راه توده                                                                                                                                                          بازگشت       

 

 

بموجب اسناد مکتوبی که می خوانید
شکل گیری جنبش سبز
توده ایها را غافلگیر نکرد!

سال های میان 1371 تا 1376 را باید از آن سال هایی دانست كه در تاریخ كشورها همچون دوران "بینابینی"، (حلقه ای در فاصله گذشته و آینده) از آنها یاد می شود. دوران های تاریخی كه از یكسو نتیجه دوران پیشین خود هستند و از سوی دیگر تدارك دوران پسین.

در اینگونه دوران ها دری بر روی گذشته بسته می شود و در همانحال دری دیگر بر روی آینده باز می شود. دوران 71 تا 76 بواقع چنین سال هایی در تاریخ 30 سال اخیر كشور ما بود.

 

 

 

 

 

سال های میان 1371 تا 1376 را باید از آن سال هایی دانست كه در تاریخ كشورها همچون دوران "بینابینی"، (حلقه ای در فاصله گذشته و آینده) از آنها یاد می شود. دوران های تاریخی كه از یكسو نتیجه دوران پیشین خود هستند و از سوی دیگر تدارك دوران پسین.

در اینگونه دوران ها دری بر روی گذشته بسته می شود و در همانحال دری دیگر بر روی آینده باز می شود. دوران 71 تا 76 بواقع چنین سال هایی در تاریخ 30 سال اخیر كشور ما بود. این سال ها از یكسو نتیجه و پایان دوران انقلابی پیشین بود و تجربیات و دستاوردها و شكست ها و پیروزی های آن دوران را در خود جمع كرده بود و از سوی دیگر همه آنچه در این سال ها می گذشت تدارك و نطفه بستن و رفتن به استقبال جنبش بزرگ دوم خرداد بود؛ جنبشی كه خود گام آغازین و تمرین و آزمایش و تجربه ای بزرگ در مسیر انقلاب سبز كنونی مردم ما بود.

در این سال ها بود كه "خط امام" با كنار گذاشته شدن از قدرت، بازاندیشی در نگاه ها و مواضع خود را آغاز كرد، اهمیت آزادی ها را درك كرد، مواضع خود را روشن تر و شفاف تر كرد. روزنامه سلام بتدریج توانست به سخنگوی بخشی از جامعه ما تبدیل شود. مجمع روحانیون مبارز و مجاهدین انقلاب اسلامی، پس از یك دوره ركود، فعالیت مجدد خود را آغاز كردند.  

در این دوران بود كه هاشمی رفسنجانی اجرای برنامه تعدیل اقتصادی از یكسو و ایجاد یك فضای سیاسی و فرهنگی نسبتا بازتر را كه به جلب قشرهای متوسط بیانجامد در دستور كار قرار داد. این سیاست با مقاومت سرمایه داری تجاری و سنتی و نظامیان تازه سرمایه دار شده روبرو شد كه پیگیری یك سیاست اقتصادی اولترا لیبرال را در شرایط ایرانی كه یك انقلاب را پشت سر گذاشته تنها در بسته نگه داشتن كامل فضای سیاسی و فرهنگی و روشنفكری ممكن می دانستند. این جریان عقب نشینی بعدی هاشمی رفسنجانی از اجرای برنامه تعدیل اقتصادی را كه زیر فشار توده های ناراضی و بویژه قیام اسلام شهر صورت گرفت نشانی از درستی درك خود از شرایط ایران دانستند و فشار به وی و تلاش برای بسته تر كردن و یكدست كردن حاكمیت را در دستور كار قرار دادند. علی خامنه‌ای رهبری اجرای این سیاست و بسته نگاه داشتن فضای فرهنگی و روشنفكری، در عین پیشبرد سیاست اقتصادی اولترا لیبرال را بعهده گرفت. انشعاب و شکل گیری "کارگزاران سازندگی" حاصل این مجموعه فشارها و اختلاف ها بود.

زمان لازم بود تا همه این مجموعه از خط امام سابق و مجاهدین انقلاب اسلامی و روحانیون مبارز گرفته تا كارگزاران سازندگی به یك درك مشترك از خطری كه بر سر راه آنان كمین كرده بود، یعنی خطر استبداد لجام گسیخته برسند و بر سر ضرورت آزادی ها - در چارچوب هایی معین و البته با دركی متفاوت - با یكدیگر متحد شوند. انتخابات مجلس پنجم و ائتلاف نوشته و نانوشته میان كارگزاران و چپ مذهبی نتیجه این درك مشترك بود.

