ادامه "سخنی با همه توده ایها"- 2
15 سال پرحادثه
کدام دیدگاه را
تائید ویا تکذیب کرد؟
نزدیک به 15 سال از انتشار مقاله تحلیلی زنده یاد کیانوری که راه توده آن را با عنوان "سخنی با همه توده ایها" منتشر کرد می گذرد. حوادث بسیاری در این 15 سال در ایران روی داده است. از جمله انتخابات ریاست جمهوری دوم خرداد که در آن محمد خاتمی به پیروزی قاطع رسید و دو دوره 4 ساله سکان ریاست جمهوری را دراختیار گرفت. در آن 8 سال پرحادثه ریاست جمهوری خاتمی سنگ بنای چنان اصلاحات در جمهوری اسلامی گذاشته شد که پس از همه مقاومت های خونین و توطئه آمیز در همان دوران، دولت احمدی نژاد را به مردم ایران تحمیل کردند تا بلکه بتوانند نهال اصلاحات را از ریشه در آورند. هم در دوره 8 ساله و هم بویژه در دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد چهره هولناک ارتجاع مذهبی با شعارهای جنگی ار پرده بیرون آمد، برای سرمایه داری تجاری ایران رقیب تازه نفس و تفنگ بدستی وارد صحنه شد که دولت را دراختیار دارد، رهبر جمهوری اسلامی شعارهای جنگی و ماجراجویانه و به غایت انحرافی همین دولت را عین "شعارها و آرمان های انقلاب 57" اعلام داشت و حتی مدعی شدن این دولت شعارهای انقلاب را زنده کرد! در بخشی از مقاله تحلیلی کیانوری که در این شماره می خوانید، اتفاقا او به همین مسئله اشاره می کند. به شعارهای انحرافی و جا زده آنها بعنوان شعارهای انقلاب 57! زنده یاد کیانوری در همین مقاله که در واقع می توان آن را وصیت نامه تحلیلی او در باره تحولات ایران ارزیابی کرد و نه کارپایه ای برای دوباره بدست گرفتن سکان رهبری حزب توده ایران، آن هم در داخل کشور! (تصوری که رفیق خاوری دچار آن شده بود) از ضرورت حضور در صحنه اصلی مبارزه اجتماعی در داخل کشور می گوید. این حضور نه حضور سازمانی، بلکه حضور معنوی است و حضور معنوی یعنی داشتن تحلیل درست از شرایط و به گونه ای گفتن و نوشتن که دیدگاه توده ای و مشی توده ای را مانند بذر در جامعه بپاشد. این تصور که او از "رژیم ولایت فقیه" حمایت می کند، اتهامی سخیف است، به همان اندازه که نسبت دادن چنین تحلیلی به دستگاه امنیتی حکومت اتهامی زشت، برای توجیه عدم درک خویش از آنچه او می گوید و فرار از بحث پیرامون نکات مهمی که او دراین تحلیل طرح می کند. این که چگونه و چرا این مقاله برای راه توده ارسال شده و نه برای "نامه مردم" بحث ثانوی است، زیرا بحث اولیه بر سر محتوای مسائل طرح شده در آن بود و همچنان نیز هست. پیرامون انگیزه ارسال این مقاله برای راه توده نیز، ما خود حدس و گمان هائی داریم که خواه نا خواه از اتهام به دور است. از جمله طرح این سئوال و ابهام که شاید او پیش از ارسال این مقاله برای راه توده مقالات و نامه هائی برای رفیق خاوری و "نامه مردم" فرستاده بوده که نه منتشر شده و نه درباره آن به کسی چیزی گفته شده و به همین دلیل و با دیدن مشی و نگرش راه توده نسبت به اوضاع ایران و تفاوت آن با نگاه "نامه مردم" به اوضاع ایران، تصمیم گرفته نوشته های خود را برای راه توده ارسال کند. ما صرفا بعنوان یک ابهام و سئوال این نکته را طرح می کنیم و هیچ نوع اتهام و یقینی را در نظر نداریم. ادامه مقاله کیانوری را بخوانید:
