نامه دكتراحمد دانش از زندان اوين
حضرت آيتالله العظمي منتظري!
پس از سلام و اداي احترام اين نامه را با ترديد و نوعي احساس شك و بدبيني نسبت به اجراي قانون و رعايت عدالت در جمهوري اسلامي ايران برايتان مي نويسم. اميدوارم مرا خواهيد بخشيد كه چنين صريح و بي تكلف صحبت مي كنم. آنقدر درد در سينه و زخم بر پيكر دارم كه بيان آن ها در چارچوب تنگ گفتار و نوشتار پر تكلف و پر تعارف نمي گنجد. آنقدر بي تفاوتي و از آن بدتر خصومت نسبت به سرنوشت انسان ها ديدهام كه درباره موثر بودن و نتيجه دادن هر گونه اعتراف و شكايت عميقاً بدبينم. حتماً سئوال خواهيد كرد كه علت اين همه شك و ترديد چيست و چرا من كه اينقدر بدبينم، اقدام به نوشتن اين نامه كردهام؟ در جواب سئوال اول بايد بگويم: اكنون پنجمين سال است كه در زندان بسر مي برم و با وجودي كه به عنوان يك پزشك جراح هر كمكي كه از دستم برمي آمده است بر طبق سوگندي كه براي حفاظت از زندگي و كاستن از درد بيماران ياد كردهام، انجام دادهام و در نتيجه تعداد زيادي از مقامات دادستاني و زندان مرا شخصا مي شناسند و عليرغم اينكه در تمام پرونده من حتي يك مورد خطا كه به استناد آن حتي بتوان كسي را به بازجويي دعوت كردن، وجود ندارد و با وجوديكه بسيار از مقامات به خوبي مي دانند كه تمام زندگي من وقف خدمت به اين مردم و اين آب و خاك شده است، همچنان بلاتكليف و در شرايط سخت زنداني هستم. اين تنها من نيستم كه دچار چنين وضعي هستم. عده زيادي از همسالان و جوانان و پيران، از زن و مرد و از گروههاي مختلف سياسي و با طيف عقايد كاملا متفاوت و از جمله تعداد زيادي از رفقاي من، به اين وضع دچارند كه به جاي رسيدگي به وضع حقوقي و قضايي آن ها ـ تحت انواع فشارها براي پذيرفتن موقعيت و وضعيتي به نام "تواب" ـ بخوانيد تن دادن به ريا و تزوير و نفاق واقعي- قرار دارند. در چنين شرايطي كه زندانهاي جمهوري اسلامي ايران به كارخانههاي ناراضي تراشي نه تنها در داخل زندان ها كه در جامعه و در بين خانوادهها و بستگان زندانيان و به مزارع پرورش ميوههاي مسموم ريا و تزوير و نفاق تبديل شدهاند، به جز شكاف عميق بين گفتار و كردار نديدهام و اين عمده ترين علت ايجاد شك و ترديد و بي اعتمادي در من است. در حاليكه از زباني مي شنيدم كه فحش دادن با اخلاق اسلامي مغاير است از همان زبان فحشهاي ركيك شنيدهام؛ در حاليكه از زباني مي شنيدم كه تهمت زدن و كوشش براي هتك آبرو و حيثيت افراد از گناهان كبيره است، مورد شديدترين تهمت ها و افتراهاي سياسي و ناموسي قرار گرفتهام. تهمت زدن و بي آبرو كردن ديگران جزئي از زندگي روزانه شده است. در حاليكه شما در يكي از پيامهايتان گفته بوديد كه كسي كه به ديگران تهمت بزند و بكوشد تا با فشار و ارعاب متهم را مجبور به قبول تهمت نمايد، گناهش مانند كسي است كه در خانه كعبه با مادر خود زنا كند، بارها و بارها شاهد ارتكاب چنين گناهي از سوي عدهاي كه خود را مسلمان مي نامند و من به نوبه خود آن ها را مسلمان نما مي نامم، بودهام؛ در حاليكه از زباني مي شنيدم كه كتك زدن و آزار زنداني بدور از رفتار اسلامي است، از دست همان زبان، بدون كوچكترين مجوزي كتك خوردهام و شاهد كتك خوردن و آزار زندانيان ديگر بودهام، بدون اينكه حداقل اين حق ساده و اين اجازه طبيعي را داشته باشم كه چشم در چشم شكنجه گر خود بياندازم. قلم من كه تحمل بار بيان اين