راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

90سال پس از انقلاب اكتبر-8
انحراف در زمان استالین
از کدام لحظه آغاز شد؟
دولت زمانی قدرتمند است كه مردم همه چيز را بدانند
و بتوانند راجع به همه چيز داوری كنند و سپس آگاهانه
دست به عمل بزنند. اين است "واقع گرايی" لنين.
"لوسين سو"عضو كميته مركزی حزب كمونيست فرانسه
ترجمه ع. خيرخواه
 

استالين به "اصل رهبری كار حزب توسط يك ارگانيسم مركزی" ارزشی بالا می‌دهد، اما حتی يك بار هم يادآوری نمی‌كند كه اين مركز در درجه اول كنگره حزب است. كلمه‌ای نيز در مورد خطر بوروكراتيسم كه لنين تا آخرين لحظه نگران آن بود نمی‌آورد.
با مرگ لنين اختلاف ميان دو فرهنگ حزبی آغاز شد. امروز می‌دانيم كه اختلاف به چه افراط‌های خونينی انجاميد. هدف ما دنبال كردن ردپای اين تاريخ، تاريخی در آن واحد كاملا شناخته شده و ضمنا در برخی موارد ناشناخته نيست. موضوع بحث آن جنون واقعی هم نيست كه از ميانه دهه 30 استالينيسم وارد آن شد. آنچه برای ما اهميت دارد تا بهتر بتوان به مسايلی كه امروز يك حزب كمونيست با آن مواجه است انديشيد، بيشتر آنچيزی است كه می‌توان آن را "استالينيسم معمول" در عرصه سازمانی ناميد. يعنی آن وضعی كه بتدريج از 1922 تا 1934 بوجود آمد، دورانی كه هنوز مسئله ابعاد افراطی به خود نگرفته بود؛ ابعادی كه مغاير با هر نوع عقل سليم سياسی همچون هر نوع حيات دمكراتيك حزب بود. در آن دوران هنوز كنگره‌ها و جلسات كميته مركزی برگزار می‌شد كه در طی آن می‌شد، ولو روزبروز دشوارتر، درباره مسايل واقعی بحث كرد. هرچند كه بزودی وضع به سمت سركوب پليسی و ترور چرخيد. ما هدفمان اين دوران است؛ چرا كه در اين دوران است كه با گذشت تاريخ می‌توان بهتر نمونه‌های منطقی تحريف انديشه‌های لنين و پيامدهای آن را ديد.

اگر بخواهيم اين تاريخ را به شيوه‌ای فشرده مورد بررسی قرا دهيم در زنجيره آن چه مي بينيم؟ نخست اينكه رابطه ميان پيشاهنگ و توده، بنام ضرورت‌ها - كه در نفس آن ترديدی وجود ندارد- بنحوي ناگوار يكسويه شد. نقش حزب ديگر تنها به اين شكل درك می‌شد كه ستاد مبارزه‌ای در يك انقلاب از بالاست، به نحوی كه بجای آنكه بطور دائمی گوش بزنگ واقعيت باشد به دنباله روند خودبخودی تبديل شد. بدينسان بود كه نبرد بزرگ و ضروری در روستاها 1930 - 1929 برای مبارزه بر ضد كولاك‌ها و ايجاد كالخوزها وسيعا اجبار را جانشين اقناع كرد و موجد تراژدی اجتماعی و انسانی شد كه دشواری‌های سياسی حادی را بوجود آورد. در اينجا دومين مسئله اساسی مشاهده شود: اين دشواری‌ها ايجاب می‌كرد كه يا اينكه ضرورت انديشيدن عميق در مورد اشتباهات درون حزب در بالاترين سطح پذيرفته شود و يا با قبول مصنوعی اينكه اشتباهاتی هم وجود داشته اصل موضوع را به نفوذی‌های دشمن - كه آنها هم البته وجود داشتند - نسبت داد. از خلال درگيری‌ها و اختلاف‌های بيشمار سرانجام اين نگرش دوم غلبه كرد. بيشتر از اين كند و كاو كردن به معنای تضعيف كردن، حتی خيانت كردن شد. اين گسست دوم و اساسی از شيوه لنين تا به انتهای منطق خود پيش رفت. انتقاد از رهبران ديگر به معنای بحث دمكراتيك نبود، بلكه برنامه‌ای ضدحزبی بود. مبارزان و رهبرانی مانند بوخارين كه ديدگاه نقادانه روشن بين تری داشتند ولی نمی‌توانستند هميشه پيشنهادهايی به همان اندازه قانع كننده ارائه دهند اميد خود را به اينكه صدايشان به جايی برسد از دست دادند. آنان راهی جز بركناری استالين از طريق فعاليت‌های پنهانی نيافتند؛ فعاليت‌هايی كه فاش شدن آن بسياری از ترديدهای استالين را بر طرف كرد. بدينسان حلقه بر روی خود بسته شد. بالطبع همه اينها به يك حركت عملی نشد. بحرانی كه از نظر ساختاری عميق بود، تكرار می‌شد بدون آنكه توده مبارزين حزبی در شرايطی باشند كه بتوانند ابعاد آن را درك كنند. در ابتدای دهه 30، سرنوشت گويا دچار ترديد بود. استالين با دشواری‌های جدی در دفتر سياسی و حتی در كنگره هفدهم در ژانويه 1934 مواجه شده بود. امكان ايجاد يك رهبری ديگر در حول افردای چون "كيروف" كه دربرابر شديدترين تصميمات استالين ايستادگی می‌كردند بوجود آمده بود. با قتل كيروف در دسامبر 1934 همه چبز دیگر بازگشت ناپذير شد. راه برای بدترين گزينه‌ها از آن پس هموار شد.