شعار "طرد رژیم ولایت فقیه" به چه معناست؟ از دیدگاه حزب، ولایت فقیه سمبل و نماد آن نظام ضد دمکراتیکی است که در ایران کنونی حاکم است. نماد آن سیستم سیاسی- اجتماعی است، که بدون شکست آن، بدون پشت سرگذاردن آن، حرکت به جلو در جامعه امکان پذیر نیست. ولایت فقیه تجسم حاکمیت آن طبقه یا طبقاتی است که تکامل جامعه ایران، خواه و ناخواه همه دیگر طبقات جامعه را علیه آنها متحد خواهد کرد. همه اینها در شرایط امروز، بیش از هر زمان دیگری، درست بنظر می آید. اما واقعیت آن است، که همه این احکام، علیرغم ظاهر قانع کننده و بی چون و چرائی که دارند، در ماهیت خودشان بشدت گمراه کننده و اشتباه آمیز است. چرا؟ برای پاسخ به این پرسش، نخست باید در نظر داشته باشیم، که روح حاکم بر این فرمولبند یها و در نتیجه، این شیوه برخورد به مسئله با تغییرات انقلابی در کشور ما، با واقعیات یک جامعه در جریان انقلاب، متناسب نیست و بیشتر در چارچوب یک رژیم اختناقی کلاسیک، مانند رژیم شاه قرار دارد. در واقع این سیاست، وجود یک انقلاب و تاثیرات عظیم آن را در سرتاسر جامعه، به کلی نادیده میگیرد. شعار "طرد رژیم ولایت فقیه"، برای یک دوران معین، شعار درستی بود، اگر همین رژیم برآمده از یک انقلاب نیرومند مردمی نبود، اگر در سرتاسر جامعه مبارزه طبقاتی بسیار حاد و گستردهای بر سر حاکمیت و راه رشد اقتصادی و اجتماعی جریان نداشت، اگر همین ولایت فقیه، برای آنکه عمر خود را چند صباحی طولانی تر کند، ناچار نبود، مدام از مستضعفان و محرومان صحبت کند. اینکه آنها عوامفریبی میکنند، اصولا اهمیتی ندارد. مساله مهم این است، که چرا آنها ناچار و ناگزیر به عوامفریبی هستند؟ چرا یک دیکتاتور عادی، متْل شاه، ناچار به عوامفریبی نیست؟ پاسخ روشن است، رژیم شاه حاصل یک کودتای ضد انقلابی در شرایط شکست جنبش مردم بود و رؤیم ولایت فقیه میوهچین یک انقلاب نیرومند مردمی در شرایط اعتلای جنبش و خواستههای خلق است. ضربه به حزب توده ایران، ضربت عظیمی به این جنبش بود، اما اشتباه نکنیم، پایان این جنبش نبود. از اینرو تنها و تنها فشار عظیم و نیرومند توده مردم، تنها مهر و نشان عمیق خواستهای انقلاب بر پیکر جامعه ماست که نیروهای حاکم کنونی درج.ا . را به چنین موضع دفاعی عقب رانده است. تمام سیاست حزب ما در سالهای پس از انقلاب، بر مبنای همین فشار، همین جنبش و ضرورت تشدید و تعمیق آن استوار شده بود. این فشار خلق و این جنبش مردمی واقعا وجود دارد، چه ما آن را به حساب بیآوریم و چه به حساب نیآوریم. اگر آن را به حساب آوریم، میتوانیم در نبرد واقعی جامعه شرکت کنیم و حزبی فعال و موثر باشیم. اگر آن را به حساب نیآوریم، مردم بدین خاطر دست از مبارزه