بدینسان، طی سال های 71 تا 76 جامعه ایران و نیروهای سیاسی آن از درون فراز و نشیب ها و این سو و آن سو شدن ها، سرانجام چهره سیاسی قطعی خود را پیدا كردند. چهره ای كه تقریبا تا به امروز ثابت مانده است. زمان نشان داد ائتلاف هایی كه در این دوران شكل گرفتند بیانگر منافعی طولانی تر و درازمدت تر از یك ائتلاف انتخاباتی بودند و هستند. بدینسان سال های 71 – 76 سال های تدارك جنبش دوم خرداد شد، زیرا جنبش های بزرگ همیشه در همین گره گاه های تاریخی رخ می دهند. آنجا كه جامعه و لااقل نیروهای سیاسی پیشروتر آن، پس از یك دوره سردرگمی و اختلاف، سرانجام بر روی یك سلسله اصول اساسی، یا درك خطر مشترك به همگرایی رسیده اند.

ما اكنون راه توده چنین دوره ای را ورق می زنیم. یعنی در فاصله میان پایان یك دوران و آغاز دورانی نوین. یك دوران برای جامعه ایران و برای حزب توده ایران به پایان رسیده بود و یك دوران نوین در حال زایش بود كه باید راه و مسیر و مشی توده ای ها برای این دوران نوین پایه ریزی می شد. مسئله دقیقا آن بود كه این مشی نوین، منطبق با این دوران نوین را چگونه باید پایه گذاشت. صفحات نشریات اپوزیسیون خارج از كشور ایران در این دوران نشان می دهد كه در مواجهه با این شرایط و نیازهای آن، در تحلیل اوضاع و تعیین خط مشی سیاسی دو درك و دو دیدگاه روبروی هم قرار می گرفت. یك درك كه انسجام خط مشی سیاسی را در انطباق آن با جنبش و حركت جامعه جستجو می كرد و دركی دیگر كه این انسجام را در پیوند و هماهنگی میان یك سلسله مفاهیم می دید كه به آنها اعتقاد یافته بود.

اكثریت نیروهای اپوزیسیون خارج از كشور ایران با این شیوه دوم به مواجهه با این دوران رفتند. آنان نتوانستند، یا دقیق تر بگوییم نخواستند خط مشی سیاسی خود را از درون حركت جامعه ایران تعیین كنند. اوضاع درهم و برهم اقتصادی و سیاسی كشور و نارضایتی مردم و روند رو به "سرنگونی" حكومت تنها بعنوان چاشنی یك شیوه تحلیل قرار داشت كه اساس آن در جایی دیگر بود. در واقع اپوزیسیون خارج از كشور از رابطه منطقی میان مفاهیمی نظیر زندان، شكنجه، اعدام، تقابل سكولاریسم و مذهب، اختیارات ولایت فقیه، قانون اساسی جمهوری اسلامی، شورای نگهبان، نظارت استصوابی، انتخابات فرمایشی و مشابه آنها نتیجه گیری سیاسی می كرد و از آن برای خود خط مشی تعیین می كرد. مثلا خود به این نتیجه رسیده بود که تقابل اصلی جامعه تقابل سكولاریسم با مذهب است، نتیجه منطقی اینكه جمهوری اسلامی یا رژیم ولایت فقیه باید بركنار شود، نتیجه منطقی بعدی اینكه اصلاحات در چارچوب جمهوری اسلامی یا ولایت فقیه ممكن نیست، نتیجه سیاسی مشخصی كه حاصل كنار هم گذاشتن این منطق بود تحریم انتخابات یا هر نیرویی بود كه برای اصلاح در درون كشور مبارزه می كرد. در اینجا درك از مفاهیمی نظیر "رژیم" ولایت فقیه، یا "نظام" جمهوری اسلامی، سكولاریسم، مذهب و غیره نقش عمده را در نتیجه گیری ها داشت. اینگونه تعیین خط مشی البته تنها در ذهن آن كسانی كه این مفاهیم را كنار هم می چیدند دارای انسجام بود ولی با جنبش جامعه هیچ تناسبی نداشت، چرا كه جنبش جامعه همه این مفاهیم را نسبی و سراپا تابع تناسب قوا كرده بود.

