راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

مرور راه توده
نفی مرزهای
خودی و غیر خودی
دستاورد بزرگ
برای جنبش سبز است

 

جنبش سبز مردم ما می‌رود كه سرانجام به مرزهای خودی و غیرخودی نقطه پایان بگذارد و این دستاوردیست كه یك روزه بدست نیامده است. نه تنها یك روزه بدست نیامده كه حاصل 30 سال تجربه و خون و زحمت مردم ماست. بلافاصله پس از پیروزی انقلاب حجتیه و سرمایه تجاری و شبه نظامیان راست برای ایجاد تفرقه میان مردم و بیرون كشیدن خود از زیر ضربه انقلاب مرز خودی و غیرخودی را با خط كشی میان نیروهای مذهبی و غیرمذهبی ایجاد كردند. هدف آنان محروم كردن نیروهای مترقی مذهبی از پشتیبانی نیروهای مترقی غیرمذهبی و از این طریق نابود كردن هر دو اینان بود. حمله به حزب توده ایران با همین هدف انجام شد كه سرانجام آن به بیرون كردن خط امام از حاكمیت انجامید. به موازات حجتیه، در بیرون از حكومت نیز سلطنت طلب‌ها مرز خودی و غیرخودی را تحت عنوان "سنتی و مدرن" برپا كرده بودند. بنا به ادعای سلطنت طلب‌ها، مخالفت توده‌های مردم با رژیم شاه از این جهت بود كه شاه می‌خواست این را "مدرن" كند و مردم تاب هضم این همه "مدرنیسم" را نداشتند. خمینی بدین شكل نماینده مردم عقب افتاده "سنتی" شد كه با این مدرنیسم مخالف بودند.
تحولات انقلاب ایران، حذف نیروهای چپ، تبدیل شدن آنان به اپوزیسیون جمهوری اسلامی و در نتیجه قرار گرفتن درازمدت آنان در كنار طرفداران سلطنت بتدریج در بخشی از نیروهای چپ (سابق) این تصور و این فكر را پرورش داد كه با طرفداران سلطنت و رژیم سابق دارای منافع مشترك هستند. مبارزه مشترك، شعارهای مشترك، همواره ایجاد كننده احساس منافع مشترك است و زمینه ساز بوجود آمدن ایدئولوژی‌ها و نظریه‌هایی است كه بیانگر وجود این منافع مشترك باشند. در نتیجه تقسیم سلطنت طلبانه جامعه ایران به خودی و غیرخودی براساس تضاد میان سنتی و مدرن به درون بخشی از چپ سابق ایران كه اكنون در اپوزیسیون خارج كشور بود نفوذ كرد. فروپاشی فكری و ایدئولوژیك اپوزیسیون از اینجا آغاز شد. سلطنت طلب‌ها و بخشی از چپ‌های پیشین نماینده "مدرنیسم" شدند كه باید مشتركا دربرابر انقلاب ایران كه نماینده "سنت" بود می‌ایستادند.
بدینسان ایدئولوژی حجتیه در داخل حكومت یك سر هم در داخل اپوزیسیون پیدا كرد. به همان شكل كه حجتیه، كمونیست‌ها را بعنوان مدرن و غیرمذهبی در كنار شاه قرار می‌داد و كلان تاجران و سرمایه‌داران و زمین داران بزرگ را بعنوان سنتی و مذهبی در كنار توده‌های زحمتكش جا می‌زد؛ به همان شكل نیز در اپوزیسیون خارج كشور، سلطنت خود را نماینده مدرنیسم معرفی می‌كرد و نیروهای مترقی اپوزیسیون را پشت سر خود و در برابر همه جناح‌های جمهوری اسلامی كه نماینده سنت معرفی می‌شدند می‌خواست.
اوضاع در اپوزیسیون ایران در دهه هفتاد خورشیدی چنین بود. بی توجهی به داخل كشور، اهمیت ندادن و ناچیز انگاشتن مبارزه درون نیروهای مذهبی و در حكومت و حاشیه حكومت، تصور اینكه همه این نیروها یك پارچه و نماینده "سنت" و عقب ماندگی و ارتجاع هستند حاصل غلبه این نگرش بود. بر این اساس بود كه اندیشه ایجاد یك "آلترناتیو" در خارج كشور جای تشكیل یك جبهه از داخل و خارج را گرفت و تحریم انتخابات‌ها و برآمدهای داخل كشور جانشین شركت فعال در آنها شد.
مقاله "توده‌های مردم برای سنت‌های مذهبی انقلاب نكردند!" (راه توده 49 تیرماه 1375) در چنین فضایی و برای پاسخ به اینگونه دیدگاه‌ها و تبلیغات وسیع منتشر شد. در این مقاله با اشاره به نوشته‌ای از آقای مهرداد درویش پور گفته می‌شود:


"در کارزاری که برای توجیه نگارش توبه نامه و ابراز لابه و زاری از شرکت در انقلاب جریان دارد بحث «مدرنیسم» یا «سنت گرائی» در مركز تحریف انقلاب ایران قرار گرفته و هر روز به اشکال تازه و به ظاهر قابل دفاع تری عرضه می‌شود. یکی از آخرین نمونه‌ها در این مورد مقاله "نگاهی به علل، ترازنامه و چشم انداز انقلاب" به قلم آقای "مهرداد درویش پور"، منتشره در نشریه میهن است."


راه توده با اشاره به نظریه پردازی‌های "جامعه شناسانه" آقای درویش پور در تقسیم جامعه ایران به قشرهای سنتی و قشرهای مدرن نوشت:


"درست است که گروه هائی از این یا آن قشر و طبقه اجتماعی در کشور ما، صرفنظر از آن که آن‌ها را زیر چه نامی دسته بندی کنیم، به لحاظ موقعیت و نقش خود در ساختار تولید و به دلیل لطمه‌ای که رشد سرمایه داری وابسته به زندگی آنها وارد ساخته بود و یک سلسل دلایل دیگر، در احیای مناسبات سنتی نوعی چشم انداز و گریز از وضع موجود و خلاصی از دیکتاتوری و ارتجاع را مشاهده می‌نمودند. ... اما حزب توده ایران هرگز معتقد نبود كه «اساس» خواسته‌های این اقشار بازگشت به جامعه سنتی است. به هیچ وجه نمی توان گفت که آن میلیون‌ها توده مردم، مثلا روستائی و حاشیه نشین «در اساس» بدین لحاظ در جنبش انقلابی شرکت کردند که جامعه ایران به جامعه‌ای سنتی مبدل شود. این اقشار نیز مانند بقیه مردم ایران در اساس از سلطه امپریالیسم رنج برده، خواهان برقرار حاکمیت ملی، از میان رفتن دیکتاتوری و استقرار عدالت اجتماعی و برخورداری از یک زندگی انسانی بودند. اگر یک لحظه جز این بود، با برقراری "جامعه سنتی" می‌بایستی مبارزه این اقشار و طبقات علی الاصول خاتمه پیدا کرده و همه آنها به مدافعان بی چون و چرای جمهوری اسلامی مبدل شده باشند. در حالیکه برعکس، اکنون كه نیروهای حجتیه‌ای در جمهوری اسلامی پیش از هر زمان دیگر معیارهای به اصطلاح «سنتی» و در واقع ارتجاعی خود را به جای معیارهای انقلابی و دمکراتیک نشانده اند، کمتر از هر زمان از حمایت همان اقشار «سنتی» برخوردار هستند."


راه توده با اشاره به ادعای آقای درویش پور كه براساس این تقسیم بندی سنتی و مدرن كل جنبش مذهبی انقلابی در ایران را "بنیادگرایی اسلامی" نام می‌داد نوشت:


"اولا همه جنبش مذهبی ایران به هیچوجه در چارچوب مفهوم رایج «بنیادگرائی اسلامی» قرار نمی گیرد و در درون این جنبش گرایش‌ها و تفاوت‌های بسیار جدی وجود دارد؛ ثانیا ندیدن این تضادها و انکار آنها تنها به نفع نیروهای ارتجاعی تمام شده و تمام خواهد شد"


راه توده با اشاره به انتخابات پیش روی ریاست جمهوری دوره هفتم (دوم خرداد) و با احساس خطری كه بی اعتنایی به این انتخابات برای جامعه ایران و اپوزیسیون خواهد داشت نوشت:


اگر چپ نمائی‌های تحریم کنندگان انتخابات (مجلس پنجم) و اندیشه عدم مقاومت در برابر حجتیه و ارتجاع موفق و پیروز شده بود، در آن صورت نه فقط مجلس یک دست حجتیه و رسالت، بلکه ریاست جمهوری آن‌ها نیز با همه پیامدهای فوق العاده منفی و خطرناکی که برای آینده کشور ما داشت، از هم اکنون امری مسلم و قطعی بود."
 

