|
" تساوی"
خسرو گلسرخی |
|
معلم پای تخته داد می زد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد
بود
ولی آخر كلاسی ها
پنهان بود
لواشك بین خود تقسیم می كردند!
وان یكی در گوشه ای دیگر
جوانان را ورق می زد
برای آنكه بی خود های و هو می كرد
و با آن شور بی پایان
تساوی های جبری را نشان می داد
خطی خوانا به روی تخته ای كز ظلمتی تاریك
غمگین بود
تساوی را چنان بنوشت:
"یك با یك برابر است"
از میان جمع شاگردان یكی برخاست
همیشه یك نفر باید به پا خیزد
به آرامی سخن سر داد:
"تساوی اشتباهی فاحش و محض است"
معلم
مات بر جا ماند؛
و او پرسید:
"اگر یك فرد انسان واحد یك بود
آیا باز
یك با یك برابر بود ؟"
سكوت مدهوشی بود و سئوالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد:
"آری برابر بود."
و او با پوزخندی گفت:
"اگر یك فرد انسان واحد یك بود،
آن زور و زر به دامن داشت بالا بود،
وانكه قلبی پاك و دستی فاقد زر داشت
پائین بود...
اگر یك فرد انسان واحد یك بود،
آن كه صوررت نقره گون
چون قرص مه داشت، بالا بود،
وان سیه چرده كه می نالید
پایین بود...
اگر یك فرد انسان واحد یك بود.
این تساوی زیر و رو می شد...
حال می پرسم یك اگر با یك برابر بود،
نان و مال مفت خواران از كجا آماده می گردید؟!
یا چه كس دیوار چین ها را بنا كرد؟!
یك اگر با یك برابر بود،
پس كه پشتش زیر بار فقر خم می شد؟!
یا كه زیر ضربت شلاق له می گشت؟
یك اگر با یك برابر بود،
پس چه كس آزادگان را در قفس می كرد؟..."
معلم ناله آسا گفت:
"بچه ها در جزوه های خویش بنویسید:
"یك با یك برابر نیست"!
در فرمات PDF : بازگشت