راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

بمناسبت سالروز تولد مارکس
کارل مارکس
هم فیلسوف، هم انقلابی
جعفر پویا

 

پنجم ماه مه، سالروز تولد کارل مارکس فیلسوف برجسته دیروز، امروز و آینده جهان است. یکصد و هشتاد و نه سال از تولد که در سال 1818 بدنیا آمد می گذرد. به این مناسبت و با استفاده از فصلی از كتابی كه اخیرا درباره ماركس در فرانسه نوشته و منتشر شده یادآوری زیر را برای شما، جهت انتشار و کمک به بحث ادامه دار شناخت عمیق مارکسیسم می فرستم. با توجه به بحث هائی که ضد مارکسیست ها بدان دامن می زنند، تصور می کنم آشنائی با مقولاتی که به آن اشاره می کنم ضرورت دارد. کتابی که از آن بهره گرفته ام "Karl Marx" نام دارد که توسط Yvon Quiniou نوشته شده و در فوریه 2007 در پاریس انتشار یافته است.


موفق باشید- جعفر پویا


با در پيش گرفتن مطالعه واقعيت، فلسفه ديگر آن فضايی را كه در آن به شكلی مستقل وجود داشت از دست می دهد.

 
ماركس - ايدئولوژی آلمانی


طرفداران فلسفه در شكل كلاسيك آن و به گونه‌ای كه تا به امروز رواج داشته و حاكم بوده است بر ماركس خرده می گيرند كه كوشيده است بنام "علم" و بنام "سياست" به فلسفه پايان دهد. به گفته آنان از نظر ماركس "علم" فلسفه را بيفايده می كند زيرا عرصه شناخت جهان و واقعيت را از كف فلسفه بيرون می آورد و خود جانشين آن می شود و "سياست" نيز ناقوس مرگ فلسفه را به صدا در می آورد، زيرا نشان می دهد كه فلسفه برخلاف آنچه مدعی است ناتوان از تغيير جهان است.
به گفته آنان ماركس بدينسان درواقع به جريان علم گرا يا پوزيتويست سده نوزدهم می پيوندد. جريانی كه تنها شناخت علمی واقعيت و امكان اثرگذاری كه از اين طريق بدست می آيد را دارای ارزش و اهميت می شناسد.

ترديد نيست كه انديشه‌ها و آثار ماركس تاثير بيشتری بر روی علوم اجتماعی مانند جامعه شناسی، اقتصاد، تاريخ و غيره داشته است تا فلسفه. چند نامی هم كه در اين عرصه می توان مطرح كرد مانند گرامشی، لوكاچ، بلوخ، آلتوسر كه شهرت جهانی دارند شايد هنوز برخی‌ها را قانع نكند كه ماركسيسم و فلسفه آشتی پذير هستند. مراكز دانشگاهی غرب با حذف ماركس از آموزش دانشگاهی فلسفه عملا اين برداشت را تقويت می كنند و به آن دامن می زنند. اين در حاليست كه در موارد ديگر و هرجا بسود آنان باشد ماركسيسم را فقط يك فلسفه يعنی فلسفه‌ای بر ضد مذهب تعريف می كنند. در خاور و كشورهايی نظير ما اين جنبه غلبه دارد و آموزش فلسفه ماركس اصولا ممنوع است و مجازات دارد. سرنوشت فيلسوفانی نظير دكتر شرف الدين خراسانی كه در رژيم گذشته در زندان بود و در جمهوری اسلامی بدليل برخی اشاره‌ها در كتاب هايش از استادی دانشگاه خلع شد، يا آنچه با متفكرانی نظير تقی ارانی و احسان طبری و عبدالحسين اگاهی و ... شده به اندازه كافی در اين زمينه گوياست.

به بحث خود باز گرديم. می دانيم كه ماركس در ابتدا آموزش فلسفی داشت و در اين رشته تحصيل كرده بود. وی يك دوره نيز هوادار انتقادی فيلسوفانی نظير هگل و فويرباخ بود و در همين دوران كتابهايی با گرايش و نگاه قوی فلسفی نگاشت. اما تحول فكری ماركس او را بدان سو برد كه بررسی علمی واقعيت را نسبت به انديشه فلسفی محض در الويت قرار دهد. كتاب سرمايه يا كاپيتال كه اثر اصلی ماركس محسوب می شود در واقع همين تلاش برای شناخت علمی واقعيت از خلال نقد و بررسی مقولات و مفاهيم اقتصادی است و می كوشد يك شناخت مثبت از ساختار پنهان سرمايه داری ارائه دهد.