راه توده نوشت اگر تضاد عمده جامعه ایران میان سنت گرایی و مدرنیسم است پس تقابل آن زمان 17 ساله و اكنون 30 ساله درون جمهوری اسلامی و میان این نیروهای "سنتی" از چیست و در كجاست؟ راه توده نوشت:


"ارابه نبرد «شبه مدرنیسم و سنت گرائی» درویش پور، پس از آن که به دوران بعد از پیروزی انقلاب می‌رسد؛ بکلی در گل می‌نشیند. زیرا در تحلیل مسیر رویدادهای دوران پس از بهمن 57 است که نقطه ضعف بزرگ تحلیل‌های وی آشکار می‌شود که قادر نیست، علل تضادها میان نیروهای مذهبی و اقشار «سنت گرا» و دلائل 17 سال نبرد میان آن‌ها را توضیح دهد. در اینجاست که وی با این پرسش بزرگ مواجه است که اگر جنبش مذهبی در ایران به شکل «بنیادگرائی اسلامی» یکپارچه است و خصلت عمده آن نمایندگی اقشار سنت گرا در برابر «مدرنیسم» است، پس دلائل این همه جابجائی و مبارزه و تضاد و جنبش در صفوف نیروهای مذهبی در 17 سال گذشته، چیست؟"
 

اینكه در جامعه ایران در مقطع انقلاب 57 قشرهای سنتی و مدرن وجود داشتند كه دنیای فكری متفاوتی با یكدیگر داشتند امریست آشكار. اینكه نفس وجود گسترده این قشرهای سنتی خود بیانگر نوع "مدرنیسم" سطحی و گزینشی و غیردموكراتیك شاهانه بود نیز روشن است. این مدرنیسم بر مبنای بیرون كردن اكثریت بزرگ مردم از روند برخورداری از دستاوردها و مواهب زندگی مدرن و انسانی بنا شده بود. ولی بحث بر سر این بود و هست كه آیا می توان این تمایز را عمده دانست و اتحادها و ائتلاف ها را بر اساس كنار هم قرار دادن قشرهای سنتی و مدرن شكل دارد؟ بنظر حزب توده ایران نه! راه توده در توضیح سیاست حزب توده ایران نوشت كه پایه سیاست حزب ما دقیقا بر نفی عمده بودن تضاد سنت گرایی و مدرنیسم قرار داشت:


"پایه درک حزب ما از اوضاع ایران آن بود که نیروهای مذهبی شرکت کننده در انقلاب، علیرغم ظاهر مشترک مذهبی و سنتی آنها، که ممکن است عده‌ای را فریب دهد، به هیچ وجه یک پارچه نیستند و نمی توانند یک پارچه باشند و در میان آن‌ها تضادها و تمایزها با محتوای طبقاتی وجود دارد که الزاما یک دوران نبرد برای به دست گیری رهبری را به دنبال خواهد آورد که ما آن را نبرد "که بر که" نام نهادیم. این ظاهر مشترك سنتی و مذهبی را باید كنار زد و آن محتوای طبقاتی را برجسته ساخت تا بتوان جامعه را در سمت مترقی به پیش راند.
حزب توده ایران با تشخیص دقیق استراتژی نیروهای دست راستی به منظور منحرف ساختن نبرد طبقاتی و جنگ مذهبی و غیر‌مذهبی را به جای آن قرار دادن، بدین نتیجه رسید، که اولا باید با دفاع از نیروهای مترقی مذهبی مانع از عمده شدن جنگ‌های مصنوعی سنتی و مدرن و مذهبی و غیرمذهبی گردید و ثانیا بزرگ ترین نیروها را برای ضربه زدن به پایگاه طبقاتی ارتجاع و سرمایه داری وابسته جمع آوری کرد."


راه توده در همینجا به موقعیت اپوزیسیون پرداخت و با نفی یكپارچه بودن اپوزیسیون بعنوان "مدرن" در برابر نیروهای مذهبی بعنوان "سنتی" نوشت:


"از میان دو رشته تضادها و نبردها در جامعه ایران، یعنی از یک سو تضاد میان جناح‌ها و نیروهای مذهبی در جمهوری اسلامی با یکدیگر و از دیگر سو تضاد میان اپوزیسیون با جمهوری اسلامی، کدام یک در سرنوشت جامعه نقش تعیین کننده و اصلی و کدام نقش تابع و فرعی داشته است؟ به عبارت دیگر سرنوشت جامعه ایران به طور عمده در کجا تعیین می‌شده است و تعیین می‌شود؟ در نبرد میان اپوزیسیون و جمهوری اسلامی، یا در نبرد "که بر که" در درون جمهوری اسلامی؟
هر چند که شاید تمایل ما به عنوان یک حزب اپوزیسیون بر آن باشد که تضاد میان اپوزیسیون و جمهوری اسلامی را تضاد سیاسی تعیین کننده سرنوشت جامعه بدانیم، اما واقعیت‌ها و حوادث 17 سال اخیر مجالی برای این تمایل باقی نمی گذارد. کافی است در این مورد تنها به نتایج نبردهای سال‌های 63 تا 67 که به پیروزی ائتلاف راست انجامید و پیامدهای وخیم آن بر سرنوشت کشور، یا مثلا به سرنوشت مجلس چهارم که به کنار رفتن نمایندگان گروه "چپ" انجامید و سپس پیگیری برنامه تعدیل اقتصادی، خصوصی سازی‌ها، بالا آوردن ده‌ها میلیارد بدهی برای کشور، که نه فقط امروز، بلکه شاید تا سال‌ها بر سرنوشت جامعه ایران تاثیر خود را باقی گذارد، توجه نمائیم. یا سرنوشت مجلس پنجم و انتخابات آینده ریاست جمهوری را در نظر بگیریم که شکست یا پیروزی دارو دسته حجتیه – رسالت برای تصاحب آن، هر کدام برای یک دوره معین و شاید طولانی تاثیر عمده و تعیین کننده بر سرنوشت جامعه داشته و خواهد داشت.
برخلاف آن چه در اپوزیسیون جمهوری اسلامی شایع است، که همواره و نزدیک به 17 سال است، گفته می‌شود، مبارزات موجود در جمهوری اسلامی "جنگ زرگری"، یا به قول سلطنت طلب‌ها، "جنگ آخوندها" است و هیچ تاثیری برای مردم ایران ندارد، برعکس، این موضع بخش هائی از اپوزیسیون است که روز به روز اهمیت کمتری در سرنوشت جامعه پیدا می‌کند. این واقعیت شاید برای کسانی در خارج از کشور شوک الکتریکی باشد و همه پنبه‌های رشته شده آنها در سال‌های اخیر را بار دیگر پنبه کند و معادلات تحلیلی و سیاسی آنها را کاملا بهم بزند، اما این نوع برآشفتگی‌ها تغییری در اصل واقعیت نمی دهد. واقعیت با ما همآهنگ نمی شود، این ما هستیم که باید با قبول و درک آنها، در مسیر حرکت این واقعیات تاثیر گذاریم. توده ای‌ها در این زمینه، مانند همیشه، وظیفه‌ای تاریخی بر عهده دارند!"
 

