ماركس و استثمار – 7
سایه بلند مارکس
نه بر قرن 19
که بر نظام سرمایه
تدوین و ترجمه "جعفرپویا"
استثماری كه ماركس از آن سخن
میگفت ناپديد شده است؟
ماركسيسم در انديشه سده نوزدهم مانند ماهی در آب بود ... در هر جای ديگر،
از نفس كشيدن باز ايستاد".
ميشل فوكو، الفاظ و اشيا، (1966)
يكی از ساده ترين و متداول ترين روشهای خلاص شدن از ميراث ماركس عبارت از
اين ادعاست كه او جامعه سرمايهداری سده نوزدهم را توصيف كرده بود. به
عبارت ديگر اكنون و پس از گذشت يك سده، نگرش انتقادی او به جامعه
سرمايهداری و بويژه مسئله استثمار كار كه او توصيف كرده بود اعتبار خود را
از دست داده است. براساس اين نگرش، تحولات علوم و فنون، انقلاب اطلاعاتی،
توسعه طبقات متوسط در پيوند با شكلهای نوين توليد و با فعاليتهای خدماتی،
همه اينها موجب آنچنان تحولات اساسی در ساختار اجتماعی- اقتصادی
سرمايهداری شده است كه از طريق مفاهيم ماركس نمیتوان به اين تحولات
انديشيد و آنها را تحليل كرد. وانگهی، دستاوردهای يك سده اخير جنبش
سنديكايی و سياسی طبقه كارگر، وضع اجتماعی پرولتاريا را دگرگون كرده و نه
تنها نمیتوان ديگر، آنچنان كه ماركس تصور میكرد، بر روی اين طبقه برای
انقلاب حساب كرد، بلكه برخی ترديد دارند كه اين طبقه همچنان استثمار
میشود. كارگران جهان غرب اكنون آنچنان سطح زندگی و حقوق اجتماعی دارند كه
مانيفست حزب كمونيست پيشبينی آن را نمیكرد. به همين دليل است كه گاه
وسيعا به سود احزاب رفرميست و سوسيال دمكرات رای میدهند، احزابی كه هدفشان
بهبود بخشيدن به سرمايهداری است و نه الغای آن.
وضع واقعا چگونه است؟ آيا نظريه ماركس از اين جهت كهنه شده است؟
اين درست است كه كتاب "سرمايه" مبتنی بر تحليل مشخصی است كه مستقيما از
جامعه انگليس گرفته شده است. اين همان جامعهای است كه در برابر چشمان
ماركس قرار داشت و او تجزيه و تحليل جوانب روند توليد يا شكلهای فقر
كارگری را، چه در كار و چه در خارج از آن، از اين جامعه گرفته بود. تحقيق
ماركس كه بر كوهی حيرت انگيز از اسناد تجربی قرار داشت بويژه متكی بر
گزارشهای موحش بازرسان كارگاههای انگليس بود. با اينحال اشتباه بزرگی است
كه تصور كنيم موضوع كار ماركس توصيف ساده شكلهای سرمايهداری زمان خود
بود. آنچه ماركس به دنبال كشف آن است و به ما ارائه میدهد اتفاقا و دقيقا
توضيح كاركرد سرمايهداری و ساختار پنهان آن است. ماركس سرمايهداری را در
سطح تاريخ مطالعه میكند و آن را در چارچوب يك نظريه عام توليد ثروت بررسی
میكند. در نتيجه او در سرمايهداری يك شيوه توليد مبتنی بر اسثمار انسان
از انسان را میبيند. سرمايهداری در واقع مبتنی بر قراردادی است كه بموجب
آن يك صاحب ابزارهای توليد، نيروی كار كارگر را در برابر دستمزد میخرد و
از اين نيرو به سود خود بهره میگيرد. ماركس به ما نشان میدهد كه چگونه در
جريان اين مبادله سرمايهدار چيزی بيش از آنچه داده بدست میآورد: كارگر در
زمان كار خود يك ارزش كلی توليد میكند - يعنی محصولاتی كه بعنوان كالا به
فروش میرسند - اما او بعنوان دستمزد تنها بخشی را دريافت میكند كه نه
متناسب با كار او، بلكه آن مقداريست كه موجب بازتوليد و نو شدن نيروی كار
او میشود، يعنی اشيايی كه به مصرف آنها نياز دارد تا بتواند خود را بطور
روزمره بازتوليد كند. تفاوت ميان اين دو، ارزش اضافی (يا اضافه ارزش) را
تشكيل میدهد كه سرچشمه سود سرمايهداری است و همچنين افزايش توليد عمومی
ثروت و ثروت اندوزی فزاينده سرمايهداران منفرد را توضيح میدهد.
