راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

ماركس و ماركسيسم – 15
کاریکاتوری که از
کمونیسم تبلیغ می کنند
جعفر پويا
 

 

كمونيسم به فرد بهايی نمی دهد؟

كمونيست‌ها به هيج عنوان نمی خواهند بنام "نوع انسان"، بنام انسانی كه خود را قربانی می‌كند، "فرد انسان" را به خاك بسپارند.
ماركس، ايدئولوژی آلمانی، 1845


از ميان همه كژفهمی‌هايی كه درمورد ماركس وجود دارد، اين فكر كه برنامه اجتماعی او زندگی فردی را در نظر نمی گيرد و حتی خواهان قربانی شدن فرد است از همه فراگيرتر و سمج تر است. نشانه‌هايی هم وجود دارد كه ظاهرا در تاييد درستی اين تصور هستند. خود واژه "كمونيسم" يا "اشتراك آئينی" آيا مبلغ اين فكر نيست كه بايد همه چيز را به اشتراك گذاشت؟ در اين صورت تكليف آن ابعادی از زندگی كه قابل تقسيم با ديگران نيست و نام آن دقيقا زندگی خصوصی است چه می‌شود؟ نمونه مبارزانی كه خود را وقف آرمان كمونيسم كردند نيز همين فكر قربانی شدن فرد را به ذهن متبادر نمی كند؟ برخی از آنان نمونه زنان و مردانی بودند كه به عرصه سياست به شيوه تقريبا مذهبی وارد شدند. تا آنجا كه غالبا فراموش كردند بطور ساده زندگی هم كنند. از طرف ديگر تصويری كه تاريخ ارائه داده چه چيز ديگری را نشان داده است: نظام شوروی الويت را به ارزش‌های جمعی می‌داد كه مثلا در عرصه كار به مفهوم قهرمانان توليد در دوران استاخانوف انجاميد يا مسئله جمعی را وارد عرصه‌هايی مانند هنر يا روحيات فردی كرد. احزاب كمونيست غرب نيز ديرزمانی همين برداشت را از كمونيسم داشتند. تا جايی كه مدت‌های طولانی بنام منافع جامعه از نگرشی بسيار خانواده‌گرا در امر روابط جنسی پشتيبانی می‌كردند و يا سخت می‌توانستند استقلال در امر خلاقيت هنری را بپذيرند. برخی از آنان فراتر رفتند و مدعی شدند كه خواست آزادی فردی، خواستی "خرده بورژوا" است كه موجب انحراف از مبارزه جمعی می‌شود. بدليل مجموعه اين عوامل بود كه اين كليشه كه كمونيسم انديشه‌ای است كه می‌خواهد انسان را در قفس كند خوراك پيدا كرد. و در مقابل آن ليبراليسم سرمايه‌داری بعنوان تنها بهشت واقعی قرار گرفت.
اما همه اينها تنها كاريكاتوری از برنامه‌ای است كه در عمق الهام بخش ماركس بوده است. ماركس البته برای درك جامعه از فرد حركت نمی‌كند و از اين نظر انديشه او تقدم را به واقعيت جمعی می‌دهد و فرد را با عزيمت از اين واقعيت جمعی است كه درك می‌كند. اما تمام هدف ماركس در اين مسير آن است كه ريشه‌های اجتماعی رنج فرد انسانی را نشان دهد و بدينگونه دربرابر او چشم انداز شكوفايی كامل را بگشايد. اين هدف از همان ابتدا، در نوشته‌های اوليه ماركس كه به "دستنوشته‌های 1844" شهرت دارند، به شكل بحث درباره "ازخود بيگانگی" يا "اليناسيون" درآمد كه جوانب مختلف داشت ولی در آن مسئله اساسی زندگی فرد انسانی بود. بدينسان بود كه مثلا ماركس "كار بيگانه شده" را افشا و محكوم كرد، كاری كه در پيوند با مالكيت خصوصی اقتصاد قرار داشت. اين كار از نظر او كاريست اجباری كه انسان را زير سلطه گرفته، ابتكارهای شخصی او را سترون می‌كند. اين كار بيگانه شده مانع می‌شود كه انسان به فعاليت خود مفهوم و معنا دهد و هدف آن را خودش تعيين كند. يا بعبارت امروزين قدرت تاثير بر اقدامات و اعمال خود و نتايج آن داشته باشد. ماركس تاريخ را در شكلی كه تا به امروز توسعه يافته با همين عيار می‌سنجد و درآن يك وضعيت انسانشناسانه را می‌بيند و آن را محكوم می‌كند. اين وضعيتی است كه در آن مناسبات انسان - با طبيعت، با فعاليت توليدی، با انسان‌های ديگر - معكوس شده و اين مناسبات هستند كه بر او مسلط شده اند، و مانع می‌شوند كه انسان خود را همچون موضوع تاريخ تحقق بخشد. كمترين ترديدی وجود دارد كه همه هدف او فرد انسانی است و عبور از جامعه برای آن است كه بتوان موقعيت اين فرد را بهتر فهميد و او را آزاد كرد؟