نمونه كامل این شیوه را می توان در سازمان راه كارگر دید كه یك بار برای همیشه اعلام كرد هر انتخاباتی را در جمهوری اسلامی، اعم از مجلس، شوراها، خبرگان، رئیس جمهوری با شركت هر نامزدی تحریم خواهد كرد. بعبارت دیگر راه كارگر از هم اكنون می تواند بیانیه تحریم انتخابات بعدی را بنویسد و فقط نوع انتخابات و اسامی نامزدها و جای تاریخ آن را خالی بگذارد.

این شیوه آشكارا غیرمنطقی، از نظر  رهبران راه كارگر منطقی ترین بود. آنان شركت یا عدم شركت در انتخابات و اصولا مشی خود را براساس تناسب قوا، جنبش مردم، ماهیت نامزدها، شرایط اجتماعی و سیاسی تعیین نمی كنند بلكه براساس نتیجه گیری از اصول و مفاهیمی نظیر ضرورت سرنگونی جمهوری اسلامی، نقش ولایت فقیه، نبود آزادی نامزد شدن، نظارت استصوابی و مشابه اینگونه مفاهیم تعیین می كنند، مفاهیمی كه سیاستگزاران راه كارگر از آن دركی ثابت و تغییرناپذیر دارند و آنها را تابع جنبش مردم و جامعه و تناسب قوا نمی دانند.

ما به این شیوه اشاره كردیم. هم از این جهت كه تمایز آن را با شیوه راه توده دقیق تر بدانیم و هم از این جهت كه بنظر ما، این شیوه محدود به راه كارگر نشده و همه اپوزیسیون خارج از كشور را، در دوره مورد نظر ما، با شدت كمتر یا بیشتر در بر گرفت. با در ذهن داشتن این شیوه، تمایز راه توده بیشتر برای خواننده آشكار می شود. در مورد این تمایز جا برای سخن گفتن در آینده بسیار است. آنچه اكنون می توان گفت آنست كه برای راه توده، سال های 71 تا 75 دوران ارزیابی گذشته، درك وضعیت نوین، جستجو، زیر سوال بردن یقین های حاكم، و رسیدن به یك خط مشی بود كه انسجام آن نه حاصل رابطه ای در ذهن ما، بلكه حاصل هماهنگی میان ذهن ما با جنبش و تحول جامعه باشد.

مقاله "نظام، رژیم، دولت" كه در شماره 10 راه توده منتشر شد نمونه ایست از این که راه توده چگونه كوشید دركی درست از مفاهیمی مانند رژیم و نظام و دولت ارائه دهد. نه تنها این، بلکه شعارها با جنبش اجتماعی سنجیده و ارزیابی شود.

بازخوانی این مقاله نه تنها ارزش تاریخی دارد، بلكه برای داشتن دركی روشن تر از چشم اندازهای انقلاب سبز مردم ما خالی از فایده نیست.   

 

 

 

 

"نظام"، "رژیم"، "دولت"

راه توده  شماره 10

دوره دوم تیرماه 1372

 

 

 

اپوزیسیون جمهوری اسلامی (بویژه در مهاجرت) در اسناد، تحلیل ها و حتی مقالات و اظهار نظرهای شخصی، از سقوط جمهوری اسلامی و در انداختن "طرح نو" می گوید و می نویسد. پایه و زیر بنای تحلیل، که به این نتیجه گیری ختم می شود، همانا اوضاع اقتصادی – سیاسی- فرهنگی ایران و ماجراجویی ها، تخیلات، بی اطلاعی ها و کج فهمی های رژیم حاکم بر کشور، از جهان معاصر و روندهای اجتماعی است.

 

آمار و ارقام مربوط به اوضاع اقتصادی کشور را در هر نشریه فارسی زبان می توان یافت (حتی در نشریات روزانه و ماهانه داخل کشور دقیق تر و تازه تر از مطبوعات منتشره در مهاجرت) و در باره اوضاع سیاسی – فرهنگی نیز تصور نمی رود کسی- نه در داخل و نه در خارج از کشور- از آن بی اطلاع باشد. (و به شهادت مطبوعات داخل کشور-  ای بسا، در این زمینه نیز آگاهی مردم داخل کشور از مهاجرین بیشتر باشد)

 

میزان اعتقاد و باور مردم به مسئولین طراز اول رژیم نیز در انتخابات اخیر ریاست جمهوری مشخص شد. تحریم 16 میلیونی انتخابات و انتخاب رئیس جمهور با یک سوم رای دارندگان حق رای، از یک سو گویاترین شاهد این آگاهی است و از سوی دیگر نشان می دهد، که حاضرین در صحنه – همچنان- هوشیارتر از کشتی به گِلِِ نشستگان در مهاجرت عمل می کنند.