همه زشتي و پليدي را ندارد. ولي نمي دانم شما كه خود مدتي گرفتار ددمنشان رژيم طاغوت و زنداني بودهايد، آيا مي توانيد حال انساني را نزد خود مجسم كنيد كه اغلب در نيمههاي شب با چشماني بسته و در گوشههاي خلوت و تاريك زندان با اين احساس كه تنهاي تنها است، كوچكترين حقي ندارد و هيچكس به فريادش نمي رسد، بايد انواع شكنجههاي رواني و جسمي را تحمل كتد. در حاليكه بارها و بارها شنيده و در قانون اساسي جمهوري اسلامي خوانده بودم كه شكنجه ممنوع است، خود شكنجه شده و بارها و بارها شاهد شكنجههاي بي رحمانه انسان هاي ديگر بودهام. انسان هايي كه صداي خش خشن خزيدن پيكر عليل آن ها را شنيده و از زير چشم بند ديدهام كه چون در اثر شكنجه قادر به راه رفتن نبودهاند و براي نقل مكان بر روي باسن خود مي خزيدند و من با ديدن اين صحنهها، درد خود را فراموش مي كردم و با خود فكر مي كردم اين كيست؟ و جواب مي دادم مهم نيست كه اسمش چيست و عقيدهاش كدام است. اين ديگر يك فرد و يك انسان نيست، همه انسانيت و همه بشريت است كه چنين ذليل و بي چاره بر روي زمين مي خزد. انسانهايي را ديدهام كه در اثر شدت زخمها و دردهاي ناشي از شكنجه استفراغ مي كردند، و در نتيجه آنقدر آب از دست مي دادند كه پوستشان خشك مي شد و خطر مرگ تهديدشان مي كرد و براي نجات جانشان كه اكثريت خواهان اين نبودند، مي بايست به تزريق سرم متوسل شد. انسانهايي را ديدهام كه از شدت ضربه هاي شلاق خون ادرار مي كردند و به علت از كار فتادن كليهها مي بايست دياليز شوند. البته از حق نگذريم كه نام اين اعمال را "تعزير" گذاشته بودند. و بالاخره در حاليكه بارها و بارها از زبان مسئولين بلند پايه جمهوري اسلامي ايران شنيدهايم كه در جمهوري اسلامي ايران كسي را به خاطر عقيده زنداني نمي كنند و قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران هم ـ كه شما در تدوين و تصويب آن نقش عمده داشتهايد- بر اين مسئله صراحت دارد، مورد مشخص من كه بدون شك تنها مورد نيست، بهترين گواه نادرست بودن اين ادعاست. كار به جايي رسيده بود كه استناد به قانون اساسي تا بدان حد رسيده است كه افرادي در اين جمهوري، آن را جرم دانسته و به خود جرأت دادهاند كه با دست و خط خود بر روي صفحه كاغذ ـ به عنوان يك سند تاريخي- باطل بودن اين سند را ثبت كنند. همانهايي كه بايد حافظ قانون اساسي باشند با خيره سري خاصي آن را مورد تجاوز قرار دادهاند. …
اين همه را به خاطر مسائل شخصي و براي رهايي فردي، از ظلمي كه بدان دچار شدهام، برايتان نمي نويسم. نه طالب عفوم و نه در پي برانگيختن احساس ترحم ديگران هستم. اگر مسئله فردي من مطرح بود ارزش آن را نداشت كه وقت شما را بگيرم. آنچه مي خواهم احقاق حق براي همه و احترام گذاشتن به حقوق تك تك افراد جامعه، رفع ظلم و ستم و از بين بردن هرگونه تعرض به جان و ناموس و عقايد افراد و آزادي همه كساني است كه بي گناه در بندند. صحبت بر سر شيوه زندگي سياسي به طور كلي و صحبت بر سر يك جريان سياسي در ايران، صحبت درباره حقوق عام انسانها و صحبت بر سر آن انسان هايي است كه همه چيز خود را وقف بهروزي و سعادت به قول شما “مستضعفين“ و يا به قول ما قشرهاي محروم و زحمتكش جامعه ايران، چون كارگران و دهقانان و اجراي عدالت اجتماعي كردهاند. و از همه مهمتر صحبت بر سر انقلابيست كه اگر به شعار عمومي خود عمل نكند از داخل خواهد پوسيد….