ماركس در همان جوانی و زمانی كه توانست نقد خود را از فيلسوف ماترياليست فويرباخ دقيق كند، اين نقد را در 11 بند بصورت بسيار عميق و فشرده بيان كرد كه به تزهای ماركس درباره فويرباخ مشهور هستند. در همين تزهاست كه ماركس اين تغيير سمتگيری و بنوعی مسير آينده خود را نيز ترسيم می كند. وی در يازدهمين و آخرين اين تزها می گويد: "فلاسفه تا كنون به اشكال مختلف جهان را تفسير كرده اند، مهم اما، تغيير آن است." ماركس در همين تزها به فلاسفه خرده می گيرد كه رويكرد و نحوه برخورد آنان با واقعيت خودرأيانه و خودسرانه است، يعنی واقعيت را نه بطور عينی و علمی بلكه بصورت ذهنی و دلبخواه بررسی می كنند كه در نتيجه اين شيوه بررسی كارآمدی لازم را برای تاثيرگذاری بر واقعيت ندارد. در حاليكه از نظرماركس مسئله اصلی همين تغيير واقعيت است. به گفته او در برابر اين تيره روزی انسانی كه ناشی از شرايط اجتماعی است نمی توان و نبايد منفعل و ساكت ماند، بلكه بايد به عمل دست زد و برای آنكه بتوان به عمل دست زد لازم است كه اين وضع را بطور علمی شناخت تا امكان تغيير آن را بوجود آورد.
از اينجاست كه ماركس از بررسی‌های فلسفی فاصله می گيرد و در آثار بعدی او ما شاهد يك نظريه پردازی فلسفی نيستيم از نوع نظريه پردازی‌هايی كه مثلا نزد فيلسوفانی نظير دكارت، كانت يا هگل وجود دارد. فعاليت علمی ماركس از اين دوران به بعد بررسی جهان واقعی و ايجاد يك دانشی است كه پايه‌های تجربی و آمپريك دارد.

