راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

باز انتشار مقاله سخنی با همه توده ای ها
یک حزب سیاسی
چرا و چگونه
در انفعال قرار می گیرد؟

(1)

مقاله ای که از این شماره راه توده، یکبار دیگر اقدام به انتشار آن می کنیم، تحلیلی است که زنده یاد کیانوری در سال 1373 از طریقی که در زمان مناسب، پیرامون آن سخن خواهیم گفت، آن را به راه توده رساند. چند روز پس از دریافت این مقاله، دو عضو هیات تحریریه راه توده همراه با دو نسخه از این مقاله نزد رفیق خاوری در برلین رفتند. در این دیدار که در منزل رفیق خاوری صورت گرفت، علاوه بر دو عضو هیات تحریریه راه توده، رفیق "ملکی" عضو رهبری وقت نیز در کنار رفیق خاوری حضور داشت. مقاله هیچ ضمیمه ای بعنوان توضیح نداشت و امضای "آ. ک" پای آن بود، اما خط کیانوری هم برای رفیق خاوری و هم برای سردبیر راه توده کاملا شناخته شده بود و این نکته قابل انکار نبود و هم شیوه نگارش و استدلال کیانوری برای هر دو آشنا بود. در این دیدار، ضمن مدتی بحث بر سر این نکته که چرا این مقاله برای راه توده فرستاده شده و نه برای "نامه مردم"، بالاخره قرار شد متن مقاله همانجا، در جمع 4 نفره خوانده شود که چنین شد. ابتدا در باره دلیل ارسال این مقاله برای راه توده و نه برای نامه مردم آنچه به نظر دو عضو هیات تحریریه راه توده می رسید مطرح شد. از جمله این که احتمالا کیانوری با توجه به خط مشی نامه مردم و این گمان که آنها این مقاله را منتشر نکرده، صدایش را در نیآورده و بایگانی خواهند کرد. بهرحال متن مقاله را سردبیر راه توده برای جمع خواند. در پایان قرائت متن، که بیش از دو ساعت به طول انجامید ارزیابی رفیق خاوری چنین بود: "این یک توطئه است". سردبیر راه توده به ایشان گفت: "در کجای دنیا ارائه یک تحلیل سیاسی می تواند توطئه باشد؟ ضمن آنکه می توان بر سر مندرجات آن بحث کرد." رفیق خاوری خواهان دریافت یک نسخه از مقاله شد تا هم آن را داشته باشد و هم دوباره بخواند. این خواست وی با موافقت عضو دوم هیات تحریریه راه توده قرار نگرفت، اما زمانی که رفیق خاوری خطاب به سردبیر راه توده گفت: "یعنی تو به من اعتماد نداری؟" سردبیر راه توده نسخه ای را که در دست داشت به رفیق خاوری داد و گفت من سهم خودم را دراختیار شما می گذارم.
دیدار بی آنکه نتیجه مشخصی از آن گرفته شود خاتمه یافت. یک هفته پس از این دیدار راه توده تصمیم گرفت مقاله مورد بحث را به دو قسمت تقسیم کرده و در راه توده شهریور 1373 تحت عنوان "سخنی با توده ای ها" منتشر کند. پس از انتشار قسمت اول مقاله، مصاحبه ای از رفیق خاوری در نامه مردم منتشر شد که در آن این مقاله را یک توطئه امنیتی معرفی کرد. حتی پیش از آنکه منتظر انتشار بخش دوم آن شود! به همین دلیل مسائلی را بعنوان کمبود و یا غفلت های مقاله (از جمله درباره قتل عام زندانیان سیاسی سال 67) ذکر کرد که در متن بخش دوم مقاله بود و او عجله کرده بود و ظاهرا برای بار دوم مقاله را با دقت نخوانده بود و یا هنگام قرائت آن در جمع به آن توجه نکرده بود.
چند روز پس از انتشار مصاحبه رفیق خاوری، یادداشت کوتاهی از طرف کیانوری به راه توده فاکس شد که عملا تائید شناخت ما از هویت واقعی نویسنده، یعنی "آ.ک" بود. او بشدت گله کرده بود که ما چرا به هویت نویسنده به گونه ای اشاره کرده ایم که نویسنده اصلی که خود وی باشد شناخته شود و بعد هم خاوری با مصاحبه خود اشاره شما را آشکارتر کند. او تاکید کرده بود که این مقاله را فرستاده بود تا صرفا منتشر شود و توده ای ها را درباره خط مشی نامه مردم به فکر وادارد، زیرا تاثیر این نوع تحلیل ها همیشه در دراز مدت و با مشخص شدن صحت آن ها در عمل ممکن می شود. او در این یادداشت کوتاه که ما آن را در آرشیو راه توده داریم به ما تاکید کرده بود با نامه مردم دهان به دهان نشوید. خاوری ... خودش را با من مقایسه کرده و نتیجه این وضع به زندان باز گرداندن من است.
بخش دوم مقاله نیز مطابق وعده داده شده به خوانندگان راه توده، در شماره بعدی مهر 1373 منتشر گردید (در آن زمان راه توده ماهانه منتشر می شد) و ما توصیه کیانوری را قبول کرده و دهان به دهان نشدیم.
