راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

یا سوسیالیسم یا بربریت - 2
سوسیالیسم در آلمان
از گذشته جدا نیست
نویسنده هاینتس هولتس - ترجمه ش. م. بهرنگ

 

 

برخلاف احزاب بورژوایی (و سوسیال ـ دموکرات) که برنامهً خود را مطابق با نتایج همه پرسی مؤسسات نظریابی، بطورمنفعل تدوین می کنند، احزاب کمونیست برنامهً خود را با تحلیل مستقل نیازهای واقعی مردم تدوین می کنند و اهداف سیاسی خود را به اطلاع مردم می رسانند و آنها را به همکاری در راه تحقق آنها فرامی خوانند، احزاب کمونیست اهدافشان را نه از روی منافع حزبی (گیرم که منافع طبقهً کارگر و طبقات استثمارشونده با منافع عمومی مردم یکی اند)، بلکه با اتکا بر شناخت علمی تعیین می کنند، چرا که سوسیالیسم علمی، جهان بینی این احزاب را تشکیل می دهد. هدف اصلی احزاب کمونیست عبارت است از ساختمان جامعهً سوسیالیستی. آیا می توان امروز به طرحریزی یک جامعهً سوسیالیستی دست زد؟ آیا اشاره به شروط اصلی لازم، برای شروع ساختمان جامعهً سوسیالیستی، اجتماعی کردن مالکیت بر وسایل تولید، لغو تملک خصوصی ثروت تولید شده بوسیلهً جامعه، و دولتی کردن مؤسسات مالی، یعنی قراردادن مجموعهً شالوده های اقتصادی جامعه زیر چتر قانون اساسی و متعاقب با آن سلب قدرت از بخش خصوصی کافی نیست؟ چند وچون روندهای مرحلهً گذار و روندهای سازمانی را در جزئیات آن نمی توان پیشاپیش تعیین کرد. مهم این است، که با حل تضاد اصلی جامعه سرمایه داری، راه برای از بین بردن فجایع ناشی از آن هموار شود. پیدایش جامعهً نو و انسان طراز نو زمان لازم خواهد داشت و وظیفهً انسانها ست که برای رسیدن بدان همکاری کنند. ما سوسیالیست تخیلی نیستیم، که دست به غیبگویی بزنیم. مارکس و انگلس مرزمشخصی میان شیوهً نگرش تاریخی علمی و سوسیالیسم تخیلی کشیده اند. اگر ما در پی نشاندن دین، بجای تئوری علمی شناخت نیستیم، پس نباید به دورانی رجعت کنیم، که سوسیالیسم بمثابه یک تئوری علمی و عمل انقلابی مطرح نبوده است. هیچ تئوری اجتماعی علمی نمی تواند مبتنی باشد بر تصورات آرزویی (گیرم که بحق و فریبا). شکی نیست که ما به عنوان آماج تاریخی، آرمان یک انسان آزاد را در پیش چشم داریم که بتواند آیندهً خود را بطور معقول طرحریزی کند و از میان امکانات متفاوت موجود، داوطلبانه و بدون اجبار، شیوهً زندگی خود را برگزیند. تردیدی نیست که ما وقتی می توانیم گذار پله به پله از اجبار به آزادی را با مبارزه ای بی امان تحقق بخشیم که این آماج را از نظر پنهان نداریم. ولی بیشک این آماج تاریخی (که در آن ماقبل تاریخ به تاریخ واقعی عبور خواهد کرد) فاصله ای دراز از ما دارد و ثمرات مبارزهً ما در فرصتی کوتاه قابل چیدن نخواهد بود و خطر گمراهی، همیشه همراه ما خواهد بود. ما فقط از نقطه ای می توانیم قدم در راه بگذاریم، که در آن ایستاده ایم. وقتی ما سوسیالیسم را به عنوان آلترناتیوی (برابرنهاد) در برابر بربریت سرمایه داری مطرح می کنیم، هدف ما تحقق مرحلهً گذار است. در این مرحله باید لوازم اولیهً ساختمان جامعهً سوسیالیستی تهیه شده و نقشهً ساختمان آن کشیده شود. سرمایه داری