یادمانده های علی خدائی- 86 |
خوشبختانه، بتدریج رفقائی که اسناد و یا اطلاعاتی دراختیار دارند، برای طرح در این گفتگو می فرستند که این خودش یک پیشآمد بسیار خوب است زیرا مستندات این گفتگو را بیشتر می کند. حتی نقل قول هائی که افراد مشخص و حاضر در صحنه برای من نوشته اند. مثلا دراین هفته رفیقی که در جریان ملاقات رفیق فروغیان و رفقا کیانوری و مریم بوده و خودش راننده اتومبیلی بوده که من در گفتگوی قبلی به آن اشاره کردم، تلفنی با من تماس گرفت و ضمن تائید همه آنچه که در باره این ملاقات نوشته بودم اضافه کرد: آن روز، بعد از آن گفتگوی نسبتا تندی که بین فروغیان و کیا شد، ما رفتیم به یک خانه ای که کیانوری در آنجا قرار بود چند رفیق دیگر را هم ملاقات کند. ما زودتر رسیدیم و هنوز آنها که قرار بود بیایند، نیآمده بودند. گفتگوی داخل ماشین درباره ضرورت خروج رهبری و بویژه کیانوری از ایران که رفقای شوروی خواهان آن شده بودند و فروغیان واسطه این پیام بود، در خانه هم ادامه پیدا کرد، و خیلی هم تند تر و هیجانی تر از آنچه در اتومبیل گذشته بود. فروغیان تقریبا بغض کرده بود و مرتب تکرار می کرد: رفقا حتما از یک جائی اطلاع گرفته اند که گفته اند خارج شوید. حتی یادم هست که فروغیان گفت: کیا! نباید وقت را کشت! تا آنجا که شاهد بودم، کیانوری فقط در اواخر این گفتگو کمی به فکر فرو رفت، اما بازهم تکرار کرد: رفتن من، یعنی یورش به حزب. آنها این رفتن را بهانه می کنند و بقیه را می گیرند. من نمی توانم با قاطعیت بگویم، اما این را می توانم بصورت ضمنی بگویم که احتمالا تصمیم به خروج فروغیان و رفیق تقی موسوی حاصل همین اطلاعات و بحث ها بود. آنها بعدا، دختر رفیق جوانشیر را هم به خواست خود جوانشیر با خودشان بردند تا از مرز سرخس خارج کنند تا برود به تحصیلش برسد. جمهوری اسلامی اجازه خروج به او نداده بود. رفیق جوانشیر هم برای بدرقه دخترش همراه موسوی و فروغیان به مشهد و سرخس رفته بود و به همین دلیل در یورش اول نتوانستند او را بگیرند و ای کاش چند صد متر دیگر هم رفته بود و از ایران خارج شده بود که اگر شده بود بسیاری از مشکلات بعد از یورش به حزب را در خارج از کشور نداشتیم. - پس این اتهاماتی که درباره رابطه های فروغیان می زنند درست است؟ ببینید! اینها حرف های پوچ و بی ربط است. من برایتان با دقت می گویم. از همان دورانی که در افغانستان بودیم. فروغیان اعتبار زیادی نزد رفقای شوروی داشت. چندین بار ما در افغانستان برای کارهای مرزی خودمان دچار محدودیت هائی شده بودیم که من مسئله را با فروغیان در میان گذاشتم. می گفت اینجا (محل اقامت فروغیان) بشین من یکساعت دیگر بر میگردم. نمی گفت کجا! اما من می دانستم می رود سفارت شوروی در افغانستان. بر میگشت و دستور حل مشکل داده شده بود. این وزن و اعتبار فروغیان بود. یعنی مستقیم و هر زمان که می خواست می توانست برود سفارت اتحاد شوروی در افغانستان. کاری که به این آسانی نبود. اما این ناشی از سابقه طولانی اقامت فروغیان در اتحاد شوروی، حضورش در حکومت فرقه دمکرات آذربایجان بود. این یک اعتماد بود، نه رابطه جاسوسی و یا خبرچینی. درست برعکس، همیشه از