آنچه را راه توده در آن زمان و برای نخستین بار بیان كرد بعدها و پس از انتخابات دوم خرداد برخی از چهره‌های واقع بین تر اپوزیسیون پذیرفتند. چنانكه آقای فرخ نگهدار آن را تحت عنوان اینكه "گرانیگاه هر نوع مبارزه ای در راه دموكراسی برای ایران در كلی ترین شكل آن هنوز روی محور رژیم – اپوزیسیون قرار نگرفته است" مطرح كرد كه بیان واقعیت مورد اشاره راه توده به شكلی دیگر بود. در داخل كشور نیز بعدها سعید حجاریان در همین بحث تاكید كرد: "ما نیز بر این باوریم كه "فضای عمومی سیاست در ایران در روندهای آتی (و از جمله روند مردم سالاری) تابع تغییرات در تناسب ساختاری تعادل نیروها در نظام جمهوری اسلامی خواهد بود و نه تابع تناسب قوا میان نیروهای اپوزیسیون و نیروهای نظام." ("جمهوریت، افسون زدایی از قدرت" نوشته سعید حجاریان – صفحه 450)
راه توده سرانجام ضرورت پایان دان به مرزهای سنت و مدرن و خودی و خودی و ایجاد یك جبهه مشترك از همه طرفداران تحولات را چنین یاداور شد:


"به همان شکل که انقلاب ایران انقلاب سنت گراها علیه مدرنیست‌ها نبود، به همان شکل نیز جامعه ایران به انقلاب مدرنیست‌ها علیه سنت گرایان نیاز ندارد. مردم ایران و زحمتکشان کشور ما قبل از هر چیز به یک آگاهی طبقاتی، آگاهی از منافع مشترک و شناخت دشمن مشترک و غارتگران جامعه و یک اتحاد وسیع نیاز دارند، اتحاد در برابر دشمنانی که می‌توانند چهره مذهبی، مدرن، سنتی یا غیر‌سنتی داشته باشند.
برای کمک به رشد این آگاهی طبقاتی و درست برای جلوگیری از گسترش توهم وجود منافع مشترک بر اساس مذهبی و غیر‌مذهبی، سنتی و مدرن است که نیروهای راستین چپ وظیفه دارند، تا از مبارزه نیروهای مترقی مذهبی دفاع کنند، تا بتوانند این اندیشه را درون وسیع ترین توده‌های مردم مذهبی و غیر‌مذهبی بپرورانند که همه آنها صرفنظر از عقاید خود دارای منافع مشترک هستند که می‌توان برای آنها مشترکا مبارزه کرد."


جنبش سبز مردم امروز ما خواستی جز این دارد؟

متن كامل مقاله را در زیر بخوانید:

راه توده 49
دوره دوم تیر ماه 1357


توده‌های مردم برای سنت‌های مذهبی انقلاب نکردند!

