9 سال پس از انقلاب اكتبر -11
استالینیسم
مقاومت در برابر امپریالیسم
پایه گذاری فاجعه در حزب و
کشور
"لوسين سو" حزب كمونيست فرانسه
ترجمه ع. خيرخواه
روح استالینیسم، یعنی قدرت بدون نظارت. پایه این قدرت بر روی این اعتقاد قرار دارد که حق همیشه با رهبری است و نتیجه آن، مسئولیت زدایی از توده حزبی. این وضع موجب گسست میان ادعاها و اعمال شد و به سرکوب میانجامد. سوظن جای برادری را میگیرد و انسانها به مجریان تبدیل میشوند و آنان که حاضر به اجرای اوامر نیستند با دیگرانی جایگزین میشوند که همخوان تر هستند.
لنین میگفت دیالکتیک اساس مارکسیسم، قطب مرکزی، جان زنده آن است. این سخن به همان اندازه در مورد مارکسیسم عملی و پراتیک صادق است که در مورد مارکسیسم نظری و تئوریک. اگر دقیق شویم میبینیم که درک و ساختار لنینی سازمان حزبی نوعی دیالکتیک عملی است. از این نظر پسرفت عمیق دیالکتیک در استالین نسبت به مارکس و لنین چیزی بسیار بیش از یک نوعی عقب ماندگی فلسفی است. استالین در سخنرانی 29 آوریل، این بیپروایی خارق العاده را نشان داد که برای خراب کردن حریف خود بخشی از "وصیتنامه" سیاسی لنین در مورد بوخارین را نقل کرد. لنین آنجا میگوید که بوخارین "هیچگاه دیالکتیک را مطالعه نکرده است، و بنظرم، هیچگاه آن را بطور کامل نفهمیده است". اما در همین "وصیتنامه" - که مانع انتشار آن میشدند - استالین بسیار سخت تر نقد شده بود. اگر در واقع نیز مارکسیسم بوخارین دارای جنبههای مکانیستی بود که در زمان خود موجب نقد نافذ گرامشی بر یکی از آثار او شد، در باره خود استالین از این نظر چه باید گفت؟ نوشته مشهوری که سال 1938 در مورد دیالکتیک بنام استالین منتشر شد، انباشته از ساده نگری و انحراف است. ولی بدتر از آن در تمام این نوشته حتی یک کلمه نیز در این مورد که دیالکتیک عینی و ابژکتیف از بعد ذهنی و سوبژکتیف آن جدا نیست نیامده است. بدینسان بود که او دیالکتیک را به یک علم وجود دگماتیک و جزمی تبدیل کرد که فاقد درک نقادانه از نسبیت خود است. بیفایده نیست که بدانیم، استالین آگاه از ضعفش در مسایل فلسفی، در سال 1922 از ژان استن که در زمره بهترین فیلسوفهای دوران خود بود در خواست کرد که به او دیالکتیک را بیاموزد. ا. پ . فرولف - دوست استن - از قول او نقل میکند: "استن غالبا با من از دشواری که این درسها برای او بعنوان استاد داشت سخن میگفت. شاگرد او در واقع استعداد یادگیری مفاهیم دیالکتیک هگلی را نداشت. هرگاه ژان را پس از این درسها میدیدم در حالتی گرفته و نا امید بود. از 1928 ببعد استن به گروهی از دوستان نزدیکش هشدار داد : "کبا" (نام مستعار استالین)، کارهایی خواهد کرد که ماجرای دریفوس در پیش آن رنگ خواهند باخت." استالین از 1928 دیگر درسهای دیالکتیک را ادامه نداد. استن در 1937 به اتهام "سردستگی ایدالیستهای منشویکی" دستگیر شد و در زندان لوفرتوو از بین رفت. روح او بر فراز کتاب "ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی" استالین پرواز میکند.