آنطرف به ما خبر میدادند نه از اینطرف. مثل همان خبر ضرورت خروج کیانوری از ایران. منتهی خبر را از طریق کسی می فرستادند که مورد اعتماد بود. فروغیان چنین موقعیتی داشت. همیشه رابطه با اتحاد شوروی را آنقدر مخوف و سنگین و قابل تعقیب کرده بودند،؛ چه در دوران شاه و چه در دوران جمهوری اسلامی، که همه از این رابطه دچار توهم است. درحالیکه رابطه عجیبی نیست و نبود. اگر حکومت ها موانع ایجاد نمی کردند این رابطه هم مثل هر رابطه دیگری بود و عمدتا انتقال نظرات سیاسی حزب درباره مسائل داخلی و مسائل منطقه. مثل مورد افغانستان که رهبری حزب با ورود ارتش شوروی به افغانستان مخالف بود و این نظر را هم به آنها اطلاع داد و حتی کیانوری در نوشته های بعد از بیرون آمدن از زندانش هم نوشته است که می خواست در همان ابتدای ورود ارتش سرخ به افغانستان، حتی با عبور غیر قانونی از مرز برود مسکو و مخالفت حزب توده ایران با این ورود و دخالت را به اطلاع رفقای شوروی برساند و بگوید که این اقدام بهانه ای خواهد شد بدست جناح راست در جمهوری اسلامی و انقلاب ایران را می تواند از مسیر خودش منحرف کند. خوب، اگر راه ها و ارتباط ها بسته و مسدود نبود، چرا همین نظر را رهبری حزب نتواند در دیداری مستقیم به سفیر اطلاع بدهد و یا چرا جمهوری اسلامی باید اجازه خروج از کشور ندهد که دبیراول یک حزب برای اعلام مخالفتش بخواهد غیر قانونی از مرز بگذرد. آن هم در آن سن و سال! نکته دیگری که درباره فروغیان مطرح بود،؛ این بود که او معلم زبان فارسی در مسکو بود و بسیاری از دیپلمات های اتحاد شوروی که در افغانستان و یا در ایران خدمت کرده بودند، شاگردان کلاس های فارسی او بود که این هم برای فروغیان یک موقعیت ویژه بوجود آورده بود. ما در افغانستان کار می کردیم، کار جدی هم می کردیم و در ارتباط با ایران هم کار می کردیم. کار و فعالیت حزبی. با توجه به نقش اتحاد شوروی آن زمان در افغانستان و حضور گسترده اش در تمام ارگان های نظامی و امنیتی و اداری، داشتن یک ارتباط قوی مثل ارتباط فروغیان با آنها، بسیار کارگشا بود و همانطور که گفتم بارها گره از کار ما را باز کرد. از جمله افراد دیگری از حزب ما که بسیار مورد اعتماد بودند و این را بارها شمس بدیع تبریزی و فروغیان به من گفتند و در لایپزیک هم دکتر اختر کامبخش (خواهر کیانوری) تائید کرد، اعتمادی بود که رفیق ما "رصدی" در اتحاد شوروی کسب کرده بود. شما میدانید که رصدی همان ستوان شهربانی است که شب فرار رهبری حزب از زندان شاه، افسر نگهبان زندان قصر بود و همراه زندانیان او هم از زندان بیرون آمد و رفت زیر زمین و بعد هم از ایران خارج شد. فکر می کنم برایتان گفتم که اختر خانم درباره رصدی گفت: زمان باقراف (رهبر حزب کمونیست آذربایجان در زمان استالین) خطر روی سر رصدی دور می زد. کامبخش از اعتماد بسیار بالائی که در اتحاد شوروی و جنبش کمونیستی داشت استفاده کرد و در همان زمان استالین رصدی را از باکو به مسکو منتقل کرد و او را نجات داد. رصدی همیشه این را می گفت که اگر کامبخش نبود سر من هم به باد رفته بود. رصدی هم تا آنجا که به من گفتند باندازه فروغیان اعتبار در اتحاد شوروی داشت.