نخواهند کشید، این مایـیم، که نظاره گر و منفعل شدهایم. از اینرو، تا لحظهای که نبرد "که بر که" ادامه دارد، ایدئـولوژی انقلابی در جامعه از میدان بیرون نشده و جنبش تودهای و فشار نیروهای انقلاب و مقاومت خلق تا بدان حد نیرومند است، که جناح حاکم برای بقای خود در قدرت مجبور به عوامفریبی، مجبور به گرفتن ظاهر انقلابی است، برای ما این امید وجود دارد که بتوانیم ارتجاع را در چارچوب نظام موجود به عقب برانیم. چنین امکانی به عنوان یک "امکان" وجود دارد. وجود این امکان، از ماهیت رژیم ناشی نمیشود، بلکه از واقعیت انقلاب، مقاومت خلق و جنبش تودهها سرچشمه میگیرد. اگر در مبارزه طبقات بر سر کسب حاکمیت شرکت نکردهایم، بخاطر آن نبوده است که قادر به تلفیق اهداف استراتژیک و تاکتیکی نبودهایم، بلکه از آن جهت بوده است که این مبارزه را فاقد چشمانداز واقعی ارزیابی کردهایم. و اگر این مبارزه را بدون چشمانداز واقعی ارزیابیکردهایم، بدلیل آن بوده است که نیروی تعیین کننده انقلاب و جنبش خلق را بسیار کمتر از آنچه که در واقع بوده است، پنداشتهایم. اشتباه در همین جا قرار دارد. برای ما جنبش با سرکوب حزب پایان یافته تلقی شد، در حالیکه این جنبش بسیار بسیار نیرومندتر از آن بود که تنها با خروج حزب ما از صحنه خاتمه یابد. این همان چیزی بود که رهبری حزب از لابلای گفتارهای خونآلود خود از زندان قصد داشت برای ما پیغام دهد: زمان، زمان عمده کردن حزب نیست. زمان، زمان شرکت در جنبش عمومی خلق، در مبارزه میان انقلاب و ارتجاع، در نبرد طبقاتی، قرار داشتن در کنارتودههای مردم و مخالفت با حاکمیت بیبازگشت نیروهای واپسگراست. رهبری حزب، بخاطر نجات جان اعضاء و برای باقی ماندن حزب در صحنه مبارزه تودهها از قهرمانی چشم پوشید و ما بجای اینکه قهرمانی آنها را که دقیقا در همین جا قرار داشت، به مردم نشان دهیم، سیاستی را در پیش گرفتیم که ما را از جنبش واقعی جامعه خارج ساخت و آنها را موجوداتی تسلیم شده و وامانده به مردم معرفی کرد. چنان تسلیم خود را باور کرده بودیم، که از هر کدام آنها، تا زمانی که زنده بودند، به تعداد انگشتان دست هم یاد نکردیم. دهسال پیش، نبرد "که بر که" و امکان هر گونه تحول مثبت در چارچوب نظام را خاتمه یافته تلقی کردیم و خود را از آن کنار کشیدیم. در حالیکه این واقعیت بر ما عیان شده است که تمام تحولات دهساله اخیر، تنها در چارچوب همین نبرد قابل تحلیل است و نه گویا "آماده شدن تدریجی شرایط برای طرد رژیم ولایت فقیه"! همه آنچه گفتیم، یک روی سکه است، روی اصلی سکه، اما این سکه روی دیگری نیز دارد و آن عبارتست از تحلیل نیروها و جناح های موجود در ج. ا. با پذیرش شکست انقلاب و با پذیرش اینکه همه این نیروها در مجموع خود، ارتجاع را تشکیل میدهند، ما تحلیل طبقاتی از جناح های حاکم را کنار گذاشتیم و آنها را بر اساس مواضعی، که نسبت به حزب اتخاذ کردهاند مد نظر قرار دادیم. چون همگی در سرکوب حزب اشتراک نظر داشتهاند، پس