بنابراین، بحث بر سر میزان اطلاعات و آگاهی اپوزیسیون و یا در واقع "صغرا"ی استدلال آنها نیست. بلکه گفتگو برسر مرزهای مغشوش، نتیجه گیری و یا "کبرا"ی ثابتی از داده های آماری و مشاهدات جاری است.

این مرزها گاه آن چنان مغشوش اند، که شنونده و یا خواننده بسیاری از دیدگاه ها و تحلیل های اپوزیسیون – بویژه اپوزیسیون مهاجر- نمی داند، که سرانجام باید روی صندلی "تاج نشان" بنشیند، یا روی "منبر" واژگون شده، جائی برای نشستن پیدا کند!

چه چیز بد است و باید برود و چه چیز، بالقوه دارای ظرفیت های مثبت است و باید بماند؟ و سرانجام، مرزهای سرنگونی و جابجائی در میهن ما در کجا قرار دارند؟

به نظر می رسد، که در برخی از سازمان ها و احزاب اپوزیسیون این مغشوش نویسی و مغشوش گوئی، نه تنها از تفکر فرصت طلبانه و نشستن در کمین حوادث بر می خیزد، بلکه بر آشفته اندیشی و خام خیالی، ناشی از دوری از جامعه، نیز متکی است.

در این زمینه می توان شاهد مثال را از نشریات گوناگون آورد؛ حتی نشریاتی، که سال ها مدعی پیشآهنگی خلق را داشته اند و سوار بر اسب سرخ در میدان عدالت اجتماعی و مبارزه علیه امپریالیسم می تاختند، اما یکباره سمند تیزپایشان در مرداب فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم فرو رفته است و اکنون، برای رهائی، به هر ریسمانی چنگ می اندازند، مگر همان ریسمانی، که سال ها با نادیده گرفتن حق پیشکسوتی دیگران، مدعی مالکیت تام و تمام آن بودند!

این یک بحث باز و همه جانبه است، که باید از زوایای مختلف بدان پرداخته شود.

از جمله، در ماه های گذشته، طی نامه های متفاوت، از ما پرسیده اند، که "راه توده" طرفدار سرنگونی است و یا استحاله؟ بدون آن که مشخص کرده باشند، منظورشان از سرنگونی چیست و چه چیز را در نظر دارند و استحاله به چه می گویند و هدف از به کار بردن این اصطلاح، در ارتباط با رژیم حاکم بر ایران چی و کی است؟

خواننده دیگری نوشته است، که این شعار "زنده باد صلح زنده باد آزادی- طرد باد "رژیم ولایت فقیه"، آیا همان "جبهه واحد ضد دیکتاتوری است"؟ منظور از طرد باد رژیم... یعنی برقرار باد جمهوری اسلامی؟ و یا سرنگون باد کل جمهوری اسلامی؟ او اضافه می کند:

"آیا منظور این است، که پیرامونیان رژیم نیز به جبهه براندازی رژیم بپیوندند (نظیر استدلالی، که در باره جبهه واحد ضد دیکتاتوری می شد)، و اگر شد و پیش آمد (نظیر زمان شاه و سلطنت) کل نظام سرنگون شود؟ اگر استدلال این است(که ظاهرا همین است)، چگونه می توان پیرامونیان رژیم را، که هوادار نظام و دارای گرایش های قوی مذهبی هستند و سر به میلیون ها زحمتکش شهری و روستایی نیز می زنند، به این جبهه جلب کرد؟ آنها که خود را صاحب انقلاب می دانند و با غرور، دشوارترین شرایط را پشت سر گذاشته اند و حتی سران رژیم کنونی نیز قادر نیستند با همه ترفندهایی که به کار می برند، شانه های خود را از زیر بار فشار آنها خارج کنند و با خیال آسوده "شاه"راه زد و بند با امپریالیسم، و در راس آنها امپریالیسم آمریکا را بپیمایند – حتی اگر به همان اندازه، که گرسنه و ناراضی اند، ساده دل نیز باشند- جلب چنین جبهه ای خواهند شد؟"