- گفتید اسنادی هم برای شما فرستاده اند. بله. در ادامه صحبت در باره فروغیان این را هم می خواستم بگویم که یکی از رفقا، شماره اول "نوید مردم" را که کمیته داخلی در مهرماه 1362 درتهران متنشر کرده بود برای من فرستاده است که حتما همراه این گفتگو منتشر می کنیم. این نشریه، پس از آن اطلاعیه ای منتشر شده که برایتان گفتم زنده یاد انوشیروان لطفی برای من در خانه ای از رفقای فدائی که من در آن مخفی بودم آورد. شاید هم مضمون همان اطلاعیه، همین سرمقاله ای باشد که دراین شماره نوید مردم هست. من با قید "شاید" این مسئله را مطرح کردم که فردا چند نفر مدعی نشوند که آن اطلاعیه اول بود یا نوید مردم اول و یا برعکس. آن اطلاعیه بیشتر جنبه عاطفی داشت و همانطور که گفتم از جملاتی از "نوید" دوران شاه در آن استفاده شده بود که الان دقیق یادم نیست ولی آن موقع با اشاره به همین جملات به انوشیروان لطفی گفتم که این اطلاعیه نمی تواند نثر هاتفی و یا جوانشیر باشد، این یک مونتاژکاری عاطفی است. جمله ای شبیه این مضمون و توصیه من هم اینست که قرار ملاقات الان و دراین شرایط اجرا نکنید. من نمی دانم این "نوید نو" که الان منتشر می شود نویسند و مبتکرش از دل همان "نوید مردم" بیرون آمده و یا خیر؟ برای من هم این پیوند یا عدم پیوند اهمیت ندارد زیرا، محتوای "نوید مردم" و کمیته داخلی مهم است. والا از این نوید ها و هاتفی ها و حیدرها و هاتف نویدی و نوید هاتفی و حیدر سربدار و رحمان هاتف و .... خیلی سبز شده و این هم یکی از آنها. ظاهرا تنها صاحب ادعا من می توانستم باشم که نیستم. اگر نوید دوران شاه را ورق بزنید خیلی از نوشته های آن نثر و نوشته من است، مسئول تدارک آن نوید هم بودم و نزدیک ترین رابطه ها را هم با شخص هاتفی داشتم و هنوز هم چیزهائی می دانم که بموقع اش درباره او و ماجرای کشته شدنش خواهم گفت. شک هم نداشته باشید که اگر یک "و" درباره نوید اینطرف و آنطرف بگویم و بنویسم حکومت فورا سراغ پرتوی خواهد رفت که بیا و افشاگری کن! شاید در جریان همین گفتگو، چند گزارشی را که در نوید دوران شاه نوشته بودم از دوره نوید که آن را دارم بیرون بیآورم و منتشر کنیم. از جمله درباره نیروگاه اتمی بوشهر و یا یورش ماموران شهرداری تهران به منطقه حاشیه نشین "خاک سفید" که جرقه واقعی انقلاب از آنجا زده شد. و یا گزارش اعتصاب بزرگ کارگران دخانیات و چیت تهران در سال 1355. بگذارید یک مرور دوباره بکنم نوید را برایتان در می آورم آن گزارش ها و مقالات را. بهرحال فقط می خواستم بگویم در میان این همه نوید و هاتفی و رحمان که نام سایت و فیسبوک و نشریه شده، من بی ادعاترینم! همین، تا بموقع اش خیلی چیزها بگویم. من هرگز نمی خواهم بگویم و کوچکترین شکی هم ندارم که رفقائی که کمیته داخلی و نوید مردم را راه اندازی کردند روی تعصب حزبی و شور حزبی وانقلابی شان دست به این کار زدند. اما هم کم تجربه بودند، هم شرایط را متوجه نشده بودند، ابعاد حادثه را درک نکرده بودند و مقدار زیادی هم مقایسه ای کار کرده بودند. یعنی پس از یورش به حزب فکر کرده بودند، دوران شاه است و می توان سازماندهی حلقه ای کرد. کاری که سازمان نوید کرده بود. درحالیکه