یادمانده ها
- علی خدائی |
بحث در باره مقالاتی که درباره حزب توده ایران، در بی بی سی منتشر می شود، شور و هیجان اولیه را ندارد اما هنوز هم مورد بحث است و بتدریج وارد مرحله جالبی هم شده است. با مطلبی که آقای مصداقی (از زندانیان مجاهد خلق که دهه 60 در اوین بوده) با اتهام همکاری حزب و سازمان اکثریت با حکومت برای سرکوب سازمانهای دیگر نوشت، فصل جالبی آغاز شد که باید آن را به فال نیک گرفت. آقای مصداقی همه و همگان را روی صندلی انواع اتهامات می نشاند، وظیفهای برای خود قائل نیست تا درباره سیاستهای چندگانه و سرانجام انفجاری و تروری سازمان مجاهدین خلق چیزی بنویسد. سیاستی که نقشی تعیین کننده در به انحراف کشیده شدن انقلاب 57 و سلطه ارتجاع مذهبی بر حاکمیت و نابودی سازی آزادیهای پس از انقلاب 57 داشت. ایشان آقا معلم سازمانها و احزاب دیگر و زندانیان آنها شده است و به این و آن نمره ردی و یا تجدیدی می دهد! بهرحال، هرکس وظیفهای برای خود قائل است و ایشان هم این وظیفه را برای خود قائل شده است. بحث من در باره نکته مهم دیگری است. این که مقالات بی بی سی و بویژه اتهام سخیف آقای مصداقی که آن را بی بی سی منتشر کرد بی آن که پاسخگوی انتشار چنین اتهامی باشد، موجب شد تا عدهای از تودهایها که حتی از حزب کناره گرفته اند، به میدان آمده و از هویت و گذشته خود دفاع کنند. از جمله، آقای باقرگل آقا پیشنهاد یک میزگرد کرد تا واقعیات مطرح شود. عده دیگری از توده ایها هم از این پیشنهاد استقبال کردند. من مایلم اسم این ورود به میدان را نهضت تودهایها برای دفاع از هویت و گذشته خویش بگذارم. از آنجا که جزء همیشه بخشی از کل است، می خواهم بگویم که همین نمونه نشان میدهد که با اولین تحول اساسی در جامعه ایران و گشوده شدن فضای سیاسی درکشور، بسیاری از توده ایها که درحاشیه قرارگرفته اند و یا خود، خویش را به حاشیه کشانده اند، وارد عرصه خواهند شد. در همین هفته یک فایل صوتی هم برای من فرستاده شده که در آن همسر یکی از چهرههای معروف تودهای شرح میدهد چگونه دو کادر برجسته سازمان مجاهدین خلق، در آغاز انفجارها و اعدامهای دهه 60 و درحالیکه حاکمیت با تمام نیرو در جستجوی رهبران و کادرها و حتی اعضای ساده مجاهدین خلق بود تا آنها را برای اعدام به اوین بفرستد، پیام میفرستند که هیچ محلی برای اختفاء ندارند و هر دو نیز بشدت مریض اند. آن رفیق برجسته و معروف تودهای آنها را بمدت 25 روز در زیر زمین خانه خود پنهان می کند تا دوستانشان شرایط خروج از کشور آنها را فراهم می کنند و سرانجام هر دو را که در همان زیر زمین دوا و درمان شده بودند می برند. - این فایل را برای انتشار میدهید؟ نه. منتظر تماس و مشورت با خود وی برای انتشار هستم. خیلی چیزها در این سالها بدست ما در راه توده رسیده که بموقع خودش آنها را رو خواهیم کرد. نباید عجله کنید. این نوار پاسخ قاطعی است به این یاوه گوئی که توده ایها مجاهدین خلق را لو میدادند. و میدانید که این اتهام را شخص هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه خودش، پس از یورش به حزب و در چارچوب استراتژی ایجاد نفاق در میان همه سازمانها و احزاب سیاسی ایران طرح کرد و پس از آن هم شبکههای امنیتی پخش شایعه دست به کار شدند. روزی که این سند را منتشر کنیم، عرق شرم بر پیشانی کسانی باید بنشیند که میگویند توده ایها مجاهدین را لو میدادند! خلاصه این که مقاله آقای مصداقی، مصداق این ضرب المثل شد: "عدو شود سبب خیر!" یعنی فراهم آمدن یک نهضت توده ای. - میدانید که چه پیام هائی هم درباره گزارش پلنوم 18 رسیده است؟ بله، همه را خواندم. برخی رفقای قدیمی هم به خود من تلفن کردند و مانند همین پیام هائی که شما هم خوانده اید از بیان و انتشار این گزارش تشکر کردند. ببینید! مسئله اینست که می توان درباره همه مسائل صحبت کرد، از جمله درباره مباحثی که در یک جلسه، آن هم جلسهای مثل پلنوم و بویژه پلنوم تاریخی 18 می گذرد و گذشت. اما شرط اینست که با چه نگاهی و از چه موضعی شما می خواهید مسئله را طرح کنید. تاکنون رسم بر این بوده که مهر سکوت بر لب می زدند تا وقتی که اختلاف پیدا می کردند و بیرون می زدند و بقول خودشان افشاگری می کردند. این افشاگری هم قطعا آلوده به حب و بغض بوده است. درحالیکه از موضع حزبی می توان مسائل را مطرح کرد. مثل همین گزارش پلنوم 18 که خیلی از مسائل داخل جلسه را طرح کردم اما نه از موضع دشمنی با حزب و حب و بغض و گریبان گیری و این نوع روش ها. بلکه برای بیان دیدگاهها و ترسیم فضای حاکم بر جلسه. از این موضع است که شما می توانید از تند روی زنده یاد اسکندری نسبت به کیانوری در همان جلسه بگوئید، اما درعین حال از پایبندی او به اصول، تا حد تهیه اطلاعیه رسمی پلنوم در محکوم کردن جمهوری اسلامی بدلیل محاکمه رهبران حزب و افسران تودهای هم بگوئید. همچنان که از دقت و تسلط او به تهیه یک سند حزبی می گوئید. شاید آنچه که من گفتم یک بدعت باشد، اما بنظر من بدعت خوبی است و اگر ادامه پیدا کند، گزارشهای ما از جلسات حزبی به یک گزارش رسمی و اداری تبدیل می شود، چنان که غیر تودهایها و مردم عادی هم تمایل به خواندن آن پیدا کنند، نه آن که برای یک بولتن داخلی بنویسیم! - خیلیها درباره کمیته برون مرزی پرسیده اند. بله. البته من در گفتگوهای اولیه هم به این کمیته اشاره کرده بودم. بعد از پلنوم وسیع 17 رهبری حزب تصمیم گرفت، با توجه به پیش بینی بسته شدن فضای سیاسی داخل کشور و ضرورت اعلام مواضع رسمی حزب، حداقل در خارج از کشور کمیتهای مرکب از اعضای کمیته مرکزی خارج از کشور حزب تشکیل بدهد. البته از داخل کشور هم با همین هدف دکتر فرهاد عاصمی به اروپا فرستاده شد. در آن زمان علاوه بر فرهاد عاصمی که از داخل اعزام شد، رفقا خاوری و امیرخسروی هم در خارج بودند که بصورت طبیعی رفیق خاوری به این دلیل که دبیر کمیته مرکزی بود و آن زمان نماینده حزب در مجله صلح و سوسیالیسم بود، در راس این کمیته قرار گرفت. همین کمیته مامور انتشار نشریه خارج از کشور حزب با نام "راه توده" شد که دوره آن را در آرشیو خودمان داریم. مطالب این دوره راه توده همه برگرفته از اطلاعیههای حزب، مطالب تحلیلهای هفتگی و این نوع نوشتهها بود. یعنی همه مطالب در داخل کشور تهیه می شد و سکان در اختیار رهبری داخل کشور بود. وظیفه دیگر این کمیته سر و سامان دادن دقیق تر به سازمانهای حزبی خارج از کشور بود. عمده فعالیت کمیته برون مرزی در فاصله پلنوم وسیع 17 تا یورش اول به حزب همین بود، اما بعد از یورش اول به حزب این کمیته با نامهای که رفیق خاوری خطاب به آیت الله منتظری که دورانی با او در یک زندان بود و با هم آشنائی از درون زندان شاه داشتند، فعالیت تازهای را آغاز کرد، اما باز هم مطالبی که در راه توده بعنوان نشریه خارج از کشور هواداران حزب توده ایران منتشر میشد برگرفته از مطالبی بود که در فاصله دو یورش رهبری حزب در داخل کشور تهیه می کرد. پس از یورش دوم، کمیته برون مرزی موقعیت تازهای پیدا کرد و عملا سخنگوی حزب شد که تا پلنوم 18 این وضع ادامه