در این زمینه یکی دیگر از نویسندگان نامه ها، ضمن مردود دانستن تشابه جامعه امروز ایران با ایران زمان شاه سرنگون شده و در نتیجه صحیح نبودن تکرار بخش هایی از مقالات و استدلالهای حزب توده ایران در دهه 50، در خصوص جبهه واحد ضد دیکتاتوری، در لابلای استدلال های کنونی در باره لزوم تشکیل جبهه "صلح – آزادی طرد..."، قسمت هایی از مقاله استوار و غنی زنده یاد "ایرج اسکندری"، در توضیح دلایل و پایه های علمی – اجتماعی برنامه سال 52 حزب توده ایران، که در نشریه دنیا، ارگان تئوریک حزب توده ایران شماره اول، دوره دوم، سال 1352 چاپ شده، ارسال داشته است و بازخوانی آن را به منظور مقایسه توصیه کرده است.

پایه های استدلال شعار "زنده باد صلح- زنده باد آزادی" مربوط است به دوران جنگ ایران و عراق، که بعدها "طرد باد- " هم بدان گره زده شد!

آن دوران سپری شده است و اگر خطر جنگ در ایران وجود داشته باشد (که در حال  حاضر هنوز چنین خطری وجود عملی ندارد تا شعار آن توسط مردم درک و لمس شود)، آیا نباید این خطر پایه تحلیلی دیگری داشته باشد، که با پایه تحلیلی دوران جنگ با عراق تفاوت کامل دارد؟

شعار؛ یعنی کوتاه ترین، خلاصه ترین و گویاترین نتیجه گیری از یک تحلیل علمی متکی به شرایط لحظه، که همه طبقات و اقشار اجتماعی، نه تنها با اولین نگاه منظور و هدف آن را درک کنند، بلکه آن را در مقایسه با زندگی روزانه خود کاملا لمس کنند. کلمات این کوتاه ترین تحلیل (شعار تاکتیکی) باید آن چنان از میان لغات، اسامی و کلمات جاری بر زبان توده مردم گرفته شده باشد، که همگان و بویژه زحمتکشان شهر و روستا بدون درنگ آن را درک کنند. آیا در شرایط کنونی میلیون ها ایرانی مفهوم و هدف از شعار "طرد باد رژیم ولایت فقیه" را درک می کنند؟ و یا مجبور هستیم، وقتی آن را روی دیوار می نویسیم، در کنار آن بایستیم و به خواننده ای که از معنی آن سردرنمی آورد، پیش از سررسیدن گشت کمیته و سپاه و سر درآوردن از زندان "اوین" معنی آن را توضیح دهیم! اگر منظور حذف اصل ولایت فقیه از قانون اساسی است، که خوب می توان آن را با همین صراحت گفت و در ضمن در دفاع از قانون اساسی نترسید و اگر منظور مبارزه با دیکتاتوری مذهبی است، که این مفهوم نیز کلمات خاص خود را می طلبد. "طرد" دیگر کدام صیغه سیاسی است؟

اگر این روزها کسی روی دیوار شهرها و روستاها ایران بنویسد: "زنده باد صلح"، مردم حق دارند بپرسند، منظور کدام صلح است؟ ما که جنگ با عراق را تمام کردیم. اغلب فکر می کنند، این شعار مربوط به 6 سال پیش است، که هنوز سپاه و کمیته وقت نکرده اند آن را از روی دیوارها پاک کنند! اگر منظور سیاست جنگ طلبی رژیم، خرید بی وقفه تسلیحات... است، که این هدف نیز، خواه ناخواه شعار دیگری را می طلبد؛ و اگر هدف افشای سیاست های جنگ طلبی رژیم در کردستان است، که حقوق خلق ها باید شعار باشد، اگر منظور از "طرد رژیم ولایت فقیه"، همانا بازگشت آزادی ها به جامعه است، پس زنده باد آزادی چیست؟ رفتن رژیم ولایت فقیه، یعنی برقراری، آزادی ها و اگر با آزادی ها، رژیم ولایت فقیه حذف می شود، دیگر "طرد ولایت فقیه" چه صیغه ای است؟ مثل آن می ماند، که در زمان شاه می نوشتیم: "جبهه واحد طرفدار آزادی، مخالف دیکتاتوری"!

اگر در توضیح سیاست حزب توده ایران در دفاع از "جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن (که با ذکر چند توضیح و شرط بدان رای دادیم) درمانده ایم، که این دیگر به صغرا و کبری نیاز ندارد.