"استالينيسم" در عرصه سازمانی، بی شك برگرفته از اصول لنينی بود، اما اين اصول را به شكلی گزينشی گرد آورد و با روحی تفسير كرد كه سرانجام تماما به آن پشت كرد. اين استالينيسم به هيچ عنوان - چنانكه نگرشی سطحی و سنتی می‌خواهد وانمود كند - تنها به اين تقليل نمی‌يابد كه يك مفهوم درست از حزب گويا بطور ناگهانی در ورای مرحله معينی شكل‌های وحشتناكی بخود گرفت. بنام كارايی، رابطه پيشاهنگی، يعنی رابطه‌ای كه دو سمت و سو دارد كه بايد مدام آن را نوسازی كرد، بيشتر و بيشتر به رابطه‌ای يكجانبه بر مبنای قدرت رهبری تبديل شد كه در حزب بصورت بت درآمد. حزب كه برحسب تعريف وسيله مبارزه است به هدف فی نفسه تبديل شد. هدف عملی زوال دولت به عرصه اتوپی و خيالپردازی ارجاع شد. حكومت كردن امری جدی تر از آن دانسته شد كه بتوان آن را به كارگران آموخت و انحصار آن به رهبری و اگذار شد كه روشن بينی را در خود می‌ديد. حزب رهبری، همچون دستگاه قدرت بر فراز اعضا و توده‌ها، بتدريج و گام به گام به حزب دولتی تبديل شد. بسيار پيش از آنكه نقش پيشاهنگ آن بصورت اصلی از قانون اساسی درآيد. در همين روند، كاركرد درونی حزب فاسد شد. بطوريكه برخلاف شكل ظاهری اوضاع، ديگر كنگره حزب نبود كه رهبری جديد را برمی گزيد؛ اين رهبری قبلی بود كه كنگره را سرهم می‌كرد. كميته مركزی نبود كه هيئت سياسی و هيئت دبيران را انتخاب می‌كرد، بلكه آنان كميته مركزی متناسب با خود بوجود می‌آوردند. برخلاف اصل كليدی مركزيت لنينی، اين كل نبود كه بر جز حاكم بود، اين جز - گروه رهبران و بعضا روسای تغيير نكردنی - بودند كه كل را تابع خود كرده بودند. حزبی كه قرار بود شكل عالی سازمان انقلابی باشد، به مانع عالی ابتكار انقلابی تبديل شد.