اما برای آنکه بتوان پراتیک سازمان حزبی متمرکز و دمکراتیک را بهبود بخشید باید درک دیالکتیکی را در ابعاد مختلف آن عمیق تر کرد. درک عمیق تر دیالکتیک کمک میکند تا بتوان از تضادهای عینی بررسی ذهنی دقیقتری داشت. درک فلسفی ما امروز پیش تر رفته است و شناخت عمیقتری از تفاوت ماهوی میان آنتاگونیسم یا آشتیناپذیری با غیرآنتاگونیسم یا آشتیپذیر داریم. میدانیم که آنتاگونیسم میتواند جنبه عینی داشته باشد. مثلا میان طبقات استثمارگر و استثمار شده یا جنبه ذهنی مثلا میان دروغ و حقیقت. این تضادهای انتاگونیک از طریق حذف یکی از اضداد توسط دیگری حل میشود. اما غیرآنتاگونیسم یا تضاد آشتی پذیر نیز میتواند جنبه عینی داشته باشد، مانند تضاد میان کار مولد و غیرمولد یا جبنه ذهنی مثلا میان نگرشهای متقارن نسبت به یک واقعیت. در اینجا رابطه میان اضداد آشتی پذیر است و موجب گذار هردو آنان به یک واحد جدید میشود. در زندگی درونی حزب، در بحث هایی که برای رسیدن به مرحله تصمیم گیری انجام میشود، ممکن است آنتاگونیسمهای مختلفی ظاهر شود. مثلا آنتاگونیسم میان دیدگاه مارکسیستی و غیرمارکسیستی، که مبارزه اندیشهها بدون دادن هرگونه امتیازی را میطلبد تا اندیشه غیرمارکسیستی از صحنه خارج شود. اما معمولا درون حزب بیشتر دیدگاههای غیرآنتاگونیستی وجود دارند که نشان دهنده تجربیاتی است که مکمل یکدیگر هستند، یا اندیشههای آشتیپذیر و پیشنهادات قابل انطباق هستند که وظیفه اساسی عبارتست از ترکیب و سنتز آنان در یک مفهوم و سیاست درست. تلاش برای انجام این سنتز بدلیل وجود یک شکل دیگری از تضادها که غالبا وضع آنها روشن نیست و پیشنهاد میکنم آنها را شبه - آنتاگونیک بنامیم پیچیده تر میشوند. بر اثر فشارهای بیرونی، که ربطی به ماهیت تضاد ندارند، تضادهایی که فی نفسه و در اساس آنتاگونیک نیستند، در یک رابطه یا در یک لحظه معین بصورت حذف کننده یکدیگر ظاهر میشوند. مثلا محدودیتهای پراتیکی که به یک سیاست تحمیل میشود، یا قانون "همه یا هیچ" که در بسیاری از گزینشها خود را تحمیل میکند. یا اینکه مثلا نمیتوان همه وظایف را در آن واحد همچون وظیفه اصلی به شمار آورد، یا در آن واحد بسود و برعلیه چیزی رای داد که ما را ناگزیر از انتخاب میان نگرش هایی میکند که هر کدام ممکن است از برخی جوانب موجه باشند و در برخی موارد راههای آلترناتیو و جایگزین به سوی یک هدف واحد را تشکیل میدهند.
وجود وسیع شبه آنتاگونیکها در حزب سیاسی آزمون دشواری برای سازمان حزب و مرکزیت دمکراتیک در آن است. بسیار جالب توجه است که لنین در بحث 1921 - 1920 در مورد سندیکاها که بدان اشاره کردیم با شدت برعلیه به اصطلاح ضرورت تصمیم قطعی گرفتن و تکلیف مسئله را روشن کردن که برخی میخواستند حزب را بدان وادار کنند میایستد. همین امر در عمق مطلب کلید پیشنهاد او در مورد ممنوع کردن ایجاد گرایشها در حزب بود زیرا ایجاد گرایشها موجب سخت تر شدن مواضع میشد. او تاکید کرد: "باید بر اساس این اصل عمل کرد که : هفت بار گز کنیم و یک بار پاره کنیم. ما هنوز هیچ گز نکرده میخواهیم پاره کنیم". لنین بویژه تروتسکی را سرزنش میکرد که گفته بود "حزب باید از میان این دو گرایش دست به انتخاب بزند: این جمله بخشودنی نیست." اگر ضرورت پراتیک و عملی موجب میشد که گریزی از گزینش میان این یا آن راه نبود، اما گزینشهای دیگر نیز در جهاتی معتبر بود، لنین با دقت در ذهن خود مشروعیت این گزینشهای دیگر را نگه میداشت تا در زمان خود حق آنان را ادا کند. در این نکته مرکزی بود که استالین بیش از همه مسایل را معکوس کرد. روح استالینیسم، یعنی قدرت بدون نظارت یک گرایش بر کل حزب، بر عکس عبارت از آن است که با تمام تضادهای غیرآنتاگونیک و البته شبه آنتاگونیک همچون تضادی آنتاگونیک برخورد میکند. این ذهنی گرایی بود که بعدها مائوتسه دون برایش یک "نظریه" هم ساخت که بر اساس آن تضادهای غیرآنتاگونیک میتواند به آنتاگونیک تبدیل شود یا برعکس. نظریهای که بر اساس آن ناگهان در دهه شصت تصمیم گرفت که تضادهای درونی جنبش کمونیستی بینالمللی آنتاگونیک شدهاند و "روشهای حل آن" روشهای مربوط به مبارزه برضد دشمن است با ویرانگریهایی که این نظریه برجای گذاشت و از آن خبر داریم. منطق این نگرش یعنی آن که با رفقای حزبی که برای گزینشهای ممکن دیگر مبارزه میکنند همچون دشمن طبقاتی برخورد کرد. یک سیاه و سپید بینی مخرب بدینسان جانشین فهم دیالکتیکی مسایل و انسانها شد.