از آنجا که از این گونه پرسش ها به کرات دریافت شده و در پاره ای از آنها، پایه های تحلیل طبقاتی جامعه کنونی ایران، نیروهای مذهبی هواخواه آرمان های اولیه انقلاب نقش تاریخی مثبت و یا منفی روحانیت در هر جنبش اجتماعی ایران و... مطرح شده است، به عنوان بحث مقدماتی تصمیم گرفته شد، تا ابتدا سه مقوله "دولت – نظام- رژیم" برای تدقیق مرزبندی ها و سد کردن راه گریز آن جریان های سیاسی، که بین دو صندلی رژیم و نظام می نشینند و جسارت بیان صریح دیدگاه خود را ندارند، توضیح داده شود.

 

نظام

 

براساس تحقیق مدون و منتشر شده "ایرج اسکندری"، در نشریه دنیا (در ادامه سلسله مطالب مربوط به توضیح پایه های علنی طرح برنامه حزب توده ایران، منتشره در سال 52) "نظام" به آن برآمد اجتماعی گفته می شود، که پس از جابجایی طبقاتی در یک جامعه شکل می گیرد. معمولا این برآمد، حاصل جهش های انقلابی (فارغ از شکل و شیوه آن) است و گاه ابعاد منطقه ای به خود می گیرد. قانون اساسی نظام جدید که جانشین نظام پیشین شده است، برآمد این تحول و بیان کننده کیفیت نظام جدید است، که آماج ها و اهداف انقلاب به پیروزی رسیده نیز در آن منعکس است.

در کشور ما "ایران"، در سال 57 یک انقلاب عظیم به مفهوم دقیق و علمی آن به وقوع پیوست. یک نظام اجتماعی سرنگون شد و نظام نوینی جانشین آن شد. قانون اساسی جمهوری اسلامی (که رژیم کنونی سعی دارد کمتر از آن یاد کند) آینه اهداف آن انقلاب (علیرغم کمبودها و نواقصی، که در آن وجود دارد و از اعتبار آن بعنوان قامت نمای شکوهمند آن انقلاب می کاهد) است. این قانون، نام نظام را ( با همه محتوای مندرج در قانون اساسی) جمهوری اسلامی اعلام داشت.

 

ما و دیگران، کدام نظر توضیحی و یا تکمیلی را داشتیم و داشتند، چرا در آن شرایط جمهوری اسلامی نه یک کلام بیش و نه یک کلام پس، به رای مردم گذاشته شد، نقش روحانیت و بویژه آیت الله خمینی در آن شرایط چه بود؟ و... هیچ کدام به تدقیق این بحث و استدلال کمک نمی کند.

 

ما در این بحث مقدماتی فقط می خواهیم بدانیم، که "نظام" یعنی چه؟ و روشن کنیم، که جمهوری اسلامی متکی به قانون اساسی برآمده از انقلاب 57، فقط نامی است برای این نظام.

 

 

دولت

 

مجموع دستگاه اداری و اجرایی را، که در کشور مستقر است، دولت می گویند. دولت تنها نقش اجرائی باید داشته باشد و در چارچوب قوانین منتج از قانون اساسی باید حرکت کند. وظایف دولت در عرصه سیاست خارجی – سیاست فرهنگی- اجتماعی و سیاست های اقتصادی، با توجه به مصوبات مجلس (که باید منطبق با قانون اساسی باشد)، خلاصه می شود.

 

رژیم

 

شیوه عملکرد مجموع دستگاه دولتی (در کشور ما از رهبر تا کارمند دولت و از عالیرتبه ترین فرماندهان ارتش تا ساده ترین سربازان و...) را رژیم می گویند. رژیم می تواند پیوسته متکی به آراء آزاد و فارغ از تهدید و خطر مردم باشد (که اگر به هر شکل و تقدیر در ابتدای پیروزی انقلاب بود، اکنون دیگر نیست)؛ رژیم می تواند متکی به پارلمان باشد و پارلمان نقش اساسی را در کشور داشته باشد؛ رژیم می توان متکی به آزادی احزاب باشد. رژیم می تواند دیکتاتوری نظامی باشد، رژیم می تواند متکی به دیکتاتوری مذهبی و یا نژادپرستی باشد و...