بالاخره و بويژه ماركس مفهوم بديع و نوينی از اين بيگانگی و اليناسيون دارد، هر چند فرصت بسط كامل آن را نداشته است. اين مفهوم تماما روی در نظر گرفتن فرديت انسانی است. پايه نگرش ماركس اين فكر است كه همه انسان‌ها ظرفيت‌های طبيعی ويژه خود را دارند، اما اينكه اين ظرفيت‌ها فعال شود و از قوه به فعل درآيد يا نه بستگی به طبقه‌ای دارد كه فرد در آن قرار گرفته است. بنابراين بر اساس خاستگاه اجتماعی فرد، براساس اينكه فرد متعلق به كدام طبقه اجتماعی است ظرفيت‌های انسانی نيز به گونه‌ای نابرابر محقق شده اند. در نتيجه وقتی ماركس می‌گويد كه جامعه سرمايه‌داری اعضای طبقه زير سلطه را از خودبيگانه می‌كند فقط در مفهوم استثمار و ستم و سلطه‌ای نيست كه در جامعه به آنان تحميل می‌كند، بلكه در اين معنا نيز هست كه سرمايه‌داری مانع از اين می‌شود كه زحمتكشان "سرشت" ويژه خود را به ظهور رسانند و نشان دهند. اين جامعه زيرسلطگان را، بدون آنكه خود بدانند، جز آنی می‌كند كه می‌توانند در شرايط اجتماعی - سياسی ديگری باشند. تا آنجا كه ممكن است آنان بدليل فشار ايدئولوژيكی كه تحت تاثير آن قرار دارند اين وضع را طبيعی و تغيير نكردنی بدانند كه اين خود اوج از خودبيگانگی است. ماركس بدينسان به ما نشان می‌دهد كه شرايط كار پرولتاريا در قلب شخصيتش نيز نفوذ می‌كند، او را "درخود فرو می‌برد"، "پژمرده می‌كند"، "خوار می‌كند"، موجب می‌شود "وجود خود را از دست بدهد"، مانع از آن می‌شود كه او انسانی باشد سرشار از نيازها، انسانی كه در جامعه‌ای ديگر و با داشتن بخت اجتماعی ديگر می‌توانست در واقع باشد. بدينسان از خودبيگانگی موجب بوجود آمدن انسانی تك بعدی می‌شود كه از غنای زندگی كه می‌تواند داشته باشد و خواهان آن باشد آگاه نيست، حتی قادر به خواستن آن نيست، حتی نياز آن را احساس نمی‌كند، چرا كه او در عمق ذهنيت فردی خود فلج شده است.
اگر اين درك ماركس پايه نقد او از سرمايه‌داری است و اگر او ابعاد آزادی انسانی را در بعد تاريخی و انسانشناسانه مشخص می‌كند، می‌توان به خوبی دريافت كه دلمشغولی او به سرنوشت فرد، مستقيم و غيرمستقيم، تمام كار او را زير تاثير قرار داده و او را با هرگونه "جمع گرايی" در اين مفهوم كه فقط توده‌ها يا طبقات برای او مطرح باشند بيگانه می‌كند. او در نامه‌ای معروف به آننكوف تاكيد می‌كند كه "تاريخ اجتماعی انسان هرگز چيزی جز تاريخ تكامل فردی او نبوده است چه بر آن آگاه باشند چه نباشند" (نامه 28 دسامبر 1846). يا مثلا در ايدئولوژی آلمانی تاكيد می‌كند كه پرولتاريا بايد دولت بورژوازی را "سرنگون" كند تا "شخصيت خود را تحقق بخشد". می‌بينيم كه مفهوم كمونيسم ماركس بسيار متفاوت است با تصوير سنتی كه از آن ارائه شده و بی اندازه سوءتفاهم و مخالفت همراه آورده است. همانطور كه مانيفست می‌گويد كمونيسم جامعه‌ای است كه در آن "تكامل آزادنه هر فرد شرط تكامل آزادانه همگان است". شايد سخنی تعجب آور بنظر آيد از كسی كه معتقد است انسان را شرايط اجتماعی ساخته است. اما هدف او تاكيد بر اين واقعيت است كه در عرصه عملی اين فرد است كه واقعيت يا دلمشغولی نخستين و مقدم است. به همين شكل در دستنوشته‌های 1858- 1857 كه به "گروندريسه" شهرت دارند موضوع جامعه آينده را كمال همه جانبه فرد انسانی می‌داند كه در پيوند با تكامل نيروهای مولده می‌تواند تحقق يابد. در "نقد برنامه گوتا" ماركس تاكيد می‌كند كه در مرحله عالی كمونيسم، توزيع ميان انسانها نه براساس معيار تنگ ميزان كار، بلكه براساس معيار عميق‌تر نيازهای او صورت می‌گيرد: "از هركس بر اساس توانايی‌اش، به هر كس بر اساس نيازش." همه اينها به معنای رد ضرورت تملك جمعی اقتصاد و سازمان همبسته منافع براساس آن نيست. اما آنچه بدينسان به ما ارائه می‌شود همانچيزيست كه "كمونيسم تاريخی" فراموش كرد: زندگی جمعی بخودی خود هدف نيست. هدف اين زندگی جمعی آن است كه هر كس غنی‌ترين و عاليترين ابعاد وجودی خود را محقق كند. كمونيسم ماركس بطور كامل اين فكر را بيان می‌كند و شرايط اقتصادی، اجتماعی و سياسی تحقق آن را روشن می‌كند.


راه توده 153 22.10.2007

 

 فرمات PDF                                                                                                        بازگشت