با "نردبان اضطراری پيش تروتسكيستها میرفت." و چنين آدمی جرات میكند كه
اينجا و در سخنرانی خود بگويد كه يك چيز "انحرافی در موضع حزب ما وجود
دارد." باز هم همه اينها كافی نيست. استالين در موقع نتيجه گيری مدعی
میشود كه در 1918 بوخارين در پشت پرده با سوسياليست رولوسيونرهای چپ زد
وبند كرده بود. اين زدو بند راجع به چه بود؟ "چيزی است كه متاسفانه هنوز
نمیدانيم" اما در اين ترديد نيست كه در آن زمان سوسياليست رولوسيونرها
پيشنهاد میكردند كه "لنين را بازداشت كنند و يك كودتای ضدشوروی انجام
دهند..." يادآوری میكنيم كه ما اكنون در 1929 هستيم ولی لحن سخنان همچون
دادگاهی است كه 9 سال بعد به اعدام جسمانی بوخارين انجاميد.
آنچه در اينجا بايد به آن توجه كرد آن است كه ما هنوز در زمانی هستيم كه
شكلهای بيرونی مركزيت دمكراتيك وجود داشت. كنگرههايی برگزار میشد كه
اسنادی را تصويب میكرد و رهبری را بر میگزيد. جلسات كميته مركزی برگزار
میشد كه در آن در مورد اختلافها داوری میشد و گزينشهای سياسی در آن
انجام میشد. در پايان پلنوم نوزدهم هر چند موضع بوخارين محكوم شد و از
مقام خود خلع شد، اما بنا به پيشنهاد استالين "فعلا" عضو هيئت سياسی باقی
ماند. دمكراسی بيش از اين؟ اما در واقعيت از همان زمان مركزيت دمكراتيك در
اساس به ضد خود تبديل شده بود. زيرا اين اصل سازمانی چيزی هزاران بار بيش
از يك اصل حقوقی است كه اگر شكل آن را حفظ كنيم ديگر آن را رعايت كرده
باشيم. اين يك فرهنگ كامل حزبی است كه در آن نظريه شناخت، هنر تصميم گيری،
اخلاق بحث، يك پراتيك و عمل مناسبات انسانی تبلور يك اعتقاد سياسی بنيادين
است: تحليل واقعيت و تسلط بر امكان، بی نهايت متضاد هستند. درستی يك
استراتژی ناشی از تلاش دائمی مشترك و جمعی برای تركيب و سنتز و انطباق دادن
اين تركيبها و سنتزهاست. به همين دليل است كه تبلور مواضع مختلف در
گرايشهای جداگانه بطور ناگزير حامل اشتباه در شناخت و خطاهای سياسی است.
مركزيت دمكراتيك يعنی آنكه از خلال مفردها و ويژههای چندگانه يك واحد جمعی
ساخت كه در آن انسجام حزب و اعتبار اقدامات آن از خلال بديع بودن ديدگاهها
و ابتكارهای فردی مستحكم شود.
مركزيت استالينی برعكس از خلال حذف چندگانگی به يگانگی میرسد. و به همين
دليل به اين نتيجه متضاد ولی بارز ختم میشود: تحت عنوان ممنوع بودن ايجاد
گرايش، در واقع حاكميت مطلق يك گرايش بر حزب تحميل میشود. يعنی گرايش گروه
رهبری. ولی حاكميت يكجانبه يك گرايش بر كل حزب مدام درون خود ضدگرايش را
بوجود میآود و سپس مجددا و مدام آن را سركوب میكند. به دليل همين شيوه
يكجانبه نگرانه، تمام زيانهای ناشی از برپايی سازمان حزبی براساس گرايشها
بر روی هم جمع میشود: خالی كردن مسايل واقعی از محتوا، جمع شدن اعضای حزب
در پشت رئيس، جايگزين كردن منطق قدرت بجای ديالكتيك بحث. همه اينها راه را
بر بدترين روشها میگشايد، بدون آنكه لااقل سودی از پلوراليسم برده شده
باشد. مركزيت استالينی بر مبنای سنتز عمل نمیكند، بلكه بر مبنای آنتی تز
عمل میكند. بيش از آنكه راجع به موضوع بحث كند، حريف را تخريب میكند. در
اين شيوه مركزيت كه به يك حزب تك گرايشی استحاله يافته همه چيز معكوس
میشود. نه فقط كنگره و كميته مركزی و دفتر سياسی مفهوم انتخابی خود را از
دست میدهند، بلكه تحول كادرها نيز به ضد خود تبديل میشود. رهبران
تغييرناپذير بوجود میآيند كه همراه طبيعی آن وجود مسئولينی است كه ظرف يك
روز از صحنه محو میشوند. اگر اتفاق آرای عملی ناشی از توافق عمومی است، از
اين پس توافق عمومی ناشی از اتفاق آرای هميشگی است. يك پارچه شدن بنوبه خود
ضد خود را بوجود میآورد: جدايی. يعنی تنها راهی كه دربرابر عدم توافق بر
سر مسايل اساسی باقی میماند؛ امری كه بطور معكوس نشان میدهد كه هر گونه
مبارزه ميان تفاوتها ناممكن شده است. مطبوعات حزب به عالی ترين وسيله تجلی
اين سياه و سپيد بينی تبديل میشوند و مركزيت را نيم فلچ میكند. پس از
پلنوم آوريل 1929 مطبوعات حزب به جنگ بوخارين رفتند ولی از پاسخهای
بوخارين ما چيزی نمیدانيم مگر چند جملهای كه استالين از قول او نقل كرده
است - مانند آن ماترياليستهای باستان كه امروز ازخلال كتابهايی كه در
تحقير آنها نوشته شده عقايدشان را جمع آوری میكنند. بتدريج تمام حيات حزب
تحت هنجار و نظمی درمیآيد كه قدرت مركزی تعيين كرده است. استالين تصميم
میگيرد كه چه چيز از اين پس بايد تاريخ حزب بلشويك، نظريه ماركسيستی،
آموزش مبارزان باشد. گرايش قدرت از اين پس بدون هرگونه نظارتی رهبری را
بدست می گيرد. بدينسان يك جنون سياسی زاده
می شود.
راه توده 165 04.02.2008
فرمات PDF
بازگشت