ماركس – 12
دفاع از دیکتاتوری
مارکس را با این اتهام
به مسلخ جنگ سرد بردند
ترجمه و تدوین جعفرپویا
كمونيسم مغاير با دمكراسی است؟
بسياری بر اين باورند كه ماركسيسم با دمكراسی مغاير است و سرانجام آن چيزی
جز استبداد سياسی نخواهد بود. در تائيد اين نظر گفته میشود كه بايد به
تجرييات تاريخی جوامعی كه خود را ملهم از ماركسيسم میدانستند نگاه كرد.
برعكس، جوامع سرمايهداری بودهاند كه توانستهاند آزادیهای عمومی را در
اساس حفظ كند. بعبارت ديگر، برای آنكه دمكراسی سياسی بخت بقا داشته باشد
بايد از آرمان كمونيسم فاصله گرفت. آيا انديشه ماركس به ديكتاتوری ختم
میشود؟ ولو آنكه در پشت اهدافی شريف سنگر گرفته باشد؟
ما در اينجا با دو مسئله مواجه هستيم. يكی خود انديشه ماركس است و دوم آنچه
بنام آن انجام شده است. از نظر ماركس، انقلاب ضد سرمايهداری نمی تواند
اندك بختی برای پيروزی داشته باشد، مگر در شرايط توسعه سرمايهداری، با
عزيمت از تضادهای خاص آن (كاهش گرايشی نرخ بهره، تمركز مالكيت، بحران اضافه
توليد، فقر زدگی فزاينده و غيره). اين انقلاب ضمنا متكی به دستاوردهای
اقتصادی و نيز تركيب اجتماعی جامعه سرمايهداری خواهد بود. "مانيفست حزب
كمونيست" تاكيد میكند كه جامعه سرمايهداری يك طبقه مزدبر بوجود میآورد
كه به اكثريت تبديل خواهد شد؛ طبقه ای كه منافع آن در تضاد با منافع
بورژوازی است و بايد عامل و اجراكننده تحول اجتماعی باشد. به گفته ماركس
انقلاب كمونيستی "جنبش خودپوی اكثريت عظيم در جهت منافع اكثريت عظيم" است:
نه تنها در جهت منافع اكثريت عظيم كه ممكن است اين تصور را بوجود آورد كه
يك حزب پيشاهنگ میتواند جانشين اكثريت باشد، بلكه جنبشی ازسوی اين "اكثريت
عظيم". بر خلاف انقلابهای گذشته كه توسط اقليت و در جهت منافع اقليت انجام
میشد، انقلاب كمونيستی روندی دمكراتيك است كه مردم در آن واحد هم عامل آن
هستند و هم برندگان آن.
از اين گذشته زمانی كه ماركس درباره شرايط سياسی گذار به كمونيسم
میانديشد، همواره به اين نكته توجه میدهد كه دستاوردهای انقلاب 1789
فرانسه بايد حفظ شود. درست است كه در "مسئله يهود"(1843) از "بيانيه حقوق
بشر و شهروندان" انقلاب فرانسه انتقاد میكند اما برخلاف آنچه برخی مفسران
شتابزده مدعی هستند هر گز اين بيانيه را بی اعتبار نمیداند. انتقاد ماركس
آن است كه اين بيانيه (از خلال دفاع از مالكيت خصوصی بطور مثال) از حقوق يك
انسان بورژوای خودخواه دفاع میكند. اما او هرگز اصل حقوق شهروندان را
انكار نمی كند و آن را "بورژوا" نمی داند. ماركس تنها تاكيد میكند كه
آزادی كه بورژوازی به ارمغان میآورد، فراگير نيست و تنها در بخشی از حيات
اجتماعی است. اين آزادی تنها محدود به عرصه سياسی است بدون آن كه به عرصه
اقتصادی يا اجتماعی تسری يافته باشد. اين آزادی ناتمام در اين شرايط
میتواند منبع توهم يا فريب باشد. اما ماركس به روشنی تاكيد میكند كه اين
آزادی سخت بدست آمده، "يك حلقه ناگزير" و "يقينا يك پيشرفت بزرگ" در مسير
رهايی كامل انسانی است. آيا میتوان از او انتظاری ديگر داشت زمانی كه بياد
آوريم او همواره برای آزادی سياسی در كشور خود - آلمان- و ديگر كشورها
مبارزه كرده بود؟ میبینيم كه انحراف كمونيسم تاريخی ربطی به نظريه ماركس
ندارد، بلكه مربوط به شرايطی است كه درون آن اين نظريه میخواست اجرا شود :
توسعه نيافتگی، فقدان نهادهای دمكراتيك قبلی و پايدار و ...
آنچه بحث را در اين مسئله مغشوش ساخته آن است كه ماركس از "ديكتاتوری
پرولتاريا" دفاع كرده است. ماركس ديكتاتوری پرولتاريا را همچون شيوه اعمال
قدرت انقلابی میفهميد و اين موجب پيدايش يك گمراهی اساسی در مورد رابطه او
با دمكراسی شده است. ماركس ديكتاتوری پرولتاريا را نتيجه يك روند سياسی
اكثريت مردم میدانست يعنی يك روند دمكراتيك و اصلا مسئله دفاع از روشهای
"ديكتاتوری" در آن مفهوم كه ما در قرن بيستم شناختيم از نظر او مطرح نبود.
مسئله صرفا آن بود كه ماركس هر قدرتی را يك قدرت طبقاتی میدانست. طبقاتی
بودن اين قدرت به معنای آن است كه اجباری ناگزير را بر روی بخشی از نيروهای
اجتماعی وارد میآورد ولو اينكه اين كار را از نظر شكلی از طريق روشهای
كاملا دمكراتيك به انجام رساند. چنانكه ماركس كمون پاريس را تلاشی برای
دمكراسی سياسی كامل میدانست و انگلس در آن دقيقا تحقق "ديكتاتوری
پرولتاريا" را میديد. ماركس بنابراين از نظر صرفا سياسی طرفدار جمهوری
دمكراتيك بود. اما باوجود ارزشی كه به جمهوری دمكراتيك میداد به آن اكتفا
نمی كرد. او خواهان آن بود كه از طريق كمونيسم يك جمهوری سوسيال و اجتماعی
بوجود آيد؛ يك دمكراسی كه از چارچوب دمكراسی سياسی شكلی فراتر رود (يعنی از
صرف انتخابات عمومی، آزادی انديشه و بيان و تجمعات و غيره) و به عرصه
اجتماعی و اقتصادی (از طريق مالكيت جمعی) گسترش پيدا كند و بدينطريق آزادی
انسان را در جامعه دهها بار افزون كند.
راه توده 150 24.09.2007
فرمات PDF
بازگشت