شرایط بکلی متفاوت بود. شما در سرمقاله همین نوید مردم که دراین شماره منتشر می شود، اوج بی تجربگی و شوق حزبی را می بینید. آنجا که رهنمودهای به غایت اشتباه سازمانی میدهد و آنجا که با عشق حزبی و توده ای از یورش به حزب می نویسد. بحث من نه آن احساسات توده ای، بلکه آن اشتباه سازمانی است که شما در این سرمقاله می بینید و حتما هم با دقت بخوانید. به این دلیل می گویم با دقت بخوانید که من پافشاری و سرعت عمل خاوری برای جلوگیری از ادامه فعالیت کمیته داخلی را یکی از امتیازهای بزرگ او می دانم. حتی قبل از این که پلنوم 18 تشکیل شود و او دبیراول حزب شود، در همان کمیته برون مرزی جلوی ادامه فعالیت این کمیته در داخل کشور ایستاد و ادامه آن را یک تله ارزیابی کرد. وقتی هم که حشمت رئیسی و چند نفر دیگر از طرف این کمیته به خارج آمدند که با خاوری تماس بگیرند، بدرستی جلوی بازگشت آنها را گرفت. البته بعدها سفر چند روزه ای حشمت رئیسی به ایران کرد و بازگشت. شما ببینید اوج انصاف را. همین آقای رئیسی از مرز افغانستان و با استفاده از همان امکاناتی که در مرز درست کردیم رفت ایران و سالم هم بازگشت از طریق مرز آذربایجان و حالا هم راست راست می گردد و آنوقت مقایسه کنید با آن حرف های پرت و پلائی که امثال حمید احمدی و یا محسن حیدریان درباره کار با قاچاقچیان در مرز افغانستان گفته و منتشر کرده اند. و البته میدانید که حشمت رئیسی تنها فردی حزبی نبود که از طریق مرز افغانستان به ایران رفت برای ماموریت و سالم هم بازگشت. یک لیست از افرادی را من دراختیار دارم که رفتند و سالم باز گشتند و الان هم در خارج از کشورند! تازه، حشمت رئیسی بعد از کنفرانس ملی و عضویتش در کمیته مرکزی رفت ایران وبازگشت! - از مرز هرات با خراسان هیچوقت این نوع استفاده ها، یعنی رفت و آمد نشد؟ خیلی محدود تر از مرز نیمروز. به این دلیل که مرز نیمروز میان زاهدان و زابل بود و امکانات قومی بلوچ ها خیلی به ما کمک می کرد. اما در هرات اینطور نبود. البته درهرات هم اقوام پراکنده بلوچ ها و یا ترکمن ها بودند و ما از این امکانات هم استفاده کردیم اما نه باندازه مرز نیمروز. اتفاقا هفته گذشته دو رفیقی که در هرات چند سال کار کرده بودند با من یک دیداری داشتند. در دو کشور مختلف در اروپا زندگی می کنند. چند ساعتی را با هم بودیم و خیلی از گذشته ها گفتند و خیلی هم خوشحال بودند که در این گفتگوها به فعالیت آنها اشاره شده است. نکاتی را می گفتند و از من هم خواستند که بگویم. نکات جالبی بود. از جمله راه اندازی مدرسه در "کاریز الیاس" که هم نزدیک به ترکمن ها بود و هم نزدیک به بلوچ ها در منطقه هرات. این ها اقوامی بودند از زمان نادر شاه و رضا شاه تبعید شده بودند به خراسان و در دو طرف مرز مستقر بودند. هم داخل افغانستان و هم داخل ایران. از مناسباتشان با "مولوی" روستا که از رفقای ما خواسته بود برای نماز بیایند مسجد تا او هم به والدین بچه ها توصیه کند آنها را بفرستند به مدرسه توده ایها! یا از راه اندازی استخراج و انتقال نمک از خاک ترکمنستان به داخل افغانستان که در آمد خوبی برای مردم منطقه شده بود. خودشان رفته بودند مذاکره کرده بودند با