و کلیهً روندهای اجتماعی جاری در آن، مبتنی اند بر مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و تصاحب خصوصی اضافه ارزش اجتماعی، که دوباره برای تکثیر سرمایه بکار انداخته می شود. بنابرین شرط اول سوسیالیسم عبارت خواهد بود، از تغییر مناسبات تولیدی، از طریق تغییر مالکیت بر وسایل تولید. این یک اصل تاریخی و منطقی است، که بنا بر قانون دیالک تیکی نفی نفی صورت می گیرد: "هر پدیده، همیشه، نه به یک پدیدهً تصادفی، بلکه به یک پدیدهً ضد خود بدل می شود." (هگل)
ضد مالکیت خصوصی بر وسایل تولید، چیزی جز مالکیت اجتماعی بر وسایل تولید نیست. کدام شکل مالکیت اجتماعی؟ این دیگر به شرایط مشخص جامعه وابسته خواهد بود. اکنون قوانین حاکم برمناسبات تولیدی سرمایه داری، نه تنها تعیین کنندهً مستقیم جو تولیدی اند، بلکه در تمام اشکال بروز آن و درمجموعهً زندگی مردم نفوذ می کنند. همه چیز، از امور آموزشی تا بهداشتی، از روابط خانوادگی تا گذراندن ایام فراغت، از مسائل مربوط به مسکن تا حمل و نقل، از هنر تا ورزش، همه و همه خصلت کالا به خود می گیرند. اشیاء و مناسبات، کیفیت خاص خود را از دست می دهند و کالا می شوند. آزادی انسانی در جامعهً کمونیستی، بمعنی رهایی او از قوانین کور بازار کالا خواهد بود. مارکس و انگلس هم بدان اشاره کرده اند.
ولی گام های مشخص در راه رهایی، به شرایط تاریخی مشخص هرکشور وابسته خواهد بود. بنابرین، توصیف شتابزده و انقلابی مآبانهً جامعه ای که انقلاب سوسیالیستی در پی ایجادش است، غیرممکن خواهد بود. شاید مدعیانی به سرزنش مان بپردازند و بگویند که شما سنگ بزرگ برمی دارید، بزرگتر از آنچه مؤلفین «مانیفست» برداشته اند.
مارکس و انگلس آگاهانه نسخهً از پیش آماده ای برای شکل زندگی و سازمان جامعه در جامعهً کمونیستی ارائه نداده اند. آنها به اشاره بر شرایط عام اکتفا کرده اند که بعد از لغو مناسبات تولیدی سرمایه داری، برای گام نهادن در پلهً جدید تاریخ بشری لازم خواهد بود : لغو مالکیت خصوصی بر وسایل تولید جامعه و به برکت آن، از بین بردن تفاوت های طبقاتی در جامعه. پاسخ به این سؤال که این گذار در جزئیاتش چگونه عملی خواهد شد، به تحلیل شرایط تاریخی مشخص جامعه وابسته خواهد بود. اینکه سوسیالیسم کجا و در چه مرحلهً فروپاشی سرمایه داری و با چه درجهً توسعه نیروهای مولده، با اتکا بر کدام سنن انقلابی و علیه کدام نیروهای ضدانقلابی پی ریزی و تحکیم می شود، چهرهً واقعی ساختمان آن را تعیین خواهد کرد و تحقق ساختمان جامعهً سوسیالیستی، وظیفهً کسانی خواهد بود که در مرحلهً تغییر فرماسیون اجتماعی زندگی و عمل می کنند.
آیا تکرار اهداف عام و ناگزیر (همانطور که مارکس و انگلس انجام داده اند) به عنوان شروط اولیه برای گذار به سوسیالیسم کافی نیست؟ آیا باید به تجزیه و تحلیل جزئیات بپردازیم، هرچند که با توجه به واقعیت موجود، هنوز صدای گام های انقلاب سوسیالیستی بگوش نمی رسد و تا شروع دوران گذار، تغییرات علمی و فنی زیادی در جهان و سازمان جهانی قدرت سرمایه ممکن است؟
ما نه تنها مجاز به این کاریم، بلکه وظیفه داریم گامی بیشتر به پیش بگذاریم!