 

بنابراین، رژیم یعنی شیوه حکومت؛ و همه حکومت های پیوسته نامومن به اهداف انقلابی، که نظام نوین را جانشین نظام سرنگون شده کرده است، باقی نمی مانند و در چارچوب آن قوانین، که با توجه به آرمان های انقلاب تصویب شده، حرکت نمی کند. رژیم کنونی در ایران از جمله بارزترین مثال ها در این زمینه است. این رژیم، پشت به اهداف واقعی انقلاب 57 و حتی قانون اساسی مصوبه نظام جانشین (نظام شاهنشاهی) حرکت می کند و بر اساس همه شواهدی که حتی مخالفان طرفدار نظام در داخل کشور نیز آن را بر زبان می رانند و بر کاغذ می نگارند، اندیشه بازگرداندن کامل نظام اقتصادی گذشته (شاهنشاهی) را به کشور دارد. نظامی که با انقلاب سرنگون شد. این عمل در ساده ترین و صریح ترین کلمات یعنی پشت کردن به انقلاب بزرگ سال 57. لذا خواست برکنار کردن چنین رژیمی، خواست به جایی است.

 

این آن نکته ایست، که به صراحت باید روشن کرد و گفت که هدف از سرنگونی رژیم، آیا دفاع از قانون اساسی برآمده از انقلاب سال 57 است یا نه؟

 

به نظر ما، بحث اساسی، تازه از اینجا آغاز می شود؛ پیش از آن که مفهوم و معنی "طرد" را مجبور باشیم توضیح دهیم. و یا، طالب "صلحی" شویم، که از سر اتفاقا هنوز وجود دارد و اگر خطر بهم خوردن آن در آینده وجود داشته باشد، (که وجود دارد)، در این صورت نیز باید برای این هدف، کلام و نام دیگری انتخاب کنیم، که تحلیل ما را از احتمالات آینده برساند. احتمالاتی، که می تواند تمامیت ارضی ایران را تهدید کند و به حوادثی در داخل کشور ختم شود، که ابعاد آن بسیار وخیم تر از حاصل ادامه فاجعه بار جنگ با عراق خواهد بود. در این صورت است، که باید رویدادهای اطراف ایران را به دقت زیر نظر داشت و حقایق مربوط به رویدادها را بدون ملاحظه این گرایش و یا آن گرایش سیاسی و یا ملی و خلقی نوشت و سیاست های امپریالیسم را بویژه در ارتباط با آینده کشورمان گفت. در این افشاگری، سهم رژیم ایران، و بویژه سیاست اقتصادی آن را در همسوئی با سیاست امپریالیسم جهانی هرگز نباید فراموش کرد. اگر فصل مشترکی بین ما (به عنوان هواداران و مدافعان آرمان های انقلاب سال 57) و طرفداران مذهبی نظام جمهوری اسلامی وجود داشته باشد، همین است و بس. این فصل مشترک، سرآغاز تلاش برای نجات ایران از شر "رژیمی" است، که برای ماندن بر اریکه قدرت، حاضر به همه نوع معامله و زدو بند با امپریالیسم جهانی و ادامه اختناق و حذف همه نیروهای ملی- استقلال طلب و مدافع آرمان های اولیه انقلاب- حتی مذهبی ترین نیروها-. و پیوند زدن قطعی سرنوشت آن ها با سرنوشت دیگر نیروهای دگراندیش ایران است، که زودتر از آنها زیر ضربه قرار گرفتند. از این فصل مشترک، "نطفه سرنگونی رژیم، به مفهوم تعویض حاکمیت در چارچوب نظام جمهوری اسلامی" و نجات ایران متولد می شود. و ای بسا مثلا "جبهه واحد نجات ایران" و یا مثلا "جبهه آزادی و استقلال"... که هم مبارزه با ترفندها و نقشه های امپریالیسم امریکا را برای آینده ایران و منطقه در نظر دارد و هم برقراری رژیم جدیدی متکی به آراء واقعی مردم خلاصه ترین و صریح ترین کلمات برای رساندن اهداف مرحله ای باشد. چنین جبهه ای می تواند با قامت برافراشته از آرمان های انقلاب 57 دفاع کند و درهای آن به روی همگان و از جمله هواداران مذهی نظام، اگر از حوادث 15 سال گذشته درس های لازم را برای همکاری و همسنگری با همه نیروهای وطن پرست و دگراندیش آموخته باشند، باز باشد.

 


 

 

            راه توده  261    15 فروردین ماه 1389

 

بازگشت