مقایسه میان بحث لنینی 1921 - 1920 با تسویه حساب استالینی 1929 - 1928 به ما بخشی از انحراف سیاسی را نشان میدهد که انحرافهای بعدی از آن ناشی میشود. بعنوان اینکه رهبری مسئولیتی سنگین برعهده دارد، این ضرورت که دیدگاههای مختلف را به هم نزدیک کرد بعنوان پیچیده کردن بیهوده کار معرفی میشود و نقد آزادانه همچون مانع انجام این مسئولیت. به استناد ضرورتهای مبارزه طبقات، باید به "واقع گرایی ستاد رهبری" گردن نهاده شود و در نظر گرفتن ضرورت های دمکراتیک اصولی، امری دست و پا گیر معرفی میشود. بجای ترکیب پیگیرانه دیدگاهها و در نظرگرفتن سهم و اندیشه همگان، انزوای ساده گرایانه تصمیمات تنی چند تحمیل میشود. این روند بنوبه خود کمبود فرهنگ نظری، اخلاق سیاسی، از دست رفتن هوشیاری جمعی را تشدید میکند. بنام منافع حزب، هسته رهبری خود را عالی تر از کل حزب قرار میدهد. از خلال بحران هایی که این وضع بطور مداوم بوجود میآورد برعکس سلطه بدون نظارت یک گرایش و یک گروه تحکیم میشود. مرکزیت دمکراتیک در این شرایط به مرکزیت مطلقه تبدیل میشود. درحالیکه نمونه لنین نشان میدهد که نه اعتبار رهبری و نه وجود یک بوروکراسی کافی نیست تا مرکزیت دمکراتیک را به مرکزیت مطلقه تبدیل کند. برای این کار یک دیالکتیک تخریبی لازم است که قدرت توده کمونیست را بر حزبش به قدرت رهبری حزب بر توده کمونیست استحاله میدهد. همان "قدرت نامحدودی" که لنین به یکباره خطر آن را دریافت. پایه این قدرت بر روی این اعتقاد قرار دارد که حق همیشه با رهبری است و نتیجه آن مسئولیت زدایی از توده حزبی بود که وظیفه تصمیم گیری از آنان سلب شده است. این وضع موجب گسست میان ادعاها و اعمال شد و به سرکوب میانجامد. سرکوبی که از انواع "اعدام مدنی" شروع میشود و استالین آن را تا مرز اعدام جسمانی پیش میبرد. هر قدر که اصلاح این سیستم از داخل ناممکن میشود، مرز میان اعتراض داخلی با خرابکاری حریفان و دشمنان خارجی بیشتر گنگ و مبهم میشود. سوظن جای برادری را میگیرد و انسانها به مجریان تبدیل میشوند و آنان که حاضر به اجرای اوامر نیستند با دیگرانی جایگزین میشوند که همخوان تر هستند. بدینسان دستگاه خودکاری بوجود میآید که میتواند با نابینایی مطلق نسبت به واقعیت و بی اعتنایی به اخلاق عمل کند.
اما صرفنظر از این نمونه افراطی، آیا رکود و ایستایی استراتژیک، جای ماندن از جنبش واقعیت، انباشتن دشواریهای مزمن نشان از کژی عملکرد حزب ندارد؟ محکومیت قاطعانه استالینیسم به معنای آن نیست که تجلیات کریه آن را کنار بگذاریم اما خود را ملزم نبینیم که به عمق پرایتک سازمانی آن برویم و آن را تا آخرین بند ریشه کن نکنیم.
راه توده 166 11.02.2008
فرمات PDF
بازگشت