پیدا کرد. من به این دلیل که در افغانستان بودم و بسیار دور از اروپا؛ درجریان جزئیات امور کمیته برون مرزی نیستم و مثلا نمی دانم که رفیق صفری هم درجلسات آن شرکت میکرد یا نه و یا فرهاد فرجاد که از ایران خارج شده بود و عضو مشاور کمیته مرکزی بود هم به این جلسات می رفت یا خیر. فقط به نقل از رفیق خاوری، هر زمان که به کابل می آمد در جریان اختلاف نظر او با امیرخسروی قرار میگرفتم که به آن اشاره کردم. یعنی نظر آقای امیرخسروی برای آمدن رهبری از شرق به غرب و مخالفت جدی خاوری. همینطور نمی دانم که رفیق لاهرودی هم که عضو رهبری حزب بود در جلسات کمیته برون مرزی شرکت می کرد و یا او هم از دور و از طریق رفیق خاوری در جریان مسائل آن بود. این دوران از فعالیت کمیته برون مرزی همراه شد با تشکیل یک کمیته داخلی یا درون مرزی که شماری از کادرهای حزبی در داخل کشور، پس از یورش دوم به حزب تشکیل دادند و شخصا اطلاع دارم که خاوری بسیار نگران فعالیت این کمیته درداخل کشور بود و مصمم بود که هرچه زودتر باید فعالیت آنها خاتمه پیدا کند زیرا دستگاههای امنیتی می توانند در آن نفوذ کرده و عده زیادی از دستگیر نشدگان و لو نرفتهها را به دام بیاندازد. این اشاره بسیار مختصر را که حتما جزئیاتی دارد که من از آن با اطلاع نیستم و یا ممکن است فراموش کرده باشم کردم تا برسم به یکی از اهداف پلنوم 18، یعنی خاتمه دادن به وظائف کمیته برون مرزی که یک حالت رهبری موقت و نیم بند به خود گرفته بود، که همینطور هم شد. بلافاصله پس از پلنوم 18 رفیق صفری سوار کار شد و تمام امور را بدست گرفت و از اولین اقداماتش تعطیل کردن راه توده به بهانه انتشار "نامه مردم" بود که خودش آن را منتشر کرد. البته بعدها از میان رفقای مهاجر چند نفری بعنوان نویسنده نامه مردم انتخاب شدند و به آلمان دمکراتیک منتقل شدند اما تا مدتی او و تصور می کنم با کمک رفیق ندیم نامه مردم را منتشر کرد و البته مطالب و مقالاتی هم برایش از طرف تازه مهاجرین تودهای می رسید. تصمیم به تعطیل راه توده از پیش از پلنوم 18 گرفته شده بود. تقریبا بلافاصله پس از پایان کار پلنوم صفری از من خواست که با هم صحبت کنیم. با هم رفتیم به یکی از اتاق و پشت میزی که مشرف به فضای باز محل پلنوم بود نشستیم. اولین سئوال او این بود: بعد از پلنوم 17 اطلاعیه علیه من را چه کسی نوشت؟ من که پیش بینی هر بحث و گفتگوئی را کرده بودم جز این سئوال هاج و واج ماندم. اصلا از چنین اطلاعیهای خبر نداشتم و همین را در پاسخ گفتم. اما زیر بار نرفت و گفت این اطلاعیه را نویدیها نوشتند و پخش کردند! من چند بار دیگر تاکید کردم که اصلا درجریان چنین اطلاعیهای نیستم و از آن خبری ندارم، اما زیر بار نرفت و سرانجام گفت: شماها با کیانوری بودید، چطور خبر نداری؟ حالا می آیم کابل و بیشتر صحبت می کنیم. واقعا هم من درجریان چنین اطلاعیهای نبودم و هنوز هم اطلاع ندارم که چنین اطلاعیهای و یا نوشتهای منتشر شده باشد. هنوز هم معتقدم هیچ نیازی به چنین اطلاعیهای نبود. پلنوم 17 تصمیم گرفته بود او را با این استناد که حاضر نشده به ایران بیاید و در پلنوم شرکت کند از کمیته مرکزی کنار بگذارد که این کار را هم کرده بود. بنابراین، دیگر اطلاعیه چه ضرورتی داشت. همینجا هم می گویم که خیلی خوشحال می شوم اگر کسی از چنین اطلاعیهای خبری دارد راه توده را درجریان آن بگذارد. - استنادش چه بود؟ هیچی. یا شایعهای به گوش رسیده بود و یا حدس زده بود. بطور کلی آدمی بود که به همه کس و همه چیز شک داشت و به همین دلیل هم خیلی علاقه داشت در هر جمع حزبی یکنفر را پیدا کند که یواشکی برایش گزارش بدهد. همین مسئله و بیاعتمادیاش به همه که موجب تعطیل خیلی از فعالیتها و تمرکز باقی مانده آنها در دستهای خودش بود، در سالهای اول مهاجرت بعد از یورش به حزب، ضربات بدی به اعتمادها و روابط افراد حزبی با هم و به مجموع مسائل زد. آخرین دسته گلش هم کنگره بود. این دیدار و گفتگوی دو نفره با صفری به من نشان داد که دوران سخت و دشواری در حزب شروع شده است. دورانی که بی تجربه بودن من و امثال من را هم باید به آن اضافه کرد. روحیه صفری به هیچ وجه روحیه رفیقانه و صادقانهای نبود و تا آخرین دورانی که با او ارتباط نزدیک و یا دور داشتم هم همین احساس را داشتم و این چقدر بد است که شما با کسی کار کنی و یا در ارتباط کاری باشی که نتوانی روی حرف او و منش و روش او حساب کنی. یعنی برایت معلوم نباشد ادعائی که الان می کند باور اوست و یا به محض جدا شدن از تو روش و نظر دیگری را پیاده می کند. بهرحال، پلنوم تمام شد و این دیدار نخستین دیدار کاری و حزبی من با صفری بعد از بازگرداندن شدن به کمیته مرکزی و بدست گرفتن سکان حزب تحت عنوان دبیر دوم حزب بود. - خاوری در این دیدار نبود؟ نه. یکی از خصلتهای صفری همین رابطه فردی و دو نفره بود تا شاهد نداشته باشد. بعد که از پشت میز بلند شدیم و به سالن غذا خوری رفتیم، رفیق خاوری پرسید: با صفری صحبت کردی؟ گفتم: بله. دنبال نویسنده اطلاعیه عجیبی می گردد که معتقد است رفقای نوید، لابد به توصیه کیانوری علیه او نوشته و پخش کرده اند. گفت: مهم نیست. ناراحت نشو. بالاخره زخم خورده. (اشاره به اخراجش از کمیته مرکزی در پلنوم وسیع 17). رفیقی است که ازش کار بر می آید و فعلا کس دیگری را نداریم. حرف توی حرف آمد و چند نفری هم به ما اضافه شدند و دیگر صلاح نبود دراین باره صحبت کنیم. بعد از ظهر، دوباره همان سیستم نان و کالباس و یک شیشه کوچک آب معدنی برای بازگشت به پراگ با اتوبوس تکرار شد. طول راه که 3- 4 ساعتی طول کشید تقریبا به سکوت و چرت گذشت و هر کس در اندیشه خود بود و یا آنچه را گذشته بود در ذهنش مرور می کرد. نه در رفتن شادی بود و نه در بازگشتن. آوار یورش به حزب، پرت افتادن از ایران پر جنب و جوش و تحرک، آیندهای نامعلوم و هوای زمستان سردی که بیرون از اتوبوس پا به پای ما از بخش اسلواک به چک می آمد. دو نسل با اختلاف سنی 30 – 40 سال در یک اتوبوس و غرق رویاها و تفکرات خود. شاید خوشحال ترین سرنشین آن اتوبوس خاوری بود که گهگاه جملهای آلوده به شوخی می پراند تا یخهای روحی داخل اتوبوس آب شود. پاسی از شب گذشته، یکبار دیگر بازگشتیم به هتل کمیته مرکزی حزب کمونیست چکسلواک که بعدها که دبیرخانه حزب در یکی از شهرهای کوچک اطراف پایتخت آن بر پا شد و من عضو آن، چندین بار دیگر هم به آن رفتم. آنها که باید راهی اروپای غربی می شدند و یا به آلمان دمکراتیک باز می گشتند، خیلی زود از آنهائی که باید به اتحاد شوروی (ارمنستان اردشیر آوانسیان، تاجیکستان شاندرمنی، آذربایجان لاهرودی و اعضای فرقه دمکرات آذربایجان و مسکو فروغیان..) و افغانستان (من و نامور) باز می گشتند جدا شدند و رفتند و صبح روز بعد بقیه راهی مسکو شدیم تا از آنجا به طرف افغانستان و جمهوریهای اتحاد شوروی برویم. همه چیز بسرعت برق و باد، ظرف 3- 4 روز تمام شده بود و حالا حزب هم دبیراول تازه داشت و هم عضوی که به کمیته مرکزی باز گردانده شده و دبیر دوم شده بود. |
راه توده 355 15 اسفند ماه 1389