در سال‌های اخیر، نه فقط از جانب طرفداران سلطنت، بلکه از سوی برخی محافل و نویسندگانی که خود را "چپ دمکرات" می‌نامند، جنب و جوش زیادی به چشم می‌خورد تا انقلاب ایران را به عنوان جنبشی که روند حرکت کشور ما را به سمت یک جامعه مدرن متوقف ساخت، معرفی نمایند. بدیهی است که فشار دراز مدت و پیگیر گروه‌های ارتجاعی و حجتیه‌ای در داخل کشور به قصد تحمیل واپسگرائی و ضد انقلاب بر جامعه، برای ترویج این گونه اندیشه‌ها زمینه مساعدی فراهم آورده است. این وضع و تلاش برای انکار انقلاب به نوبه خود انعکاسی است از فشار امپریالیسم و سرمایه داری بزرگ که پس از نافرجامی نظام‌های شرق اروپا، اکنون خود را در جهان بی رقیب نشان داده، مدعی است که هیچ تغییر و تحول سیاسی در جهان بدون موافقت او به وقوع نخواهد پیوست. همین امر موجب شده پاره‌ای از نیروهای اپوزیسیون بر روی تضادهای میان جمهوری اسلامی و امپریالیسم، به ویژه امریکا، سرمایه گذاری کنند و از هیچ اقدامی برای جلب اطمینان خاطر محافل سرمایه داری غرب فرو گذاری ننمایند. توبه نامه‌های شرکت در انقلاب، با این هدف و با امید پیشی گرفتن از سلطنت طلب‌ها در این مورد، یکی پس از دیگری امضاء می‌شود!
وضعیت ویژه و استثنائی جمهوری اسلامی از نظر تضادهای آن با امپریالیسم، موجب گردیده كه برخی گروه‌های اپوزیسیون ایران که خود را چپ یا دمکرات می‌نامند، مواضعی اتخاذ کنند که نه تنها با مواضع دیگر نیروهای چپ و دمکرات در سطح بین‌المللی هیچ اشتراکی ندارد، بلکه گاه با دیدگاه‌های هارترین محافل سرمایه داری غرب نزدیکی بسیار بیشتری دارد.
در کارزاری که برای توجیه نگارش توبه نامه و ابراز لابه و زاری از شرکت در انقلاب جریان دارد، چنان که اشاره شد، بحث میان «مدرنیسم» یا «سنت گرائی» كه یك بحث تاریخی است و ربط مستقیمی به انقلاب ایران ندارد، در مركز تحریف انقلاب قرار گرفته و هر روز به اشکال تازه و به ظاهر قابل دفاع تری عرضه می‌شود. یکی از آخرین نمونه‌ها در این مورد مقاله "نگاهی به علل، ترازنامه و چشم انداز انقلاب" به قلم آقای "مهرداد درویش پور"، منتشره در نشریه "میهن" است که شاید توجه به برخی از جوانب آن برای درک بهتر ضرورت‌های مبارزه در لحظه کنونی، بی فایده نباشد.
آقای درویش پور مقاله خود را با تحلیل «زمینه‌های برآمد انقلاب» آغاز می‌کند و از همان نخستین گام فروتنی را کنار گذاشته و رسالت کشف و اصلاح نقائص مارکسیسم را بر عهده می‌گیرد. بنا به ادعای وی: «تقسیم بندی کلاسیک مارکسیستی که بنابر آن، با روشن نمون ماهیت اصلی ساختار اقتصادی- اجتماعی می‌توان به تضادهای عمده و کم و کیف طبقات اجتماعی و نیروهای محرکه تحولات جامعه پی برد، به هیچ وجه برای بررسی جوامع متنوع بشری با پیچیدگی‌های روز افزون آن کافی نیست و اصولا تا کنون قادر نبوده تحلیل روشنی از پدیده انقلاب اسلامی ارائه دهد».
(همه نقل قول‌ها از آقای درویش پور و به نقل از نشریه "میهن" شماره 15 فروردین 75)
درویش پور به محتوای این «تقسیم بندی‌های کلاسیک مارکیستی» اشاره‌ای نمی کند و دلیلی در این باره که چرا مارکسیسم قادر به تحلیل جوامع کنونی نیست، ارائه نمی دهد. در هر حال وی تصمیم گرفته است نقص مارکسیسم را برطرف کرده و «تحلیل روشنی از پدیده انقلاب اسلامی» ارائه دهد. درویش پور در ادامه می‌نویسد: «عیب این روش برخورد (مارکسیستی) نه فقط در خصلت شماتیک و تقلیل گرائی اقتصادی آن است، بلکه کلی نگری و خصلت تجریدی آن عاجز از مشاهده دیگر تضادهای اجتماعی و سایر نیروهای محرکه اجتماعی است و همه را در مقولات از پیش تعیین شده دسته بندی می‌کند» (همانجا)
با خواندن همین چند جمله مشخص می‌شود، که اولا ایشان تقریبا چیزی از مارکسیسم نمی‌داند و ثانیا هدف وی به تقلید از دیگر "اصلاح كنندگان" مارکسیسم، انکار نقش درجه نخست تضادهای طبقاتی در تکامل اجتماعی جوامع طبقاتی است. درویش پور وانمود می‌کند که تاکید مارکسیسم بر واقعیت عینی مناسبات طبقاتی به عنوان پایه مناسبات و روابط اجتماعی، به معنی نادیده گرفتن دیگر تضادها و نیروهای محرکه جامعه است. وی ادامه می‌دهد: «برای نمونه اکنون روشن شده است (چه وقت؟ برای چه کسانی؟ چگونه؟)، اگر چه به جرگه سرمایه داری کشیده شدن کشورهای پیرامونی، تضاد اجتماعی کار و سرمایه را بسط داده و آن را به یکی از محورهای اصلی تضادهای اجتماعی مبدل ساخته است، لیکن در کنار و به تابعیت از آن و از جمله به دلیل رشد شدیدا ناموزون سرمایه داری و سازمان یابی کار به حول دو قطب اقتصاد سنتی و مدرن، تضادهای دیگر در جامعه شکل می‌گیرد که چه بسا نقش مهم تری از تضاد پرولتاریا و بورژوازی در تحول جامعه ایفا می‌کنند. یکی از این تضادها بین شبه مدرنیسم و سنت گرائی است.»
چنان که مشاهده می‌شود، درویش پور صرفنظر از آن که تضادهای طبقاتی در جامعه ایران را به تنها تضاد میان «پرولتاریا و بورژوازی» تقلیل می‌دهد، مدعی است که تضاد و یا تضادهای «مهم تری» از این تضاد طبقاتی وجود دارند، که از جمله آنها، تضاد بین «شبه مدرنیسم و سنت گرایی» است! وی سپس می‌کوشد، تا «پدیده انقلاب اسلامی» را بر اساس این تضاد گویا «مهم تر» توضیح دهد. اجازه دهید خط سیر عمده وی را هم چنان دنبال کنیم.
آقای درویش پور در ادامه مقاله منظور خود را از «شبه مدرنیسم» روشن ساخته، وجه تمایز آن را از «مدرنیسم» مشخص می‌نماید. به نظر وی اگر تضاد میان مدرنیسم سرمایه داری و سنت گرائی مثلا در جوامع غرب به پیروزی مدرنیسم ختم شده و مناسبات سنتی در درون جامعه و مناسبات نوین مستحیل شده اند، در مورد شبه مدرنیسم وضع به گونه دیگری است و تضاد میان شبه مدرنیسم و سنت گرائی به قطبی شدن جامعه، به حضور هر دو آنها در کنار هم در جامعه می‌انجامد: «یک قطب آن مجموعه روابط اقتصادی- اجتماعی نیمه مدرن که به همراه آن طبقاتی مدرن توسعه می‌یابند و تا حدودی فرهنگ تجدد را می‌آفرینند و در قطب دیگر روابط اقتصادی- اجتماعی سنتی به همراه نیروها، اقشار و طبقات سنتی جامعه که ارزش‌ها و فرهنگ سنتی را پاسداری می‌کنند.» (همانجا)
این «روابط اقتصادی- اجتماعی نیمه مدرن» ظاهرا همان مناسبات سرمایه داری وابسته تحمیلی از سوی امپریالیسم است که به دلیل خصلت بی ریشه و تحمیلی آن نمی تواند جاذبه‌ای حتی در میان طبقات مدرن به وجود آورده و یا مقاومت اقشار سنتی را درهم بشکند.
درویش پور سپس به تفکیک اقشار و طبقات جامعه بر اساس معیار «مدرن» و «سنت گرا» می‌پردازد. به نظر وی اقشار و طبقات مدرن جامعه از جمله عبارتند از: «بورژوازی نوپای ایران (در حوزه‌های صنعتی، خدمات، بازرگانی و کشاورزی) خرده بورژوازی مدرن (که علاوه بر پیشه وران صنعتی و کارمند، بخش اعظم روشنفکران، دانشجویان و دانش آموزان را می‌توان در آن رده بندی کرد) و پرولتاریای صنعتی و اقشار سنتی جامعه» که به ویژه شامل «پیشه وران و کسبه خرده سنتی و حاشیه نشینان شهری» می‌شود. (همانجا)
همان طور که ملاحظه می‌شود، اگر بر اساس معیارهای طبقاتی «بورژوازی» و «پرولتاریا» رو در روی یک دیگر قرار می‌گیرند، بر اساس معیار مهم تر «مدرن» و «سنت گرا» در کنار هم دیگر می‌ایستند!