همگی مرتجع هستند. پس دیگر هرمبارزه ای هم که با هم داشته باشند، جز دعوا بر سر لحاف ملا نخواهد بود. اما چنین شیوه نگرشی، هیچ تشابهی با مارکسیسم ندارد. سیاست حزب در سالهای پس از انقلاب بر این مبتنی بود که در صف حاکمیت برآمده از انقلاب دو نیروی عمده در مقابل هم قرار گرفتهاند. در یک سو نیروهای وابسته به لایههای پایین و تودههای محروم جامعه، که نیروی تعیین کننده انقلاب بودهاند و در سوی دیگر جناحهای وابسته به بزرگ مالکان و سرمایهداران بزرگ. تضاد بین این دو نیرو، یک تضاد طبقاتی و بنیادین است، ولی اختلاف نگرش هر یک از آنها با متحدین خود، یک پدیده روانی و اعتقادی و در نتیجه روبنایی و ثانوی است، که با رشد و توسعه جنبش و با حرکت در جهت تعمیق و گسترش انقلاب، بتدریج زایل خواهد شد. بنابراین، باید در کنار نیروهای وابسته به تودههای مردم قرار گرفت، در مبارزه جاری آنها شرکت کرد و به آنها کمک کرد تا بتوانند بر پیشداوریها و ذهنیات خود غلبه کنند. تنها در آن صورت است که امر اتحاد انقلابی و تشکیل یک جبهه امکانپذیر خواهد بود. واقعیتهای جاری کشور، بیش از هر زمان دیگر صحت بی خدشه این تحلیل را اثبات میکند. این که مبارزه بین نیروهای درونی حاکمیت، یک مبارزه طبقاتی است و نه اختلاف بر سر تصاحب قدرت قابل تردید نیست. اگر این مبارزه صرفا برای کسب قدرت بود، در آن صورت و در شرایطی که با دشمنانی بسیار نیرومند از هر سو مواجه بودند، هرگز بصورت دو جناح در مقابل هم سینه سپر نمیکردند. در آن صورت، آنها میتوانستند به سازشی با یکدیگر دست یافته و قدرت را در میان خود تقسیم کنند. اگر هر یک از این جناح ها سهمی از قدرت حاکمه را در تصاحب دارند، به معنای آن نیست که هر دو برای اجرای یک "سیاست طبقاتی واحد" به توافق رسیدهاند، بلکه به معنای آن است که هر یک بر مبنای تناسب نیروهای طبقاتی جامعه، سهمی از قدرت را در چنگ گرفته و آن را در جهت اهداف طبقاتی "خاص خود" و علیه اهداف طرف مقابل مورد استفاده قرار میدهند. و اما اعتقاد ما، مبنی بر این که شرایط مبارزه به هر یک از طرفین امکان خواهد داد، که بر پیشداوریهای خود غلبه کنند نیز دیگر تقریبا امری روشن است. این دو جناح بدلیل تضاد طبقاتی که با هم دارند، هر دو دریافتهاند که صرف "ایدئولوژی اسلامی"، قادر به ایجاد سازش میان آنها نیست و لذا هر یک در جستجوی متحدانی در خارج از مجموعه حاکمیت میگردند. جناج راست، این متحدان را در بین سرمایه داران سلطنت طلب دیروز می جوید و جناج چپ در میان نیروهای دمکراتیک و مخالف. اگر امروز گروه بندی رسالت-حجتیه بیش از هر زمان دیگر به دشمن خونین آزادیهای دمکراتیک مبدل شده است، از جمله به همین دلیل است، که جناح چپ حاکمیت را از قرار گرفتن در کنار متحدان خود محروم کند. جناح چپ حاکم، بدلیل اشتباهاتی که در گذشته مرتکب شده، نتوانسته است حمایت سایر نیروهای انقلابی را به خود جلب کند. همین امر به ارتجاع امکان داده است، که بتواند مواضع خود را هر چه بیشتر در جامعه تحکیم کند. وظیفه حزب ما و نقش پر اهمیت آن، امروز بیش از هر زمان دیگری مشخص میشود. نباید اجازه دهیم که بورژوازی بزرگ تجاری و نمایندگان ارتجاعی آن، با استفاده از اشتباهات گذشته نیروهای انقلابی، حاکمیت خود را برای یک دوره طولانی تثبیت و مستقر سازند.