تمام ماجرای این مقاله، یک تحلیل سیاسی از اوضاع ایران در آن دوران بود و سیر حوادث منجر به تشکیل مجلس پنجم که برای اولین بار فراکسیون اقلیت مخالف به آن راه یافتند و اولین نشانه های صحت آن تحلیل بروز کرد.
راه توده در اعلامیه 15 اسفند 1374 خود همگان را به درک موقعیت جدید و ضرورت شرکت درآن انتخابات فراخوانده بود. این انتخابات از سوی تقریبا تمام احزاب و سازمان های سیاسی خارج از کشور یا تحریم شده بود و یا در باره آن سکوت کردند. نشریه نامه مردم پا را فراتر گذاشت و در مقاله ای با عنوان "وقتی كه نقش ها روشن تر می شود" شركت راه توده در انتخابات مجلس پنجم را "تائید مجددی بر تمام ارزیابی های قبلی ما در مورد این نشریه" عنوان كرد و نتیجه گرفت "برای ما دیگر شكی وجود ندارد كه هدف از انتشار راه توده مقابله با حزب توده ایران و سیاست و مشی اصولی آن در مبارزه علیه رژیم ولایت فقیه است" (نامه مردم شماره 477) البته تا قبل از آن ادعا می شد كه اسناد و مداركی مبنی وابستگی راه توده به رژیم در دست دارند ولی اكنون ظاهرا معلوم می شد كه "اسناد و مدارك"ی در کار نیست و نمی توانست و نمی تواند باشد و شركت راه توده در انتخابات مجلس پنجم سند و دلیل نویسنده و یا نویسندگان نامه مردم است! به هر حال حوادث مربوط به انتخابات مجلس پنجم و ادامه آن تا انتخابات 2 خرداد و پیروزی خاتمی و سپس انتخابات مجلس ششم همگی نشان داد که آن ارزیابی و تحلیلی که کیانوری در مقاله خود ارائه داده بود، حداقل برای آن دوران واقع بینانه ترین ارزیابی بود. آن فراکسیون مخالف در مجلس پنجم نقش قابل توجهی ایفاء کرد، بویژه در آن در یکسال که آن مجلس بر سر کار بود و خاتمی رئیس جمهور شده بود.
کیانوری در مقاله خود "ارتجاع" را تقسیم بندی کرده و در این تقسیم بندی اشاره کرده بود که هاشمی رفسنجانی را هنوز نمی توان در جبهه ارتجاع قرار داد. (نقل به مضمون که عین جمله را در متن مقاله خواهید خواند.)
نامه مردم این ارزیابی را پیراهن عثمان کرده و راه توده و نویسنده تحلیل، یعنی کیانوری را متهم به طرفداری از رفسنجانی کرد! سیر حوادث منجر به روی کار آمدن احمدی نژاد و از لانه به بیرون خزیدن ارتجاعی شد که در چاه جمکران لانه کرده بود و نشان داد آن تقسیم بندی کیانوری با واقعیت جامعه همخوانی بیشتری داشت تا تصورات دیگران. این که هاشمی رفسنجانی کیست و چه کرده؟ یک بحث است و این که او در طیف ارتجاع مذهبی که در دولت احمدی نژاد شاهد آن هستیم قرار می گیرد یا خیر؟ بحثی دیگر.
نامه مردم اشتباه خود را نپذیرفت و به خیال خودشان چون "گزک" از آن مقاله و از راه توده گرفته بودند و به این گزک برای مقابله هرچند گاه یکبار با راه توده نیاز داشتند، به راه خود ادامه دادند. ادامه این راه به آنجا انجامید که نامه مردم در جریان انتخابات ریاست جمهوری دوره نهم در مرحله اول آن، با حمایت زیرلبی از محمد معین شرکت کرد و در مرحله دوم چون احمدی نژاد و هاشمی رفسنجانی در صحنه باقی مانده بودند شرکت نکرد و سکوت را ترجیح داد. البته یکسال یا یکسال و نیم بعد از روی کار آمدن احمدی نژاد و بیرون آمدن سیاست نظامی و سرکوب امنیتی از پرده و ظاهر شدن ابرهای سیاه ارتجاع بر فراز ایران نوشتند که به هر ترتیب باید از روی کار آمدن احمدی نژاد جلوگیری می شد، اما یادشان رفت بنویسند که چرا بین دو مرحله انتخابات چنین چیزی به عقلشان نرسید؟
بدین ترتیب، یک ارزیابی اشتباه و پافشاری بر آن و حفظ باصطلاح "گزک" تبلیغاتی علیه راه توده چنان دست و پا گیر شد که وسط دو مرحله انتخابات قلمشان در گِل نشست.
ما با این مقدمه، یکبار دیگر مقاله سخنی با همه توده ای ها را تقسیم بندی کرده و آن را منتشر می کنیم؛ نه برای آنکه نویسندگان نامه مردم از خواب بیدار شوند، چون آنها خواب نیستند بلکه خود را به خواب زده اند. بلکه برای قضاوت خوانندگان راه توده و آنها که در خواب اند.
پیش از مطالعه دوباره و یا برای نخستین بار این مقاله، یادآور می شویم که زمان تدوین این تحلیل را حتما به خاطر داشته باشید. یعنی نیمه سال 1373.
 