ما اکنون به این مطلب کاری نداریم که اصطلاحات «مدرن» و «سنتی» در حال حاضر موضوع یک کارزار وسیع ایدئولوژیک (در ایران و سرتا سر جهان) قرار گرفته اند؛ کارزاری که سرمایه داری می‌کوشد بر اساس آن خود را به عنوان تنها نظام «مدرن» قابل دوام معرفی کرده و همه تلاش‌ها در جهت ایجاد یک جامعه نوین و انسانی را به عنوان «تخیل ارتجاعی» عقیم گذارد. واقعیتی که توجه به جنبه نسبی اصطلاحات «مدرن» و «سنتی» را کاملا ایجاب می‌نماید. این نکته که ایشان اصطلاحات «مدرنیسم» و «شبه مدرنیسم» را علیرغم تفکیکی که در ابتدا از آن به عمل می‌آورد، بعدا مخلوط کرده، جابجا آن‌ها را در کنار هم و به جای هم و گاه همراه با اصطلاح «نیمه مدرن» به کار می‌برد و نتایج حاصل از آن نیز مورد توجه ما نیست. ما از این نکته نیز صرفنظر می‌کنیم که تقسیم بندی اقشار و طبقات اجتماعی به «مدرن» و «سنت گرا» با معیارهای مبهم و نامشخص که بیشتر جنبه ذهنی نیز دارد، یک تقسم بندی کاملا نسبی است و در همه اقشار و طبقات جامعه، عناصر مدرن و سنت گرا (کمتر و یا بیشتر) هر دو به چشم می‌خورد (مانند بورژوازی تجاری ایران که مرکب از اقشار مدرن و سنتی هر دو است). ما حتی می‌گوئیم که اگر استدلال‌های آقای درویش پور به همین مقدار ختم می‌شد که در جامعه اقشار و طبقاتی وجود دارند که براساس معیارهایی می‌توان آن‌ها را مدرن یا سنت گرا لقب داد که در این یا آن عرصه نزدیکی هائی را پدید آورده، یا دوری هائی را موجب می‌شود، هر چند نکته مهم و تازه‌ای را عنوان نکرده بود، اما فی نفسه خالی از اشکال بود و شاید می‌توانست در توضیح این یا آن پدیده حاشیه‌ای مورد استفاده قرار گیرد، اما اهداف و ادعاهای درویش پور فرارتر از این مقدار است. وی به خیال خود تضاد «مهم تر» را یافته است و می‌خواهد اساسا «زمینه‌های برآمد» انقلاب ایران را از خلال این تضاد، یعنی تضاد میان «شبه مدرنیسم و سنت گرائی» توضیح دهد و اشکالات مارکسیسم را برطرف نماید.
درویش پور در توضیح علل مخالفت اقشار "سنت گرا" با رژیم شاه، مدعی است که این اقشار «در اساس بدبختی خود را محصول گسترش مدرنیسم دانسته و از زاویه رجعت گرایانه، در دفاع از ارزش‌های و فرهنگ سنتی جامعه به ضدیت با شاه و مدرنیسم ناقص آن پرداخته.» (همانجا)
اقشار سنت گرای جامعه که درویش پور آن‌ها را شامل «پیشه وران و کسبه خرده سنتی و حاشیه نشینان شهری» می‌داند (توجه کنید که از سرمایه داری تجاری وابسته نامی در میان نیست) از «زاویه رجعت گرایانه (نام محترمانه تر "ارتجاعی") به مخالفت با شاه برخاسته و اساس بدبختی خود را نه از ارتجاع و دیکتاتوری، بلکه از «مدرنیسم» می‌دانستند. آیا این ادعا واقعیت دارد؟
این درست است که گروه هائی از این یا آن قشر و طبقه اجتماعی در کشور ما، صرفنظر از آن که آن‌ها را زیر چه نامی دسته بندی کنیم، به لحاظ موقعیت و نقش خود در ساختار تولید و به دلیل لطمه‌ای که رشد سرمایه داری وابسته به زندگی آنها وارد ساخته بود و یک سلسل دلایل دیگر، در احیای مناسبات سنتی نوعی چشم انداز و گریز از وضع موجود و خلاصی از دیکتاتوری و ارتجاع را مشاهده می‌نمودند. بیان این مطلب البته مسئله تازه‌ای نیست و در اسناد حزب توده ایران در دوران ابتدای انقلاب 57 در توضیح علل این که چرا نیروهای مذهبی در راس جنبش قرار گرفته اند، به این نکته بسیار اشاره شده است. اما حزب توده ایران بر خلاف آقای درویش پور هرگز از این واقعیت، این نتیجه تماما نادرست را نمی گرفت که «اساس» خواسته‌های این اقشار بازگشت به جامعه سنتی است. به هیچ وجه نمی توان گفت که آن میلیون‌ها توده مردم، مثلا روستائی و حاشیه نشین «در اساس» بدین لحاظ در جنبش انقلابی شرکت کردند که جامعه ایران به جامعه‌ای سنتی مبدل شود. حزب توده ایران ضمن درك چگونگی و دلایل عمیق شركت قشرها و توده‌های سنتی در انقلاب، معتقد بود و هست كه این اقشار نیز مانند بقیه مردم ایران در اساس از سلطه امپریالیسم رنج برده، خواهان برقرار حاکمیت ملی، از میان رفتن دیکتاتوری و استقرار عدالت اجتماعی و برخورداری از یک زندگی انسانی بودند. اگر یک لحظه جز این بود، یا برقراری "جامعه سنتی" می‌بایستی مبارزه این اقشار و طبقات علی الاصول خاتمه پیدا کرده و همه آنها به مدافعان بی چون و چرای جمهوری اسلامی مبدل شده باشند. در حالیکه برعکس، اکنون كه نیروهای حجتیه‌ای در جمهوری اسلامی پیش از هر زمان دیگر معیارهای به اصطلاح «سنتی» و در واقع ارتجاعی خود را به جای معیارهای انقلابی و دمکراتیک نشانده اند، کمتر از هر زمان از حمایت همان اقشار «سنتی» برخوردار هستند و این خود به خوبی نشان می‌دهد که اساس خواسته‌های اقشار «سنت گرا»، بر خلاف ادعای آقای درویش پور، نه احیای مناسبات و جامعه «سنتی»، بلکه دقیقا خواسته‌های طبقاتی بود که هنوز هم به اشکال مختلف در نزد همان اقشار «سنت گرا» مطرح است و مبارزه برای آن ادامه دارد.
بدین ترتیب آقای درویش پور با تاکید بر نقش گویا «مهم تر» تضاد میان «شبه مدرنیسم و سنت گرایی» نسبت به تضادهای طبقاتی، می‌کوشد تا اثبات نماید که در جریان انقلاب ایران، که از نظر وی تجلی تضاد فوق بود، چپ ایران به عنوان یک نیروی مدرن می‌بایست از «شبه مدرنیسم» در برابر «سنت گرائی»، یعنی در واقع از رژیم گذشته پشتیبانی می‌کرد. یعنی چپ ایران باید طرف ضدانقلاب را می‌گرفت. بی دلیل نیست که طبق نظر وی گویا همه چپ‌ها بدین نتیجه رسیده‌اند که در جریان تحولات سال 1357 باید حمایت خود را در اختیار "بختیار" قرار می‌دادند. بنا به گفته وی حتی «در سال 1986 یکی از آکادمیسین‌های حزب کمونیست شوروی نیز بر آن شد که چپ ایران می‌بایست با ائتلاف با بختیار جلوی روی کار آمدن بنیادگرایان را می‌گرفت.» و در جای دیگر «بسیاری از چپ‌های مستقل از شوروی در غرب، نظیر "فردهالیدی"، بر آن شدند که چپ ایران می‌بایست به همراه لیبرال‌ها تلویحا طی دوره‌ای به حمایت از بختیار پرداخته، تا بتواند جلوی قدرت گیری بنیادگرایان را به گیرند» (همانجا).
در واقع اگر این درست باشد که نه تضادهای طبقاتی، بلکه تضاد اختراعی میان «شبه مدرنیسم و سنت گرائی» تضاد «مهم تر» جامعه ایران است، پس پرولتاریای ایران باید به نام دفاع از مدرنیسم در کنار بورژوازی قرار می‌گرفت و نقش بازوی ضربتی ضدانقلاب را علیه اقشار و طبقات میانی جامعه ایفاء می‌کرد. این آن نتیجه‌ای است که آقای درویش پور می‌خواهد از آن همه مقدمه چینی‌های خود؛ به گیرد.
با مشاهده همین دیدگاه هاست که می‌توان زمینه‌های استحاله برخی از مدعیان دیروز جبهه چپ نظیر "محمد ارسی" (نویسنده ثابت قلم کیهان لندن و سخنگوی سابق حزب "رنحبران")، از ماوراء چپ به سلطنت طلب، یا "خانه تکانی" آقای "علی کشتگر" (رهبر انشعاب در سازمان فدائیان خلق ایران) از "مخالفت انقلابی" با جمهوری اسلامی، به مخالفت با هر گونه انقلاب، یا تغییر و تحول فکری و سازمانی امثال درویش پور و یا حتی برخی سازمان‌های موسوم به "چپ" را نیز آشکارا دید. در واقع پایگاه طبقاتی بینابینی و تفکر ایده آلیستی ماوراء چپ که نقش اندیشه‌ها و عقاید و باورها را همواره مطلق می‌سازد، از همان ابتدای انقلاب با بورژوازی غیر‌مذهبی نزدیکی بیشتری احساس می‌کرد تا با میلیون‌ها توده زحمتکش مذهبی، همان توده‌ای که امروز نیز در برابر جمهوری اسلامی و پشت کردگان به انقلاب و ارتجاعی ترین و سنت گراترین بخش حاکمیت صف بندی کرده و این بخش از مدعیان چپ باز هم قادر نیستند با اتکاء به این توده، مبارزات خود را سازمان داده و راه تحولات اساسی را در ایران هموار کنند. همین طیف چپ است که اکنون می‌کوشد تا با به چپ و راست زدن‌های خود، پاپیون تئوریک عاریتی سلطنت طلب‌ها را بیخ گلوی خود بسته و سمت گیری‌های کونی خود را توحیه کند. بنابراین خشت اول بنائی که سازمان‌های ماوراء چپ برای خود در مهاجرت برپا کرده اند، از اینجا کج گذشته شده است!