چه وظیفهای در مقابل حزب ما قرار دارد؟ اگر این درست است که جنبش خلق در کشور ما هنوز پایان نیافته است، که این جنبش همچنان توان تاثیرگذاری بر روندهای جاری کشور را داراست، که نیروهای انقلابی پس از یک دوره تفرقه و اشتباه، بتدریج همدیگر را باز مییابند، که اتحاد این نیروها قادر است پیشرفت بیش از این سرمایه داری بزرگ و ارتجاع را در کشور ما متوقف کند، و در صورتی که همه اینها درست است، پس وظیفه ما این بوده است و این خواهد بود، که با تمام نیروی خود در کنار جنبش انقلابی تودهها قرار بگیریم و آن را در راه دستیابی به اهداف دمکراتیک خود یاری دهیم. جنبشی، که مضمون اساسی آن عبارتست از: مبارزه با ارتجاع، کوتاه کردن تسلط سرمایهداری بزرگ بر حیات سیاسی و اقتصادی کشور. سمتگیری اقتصادی به نفع زحمتکشان شهر و روستا، آزادیهای سیاسی، حاکمیت دمکراتیک و افزایش نقش مردم در اداره امور و خلاصه تمام آن عرصه هایی که ضرورت حضور فعال تودهایها در آنها وجود دارد. در حال حاضر، همانطور که نشریه "راه توده" (اردیبهشت 73) بدرستی متذکر میشود {نیروهای هدایت کننده رژیم ج.اسلامی همانا مافیای پر قدرت حجتیه است، که از ابتدای پیروزی انقلاب، رهبری حزب توده ایران با هوشیاری نسبت به عملکرد آن هشدار داد... این مافیای سیاسی- اقتصادی، که بیتردید سر نخ آن به امپریالیسم و صهیونیسم وصل است و هدایت مستقیم و غیرمستقیم میشود و خود نیز در داخل کشور، رژیم را هدایت مستقیم و غیرمستقیم میکند. آنها در انحراف انقلاب از مسیر اصلی خود، نقش تاریخی توانستند ایفاء کنند و این نقش هم چنان ادامه دارد.} میدانیم، که مافیای حجتیه تنها از خارج تغذیه نمیشود. پایگاه و نیروی تغذیهکننده آن در داخل، چیزی نیست، مگر بورژوازی بزرگ و بویژه بورژوازی بزرگ تجاری، که این مافیا و همینطور دارودسته روزنامه رسالت و دیگر نیروهای تعیینکننده حاکمیت جمهوری اسلامی، همگی به نمایندگی از وی و در جهت حفظ منافع آن به فعالیت مشغولند. اما همه قرائـن و شواهد حاکی از آن است که حاکمیت این مافیا و نیروهای وابسته به آن هنوز بطور مطلق و بیبازگشت برقرار نشده و در همه جا با مقاومتهای بسیار جدی در میان خلق و نیروهای انقلابی روبروست (عصیانهای نوبتی مردم در همدان، اراک، شیراز، مشهد، زاهدان، نجفآباد، قزوین). وظیفه تاخیرناپذیر حزب ما جز آن نیست که تمام نیروی مردم و مقاومتهای پراکنده و سازمان یافته را علیه تسلط این مافیا و بورژوازی بزرگ حامی آن، متمرکزکند. هر گروهی، حزبی، طبقهای، که بر علیه این دارودسته مبارزه میکند، باید مورد پشتیبانی حزب قرار گیرد. تمام نیروی سیاسی و ایدئولوژیک حزب باید