یک حزب سیاسی
چرا و چگونه در انفعال قرار می گیرد؟


حوادث و وقایع نگران‌كننده‌ای كه در كشور ما جریان دارد، توجه همگان و از جمله اعضای حزب ما را بیش از پیش متوجه خود ساخته است. از یك سو، پس از یك دوره مبارزه سخت، بورژوازی بزرگ تجاری، در چهره گروه‌ بندی ارتجاعی رسالت - حجتیه، هر روز بیش از روز قبل اهرم‌های تعیین‌كننده حكومت جمهوری اسلامی را در كنترل خود قرارمی‌دهد و می‌رود تا حاكمیت مطلق و عنان گسیخته خود را بر جامعه برقرار كند. اكثریت مجلس اسلامی، شورای نگهبان، مجلس خبرگان و بالاخره ریاست جمهوری و ولایت فقیه تحت كنترل كامل آنها قرار گرفته و یا به گروگان آنان درآمده‌اند. تثبیت این حاكمیت، یعنی تسلط كامل و بی چون و چرای ضد انقلابی‌ترین نیروی اجتماعی ارتجاعی و سمت‌گیری سیاسی بر سرنوشت جامعه. از سوی دیگر جناح‌های مخالف دارودسته مافیایی حجتیه - رسالت ناامیدانه به آخرین مقاومت‌ها دست می‌زنند و هر روز بیش از پیش ناگزیر به ترك آخرین مواضع خود و واگذاری آنها به ارتجاع می‌شوند و برای باقی ماندن در صحنه، به تظاهرات بر علیه "كوكاكولا" و "مك دانلد" می‌پردازند و از پایمال شدن "آرمان‌های انقلاب" ابراز تاسف می‌كنند.
نارضایتی مردم هر روز اوج بیشتری می‌گیرد، اما این نیروهای ارتجاع هستند، كه بر امواج این نارضایتی سوار شده، آن را برای تحكیم حاكمیت خود و به عقب راندن مخالفین و رقبا به كار می‌برند. از اینرو، امید به یك تحول در مجموعه نظام سیاسی ما، با بیم اینكه این تحول در جهت حاكمیت بی‌نقاب ارتجاع و ضد انقلاب چرخش یابد، توام گردیده است.
در حالیكه شرایط، بیش از هر زمان دیگری، برای پایه‌ریزی اتحادی انقلابی مساعد است و این اتحاد قادر به عقب راندن حاكمیت سرمایه‌داری بزرگ تجاری و ارتجاع راست - حجتیه است، اما نیروهای خلق در تفرقه به سر برده، هیچیك به پشتیبانی از دیگری برنمی‌خیزند و در نتیجه ارتجاع فرصت می‌یابد، تا همه آنها را در موضع ضعف و انفعال نگه دارد و بتدریج نابود كند. و اما در مورد حزب ما، بر هیچكس پوشیده نیست، كه حزب اكنون در یكی از سخت‌ترین دوره‌های حیات سیاسی خود به سر می‌برد. دستگیری و بعد نابودی بخش اعظمی از رهبران حزب از یك سو و تحولات بین‌المللی چند ساله اخیر از سوی دیگر، در تشدید این وضعیت بطور مستقیم و غیر مستقیم دخالت داشته‌ اند، اما اساس و منشاء آن نبوده‌اند.
مشخصات اساسی وضعیت كنونی حزب ما عبارتست از: ركود و انفعال سیاسی، فقدان وحدت بر سر اساسی‌ترین مسایل جنبش انقلابی و تفرقه و پراكندگی سازمانی. برای آنكه بتوانیم بر دشواری‌های موجود در حزب خود غلبه كنیم، لازم است علل و عوامل زاینده این دشواری را مورد توجه قرار دهیم. به همین دلیل این نوشته را از علل پیدایش ركود كنونی در حزب آغاز می‌كنیم.
چرا در ركود و انفعال گرفتار آمده‌ایم؟
ساده‌ترین و در عین حال نادرست‌ترین پاسخی، كه به این پرسش می‌توان داد، چنین است: در شرایط ركود و بحرانی كه جنبش ما در آن دست و پا می‌زند، سرخوردگی، ناامیدی و انفعال امری است طبیعی و لذا نباید برای یافتن علل آن بیهوده انرژی و وقت خود را از دست داد. مطابق این نظر، {انفعال امری است صرفا روحی و روانی و نه یك مسئله مربوط به خط مشی سیاسی}.
اما واقعیت چنین نیست. لااقل در شرایط مشخص جنبش ما، چنین نیست. علل ركود و انفعال كنونی را باید در سیاست‌ها و اهداف جستجو كرد نه افراد. بگذارید این مطلب را كمی بیشتر دنبال كنم.