چگونه می‌توان اين وضع را درك كرد؟ چگونه می‌توان توضيح داد كه درك و عملی اينچنين توانست طی دهه‌ها همچنان احترام و اعتبار خود را در ميان كمونيست‌ها حفظ كند؟ نمی‌توان نقد استالينيسم را تا به انتها ادامه داد، اگر دليل اين انحراف را بطور عميق جستجو نكرد. آنچه استالينيسم در عرصه سازمانی را توجيه می‌كرد اين فكر بود كه: همين مفهوم، عليرغم همه انحراف‌های آن، توانست لااقل ضرورت بحق واقع گرايی انقلابی را در جنگ بيرحمانه طبقات پاسداری كند. در شرايط روسيه يك قدرت نيرومند پيشآهنگ ضرورتی ترديدناپذير داشت؛ قدرتی كه اهميت بی‌مانند مسئوليت‌های آن در ورای همه دمكراسی خواهی، قانون گرايی، اخلاق پنداری همه خيالپردازان باشد. بنظرمی‌رسد كه ما اكنون در قلب موضوع قرار داريم: منافع عالی حزب و هدف آن آيا می‌تواند موجب شود كه اصولی را اعلام كنيم و آن را بطور ضمنی با روش‌هايی مغاير آن "تكميل" كنيم؟ اگر استالين در اين كار ترديدی نكرد، به معنای آن نيست كه لنين اين مسئله را نديده بود و به آن پاسخ نداده بود. هيچ رهبر كمونيستی با شرايطی دشوارتر و گاه نااميد كننده تر از آنچه لنين با آن دست به گريبان شد روبرو نشده بود. او در سياست خام و ساده لوح نبود. درصورت لزوم از خود هيچ انعطافی هم نشان نمی‌داد. با اينحال هرگز بنام شرايط بر سر اصول معامله نكرد. اين به اصطلاح "واقع گرايی" كه بنام شرايط جای هدف و وسيله را با يكديگر جايگزين می‌كند برای او يك نام بيشتر نداشت: اپورتونيسم. در 1921، در شرايطی كه از نظر او بيشترين "قاطعيت دستگاه" ضروری بود او تاكيد كرد : "اما دستگاه برای سياست است نه سياست برای دستگاه". ما بدون هيچ ترديد نياز به يك "قدرت قوی" داريم. اما قدرت واقعا قوی چيست؟ "برای بورژوازی، دولت تنها زمانی قوی است كه بتواند با تمام قدرت دستگاه خود، توده را به آنجا بياندازد كه رهبران بورژوا می‌خواهند. درك ما از قدرتمندی به كلی چيزی ديگر است. برای ما دولت به شكرانه آگاهی مردم است كه قدرتمند است. دولت زمانی قدرتمند است كه مردم همه چيز را بدانند، كه بتوانند راجع به همه چيز داوری كنند و آگاهانه به عمل دست زنند." اين است "واقع گرايی" لنين: ايمان تا نهايت به واقعی بودن انديشه‌های بنيادين ماركسيسم. "سوسياليسم با فرمان از بالا بوجود نمی‌آيد. بوروكراتيسم و خودكاری اداری با روح آن بيگانه است. سوسياليسم زنده، خلاق كار خود توده‌های مردم است". "پيشاهنگ"، عنوان يك كاركرد است نه زائده يك دستگاه. در اين مفهوم فرمول "حزب پيشاهنگ" خود دارای ابهامی جدی است. استالينيسم ادامه لنينيسم با وسايلی نادرست نيست، فاسد كردن اهداف آن است. حزبی كه هدف تاريخی آن الغا كردن هر نوع قدرت فرای جامعه است، خود به بارزترين شكل سياسی جدا از جامعه تبديل شد.

اما اكنون اين سوال پيش می‌آيد كه چگونه چنين واژگونی توانست بوجود آيد و در مدت زمانی كوتاه آنچنان گسترش يابد كه ديگر نتوان دربرابرش ايستاد؟ اگر مرگ يك فرد، هر قدر هم برجسته چون لنين، كافی است كه بتواند تغيير اصول او را به ضد آن ممكن سازد، آيا اين بدان معنا نيست كه خود اين اصول يك ايرادی دارند؟ آيا اين نشان از يك سيستم حزبی ندارد كه به گونه‌ای وحشتناك شكننده است و دارای تضمين‌های درونی نيست؟ آيا می‌شود به چنين سيستمی اعتماد كرد؟ بنظر من واقعيت تاريخی به اين مسئله پاسخی به كلی متفاوت می‌دهد. چرا كه بايد ديد در چه شكل بسيار ويژه از شرايط در اتحاد شوروی اين وضع ايجاد شد و به ديگر كشورهای سوسياليست شرق اروپا گسترش يافت. لنين خود، شرايط اين وضع را در 1922- 1921 بررسی كرده بود. خلاصه‌ای از آن را بيان كنيم.