بسیج شود، تا بتواند با همفکری و اتحاد با سایر نیروهای اجتماعی، پیشرفت این واپسگراترین و ضد انقلابی ترین طبقه جامعه ایران را مانع شود. آنان که معتقدند هر گونه مبارزهای در چارچوب رژیم ولایت فقیه محکوم به شکست است نتیجه میگیرند که وظیفه ما نسبت به نیروهایی که امروز علیه حاکمیت سرمایهداری بزرگ و گروهبندی رسالت- حجتیه مبارزه میکند، این خواهد بود که به آنها اندرز دهیم و متذکر شویم که بدون قرار گرفتن در "جبهه ضد ولایت فقیه"، مبارزه آنها بیسرانجام است و بدین وسیله تصور میکنند که "حقانیت تاریخی" نصایح آنها اثبات خواهد شد. اینگونه افراد بهتر است به جای اینکه دنبال "حقانیت تاریخی"باشد، تلاش کنند تا به سهم خود قدمی در مبارزه علیه حاکمیت این ارتجاع بینقاب بردارند. با محکوم کردن دیگران به شکست، حقانیت هیچ کس اثبات نخواهد شد. این کوتاهی و تزلزل است که تماما آشکار میگردد. در نادرست بودن اینگونه احکام به ظاهر انقلابی، همین بس که کاربست آنها در عمل به چنین نتایح منفی انجامیده است. اما، ولو اینکه بپذیریم که تلاش در جهت آزادی و رهایی اجتماعی در چارچوب رژیم ولایت فقیه، در تحلیل نهایی محکوم به ناکامی است، این نتیجه حاصل خواهد شد که سرنوشت پیکاری که امروز در جامعه ما علیه تسلط گروه بندی رسالت- حجتیه در جریان است، برای کلیه نیروهای سیاسی و از جمله حزب ما و جنبش مردم بیتفاوت است و یا از پیش مقدر شده است، به هیچ وجه چنین نیست. سرنوشت این مبارزه، سرنوشت همه ماست. شرکت در این مبارزه، ولو اینکه محکوم به ناکامی هم باشد، وظیفه تاخیرناپذیر ماست، چرا که تنها در جریان این مبارزه است که اتحاد طبقه کارگر با لایههای پائین و میانی جامعه میتواند شکل بگیرد و مستحکم شود. تلاش در جهت برقراری چنین اتحادی، بخودی خود دستاوردی آن چنان بزرگ است که تمام سنگ پایه سیاست حزب ما در سالهای پس از انقلاب بهمن بر اساس آنپیریزی شده بود، و تمام تلاش دشمن در جهت جلوگیری از تحقق آن قرار داشت و دارد! تصور اینکه "رژیم ولایت فقیه" در مجموع خود در سراشیب سقوط قرار دارد و بنابراین، حتی اگر سرمایهداری بزرگ و گروهبندی های وابسته به آن تمام قدرت را در دست گیرند، باز هم همراه با مجموعه رژیم به کنار خواهد رفت، اشتباه بسیار بزرگ دیگری است. اولا که این شیوه برخورد، هیج شباهتی به شیوه نگرش مارکسیستی و تودهای ندارد و بیشتر بدرد همان حجتیه و طرفداران شعار "هر چه بدتر، بهتر" می خورد. ثانیا، معلوم نیست، که این "سراشیب سقوط" تا چندین سال طول بکشد و در این فاصله چه مقدار دیگر از امکانات و نیروهای مقاومت خلق را در کام خود فروکشد، و ثالثا، اگر سرمایهداری بزرگ تجاری تمام اهرمهای حاکمیت اقتصادی را در دست گیرد، در آن صورت حتی تغییر کل رژیم هم موجب کنار رفتن آن از قدرت واقعی نخواهد شد. چرا که او، باز هم از هر تغییری پیروزمند بیرون میآید، و به اتکاء مواضع اقتصادی خود، هرگونه مخالفت و مبارزهای را در نطفه نابود میکند. این بار عدهای، آخوند حجتیه را از نمایندگی خود خلع و بجای آن، عدهای دیگر را با کت و شلوار و کراوات منصوب میکند، اما ماهیت سیاه حاکمیت آن دست نخورده باقی میماند. آیا انقلاب ایران، با تمام قدرت و پشتوانه مردمی آن و با تمام نیرویی که حزب ما تلاش کرد برای آن بسیج کند موفق شد، برای نمونه ملی شدن تجارت خارجی را عملی کند؟ چگونه انتظار داریم این طبقه، در حالی که قدرت آن دهها برابر شده است و ایدئولوؤی تجارت را مدام در جامعه رسوخ میدهد، در تحولات آتی، که اساس سمت و سوی اجتماعی و طبقاتی آنها مشخص نخواهد بود، از قدرت کنار گذاشته شود؟ بنابراین، برای مبارزه با حاکمیت این طبقه، منتظر فردا، منتظر طرد رژیم نباید شد. باید همین امروز، بر اساس تضاد منافع آن با منافع اکثریت مطلق مردم، در کنار هر جنبش و نیروئی قرارگرفت که حاضر است با آن به مقابله بپردازد. باید ماهیت سیاه واقعی حاکمیت آن را، چهره ریاکارانه و دستان خونآلوده آن را در مقابل همگان به نمایش گذاشت، باید آن را به عقب نشینی وادار کرد. برای این کار، امروز در جامعه ما امکانات واقعی وجود دارد، فردا هیچ چیز معلوم نیست. بنابر مجموعه آنچه تا اینجا گفته شد، شعار "طرد رؤیم ولایت فقیه" شعاری است نادرست، که بر پارهای اشتراکات شکلی میان جناهای مختلف حکومت جمهوری اسلامی انگشت تاکید گذاشته، تفاوتهای طبقاتی و ماهوی میان آنها را نادیده میگیرد. جناح چپ جمهوری اسلامی را، به صرف اینکه زمانی بر سرکوب حزب ما صحه گذاشته است، از هر گونه توان و ظرفیت پیشرفت فکری و انقلابی محروم وانمود کرده، آن را با جناح راست حاکم (در عمل) همسنگ و در یک کفه قرار می دهد و عملا به قدرت گیری این جناح یاری می رساند. این شعار، این توهم نادرست و خطرناک را بوجود می آورد که گویا حاکمیت هر یک از جناح های موجود در ج. ا. برای خلق و جامعه بی تفاوت است و طرد همه آنها را با هم طلب میکند. این شعار، نیروی بسیج و مقاومت متشکل خلق را در مقابل حاکمیت سیاه سرمایهداری بزرگ مغشوش میکند. با کنار گذاشتن این شعار، ما خواست تغییرات انقلابی جامعه را کنار نمیگذاریم، بلکه بر این حکم علمی تاکید می کنیم که تغییر انقلابی از دیدگاه ما، تغییر این یا آن شکل حکومت نیست، بلکه عبارتست از تغییردرحاکمیت طبقاتی، یعنی در مرحله کنونی عبارتست از طرد حاکمیت سرمایه داری بزرگ، بویژه تجاری و خلع نمایندگان آن از قدرت. این تغییر در چارچوب هر تغییر شکل حکومت که باشد، در محتوای خود برای ما یک تغییر انقلابی محسوب می شود. به همین دلیل، موضع ما نسبت به نیروهای سیاسی جامعه، به موضعی بستگی ندارد که آنها بطور کلی نسبت به جمهوری اسلامی اتخاذ میکنند، بلکه بیشتر به موضعی بستگی خواهد داشت، که از جمله نسبت به حاکمیت این طبقه و نمایندگان آن اختیار میکنند. برای آنکه ماهیت مسئله بیشتر درک شود، کمی به این خط مشی، از دیدگاه منافع بورژوازی بزرگ، نظر افکنیم. برای بورژوازی بزرگ، فعلا این که ولایت فقیه