مارکس، انگلس و لنین شرایطی را در نظرگرفته بودند، که سرمایه داری سیستم خود را تحکیم کرده و قدرت خود را گسترش داده بود. از تجزیه و تحلیل سرمایه بوسیلهً مارکس، تا تجزیه و تحلیل امپریالیسم بوسیلهً لنین، موضوع اصلی تئوری سوسیالیستی، جامعهً سرمایه داری و سمت و سوی توسعه آن بوده است. سوسیالیسم و یا کمونیسم در افق دوری دیده می شد که نفی سرمایه داری می بایستی بدنبال بیاورد.
بنابرین صدور نسخهً تئوریک انقلاب سوسیالیستی برای بعد محول شد و نسخه، سفید ماند. در این مرحله تنها به رد نظریهً سوسیالیست های تخیلی اکتفا شد که می خواستند این مسائل موجود در افق دور را پیشاپیش حل کنند. با پیروزی انقلاب اکتبر این وضع تئوریک، دستخوش تحول شد. از این به بعد ساختمان جامعهً سوسیالیستی شروع شد، ساختمان جامعهً سوسیالیستی در کشوری با اقتصادی عقب مانده و با سنن فرهنگی خاص خود. مشکلات و معضلاتی از این قبیل نیز با پیروزی انقلاب چین و کوبا خودنمایی کرد. بعد از سال 1945 در کشورهای اروپای شرقی، به دنبال پیروزی ارتش سرخ و نه در نتیجه تحولات انقلابی داخلی، گذار به سوسیالیسم آغاز شد. اینک می بایست محتوا، فرم و نحوهً اجرای گام به گام ساختمان جامعهً سوسیالیستی بطور تئوریک مشخص می شد. برای سوسیالیسم علمی، حل بیدرنگ مسائل و معضلات جدید در دستور کار قرار داشت و به همین دلیل به استنتاجات تئوریک شتابزده دست زده شد و تئوری به عملهً دست بسته برای توجیه سیاست روزمره و مصالح و مایحتاج آن تنزل یافت.
بنا به دلایل بی شمار داخلی و خارجی (که بررسی آن را به فرصتی دیگر می گذاریم)، تلاش تئوریک و عملی در شوروی و کشورهای بلوک شرق با شکست مواجه شد. عوارض مختلف رکود در ساختمان جامعهً سوسیالیستی و زوال تدریجی شعور سوسیالیستی، برای کسانی که سوسیالیسم را به عنوان آلترناتیوی در مقابل سرمایه داری می پنداشتند، تاًثیری روانسوز و دهشتناک به همراه آورده است. کسانی که به دفاع از حقانیت سوسیالیسم کمربربسته اند، باید این تزلزل شعور را در نظر داشته باشند. ما می خواهیم تصور عامی از سوسیالیسم مطرح کنیم و آنرا در لحظات کنونی وظیفهً تئوریک خود می دانیم. بعد از شکست سوسیالیسم در اروپای شرقی، ما باید دلیل بیاوریم و ثابت کنیم که یک جامعهً سوسیالیستی را می توان ساخت، توسعه داد و پایدارش داشت. اگر بخواهیم مردم را قانع کنیم، باید به سؤالات تردید آمیز آنها پاسخ دهیم. اشاره به ناپایداری فرماسیون های تاریخی پیشین کافی نیست، بویژه اگر مدعی باشیم که ما برخلاف ایدئولوگ های بورژوایی، به علم تاریخ متکی هستیم. ما نباید از این پرسش ها هراس داشته باشیم.
حزب کمونیست آلمان در این کشور که روزی از دو کشور، با دو سیستم اجتماعی مختلف تشکیل یافته بود و یکی شدن آنها براساس دسیسه ای تسخیرگرانه صورت گرفته است، گنجینهً تجربی بی مانندی در اختیار دارد. رفقای ما در آلمان غربی از سال 1945 با تجربهً توسعه مدرن ترین نوع سرمایه داری از درون و مبارزهً سیاسی در این سیستم آشنا شده اند و رفقای ما در آلمان شرقی چهل سال تمام در ساختمان جامعهً سوسیالیستی شرکت داشته اند و با پیشرفت ها، ضربات، تحریف آن و جوهر گرانبهای آن آشنا شده اند و شیوه و عطوفت زندگی در یک جامعهً سوسیالیستی در حال توسعه را از نزدیک دیده اند.
