ماركس و ماركسيسم - 14
برابری انسان ها
از رویا، تا واقعیت
جعفر پويا
ماركس خواهان برابری چوب
كبريتی بود؟
ماركس مبارز راه برابری است. اصل برابری آنچنان در انديشه كمونيستی بنيادين
است كه اكنون و در پی ناكامیهای كمونيسم تاريخی، اين ناكامی را نيز ناشی
از انديشه برابری عنوان میكنند و در برابر آن يك برنامه ليبرال علم كرده
اند كه با هنجارهای زندگی جمعی و همبسته ميان انسانها مخالف است. هدف
ليبراليسم برعكس آن است كه به جامعه امكان دهد تا برمبنای نابرابری رشد
كند. بدين منظور ليبراليسم آزادی را در مقابل برابری و مقدم بر آن قرار
میدهد. در بخش چپ تر نيز برخیها در برنامههای سوسياليستی بازبينیهايی
میكنند و بر آرای فيلسوف امريكايی "جان راولز" تكيه میكنند. راولز معتقد
است كه وجود نابرابریهای اجتماعی را میتوان پذيرفت اگر موجب بهبود وضع
آسيب پذيرترين قشرها شود و بنابراين بسود همه باشد. در پس نقدهايی كه بر
كمونيسم میشود اين فكر بطور ضمنی وجود دارد كه برابری ماركس همان برابری
از نوع چوب كبريتی است و موجب نزول همگانی ميشود چرا كه انگيزه فعاليت
انسانی را سلب میكند. آيا ماركس برابری را اينگونه میفهميد؟ پاسخ بطور
قطع منفی است.
ماركس البته يكی از بزرگترين منتقدان نابرابری است و از اين نظر در ادامه
انديشههای ژان ژاك روسو قرار میگيرد. كتاب روسو بنام "بحثی در ريشهها و
بنيادهای نابرابری ميان انسانها" (1755) يكی از آثار اوليه و كلاسيك در
اين مورد محسوب میشود. اما كار ماركس از نظر عملی و تحليلی و به لحاظ
زدودن توهمات موجود در اين زمينه در سطحی به مراتب بالاتر از روسو قرار
دارد. ماركس نابرابری در مالكيت اقتصادی را مسئله اصلی و تعيين كننده
میداند. اين نابرابری، مالكان ابزارهای توليد را دربرابر آنانی قرار
میدهد كه مالك اين ابزارها نيستند. براثر وجود نابرابری در مالكيت اقتصادی
است كه جامعه به طبقات آشتی ناپذير تقسيم میشود. اما جنبه نوين و بديع
نگرش ماركس آن است كه نشان میدهد چگونه مجموعهای از مفاهيم، تصورات و
اداراكهای ايدئولوژيكی میكوشد اين نابرابری را از ما بپوشاند و برعكس
چگونه در ورای همه اينها، نابرابری در مالكيت اقتصادی مجموعه جامعه
سرمايهداری را سازمان میدهد تا آنجا كه حتی در پنهانترين زوايای زندگی
انسانها نفوذ میكند. در جامعه سرمايهداری اين نابرابری اقتصادی در پشت
قرارداد كار پنهان میشود كه نه "آزاد" است و نه "برابر" مگر در ظاهر.
پرولتاريا ناگزير است نيروی كار خود را بفروشد تا بتواند زندگی كند. از
اينجا نابرابری در توزيع درآمد بوجود میآيد چرا كه سهم كارگر تنها بخش
كوچكی از ارزشی است كه توليد كرده و اين همان مفهوم استثمار است. اين وضع
يك زنجيره نابرابری را بوجود میآورد كه از كار توليدی صرف فراتر میرود و
انسانها را در دسترسی به ثروت اجتماعی و در مدت زمان زندگی و شيوه هستی
خود نابرابر میكند. اميد به زندگی و بهداشت و مصرف در طبقات اجتماعی مختلف
يكسان نيست، چنانكه وضع آنان در دستيابی به مشاغل سياسی نيز كاملا با
يكديگر فرق دارد و طبقه حاكم دستگاه مديريت را در انحصار خود گرفته است.
وخيم تر آنكه نابرابری در مالكيت، موجد يك تقسيم كار اجتماعی است. اما اين
تقسيم كار تنها به تقسيم انسانها در تضادی بيرونی يعنی تضاد يك طبقه
دربرابر طبقه ديگر منجر نشده است. اين تقسيم به درون خود انسان نيز نفوذ
كرده و به يك عده امكان میدهد كه توانايیهای لازم برای انجام كارهای مورد
نظر و علاقه خود را داشته باشند در حالی كه عدهای ديگر را از امكان كسب
توانايی محروم میكند. سرمايهداری بدينسان به يك نابرابری انسانشناسانه
میانجامد يعنی به نابرابری در سطح كل تاريخ فرديت انسانی. اين نابرابری
هيچ جنبه طبيعی ندارد و پيامد نابرابریهای اجتماعی- اقتصادی است. بدينسان
اثر نابرابریها در طبقات زيرسلطه آن است كه انسانهايی را بوجود میآورد
كه بخشی از وجود خود را از دست داده اند، و مانع میشود كه آنان به شكلی
عالیتر از زندگی دست يابند و توانايی انديشه و هنر را در خود توسعه دهند
در حالی كه برعكس طبقات مسلط امكان اين را دارند.