باشد یا نباشد، کمترین اهمیتی ندارد. آنچه که وی می خواهد، پایان گرفتن بروز هر گونه مقاومت انقلابی، در خون غرقه شدن انقلاب و آرمان های آن و خروج کامل توده ها از صحنه مبارزه سیاسی است. در جامعه ما، اکنون ایدئولوژی بورژوائـی با شعار "پنج انگشتان دست با هم برابر نیستند" و این تبلیغ که طبیعت جامعه و خواست خداوند در این نابرابری قرار گرفته که عده ای محروم و بدبخت و عده ای دارا و خوشبخت باشند و امثال آن، در نزد توده های وسیع مردم و در اثر انقلاب ایران سخت اعتبار خود را از دست داده است. بورژوازی بزرگ از لطمه خوردن ایدئولوژی خود به سختی نگران است و دورنمای کل نظام سرمایهداری را در ایران در خطر احساس میکند. برای مقابله با این خطر، ارتجاع و سرمایهداری کلان در دو سوی جبهه، کارزار ایدئولوژیک وسیعا گمراه کنندهای را برای منحرف کردن خلق، انقلاب و نیروهای آن به کار انداخته است و برای مبارزه با انقلاب، مدام جبهه های انحرافی می گشاید. ارتجاع در داخل میگوید: انقلاب یعنی چادر، یعنی مبارزه با منکرات، یعنی گریه و عزاداری، پس درود بر انقلاب؛ ارتجاع در خارج میگوید: انقلاب یعنی چادر، یعنی مبارزه با منکرات، یعنی گریه و عزاداری، پس مرگ بر انقلاب؛ ارتجاع در داخل میگوید: انقلاب یعنی حکومت مذهبی، یعنی نبود آزادی و خفقان، پس درود بر انقلاب؛ ارتجاع در خارج همینها را میگوید و نتیجه میگیرد مرگ بر انقلاب. ارتجاع در داخل میگوید: مبارزه اصلی ما مبارزه حکومت مذهبی با حکومت "لاییک" است؛ ارتجاع در خارج هم، بعنوان مبارزه با آن، عین همین گفته ها را تکرار میکند. این دو، دقیقا گفته های یکدیگر را میگیرند و تکرار میکنند و هر دو هم یک هدف دارند: تحریف واقعیت و مفهوم انقلاب در نزد مردم. آنها دست در دست هم یک بازی جهنمی براه انداختهاند و چنان ماهرانه و پر قدرت عمل میکنند، که در هر دو سوی جبهه، در داخل و خارج، کسی را جرات ورود به صحنه و متوقف کردن نیرنگ بازیشان نیست. اما، اگر موفق عمل میکنند، بخاطر مهارت شکست ناپذیرشان نیست، بلکه بخاطر آن است که صحنه در مقابل آنان خالی شده است. برای ما، بعنوان یک نیروی چپ این مسئله روشن است (یا باید لااقل روشن باشد)، که هر قدر ایدئولوژی بورژوازی در این صحنه بیشتر می برد، این مائیم که داریم بیشترمیبازیم. اگر امروز منافع ارتجاع در آن است که انقلاب و اهداف آن را تحریف کند، منافع ما در آن است که انقلاب و اهداف آن را روشن کنیم. برای اینکار باید سیاست خود را بر مبنایی پی ریزی کنیم که در همه عرصه ها به مقابله با ارتجاع برود. ما باید از انقلاب در مقابل ارتجاع دفاع کنیم. باید از هر نیروی انقلابی، ولو درون حاکمیت "ولایت فقیه" دفاع کنیم. باید اتحاد نیروهای انقلابی را سازمان دهیم و مواضع آنان را در جامعه تقویت کنیم. نباید اجازه دهیم ارتجاع واقعیت ها را تحریف و ایدئولوژی خود را بر جامعه حاکم کند. تنها بدین وسیله است که میتوان ارتجاع را در همه عرصهها به عقب راند. |