تراز نامه انقلاب
آقای درویش پور پس از پس از بررسی «علل انقلاب» اکنون به تحلیل ترازنامه انقلاب بهمن یا به قول خود وی «ترازنامه بنیادگرائی اسلامی در ایران پس از پیروزی» می‌پردازد. از این جا به بعد تحلیل درویش پور حتی از قبل هم آبکی تر می‌شود و همان نبرد میان «شبه مدرنیسم و سنت گرائی» نیز کنار گذاشته می‌شود.
در درجه نخست درویش پور از همان ابتدا ترازنامه انقلاب را به ترازنامه «بنایدگرائی اسلامی» تبدیل می‌کند که به خودی خود به معنی آن است که وی نمی خواهد مسئله جنبش اسلامی و حتی «بنیادگرائی اسلامی» را در متن جنبش انقلابی ایران، در تناسب نیروهای طبقاتی ملی و بین المللی آن دوران و بر بستر تضاد میان خود نیروهای مذهبی تحلیل کند. این واقعیت که نیروها و سازمان‌ها و جریان‌های مذهبی، همگی بالطبع دارای اندیشه مشترک "مدهبی" هستند، برای وی کافی است، تا مجموعه جنبش مذهبی از مجاهدین خلق، جنبش مسلمانان مبارز، مجاهدین انقلاب اسلامی، حزب جمهوری اسلامی، موتلفه اسلامی و حجتیه همگی را در کنار هم نشانده و آن را «بنیادگرائی اسلامی» بنامد و بدین طریق از هر نوع تحلیل طبقاتی و ایدئولوژیک و نظر و توجه به تضادها و نبردها و مبارزات توده‌ها و انعکاس آن در صفوف نیروهای اسلامی، طفره رود و پیروزی نهائی این «بنیادگرائی اسلامی» کلی و تجریدی را امری از پیش محتوم وانمود سازد.
به نظر ما واقعیت آن است که اولا همه جنبش مذهبی ایران، برخلاف کلی گوئی‌های درویش پورها، در چارچوب مفهوم رایج «بنیادگرائی اسلامی» قرار نمی گیرد و در درون این جنبش گرایش‌ها و تفاوت‌های بسیار جدی وجود دارد؛ ثانیا ندیدن این تضادها و افکار آنها تنها به نفع نیروهای ارتجاعی تمام شده و تمام خواهد شد و بالاخره تسلط مطلق و نهائی بخش ارتجاعی نیروهای مذهبی بر جامعه ایران، امری محتوم و اجتناب ناپذیر نبوده و نیست.
روند تکامل تاریخی همواره از درون تضادها، از درون نبردها و در نتیجه از درون احتمال‌ها عبور کرده است و باز هم عبور خواهد کرد. در برابر هر انقلاب، در برابر هر جنبش و روندی چشم اندازها و احتمال‌های مختلف وجود دارد. پیروزی و تحقیق این یا آن احتمال، صرفنظر از شرایط عینی، به درک طبقات اجتماعی و نمایندگان آن‌ها و اتخاذ سیاست‌های درست یا نادرست بسیار بستگی دارد. نمونه بارز این واقعیت مسیر انقلاب ایران و حتی این آخرین نمونه آن، یعنی انتخابات پنجمین دوره مجلس شورای اسلامی است. اگر چپ نمائی‌های تحریم کنندگان انتخابات و اندیشه عدم مقاومت در برابر حجتیه و ارتجاع موفق و پیروز شده بود، در آن صورت نه فقط مجلس یک دست حجتیه و رسالت، بلکه ریاست جمهوری آن‌ها نیز با همه پیامدهای فوق العاده منفی و خطرناکی که برای آینده کشور ما داشت، از هم اکنون امری مسلم و قطعی بود.
دفاع وجب به وجب از دست آوردها، مبارزه قدم به قدم برای غلبه احتمال‌های مثبت بر احتمال‌های منفی، این، آن چیزی است که مارکسیسم به ما می‌آموزد و درک طبقاتی از تاریخ اجازه شناختن نیروهای سازنده تحول را فراهم می‌آورد.
به هر تقدیر، ارابه نبرد «شبه مدرنیسم و سنت گرائی» درویش پور، پس از آن که به دوران بعد از پیروزی انقلاب می‌رسد؛ بکلی در گل می‌نشیند. زیرا در تحلیل مسیر رویدادهای دوران پس از بهمن 57 است که دیگر نقطه ضعف بزرگ تحلیل‌های وی آشکار می‌شود که قادر نیست، علل تضادها میان نیروهای مذهبی و اقشار «سنت گرا» و دلائل 17 سال نبرد میان آن‌ها را توضیح دهد. در اینجاست که وی با این پرسش بزرگ مواجه است که اگر جنبش مذهبی در ایران به شکل «بنیادگرائی اسلامی» یک پارچه است و خصلت عمده آن نمایندگی اقشار سنت گرا در برابر «مدرنیسم» است، پس دلائل این همه جابجائی و مبارزه و تضاد و جنبش در صفوف نیروهای مذهبی در 17 سال گذشته، چیست؟ چرا مثلا گروه بندی حجتیه که در زمان آیت الله خمینی با ولایت فقیه مخالف بود، اکنون طرفدار ولایت فقیه شده است؟ آیا این هم جزو مقوله گذار از «شبه مدرن» به «سنتی» است؟ نبرد ایدئولوژیک بزرگ سال‌های دهه 60 حول "فقه پویا" و "فقه سنتی" (البته اگر امثال آقای درویش پور این حوادث را به خاطر داشته و یا عنایتی به آن‌ها داشته باشد!) سرچشمه در کجا داشت؟ تنها یک اختلاف نظری بود، یا انعکاسی از تعارض منافع طبقاتی؟ و اساسا علل مبارزات کنونی مردم در ایران چیست؟ و ده‌ها و ده‌ها پرسش دیگر که تضاد «مهم تر» آقای درویش پور قادر به پاسخ آنها نیست و به همین دلیل وی اساسا نه این پرسش را مطرح می‌سازد و نه به آنها می‌اندیشد، که به خواهد پاسخی برای آن‌ها ارائه دهد.
اما برای کسانی که مسائل انقلاب ایران را از دیدگاه مارکسیسم مورد بررسی قرار می‌دهند، سیر انقلاب ایران را در اساس خود می‌توان روشن ساخت.