کسی که در آلمان ازسوسیالیسم صحبت می کند، باید از آلمان دموکراتیک هم صحبت کند و از تجاربی که مردم این کشور در عرض 40 سال اندوخته اند. بدست آوردن تصور درستی از آن در آلمان کنونی آسان نیست. آلمان دموکراتیک 40 سال تمام، قلب سیاسی هماره تپندهً آلمان بوده است.
کج اندیشی در آلمان غربی، راجع به شکل اجتماعی و دولتی آلمان دموکراتیک بسیار رایج است و ریشه هایش به آنتی کمونیسم رایج از زمان هیتلر می رسد و تأثیر منفی عمیقی در شعور مردم بجا گذاشته است. آلمان دموکراتیک سیستمی بود که در غرب، با هروسیلهً ممکن علیه آن مبارزه می شد، به بهانهً وجود آن به بلوک غرب پناه برده می شد و علیه آن مسلح می شد.آلمان دموکراتیک دولتی بود که برسمیت شناخته نمی شد، ماهیت دولتی و اجتماعی آن با شکل غیر کاپیتالیستی خاص خود، به عنوان نوع بیگانه ای با شکل زندگی در آلمان غربی احساس می شد. از سوی دیگر سوسیالیست ها که به سبب همبستگی و یا خیالپرستی، نواقص واقعی موجود در آلمان دموکراتیک را ناخوشایند می یافتند، با مشاهدهً حوادث موسوم به «چرخش» و عواقب آن نومید شدند و در این نومیدی، فرصت طلبانه بدام «چرخش طلبان» افتادند.
بدینطریق سدهای مهیبی در راه قضاوت عادلانه راجع به دستاوردهایی که با ساختمان جامعهً سوسیالیستی در آلمان دموکراتیک مربوط بوده است و در بارهً پیشرفت های حاصله در تغییر سیستم، بوجود آمد. هاینتس یونگ، جامعه شناس و پولیتولوگ ماربورگی (آلمان غربی) در سال 1971 با انتشار کتاب قطوری دست به مقایسهً آلمان دموکراتیک با آلمان غربی زد، تحلیلی که به مقایسهً کالاهای عرضه شده در ویترین مغازه ها محدود نمی شد، بلکه مجموعهً خدمات اجتماعی عرضه شده را در برمی گرفت. در این مورد آلمان دموکراتیک عقب تر از آلمان غربی نبود. کسی که می خواهد دربارهً گذار از یک اقتصاد سرمایه داری به اقتصاد سوسیالیستی مطالعه کند، باید مراحل توسعه اقتصادی آلمان دموکراتیک، تجارب کمونیستهای این کشور و تلاش تئوریک اقتصاددانان آن را درنظر گیرد. برنامه ریزان سوسیالیستی با واقعیت جامعه مواجه بودند، چیزی که در سوسیالیسم آتی فرق خواهد داشت، ولی علیرغم آن واقعی تر از هر تصور انتزاعی در این باره خواهد بود.
شناخت تاریخی بدون آنالوگها ممکن نمی شود.
علیرغم همهً این مشکلات روانشناسانه که از دو تاریخی بودن آلمانیها ناشی می شود، کمونیست های آلمانی در اروپا این امکان بی مانند را داشته اند که در مبارزه علیه امپریالیسم همزمان از درون (یعنی در کشور آلمان غربی) و از برون (یعنی در کشور آلمان دموکراتیک) شرکت کنند و برای ساختمان جامعهً سوسیالیستی، همزمان از درون (یعنی در کشور آلمان دموکراتیک) و ازبرون (یعنی از کشور آلمان غربی) اقدام کنند و به درک آن بپردازند.
درچهرهً این سرزمین که هردوقطب به عنوان واحدهای اجتماعی مستقل و جدا از هم عمل می کردند و به ساختمان دو دولت ماهیتا متفاوت اقدام می نمودند، می توان علیرغم فرهنگ واحد آلمانی، ترقی و ارتجاع را هم در نهادهای جامعه و هم در شعور تودهً مردم مشاهده کرد.