چگونه یك حزب سیاسی می‌تواند در موضع انفعال قرار بگیرد، یا نگیرد؟
برای اینكه یك حزب سیاسی و اعضاء آن در موضع انفعال باقی نمانند، چاره‌ای ندارند، جز آنكه همواره در مركز نبرد اجتماعی قرار داشته باشند و برای اینكه یك حزب بتواند در مركز حوادث و وقایع، در مركز مبارزه و نبرد اجتماعی قرار گیرد، باید صحنه نبردی كه در هر لحظه انتخاب می‌كند، صحنه اصلی‌ترین نبرد جامعه باشد. صحنه نبردی كه تمام توجه جامعه و منافع بلافصل جامعه در یك لحظه معین، معطوف به آن است. مثلا در كشور ما، تا سال 1367 مبارزه علیه جنگ به میزان زیادی عرصه یك نبرد اساسی در جامعه ما بود. به همین دلیل حزب ما و سایر نیروهای سیاسی توانستند، بدلیل آنكه در همین صحنه فعالیت می‌كردند، هم چنان به حیات سیاسی نسبتا فعال خود در داخل و خارج از كشور ادامه دهند. پس از این دوران، مبارزه اقتصادی و طبقاتی، كه تا آن زمان بشدت، اما در پشت صحنه جریان داشت، از پرده بیرون افتاد و عرصه عمده نبرد اجتماعی را به تصرف خود درآورد.
از حدود دو سال پیش مبارزه برای آزادی های سیاسی، در كنار مبارزه طبقاتی، در مركز نبرد اجتماعی قرار گرفته است. مسئله طرد مجموعه رژیم (نظام) در جامعه ما، فعلا صحنه اساسی مبارزه نیست.
حزب ما از سال های 62 و 63 با انتخاب شعار سرنگونی و بعدا "طرد ولایت فقیه"، اساسا خود را از عرصه‌های اصلی مبارزه اجتماعی خارج ساخت. مركز اصلی مبارزه، در تمام دوران پس از انقلاب تا به امروز، بر روی مبارزه طبقاتی و نبرد "كه بر كه"، متمركز بوده است و این نبرد همچنان ادامه دارد. حتی در تمام دوران جنگ نیز مبارزه بر سر كسب حاكمیت، بدون كمترین وقفه، از هر سو ادامه داشت، ولی شرایط جنگ مانع از آن بود، كه تیغ‌ها در مقابل همگان از رو بسته شود. تنها از این رو بود، كه تا آن هنگام، كه جنگ خون بر زمین می‌ریخت، شعار سرنگونی و بعدا طرد ولایت فقیه نمی‌توانست نادرستی خود را، آن چنان كه باید، آشكار نماید.
بر خلاف آنچه گفته می‌شود، پس از خاتمه جنگ، جنبش به ركود مبتلا نگردید، بر عكس جنبش با تمام شدت خود ادامه داشت، اما نه در آن عرصه‌ای كه ما خواهان آن بودیم و می‌خواستیم همگان را در راهش بسیج كنیم، بلكه در عرصه مبارزه انقلاب علیه ارتجاع، مبارزه بر سر كسب حاكمیت. در عرصه‌این مبارزه، شعار "طرد رژیم ولایت فقیه" دیگر هیچ چیز برای گفتن نداشت و دقیقا در ادامه همین روند بود كه نه فقط حزب ما، بلكه همه سازمان‌های سیاسی كه از شعارهای مشابه پیروی می‌كردند، انفعال و ركود خود را به حساب ركود جنبش گذاشتند. هنگامی كه یك نیروی سیاسی مبارزه خود را در عرصه‌ای پیش می‌برد كه در مركز مبارزه و در نتیجه در مركز توجه و دل‌نگرانی مردم قرار ندارد و تعیین كننده منافع بلافصل آنها نیست، بالطبع در بین خلق مخاطبی نخواهد یافت. لازم به گفتن نیست كه در این شرایط، فعالیت محكوم به شكست و فعالین ناچار به انفعال خواهند بود.