اما همه اينها بدان معنا نيست كه ماركس فلسفه را زائد و بي فايده می دانسته يا می خواسته آن را بسود علم از عرصه دانش و شناخت بشری حذف كند. برعكس اثار ماركس امكان يك انديشه فلسفی بر روی پايه‌هايی نوين و تازه را بوجود می آورد.
مطالعه آثار ماركس به روشنی نشان می دهد كه نگاه او به جهان بدون فلسفه نيست و در انديشه ماركس يك موضع فلسفی كاملا مشخص وجود دارد. در كليه آثار و تفكر ماركس يك درك و يك پايه فلسفی مشاهده مي شود كه می توان گفت بر تلفيق چهار عنصر ماترياليسم، اعتقاد به امكان شناخت علمی جهان، نقش عمل و پراتيك و بالاخره استفاده و كاربست مقولات ديالكتيك برای درك واقعيت استوار است.
ضمن اينكه اگر ماركس مستقيما به تدوين ديدگاه‌های فلسفی خود دست نزده است، انگلس در دو اثر "آنتی دورينگ" و "ديالكتيك طبيعت" - كه هر دو در زمان حيات ماركس نگاشته شده‌اند - بخشی از اين كار را انجام داده است بدون آنكه ماركس آن را نفی كرده باشد.
همانطور كه فيلسوف فرانسوی "ايوون كينيو" در كتاب بتازگی منتشر شده "كارل ماركس" (پاريس - 2007) می نويسد، يكی از پايه‌های فلسفی آثار ماركس برای مثال نوعی ديدگاه واقع گرايانه نسبت به علم است و ماركس معقتد است كه علم می تواند جهان بيرون از ذهن انسان را بشناسد. "در اين شناخت مفهوم "بازتاب" كه لنين بعدها توانست آن را با موشكافی در كتاب "ماترياليسم و امپريوكريتيسيسم" ادامه دهد و تشريح كند نقش اساسی دارد." (صفحه 17)
يا مثلا می توان به نقش مفهوم "زمان" در انديشه ماركس اشاره كرد، مفهومی كه در فلسفه وجود (يا باصطلاح "اونتولوژی") دارای اهميت اساسی است و در برخورد ماركس به مسايل اجتماعی نگاه فلسفی او به مسئله "زمان" و نقش آن در تحولات اجتماعی كاملا مشاهده می شود.
اما اصل مسئله رابطه ماركس و فلسفه هنوز در اينجا نيست. از همه اين‌ها مهمتر آن است كه انديشه‌ها و نوشته‌های ماركس خود دارای آثار و پيامدهای فلسفی است. يعنی زمانی كه ما به آثار ماركس از زاويه فلسفی نگاه می كنيم و درباره دستاوردهای آن در عرصه تاريخی و اجتماعی انديشه می كنيم. در اينجاست كه می بينيم آنچه بعدها فلسفه ماترياليسم تاريخی نام گرفت در واقع از درون آثار ماركس استخراج كرده ايم. مثلا رابطه ميان آگاهی و شعور اجتماعی با زندگی اجتماعی و توليدی در آثار ماركس. اين كه مثلا هستی مادی انسان‌ها، شيوه‌ای كه انسان‌ها كار و توليد می كنند تعيين كننده شعور اجتماعی و نظريه‌های حقوقی و سياسی است. در آثار ماركس يك نظريه مربوط به انسان و رابطه آن با اجتماع و طبيعت بيان شده كه محدوديت‌هايی كه انسان‌ها با آن روبرو هستند و وابستگی ناگزير آنان را به محيط طبيعی و تاريخی را نشان می دهد. اما در عين حال نشان می دهد كه انسان‌ها توليد كننده و سازنده محيط و زندگی خود هستند. اينكه وابستگی انسان‌ها به محيط خود جنبه ماورايی ندارد، اين كه انسان‌ها بطور قطع و برای ابد از خود بيگانه نشده اند و آزادی آنان در چشم انداز تاريخی ممكن است. در همه اينها كاملا يك نگرش فلسفی به چشم می خورد كه پس از ماركس نيز تكامل يافته و همچنان بايد آن را به پيش راند.
بنابراين با تكيه بر آثار ماركس می توان به يك فعاليت و پراتيك فلسفی دست زد و اين كار اصولا بسيار ضرور است. براساس دانشی كه ماركس به ما ارائه داده است می توان يك انديشه دقيق فلسفی را تدوين و تنظيم كرد، اما اين كار درصورتی ممكن است كه آن نكته تازه‌ای را در نظر گرفت كه ماركس به ما توجه داد و با آن حساب خود را از تفكر فلسفی ذهن گرايانه زمان خود جدا كرد: فلسفه نمی تواند نه از دانش علمی بی‌نياز باشد و از آن صرفنظر كند و نه از عمل و پراتيك اجتماعی. يعنی از يكسو فلسفه بايد در تماس و در ارتباط با دانش علمی تدوين شود. بايد به عام ترين ابعاد دستاوردهای علوم در رابطه با هستی و انسان بيانديشد و در اين مسير از دانشی كه ماركس در اختيار داشت و بدان دست يافته بود فراتر رود و بويژه علوم انسانی را در آن ادغام كند. از سوی ديگر فلسفه بايد بپذيرد كه به عرصه پراتيك و عمل اجتماعی تعلق دارد. هيچ فلسفه‌ای نيست كه بتوان آن را به يك ايدئولوژی ساده تقليل داد، يعنی هيچ فلسفه‌ای نيست كه فقط و فقط امری پيشاعلمی، نشان دادن منافع يك طبقه همچون منافع عمومی يا توجيه يك نظم اجتماعی باشد. اما همه فلسفه‌ها دارای يك بعد و ساحت ايدئولوژيك هستند. همين بعد ايدئولوژيك است كه فلسفه را به جزيی از مسايل و چالش‌های انسانی دوران خود تبديل و آن را اثرگذار می كند. اين ضرورت دوگانه كه ماركس بر آن انگشت گذاشته به معنای مرگ فلسفه نيست، بلكه دعوتی است به عمل و پراتيك نوينی از فلسفه، پراتيكی كه از نظر علمی دقيق تر و منجزتر و از نظر سياسی بر مسئوليت تاريخی خود آگاه تر باشد.

راه توده 132 14.05.2007
 

 فرمات PDF                                                                                                        بازگشت