ایستگاه مرزبانی ترکمنستان و اجازه این انتقال نمک را برای مردم منطقه در داخل افغانستان گرفته بودند. خواهش کردم این فعالیت هایشان را بنویسند و بدهند تا منتشر کنیم. بسیار جالب و شیرین است و نشان میدهد که توده ایها در آن دوران چند ساله، تا کدام سنگر ها در افغانستان رفتند برای خدمت به انقلاب افغانستان. البته، همین جا وظیفه خودم میدانم از رفیق بسیار عزیزی یاد کنم که والی هرات بود. رفیق "امتیاز حسن" که عضو کمیته مرکزی حزب دمکراتیک خلق افغانستان بود و با جسارت می توانم به شما بگویم مثل یک عضو و کادر حزب توده ایران با ما رفتار می کرد. هر آنچه از دستش برآمد برای ما کرد و در مقابل ما هم در هرات تا آنجا که توانستیم خدمت کردیم و در طول آن سالها کوچکترین ضعفی از هیچ نظر در محل نشان ندادیم. اینها افتخارات این دوره از مهاجرت توده ای ها در افغانستان است. متاسفانه امتیاز حسن در دوران ریاست جمهوری دکتر نجیب الله گرفتار سرطان شد و جان باخت. اعتقاد و ایمان عجیبی به زنده یاد ببرک کارمل داشت. باز این وسط یادم افتاد که چند عکس هم رفقای افغان برای من فرستاده اند که می دهم تا در آینده آنها را هم منتشر کنیم. این عکس ها نشان میدهد که واقعا در افغانستان یک شور انقلابی وجود داشت که منجر به انقلاب "ثور" شد. اجازه بدهید درباره این عکس ها در زمان خودش که می خواهیم آنها را منتشر کنیم توضیح بدهم. در ادامه بحث خودمان رسیده بودیم به کنفرانس ملی. یعنی پایان کار پلنوم 19 و رفتن به محل کنفرانس ملی. من هفته گذشته مقداری میان کاغذها و یادداشت های مربوط به کنفرانس ملی گشتم. فعلا لیست 61 نفره اعضای اصلی و مشاور کمیته مرکزی برگزیده کنفرانس ملی را پیدا کرده ام. هنوز سرگرم گشتن هستم تا بقیه نوشته ها را هم پیدا کنم. اگر این کمبود وقت اجازه بدهد. خودم هم که این لیست برگمار شدگان کنفرانس ملی را مرور کردم در حیرت فرو رفتم. این که چه کسانی برکشیده شدند و سیل رویدادها آنها را به کجا برد و یا به کجا راند. چه کسانی چه ادعاهائی داشتند و چی از آب درآمدند. خیلی جالب است و درس آموز. من این بالا و پائین شدن ها و برگمار و برکنار شدن ها، سینه چاک دادن برای حزب و بعد خنجر به روی حزب کشیدن ها را دیده ام که امروز اعتقاد دارم، آنها که امروز ادعاهای بزرگ بزرگ دارند امتحان خودشان را در ظرف زمان و رویدادها پس نداده اند. اعتبارنامه خیلی هایشان باید بررسی شود. کجا بوده اند پیش از انقلاب؟ بعد از انقلاب کجا بوده اند؟ سابقه حزبی شان در ایران و بیرون از ایران چیست؟ در سالهای پس از انقلاب کجا بوده اند و چه کرده اند؟ فردا اگر گفتند کفشت را در بیآور و گیوه بپوش چه خواهند کرد؟ درجه و مقامشان را گرفتند هم توده ای باقی می مانند و یا می زنند به چاک؟ کشمش بدون دم هم کشمش می ماند و یا با دمش می رود؟ من آنقدر دیده ام که به خودم حق می دهم از ضرورت بررسی بموقع اعتیارنامه مدعیان امروز بگویم. بگذارید شرایط آماده یک فعالیت جدی در داخل کشور بشود تا دنبال پاسخ به سئوالات بگردیم. الان هر حرفی در این زمینه ها هم بی نتیجه و بی فایده است و هم دشمن شاد کن. همه چیز بموقع خودش!
|
راه توده 372 9 مرداد ماه 1391