اين يك كشف مسلم ماركس است كه اهميت آن كاملا آشكار است. اين كشفی بود كه
ماركس نه در همان ابتدا بلكه بعدها با تكيه بر دانش اقتصادی دوران خود و از
جمله نظريههای دو اقتصاددان بزرگ انگليسی - آدام اسميت و ديويد ريكاردو-
بدان دست يافت. البته ماركس دانش آنان راعميقا نقد و نوسازی كرد. ماركس
نخست به تشريح ساختار اقتصادی سرمايهداری میپردازد، ساختاری كه جنبه
استثماری آن فورا قابل تشخيص نيست. دليل اين قابل تشخيص نبودن را ماركس به
روشنی چنين توضيح میدهد: پديده دستمزد و همچنين قرارداد كار كه كارگر بر
اساس آن استخدام میشود، اين تصور را بوجود میآورد كه دستمزد به كار كارگر
پرداخت شده درحالی كه آنچه پرداخت شده برای نيروی كار اوست و همين امر است
كه اسثمار سرمايهداری را پنهان میكند، استثماری كه تنها با تحليل علمی
میتوان آن را دريافت. اين نكته ايست كه ماركس در كتاب "مزد، بها، سود"
(1865) بر آن تاكيد میكند و آن را جنبه نوين سرمايهداری در مقياس تاريخی
میداند. شكلهای ديگر جوامع پيش از سرمايهداری مانند برده داری يا سرواژ
نيز بر استثمار كار انسانی مبتنی بودند، اما اين استثمار بر قربانيان آن
آشكار بود. در حالی كه اينجا، بر عكس، ظاهر آن بر عدم استثمار است و
مدافعان سرمايهداری ترجيح میدهند فريب اين ظاهر را بخورند.
می بينيم نتايجی كه ماركس بدان دست میيابد به نظريه او وسعت و بعدی فوق
العاده میدهد: بحث بر سر يك كشور خاص يا جامعه خاص در تاريخ و جغرافيای
خاص نيست. سخن از يك شيوه توليد است كه شكلهای آن تازه به تازه میشود ولی
قوانين كاركرد آن پابرجا میمانند. شيوه توليدی كه در پيوند با مالكيت
خصوصی صنعتی با نيروی كار انسانی مانند يك كالا رفتار میكند، كه آن را
میخرد و مصرف میكند و هدف او سودی است كه با استفاده از اين كالای نيروی
كار انسانی میتواند بدست آورد. شيوه توليدی كه مبنای آن بر وجود سرمايه
است و در نتيجه، بنا بر ماهيت و نه بنا بر تصادف، گرايش به بازتوليد گسترده
خود دارد صرفنظر از آن كه پيامدهای انسانی آن چه باشد. اين شيوه توليد همه
فعاليتها را به كالا تبديل میكند و آنان را براساس پولی كه میتوان از آن
كسب كرد ارزش گذاری میكند و بدينسان همه چيز را "در آبهای يخ گرفته
محاسبات خودخواهانه" غرق میكند. بر روی اين پايه است كه تمام تحولات
تاريخی سرمايهداری را میتوان درك كرد: تشديد استثمار، تلاش برای كاهش
هزينه كار و دستمزد، تحولات فنی توليد، نقش علم در فعاليتهای اقتصادی،
رقابت ميان سرمايهداران، تمركز مالكيت خصوصی، گسترش بازار در مقياس
بينالمللی برای يافتن مشتری برای كالاها، غارت منابع كشورهای فقير، جنگها
در مرحله نخست و پشت سر گذاشتن مرزها در مرحله بعد و غيره.
چه كسی است كه امروز، بويژه پس از سقوط كشورهای بلوك شرق، نمیبيند كه تمام
اين پديدهها كه "مانيفست حزب كمونيست" آن را توصيف كرده بيانگر وجود يك
رژيم توليدی است كه نه تنها ناپديد نشده بلكه از اين پس تسلط خود را به
سرتاسر جهان گسترش داده است؟ در اين مفهوم ماركس اتفاقا دوران خود را توصيف
نكرده - كه بطورضمنی يعنی دورانی كه ديگر وجود ندارد - بلكه بيش از آن
روزگار ما را از پيش ديده است. بويژه او جهانی شدن تاريخ را در نتيجه تحول
سرمايهداری پيشبينی كرده بود و سلطه كنونی ارزشهای كالايی را بر زندگی
اجتماعی از پيش ديده بود. البته شكلهای مشخص استثمار نيروی كار تغيير كرده
اند. زمانی بود كه در سده بيستم عنوان میشد كه سرمايهداری ديگر برای
دوران طولانی "انسانی" شده؛ اين انسانی شدن هم اگر بر اثر محركهای درونی
نباشد لااقل در زير فشار مبارزه طبقات، و مداخله دولت و احزابی است كه
مدافع سوسياليسم و كمونيسم بودند و آن را ناگزير از اصلاح و رفرم كردند.
اما در دوران اخير ما شاهد تحولی در جهت معكوس هستيم. تمام دستاوردهايی كه
برضد سرمايهداری بدست آمده بود و اين نظام توانسته بود آنها را در خود جذب
كند در خطرند: تشديد نابرابری، فقرزدگی قشرهای اجتماعی كه بنظر میرسيد
آسيب ناپذير شده اند، از دست رفتن دستاوردهای اجتماعی، لطمه ديدن چارچوب
زندگی. همه اينها منطق يك شيوه توليدی را نشان میدهد كه ماركس آن را آشكار
كرده و بايد آن را سرمايهداری ناميد ولو آنكه اميد جمعی به امكان پشت
سرگذاشتن آن همچنان بايد ساخته شود.
راه توده 139 09.07.2007
فرمات PDF
بازگشت