اين نقد موشكافانه و جامع از نابرابریهای اجتماعی كاملا نشان میدهد كه
ماركس خواهان برابری كامل انسانهاست. اما كدام برابری؟ اين برابری هيچ وجه
تشابهی با آن رويای برابرزده ندارد كه جامعهای میخواهد از انسانهای
همگون و مشابه؛ جامعهای كه در آن به همه يك شيوه زندگی تحميل شود و مسئله
و دلمشغولی عمده همگان مسئله اقتصادي باشد. ماركس خيلی زود موضع خود را در
اين مسئله مشخص كرد و در همان "دستنوشتههای 1844" به آنچه "كمونيسم خشك"
میخواند حمله كرد، كمونيسمی كه برابری را تنها در عموميت دادن به مالكيت
خصوصی مادی، در همگانی كردن "ميل" و "عطش ثروت" میفهمد. اين كمونيسم در
نتيجه "شخصيت انسانی" را انكار میكند و میخواهد "به زور توانايیهای
انسان را ناديده بگيرد". ماركس تاكيد میكند كه در اين صورت "طبقه كارگر از
ميان نمی رود، بلكه به همه انسانها گسترش میيابد". و اين همان انحراف
كارگرآئينی و برابرزدگی بود كه بعدها كمونيسم تاريخی با آن مواجه شد!
نقد ماركس بر برنامه سوسياليستهای آلمان كه به"نقد برنامه گوتا" مشهور است
يكی از متون نادری است كه ماركس در آن خطوط كلی آينده سياسی را كه برای آن
مبارزه میكند ترسيم میكند. در اين نقد است كه اين جنبه و مشخصه كمونيسم
ماركس خود را بهتر از هر جا نشان میدهد. ماركس هيج كجا، در بُعد تئوريك،
از برابری مو به موی افراد يعنی يكسان شدن توانايیها يا ظرفيتهای افراد
دفاع نمی كند. انسانها از اين نظر نابرابرند و بقول ماركس اگر "نابرابر
نبودند افراد جداگانهای هم نبودند". ماركس تصريح میكند كه در جامعه
كمونيستی انسان بر مبنای "توانايی"هايش كار خواهد كرد. فرمولی كه به روشنی
مستلزم اختلاف ميان اين توانايیهاست. "فردی كه از نظر بدنی يا فكری بر
ديگری برتری دارد در يك زمان واحد كار، يا میتواند بيشتر كار كند يا حجم
كار بيشتری ارائه دهد". آنجا كه بحث بر سر تقسيم كار است، ماركس هرگز تصور
برابری مطلق را ندارد. در ابتدا شيوه توزيع "به يك محدوده بورژوايی پيوند
خورده" زيرا دستمزد و پرداخت به انسانها را بر مبنای كار آنان تعيين
میكند. اما زمانی كه توسعه اقتصادی و سياسی امكان دهد، معيار رفع
نيازمندیهای انسانی است كه غالب خواهد شد. در اين زمان كمونيسم ديگر به
حسابداری رياضی و دقيق ميزان كار افراد نمی پردازد و وسايل تحقق نيازها را
در اختيار آنان قرار میدهد. اين برابری يك برابری نسبی است كه هدف آن
شكوفايی فرد است و نه يك برابری مقايسهای و حسادت ورزانه و تقليل گر.
بعبارت دقيق تر، اين يك برابری در امكان "تكامل چند جانبه افراد" است كه
هدف آن رسيدن انسان به ابعاد عالی تر تحقق خويش است، انسانی كه تمام مدت در
فكر آن نيست كه چه كسی چه چيز دارد و او چه چيز ندارد و بنابراين كاملا
هماهنگ با وجود تفاوتها و برخی اشكال نابرابری است.
انگلس بعدها در يك نامه مشهور به رهبر سوسياليست آلمانی اگوست ببل ( 28- 18
مارس 1875) نظر ماركس را تفسير كرده و بر جنبه واقع گرايانه و غير تخيلی
درك او از برابری تاكيد میكند. انگلس با دقت زياد يادآور میشود كه يك درك
صرفا اخلاقی از سوسياليسم يا كمونيسم آن را امپراطوری برابری تجريدی
میبيند در حالی كه تصور از ميان بردن همه نابرابریها بی معناست و همواره
تفاوتهای جغرافيايی و حتی اجتماعی ميان انسانها باقی خواهد ماند. او با
روشن بينی زياد تاكيد میكند كه "همواره حدی از نابرابری در شرايط هستی
انسانها وجود خواهد داشت." نابرابری را میتوان از اساس كاهش داد آن را
نمیتوان كاملا نابود كرد.
اگر ماركس با انواع و اقسام نابرابریهای جامعه سرمايهداری مبارزه میكرد
و اگر همه اين نابرابریها را در پيوند با نابرابری طبقاتی میديد بخاطر آن
نبود كه در دام يك تصور تجريدی از برابری، در دام يك برابرزدگی بريده از
واقعيت و خطرناك بيفتد. او به آنچنان آرمان برابری معتقد بود كه تفاوتهای
فردی در آن حفظ شود. يعنی بكوشد در يك جامعه غرق شده در توليد مادی و حرص
سود آن چيزی را براندازد كه دقيقا مانع از تجلی اين تفاوتها میشود.
راه توده 152 08.10.2007
فرمات PDF
بازگشت