نگاهی به انقلاب ایران
سرمایه داری وابسته تجاری ایران که توانسته بود از طریق همراهی با جنبش مذهبی، خود را از زیر ضربه انقلاب خارج سازد، در مقابله با جنبش عظیم خلق و برای مهار کردن آن بدین نتیجه رسید که باید از جنبه شکلی مذهبی انقلاب استفاده کرده و خواست‌های اساسی توده‌های انقلابی در جهت برقراری استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی را به سمت اجرای فقه سنتی و جامعه سنتی (یعنی لیبرالیسم مطلق و واقعی) منحرف نموده و برای ایجاد تفرقه در صفوف انقلاب، جبهه مصنوعی «اسلام در برابر کفر» را سازمان داد.
این زیر بنای واقعی و محتوای اصلی آن جنگی است که در 17 سال گذشته زیر پوشش اسلام و بر سر ولایت فقیه، فقه سنتی و پویا، اصول گرائی و غیر‌اصول گرائی و غیره در جریان است و پیامدهای بسیار مخرب، خونبار و جنایتکارانه‌ای برای ایران، مردم ایران و نیروهای انقلابی و مترقی در پی داشته است، که خود فصل مهمی از تاریخ انقلاب ایران است!
حزب توده ایران، یگانه حزب سیاسی ایران بود، که از همان ابتدا این واقعیت طبقاتی را برجسته ساخت و تا حد امکان در نشریات، موضع گیری‌ها و اعلامیه‌های خود به مناسبت‌های مختلف بر آن انگشت گذاشت. حزب توده ایران نه تنها این واقعیت را بیان داشت بلکه تمام نیروی خود را برای منفرد کردن جناح راست مذهبی بسیج کرد و بی وقفه خطر تسلط یافتن آن را بر اهرم‌های قدرت در جمهوری اسلامی، یاد آور شد!
البته امثال آقای درویش پور مایلند سیاست حزب ما را به نحو دیگری تفسیر کنند. از جمله درویش پور می‌نویسد: «شوروی سابق و بسیاری از نیروهای چپ «بنیادگرانی اسلامی» را خطری جدی نیافتند، بلکه پیوسته تاکید ورزیدند که باید از مبارزه ضد امپریالیستی آنان پشتیبانی شود و بی آلترناتیوی اقتصادیشان را نیز با «راه رشد غیر‌سرمایه داری» جبران نمود. برای شوروی سابق و طیف وابسته بدان نیز مسجل می‌نمود، که ایران اسلامی نمی تواند در انزوا به سر برد و تشدید تعارضات آن با امپریالیسم، آن‌ها را ناچار از نزدیکی سیاسی- اقتصادی و نظامی به بلوک شوروی خواهد نمود» (همانجا).
هنگامی که این جملات را در کنار تضاد «مهم تر» شبه مدرنیسم و سنت گرائی و معرفی جنبش مذهبی به نام «بنیاد گرائی» و ضرورت حمایت چپ از بختیار و غیره به گذاریم، بی مسئولیتی آقای درویش پور و نبود روح پژوهش علمی در نزد وی کاملا آشکار می‌شود. البته "توده‌ای ستیزی" هم جای خود را دارد! درویش پور در سخنرانی خود در "کنفرانس سال 2000"، در مورد حزب توده ایران چنین می‌گوید: «من از روز اولی که خودم را به عنوان چپ شناختم، در ضدیت با ایدئولوژی آن حزب و اردوگاه سوسیالیسم سابقا موجود و نه واقعا موجود، و در مقابل با آن خودم را تعریف کرده ام» (مراجعه کنید به مقاله «تئوری‌های کهنه در قالب نو»، راه توده شماره 43)
از مطالعه مجموعه دیدگاه‌ها و نظرات درویش پور که در تقابل کامل با مارکسیسم و درک ماتریالیستی تاریخ است می‌توان یقین حاصل کرد که خوشبختانه در این مورد حق با ایشان است و انصافا در "ضدیت" کامل با ایدئولوژِی حزب توده ایران "تعریف" می‌شوند و شاید به نظر رسد که همین مقدار کافی است، تا از بحث بیشتر در باره سیاست حزب توده ایران نیز صرفنظر شود! اما از آنجا که در ابتدای مقاله نیز اشاره کردیم، هدف ما صرفا بررسی دیدگاه‌های آقای درویش پور نیست، می‌خواهیم از این فرصت استفاده کرده و پاره‌ای مطالب را مجددا یادآور شویم. تکرار این یادآوری‌ها در شرایطی که با کمال تاسف و تعجب، طی مدت طولانی از جانب ارگان‌های مسئول حزب به انواع و اقسام این نوع تبلیغات و سم پاشی‌ها پاسخ داده نشده است، بی فایده نیست و امیدواریم برای این ارگان‌ها نیز کم فایده نباشد! و باری که امروز باید از شانه حزب ما برداشته شود، برای آیندگان گذاشته نشود!
در میان مخالفان و تحریف کنندگان سیاست حزب توده ایران در قبال انقلاب بهمن 57 این اندیشه تقریبا مشترک است که گویا دفاع حزب ما از انقلاب در واقع حمایت از جنبه ضد امپریالیستی رهبری جمهوری اسلامی بوده است. هدف از این ادعا نیز آن است که گفته شود، حزب توده ایران نه بر اساس تحلیل اوضاع ایران، نه براساس منافع مردم ایران و نه براساس اعتقاد یا عدم اعتقاد به انقلاب و شرکت در مبارزه انقلابی مردم، بلکه بر اساس منافع اتحاد شوروی که مایل بود یک حکومت ضد امریکائی در ایران برسر کار باشد، از انقلاب ایران دفاع کرد.
این ادعا البته جزئی از جنگ روانی دوران جنگ سرد بود و اکنون که شاهد ضربات وارده به کشور شوراها هستیم باید بالطبع خاصیت خود را از دست داده باشد. اما از آنجا که مخالفان حزب ما نتوانسته‌اند اعتبار و صحت سیاست حزب توده ایران را که گذشت زمان پیوسته بر آن مهر تائید زده است انکار نمایند، به تکرار مکرر گوئی مشغول هستند.
در هر حال در نادرستی مطلق این نظریه همان بس که بیاد آوریم که نبرد ضدامپریالیستی از آبان ماه 1358 و پس از اشغال سفارت آمریکا در تهران به یکی از جنبه‌های مهم نبرد انقلابی در جامعه ما تبدیل گشت، در حالیکه سیاست حزب ما در قبال انقلاب ایران از همان ابتدا شکل گیری روند انقلابی و زمانی که هنوز نمود روشنی از مبارزه ضدامپریالیستی در جامعه به صورت علنی و با اهداف مشخص وجود نداشت، تدوین شده بود. ضمن این که آن بخش از رهبری حزب توده ایران که این سیاست را تدوین کرده بود و توده ای‌ها در مجموع خود، همواره و در همه شرایط و اکنون که دیگر اتحاد شوروی وجود خارجی ندارد، سرسخت ترین و پیگیرترین مدافعان انقلاب و آرمان‌های اولیه و اصلی انقلاب ایران و در خط مقدم مبارزه علیه امپریالیسم و ارتجاع بوده و هستند، در حالیکه آنان كه خود را در ضدیت با حزب توده ایران "تعریف" می‌كردند و طرفداران به اصطلاح صف "مستقل"، اکنون برای تبدیل شدن به "آلترناتیو دمکراتیک" مورد حمایت امریکا سرو دست می‌شکنند!
سیاست حزب توده ایران در قبال انقلاب بهمن 57 كه در پلنوم شانزدهم کمیته مرکزی حزب توده ایران، در اسفند ماه 57، تدوین شده بود و هیچ رابطه ویژه‌ای با وجود یا عدم وجود مبارزه ضد امپریالیستی، به دنبال اشغال سفارت امریکا نداشت. از نظر حزب ما مسئله نبرد ضد امپریالیستی در ارتباط مستقیم با تعمیق انقلاب در جهت منافع توده‌های زحمتکش قرار داشت و نه صرف دادن شعارهای ضد امریکائی، که نه به معنای مبارزه ضد امپریالیستی است و نه به معنای نزدیکی یا دوری به این یا آن کشور. پایه درک حزب ما از اوضاع ایران آن بود که نیروهای مذهبی شرکت کننده در انقلاب، علیرغم ظاهر مشترک مذهبی و سنتی آنها، که ممکن است عده‌ای را فریب دهد، به هیچ وجه یک پارچه نیستند و نمی توانند یک پارچه باشند و در میان آن‌ها تضادها و تمایزها با محتوای طبقاتی وجود دارد که الزاما یک دوران نبرد برای به دست گیری رهبری را به دنبال خواهد آورد که ما آن را نبرد "که بر که" نام نهادیم. این ظاهر مشترك سنتی و مذهبی را باید كنار زد و آن محتوای طبقاتی را برجسته ساخت تا بتوان جامعه را در سمت مترقی به پیش راند.
حزب توده ایران با تشخیص دقیق استراتژی نیروهای دست راستی به منظور منحرف ساختن نبرد طبقاتی و جنگ مذهبی و غیر‌مذهبی را به جای آن قرار دادن، بدین نتیجه رسید، که اولا باید با دفاع از نیروهای مترقی مذهبی مانع از عمده شدن جنگ‌های مصنوعی سنتی و مدرن و مذهبی و غیرمذهبی گردید و ثانیا بزرگ ترین نیروها را برای ضربه زدن به پایگاه طبقاتی ارتجاع و سرمایه داری وابسته جمع آوری کرد.
در تمام اسناد حزب نیز حوادث انقلاب ایران در چارچوب همین نبرد "که بر که" برای رهبری که سرنوشت بعدی جامعه را تعیین خواهد کرد، مورد توجه قرار گرفته است و مجموعه مبارزات و نبردها و از جمله نبرد ضد امپریالیستی، به عنوان وجهی از این نبرد عمومی، ارزیابی شده است.