این وضع خاص کمونیست های آلمانی، تعیین نسخهً پرمحتوای سوسیالیسم را هم عاجل و هم مطلوب می کند. عاجل، از آن رو که با تجزیه و تحلیل، می توان در تضادهای مرحلهً گذار تاًثیر گذاشت. مطلوب، از آن رو که تجارب خاص آلمان را می توان برای کمونیسم بین المللی و قبل ازهمه برای بحث های برنامه ای دراحزاب کمونیست اروپا عرضه کرد.
اگر این تجارب خاص به صورت تئوریک بازتاب یابند و بررسی شوند، می تواند به عنوان گنجینهً گرانبهایی، هم در مبارزه علیه انتظارات بیش از حد انقلابیون شتابزده و هم علیه خواب و خیال پراگماتیست های فرصت طلب مورد استفاده قرار گیرد.
از آنجا که ایده سوسیالیسم، به عنوان محصول اندیشه در بارهً نواقص سرمایه داری، شکل می گیرد، انتزاعی می ماند. این امر هم قابل فهم است و هم تا درجه ای ناگزیر. اگرستمدیدگان (بطورذهنی) به غیرعقلائی بودن جامعهً موجود می رسند، می تواند نظامی ضد نظام موجود در ذهن آنها شکل گیرد که عقلائی باشد و عادلانه. این اما نفی انتزاعی نظام موجود است. ولی در واقع، غیرعقلائی و بیدادگرانه بودن این نظام اجتماعی که خرد را بی ارج و خدمت به همنوع را مطرود می داند، فقط نشانی از آن است که در شیوهً تولید و اشکال مبادله، تغییرات بی سرو صدائی صورت گرفته، که با شرایط اقتصادی نظام اجتماعی مفروض قبلی دیگر سازگار نیست.
به عبارت دیگر وسیلهً کم و بیش توسعه یافتهً از بین بردن فجایع مورد نظر نیز باید در خود مناسبات تولیدی تغییریافته، موجود باشد. این وسیله را نمی توان درکلهً خود اختراع کرد، بلکه باید با بکار انداختن کلهً خود، آنرا در واقعیت مادی ـ تولیدی موجود کشف کرد. (انگلس).
سوسیالیسم، فقط زمانی می تواند علمی باشد، که نه به نفی انتزاعی سرمایه داری، بلکه به درک علل واقعی غارت و سلطه، به عنوان یک واقعیت تاریخی نایل آید، واقعیتی که می تواند به ضد خود تحول یابد.
فقط در این صورت است، که سوسیالیسم، برنامهً سیاسی عملی در اختیار خواهد داشت و گرنه در حد تخیل و موعظهً اخلاقی باقی خواهد ماند.
در گذار از سوسیالیسم انقلابی به سوسیالیسم رفرمیستی، تجزیه و تحلیل واقعیت تاریخی جای خود را به موعظهً اخلاقی می دهد. فراخوان و رؤیا نیز می تواند مردم را به اقدامات سیاسی سوق دهد. بدون آرزوی پیروزی، تودهً انقلابی دست به عمل نمی زند. ولی آرزوها و رؤیاها همیشه فردی می مانند. چون هرکس حقیقت مطلق، خرد و عدالت خاص خود را دارد، که بسته به میزان فهم، شرایط زندگی، میزان دانش و درجهً تحصیل اوست. پس سوسیالیسم تخیلی فقط در حد کشف تصادفی این یا آن مغز نابغه می ماند.
اما وظیفهً تئوری سوسیالیستی، نه تنظیم یک سیستم بی نقص و ایده آل اجتماعی، بلکه بررسی جریان تاریخی ـ اجتماعی سرمایه داری است، که این طبقات متخاصم را ناگزیر پدید می آورد.
برای کشف وسیلهً حل این تضادها در وضعیت اقتصادی موجود، یعنی برای علمی کردن سوسیالیسم، باید نخست آنرا بر «زمین» واقعی گذاشت. (انگلس) تشخیص «زمین» واقعی، که ما بر آن ایستاده ایم و از آن شروع به حرکت می کنیم، باید آغاز تعیین علمی شکل گذار به سوسیالیسم باشد.
 



راه توده 222 11.05.2009

 


 

                                                                                                   بازگشت