برای آن كه به راحتی منفعل شویم، همواره ضرور نیست، كه جنبش خلق الزاما متوقف شده باشد. ریشه واقعی انفعال در نامتناسب بودن شعارها و خواست‌های یك مبارزه با خواست‌های مشخص خلق در یك لحظه معین قرار دارد و اگر مبارزی به هیچ قیمتی حاضر نگردد كه خواست‌های خلق را بپذیرد و برای همان خواست ها مبارزه كند، بناگزیر در حالتی زنجیر انفعال را خواهد گسست، كه خواست‌های او به خواسته‌های خلق تبدیل شود. و این همان سرگذشت تلخ شعار، خط مشی و سیاست ما بوده است. در عرصه جنبش واقعا موجود، در پیكار اقتصادی و طبقاتی خلق، در صحنه نبرد لحظه به لحظه، ساعت به ساعت و تعیین‌كننده "كه بر كه" حضور نداریم و هیچ نام و نشانی از ما نیست، اما در انتظار روز معین نشسته‌ایم، كه خلق جنبشی دیگر، مطابق امیال ما برپا كند، تا ما فعال و شاید به خیال خود رهبر آن شویم. تنها از این روست و تنها به همین دلیل است، كه در مهلكه یك جنبش عظیم، در ركود گرفتار آمده‌ایم. تناقضی كه هیچگاه بدنبال یافتن دلیل واقعی آن نرفته‌ایم.
می‌توان معتقد بود، كه: {شاید رهبری حزب دچار اشتباه گردیده است و جنبش واقعا موجود جامعه را ندیده است، یا به آن بهای لازم را نداده است؛ و یا شاید از كاربست دقیق اصل ضرورت تلفیق اهداف استراتژیك با وظایف تاكتیكی روز عاجز مانده است، اما همه این‌ها به معنی نادرستی یك خواست اساسی، یعنی شعار سرنگونی یا طرد رژیم (نظام) نیست.} آیا واقعا چنین است؟ پاسخ منفی است. اگر رهبری حزب در جنبش واقعا موجود، در نبرد "كه بر كه" شركت نمی‌‌كند، در حقیقت بدین دلیل است، كه معتقد است انقلاب بهمن اساسا شكست خورده است. شكست این انقلاب، یعنی آنكه نبرد "كه بر كه" بطور قطع به نفع ارتجاع خاتمه یافته است، یا اگر هنوز ادامه دارد، در بین نیروهایی جریان دارد كه پیروزی هر یك از آنان به معنی یك دگرگونی كیفی، به معنی یك تحول در حاكیمت طبقاتی و در نتیجه یك تحول انقلابی یا ضد انقلابی نخواهد بود. و این نتیجه فرضیه شكست انقلاب است، كه در شعار "طرد رژیم" منعكس شده است.
اما همه این احكام، در تضاد سنگین با واقعیات جاری كشور ما قرار دارد. نه انقلاب بهمن بطور قطع شكست خورده است، نه نبرد "كه بر كه" خاتمه یافته است و نه نتیجه این نبرد برای جامعه و مردم ما بی‌تفاوت است. اینكه نبرد بر سر كسب حاكمیت، در طی دهسال گذشته در كشورمان ادامه داشته است را، دیگر همه ما به چشم می‌بینیم. اینكه نتیجه این نبرد نیز برای جامعه و سرنوشت مردم بی‌تفاوت نیست را نیز همه كمابیش احساس می‌كنیم. پس آنچه باقی می‌ماند، این است كه ببینیم، چرا انقلاب بهمن هنوز دچار شكست قطعی نگردیده است و شعار طرد رژیم ولایت فقیه نادرست است. بررسی مسئله را از همین شعار آغاز می‌كنیم.

راه توده 209 19.01.2009

 


 فرمات PDF                                                                                                        بازگشت