حزب توده ایران در اپوزیسیون
تجربه 17 ساله پس از انقلاب نه تنها درک حزب ما از عدم یکپارچگی نیروها مذهبی را مورد تائید قرار می‌دهد، بلکه بر وجود و تدام نبرد "که بر که" مهر تائید می‌زند. اما تمام بررسی حوادث دیروز اگر اهمیتی داشته باشد، در آن است که بتوانیم به پرسش‌های امروز، پاسخ بدهیم. پرسش بزرگی که بعدها و تا به امروز در مقابل ما قرار گرفته است، آن است که آیا تبدیل شدن حزب ما به یک حزب اپوزیسیون بر واقعیت‌های فوق تاثیر گذاشته است؟ و به چه شکل؟
برای این که بتوانیم پاسخ به این پرسش را به درستی تعیین کنیم، قبل از هر چیز لازم است که مشخص کنیم، از میان دو رشته تضادها و نبردها در جامعه ایران، یعنی از یک سو تضاد میان جناح‌ها و نیروهای مذهبی در جمهوری اسلامی با یکدیگر و از دیگر سو تضاد میان اپوزیسیون با جمهوری اسلامی، کدام یک در سرنوشت جامعه نقش تعیین کننده و اصلی و کدام نقش تابع و فرعی داشته است؟ به عبارت دیگر سرنوشت جامعه ایران به طور عمده در کجا تعیین می‌شده است و تعیین می‌شود؟ در نبرد میان اپوزیسیون و جمهوری اسلامی، یا در نبرد "که بر که" در درون جمهوری اسلامی؟
هر چند که شاید تمایل ما به عنوان یک حزب اپوزیسیون بر آن باشد که تضاد میان اپوزیسیون و جمهوری اسلامی را تضاد سیاسی تعیین کننده سرنوشت جامعه بدانیم، اما واقعیت‌ها و حوادث 17 سال اخیر مجالی برای این تمایل باقی نمی گذارد. کافی است در این مورد تنها به نتایج نبردهای سال‌های 63 تا 67 که به پیروزی ائتلاف راست انجامید و پیامدهای وخیم آن بر سرنوشت کشور، یا مثلا به سرنوشت مجلس چهارم که به کنار رفتن نمایندگان گروه "چپ" انجامید و سپس پیگیری برنامه تعدیل اقتصادی، خصوصی سازی‌ها، بالا آوردن ده‌ها میلیارد بدهی برای کشور، که نه فقط امروز، بلکه شاید تا سال‌ها بر سرنوشت جامعه ایران تاثیر خود را باقی گذارد، توجه نمائیم. یا سرنوشت مجلس پنجم و انتخابات آینده ریاست جمهوری که شکست یا پیروزی دارو دسته حجتیه – رسالت برای تصاحب آن، هر کدام برای یک دوره معین و شاید طولانی تاثیر عمده و تعیین کننده بر سرنوشت جامعه خواهد داشت.
برخلاف آن چه در اپوزیسیون جمهوری اسلامی شایع است، که همواره و نزدیک به 17 سال است، گفته می‌شود، مبارزات موجود در جمهوری اسلامی "جنگ زرگری"، یا به قول سلطنت طلب‌ها، "جنگ آخوندها" است و هیچ تاثیری برای مردم ایران ندارد، برعکس، این موضع بخش هائی از اپوزیسیون است که روز به روز اهمیت کمتری در سرنوشت جامعه پیدا می‌کند. این واقعیت شاید برای کسانی در خارج از کشور شوک الکتریکی باشد و همه پنبه‌های رشته شده آنها در سال‌های اخیر را بار دیگر پنبه کند و معادلات تحلیلی و سیاسی آنها را کاملا بهم بزند، اما این نوع برآشفتگی‌ها تغییری در اصل واقعیت نمی دهد. واقعیت با ما همآهنگ نمی شود، این ما هستیم که باید با قبول و درک آنها، در مسیر حرکت این واقعیات تاثیر گذاریم. توده ای‌ها در این زمینه، مانند همیشه، وظیفه‌ای تاریخی بر عهده دارند!
بنابراین، اهمیت درک مسئله کاملا روشن است. اگر این درست است که نبرد "که برکه" در طی هفده سال اخیر نبرد سرنوشت ساز جامعه ایران بوده است و فعلا نیز خواهد بود، در آن صورت مسلم خواهد بود که وظیفه حزب انقلابی، اگر نمی خواهد به گروهی منزوی و بیگانه با جامعه تبدیل شود، شرکت فعال در این نبرد و یافتن جایگاه خود در آن است. اپوزیسیون مترقی ایران آن قدر که از ندیدن این نبردها و درک نکردن اهمیت و عدم شرکت در آنها لطمه دیده و نیرو از دست داده است، از خود این نبردها لطمه ندیده است. درک این واقعیت که نبرد "که برکه" در جمهوری اسلامی مستقل از خواست یا جایگاه ما انعکاسی از مبارزه و نبرد میلیون‌ها توده مردمی است که بر اثر انقلاب به میدان کشیده شده اند، یکی از پایه‌های مهم سیاست حزب توده ایران را (اگر نگوئیم مهم ترین) تشکیل می‌داد.
نورالدین کیانوری، در این مورد در مصاحبه‌ای با نشریه "کار" اکثریت داشت، این مسئله را چنین تحلیل کرد: «... مبارزان انقلابی ایران تنها از درس‌های حزب توده ایران و فدائیان خلق اکثریت به این نتیجه نرسیده‌اند که آقای "هژیر یزدانی" که نماینده سرمایه داری امپریالیستی در ایران است، آدم بدی است و باید او را از بین برد. این را از تجربه مشخص خودشان، با آن شلاق هائی که با غارت او و امثال او به بدنشان 20 سال یا 30 سال خورد، فهمیدند که این غارتگران را باید بیرونشان کرد. این خود توده‌ها هستند، که به این نتایج رسیده‌اند. امروز میان دهقانان ایران که این طور طرفدار این هست که بند "ج" اجرا شود و اصلاحات ارضی را می‌خواهند، بسیاری را می‌توان یافت که حتی اسم سوسیالیسم علمی را نشنیده‌اند و از آن کوچکترین اطلاعی ندارند. در میان همین پاسدارانی که اگر اسم سوسیالیسم علمی را به شنوند ابرو درهم می‌کشند و خیلی هم اوقاتشان تلخ می‌شود، که اصلا کسی جرات کرده است که با آنها راجع به سوسیالیسم صحبت بکند، بسیار هستند کسانی که با پوست و گوشت و جان خودشان می‌خواهند ملک مالک بزرگ را به گیرند و بدهند به آن دهقان رنجبری که دست هایش پینه کرده است. این محصول تجربه خود آنهاست، ما این احساس را باید محترم به شماریم. این عبارت است از یک گام مهم در راه تحول اجتماعی و تبدیلش کنیم به یک درخت بلوطی که هیچ بادی نتواند آن را به لرزه درآورد و هیچ طوفانی نتواند آن را ریشه کن بکند. این وظیفه مبارزان آگاه پیرو سوسیالیسم علمی است. نه این که در بالای برج بنشینند و کلمات قصار به گویند» (مراجعه کنید به «حکم تاریخ به پیش می‌رود» تهران، شهریور 61).
به این ترتیب وظیفه بزرگ امروز شرکت در مبارزه انقلابی مردم در نبرد هر روزه آنها برای یک زندگی بهتر و انسانی تر است. وزنه توده ای‌ها در آینده جامعه بر این اساس تعیین می‌شود که تا چه اندازه بتوانند در کنار مردم و همه آنها که هم چنان پیکار می‌کنند، در صفوف آن مجموعه‌ای که در عقب راندن راست ترین و ارتجاعی ترین جناح‌های مذهبی و غارتگران اجتماعی تاثیر مثبت و واقعی می‌گذارند، قرار بگیرند. برای رسیدن به این هدف باید از تخیل پروری، چپ نمائی، توهم این که هر چه بدتر شود، بهتر خواهد بود، یک پارچه کردن افراد و جریانات بر اساس عقیده و مذهب، بزرگ کردن این یا آن ضعف سیاسی که تنها راست افراطی از آن منتفع خواهد شد، کاملا فاصله گرفت. مبارزان مترقی در انجام این وظیفه نه نیاز به رسیدن دستور از خارج کشور یا مقام و منبعی دارند و نه خود را ماشین چاپ اعلامیه و بیانیه تصور کردن! هر نیروی مترقی در داخل کشور، در هر جا و موقعیتی که باشد، می‌تواند با استفاده از امکانات موجود در جامعه، به عنوان یک انسان، یک ایرانی که مانند بقیه مردم در زیر بار انبوهه دشواری‌ها قرار دارد و حاضر نیست حاکمیت راست افراطی و ارتجاعی مذهبی یا غیر‌مذهبی را بر میهن خود بپذیرد، در مبارزات کنونی شرکت کند و نقش و تاثیر خود را بر جای گذارد.
در اینجاست که لازم است هم چنان به نوشته آقای درویش پور بازگشت. وی در واقع با اختراع تضاد «مهم تر» میان شبه مدرنیسم و سنت گرائی پا در همان محلی می‌گذارد که حجتیه و رسالت سال‌ها گذاشته اند، اگر آنها مردم را به سنت گرا و مذهبی در برابر مدرن و لیبرال تقسیم می‌کنند، درویش پور همین تقسیم بندی را معکوس نموده و جبهه مدرن در برابر سنت گرا را می‌گشاید، جبهه‌ای که به همان اندازه نادرست، تخیلی و خطرناک است! به همان شکل که انقلاب ایران انقلاب سنت گراها علیه مدرنیست‌ها نبود، به همان شکل نیز جامعه ایران به انقلاب مدرنیست‌ها علیه سنت گرایان نیاز ندارد. مردم ایران و زحمتکشان کشور ما قبل از هر چیز به یک آگاهی طبقاتی، آگاهی از منافع مشترک و شناخت دشمن مشترک و غارتگران جامعه و یک اتحاد وسیع نیاز دارند، اتحاد در برابر دشمنانی که می‌توانند چهره مذهبی، مدرن، سنتی یا غیر‌سنتی داشته باشند.
برای کمک به رشد این آگاهی طبقاتی و درست برای جلوگیری از گسترش توهم وجود منافع مشترک بر اساس مذهبی و غیر‌مذهبی، سنتی و مدرن است که نیروهای راستین چپ وظیفه دارند، تا از مبارزه نیروهای مترقی مذهبی دفاع کنند، تا بتوانند این اندیشه را درون وسیع ترین توده‌های مردم مذهبی و غیر‌مذهبی بپرورانند که همه آنها صرفنظر از عقاید خود دارای منافع مشترک هستند که می‌توان برای آنها مشترکا مبارزه کرد. چپ، برخلاف پاره‌ای نظریات فاشیستی که به نام "مدرنیسم" عرضه می‌شود، نمی خواهد پیشروی اجتماعی را به بهای قربانی کردن بخشی از جامعه زحمتکش و سرکوب آرزوها، آمال و تمایلات آنها تامین کند. در جامعه مورد نظر "چپ" برای همه خلق امکان خوشبختی، فضای تنفس و اندیشه و برآورده ساختن نیازهای این جهانی و آن جهانی باید وجود داشته باشد و وجود خواهد داشت!


راه توده 283 13.09.2010

بازگشت