بازگشت

 

زاخاریان

آن عکس

و یک عمر خاطره

کالوست زاخاریان

  

در فاصله انتشار شماره 58 و59 راه توده، پیرامون عکسی که از دوران دستگیری رهبران حزب توده ایران در سال1327 و در زندان قصر منتشر کرده بودیم تماس های متعددی با راه توده گرفته شد. در این عکس دکتر یزدی و دکتر جودت را به همراه دکتر کیانوری پشت میله های زندان نشان می دهد. مدتی پس از این عکس، رهبران زندانی حزب توده ایران با یک نقشه تاریخی توانستند از زندان گریخته و مخفی شوند. طراح اصلی نقشه فرار سروان خسرو روزبه از اعضای شورای رهبری سازمان نظامی حزب توده ایران بود. آن یورش نیز متعاقب تیراندازی به شاه در دانشگاه تهران در تاریخ 15 بهمن سال 27 صورت گرفت و به همین بهانه رژیم شاهنشاهی حزب توده ایران را غیرقانونی اعلام کرد!

در آن عکس نفر چهارمی نیز در کنار رهبران یاد شده حزب توده ایران ایستاده است که ما وی را نشناختیم و به همین دلیل از همه کسانی که چهره او را به یاد دارند خواستیم تا اطلاعات خود را دراختیار ما بگذارند. در جریان تماس هائی که در همین ارتباط با راه توده گرفته شد، اطلاعات قابل توجه دیگری نیز بدست آمد که بتدریج منتشر خواهیم کرد.

 

درباره هویت نفر چهارم آن عکس تاریخی این اطلاعات به ما داده شده است:

 

نفر چهارم "کالوست زاخاریان" عضو کمیته ایالتی تهران است که در آن سال ها این کمیته نقش کمیته مرکزی حزب توده ایران را ایفاء می کرد. زاخاریان مسئول اطلاعات و تشکیلات بود و در سال 1334 و در اوج یورش به سازمان های مخفی و نظامی حزب توده ایران به چنگ فرمانداری نظامی تهران افتاد. او زیر بازجوئی و شکنجه کشته شد.

 

توده ای کهنسالی در تماس با راه توده، در همین ارتباط گفته است:

... شما اگر می خواهید بدانید زاخاریان چه نقش و موقعیتی در حزب توده ایران داشت، نقش زنده یاد جوانشیر را در سال های پس از انقلاب 57  برای او مجسم کنید. زاخاریان همه جا کنار دست کیانوری و در آن سال های سخت پس از کودتا او آچار فرانسه حزب بود. سایه او همه جا بود، اما دست فرمانداری نظامی به او نمی رسید. به همین دلیل فرمانداری نظامی و شخص تیمور بختیار حتی نسبت به او کینه شخصی هم داشتند، دام های مختلفی برای او گسترده بودند اما او هر بار گریخته بود، جز بار آخر. او مترجمی زبردست، نویسنده ای توانا و سازماندهی پرقدرت بود و این همه در کنار استقلال رای و نظری که همیشه حفظ کرده بود، از وی یک اسطوره ساخته بود. حتی با کیانوری که نزدیک ترین رابطه را داشت و محرم بسیار سازمانی وی بود اختلاف نظر داشت، اما آنقدر تابع دیسپلین حزبی بود که این اختلاف نظر کوچکترین تاثیری در رابطه آن دو نگذاشته بود. باز هم می گویم، شما رابطه او با کیانوری در آن سال ها را با رابطه کیانوری و جوانشیر در سال های پس از انقلاب مقایسه کنید و برابر بدانید.

یک شب که ما در زندان شهربانی، یعنی همان زندانی که بعدها کمیته مشترک ضدخرابکاری در زمان شاه شد و در جمهوری اسلامی نیز به بند 3000 و زندان توحید تغییر نام داد ناگهان ما را به زیر 8 احضارکردند. آنشب من... مهندس ضیائی، خسرو اسدی، پرویز فراست، دکتر نوذرنیک رو و علی پهلوان در یک سلول بودیم. ما را یکراست به اتاقی بردند که زاخاریان را غرق به خون و بی جان در آن خوابانده بودند. از ما خواستند بگوئیم او کیست. ما بلافاصله او را شناختیم و گفتیم زاخاریان است. گفتند در موقع دستگیری مقاومت کرده و کشته شده است. اما خود ما وقتی به سلول بازگشتیم حدس زدیم که این یک ترفند بود برای آنکه از دهان ما در زندان پخش کنند که زاخاریان در درگیری کشته شده نه در زیر شکنجه، زیرا همه شکنجه گران اصلی فرمانداری نظامی مثل امجدی و زیبائی بخوبی زاخاریان را می شناختند و نیازی به شهادت ما نبود.

اتفاقا خود کیانوری هم در کتاب خاطراتش همین را می گوید و کشته شدن زاخاریان را در زیر شکنجه می نویسد. زاخاریان رابطه بسیار نزدیکی هم با مهندس شرمینی، رهبر سازمان جوانان حزب در آن سال ها داشت اما این رابطه هرگز موجب نشد زاخاریان در خط فکری شرمینی قرار گیرد. او در شناخت جنبش ملی و دکتر مصدق در کنار کیانوری ماند.

 

 

                                                                                    بازگشت