نخست "بدليل جنگ، ويرانی و خرابی وحشتناك"، پرولتاريا، پايه اساسی دمكراسی سوسياليستی در حزب و در كشور "ديگر بعنوان پرولتاريا وجود نداشت"، پرولتاريا "از ميان رفته بود". همزمان "وسوسه ورود به يك حزب حكومتی" بسيار گسترش يافته بود. اگر حزب بلشويك كه در آوريل 1917 صدهزار عضو بيشتر نداشت، قبل از پايان دهه 20 شمار اعضای آن از يك ميليون تن فراتر رفته بود، دليل آن سرازير شدن "عناصر خرده بورژوا" بود، تازه كمونيست شده‌هايی كه از نظر سياسی آموزش نديده بودند. در اين شرايط محكم ماندن اصول حزبی تنها بر روی "اتوريته عظيم و بی بديل يك قشر كوچك كه می‌توان آن را گارد قديمی حزب ناميد قرار گرفت". در نتيجه "يك مبارزه ضعيف داخلی در اين قشر" برای تغيير دادن بسياری چيزها كافی بود. اين سيستم لنينی حزب نبود كه بطور ذاتی شكننده بود، اين شرايطی استثنايی كه در آن قرار گرفته بود كه آن را شكننده كرد. و با اينحال فراموش نبايد كرد كه عليرغم همه اين شرايط كه به منتهای درجه برضد سيستم حزبی لنينی عمل می‌كرد، تنها با قتل عام واقعی عالی ترين انقلابيون از ميان اعضا و رهبران حزب بود كه نيروی دمكراتيك درونی اين حزب سرانجام درهم شكست. در واقع آيا تاريخ، برعكس، بنياد دمكراتيك نيرومند حزب لنين را برجسته نساخت؟
انحراف استالينی خود نيز دارای مشخصاتی است كه بايد آن را دقيقا روشن كرد. اين انحراف از همان ابتدای ظهور همچون يك ايدز سياسی به سيستم ايمنی حزب، به نيروی انتقادی آن، به ضدميكروب‌های دمكراتيك، به هوشياری آن نسبت به اصول حمله برد. با هر پيشروی تازه، امكان فكری و سازمانی مقاومت دربرابر آن را بيشتر ضعيف كرد. بدينسان، با پذيراندن آن كه هر انتقادی نسبت به رهبری در شرايط مبارزه حاد طبقات به معنای يك اقدام ضدحزبی است، امكان ارزيابی انتقادی رهبرِی از دست رفت. از اينجا بود كه اين سيستم از مرحله معينی به شكل خودزا ادامه يافت. صرفنظر از مسئله حاد مسئوليت شخصی افراد در اين عرصه، مسئله اساسی يك مسئله پراتيك و مربوط به آينده است: از اين پس بايد بدانيم كه كمونيست‌ها بايد نسبت به هر گونه معكوس كردن رابطه پيشاهنگ با توده و همچنين دمكراسی درون حزبی سازش ناپذير باشند صرفنظر از هر دشواری كه اين وضع بتواند بوجود آورد.


1- نگاه كنيد به لنين مجموعه آثار - جلد 7 - صفحه 379 (همه جملاتي كه از اين پس داخل گيومه "..." آمده، مگر در مواردی كه خلاف آن ذكر شده باشد، از چاپ چهارم مجموعه آثار لنين به زبان فرانسه است. نويسنده در متن اصلي منبع همه اين نقل قول ها را با جلد و صفحه ذكر كرده است. در ترجمه فارسي از ذكر اين منابع كه در مجموع بيش از صد مورد است صرفنظر گرديد و تنها در برخي موارد كه احتمال اين اشتباه وجود دارد كه نقل قول از آثار لنين است يا جايی ديگر منبع ذكر خواهد شد)


ادامه دارد

راه توده 163 21.01.2008

 

 فرمات PDF                                                                                                        بازگشت