ما از همان ابتدا (پس از شهريور 20) و به خصوص پس از فاجعه 28 مرداد معتقد بوديم كه براي نجات ايران از چنگال امپرياليسم و خلاصي از رژيم وابسته به آن، بايد همه نيروهاي انقلابي (مذهبي، ملي و طرفداران عدالت اجتماعي سوسياليستي) با هم متحد شوند. ما در اين عقيده خود صادق بوديم و تا به آنچا پيش رفتيم كه حمايت از ساير گروههاي انقلابي را به توافق رسمي درباره اتحاد نيروها مشروط نكرديم و از هر نيرويي كه مبارزه اصولي عليه امپرياليسم و رژيم دست نشانده آن را شروع كرد، بي دريغ پشتيباني كرديم. پس از پيروزي انقلاب تنها حزب و گروه اجتماعي بوديم كه عليرغم اختلاف نظرهاي اصولي درباره مسائل اجتماعي ايران و راه حل آن ها و عليرغم وجود اختلاف نظر جدي درباره بسياري از مسائل جامعه صادقانه از انقلاب دفاع كرديم. ما از انقلاب صادقانه دفاع كرديم در حاليكه در وضعيت بسيار دشوار و ناگواري قرار گرفته بوديم. مي بايست از انقلابي دفاع كنيم كه حل مسائل و شعارهاي عمده انقلاب، از قبيل حل مسئله زمين به نفع دهقانان، حل مسئله صنايع بزرگ و صنايعي كه در مالكيت درباريان و عوامل وابسته به امپرياليسم بود، به نفع طبقه كارگر و به نفع تمام جامعه، حل مسائل مربوط به مسكن، درمان و بهداشت و مبارزه عليه بي سوادي و غيره و غيره را دائماً به تاخير ميانداخت و گروههاي خاصي از اجراي اصول قانون اساسي (اصل مربوط به اقتصاد و جمهوري اسلامي ايران و تجارت خارجي، اصل مربوط به آزادي هاي دمكراتيك چون ممنوع بودن تفتيش عقايد و آزادي احزاب و سازمانهاي صنفي، ممنوع بودن شكنجه و غيره) جلوگيري مي كردند و در عوض، با رخنه كردن در دستگاه هاي دولتي و ارگان هاي انقلابي گرفتاري هاي غير ضروري براي مردم ايجاد كرده بودند و براي منحرف كردن و به زانو درآوردن انقلاب از شعار ناراضي تراشيدن و ايجاد رعب و وحشت در مردم استفاده مي كردند.
عليرغم همه اين دشواري ها و فقط به خاطر اينكه به خط اصلي انقلاب يعني مبارزه عليه امپرياليسم و صهيونيسم صدمهاي وارد نشود و براي اينكه اين خط حتيالامكان تقويت شود، صادقانه و با از خود گذشتگي كم نظير از انقلاب دفاع كرديم. همه شاهديد كه در اين راه دشوار چه زخم زبان ها، چه نيش خنجرهاي مسموم و چه تبليغات موذيانه و تفرقهافكنانه دشمنان انقلاب و دوستان ناآگاه را مي بايست تحمل كنيم.
تا آخرين روز دستگيري رهبري و كادرهاي حزب، صادقانه از انقلاب دفاع كرديم. براي رفع مشكلات در همه زمينهها پيشنهاد سازنده داديم و درباره زياده رويها و كمبودها و نارسائي ها كه انقلاب را تحديد و تهديد مي كردند، هشدار داديم.
راستي چرا؟ در اين مورد ويژه جمهوري اسلامي ايران راه رژيمهاي سلطنتي را ادامه داده است؟ و راستي چرا امروز بايد افرادي كه در زمان رضاخان و پسرش زنداني و در بسياري موارد هم بند و هم زنجير نيروهاي انقلابي مذهبي بودهاند، در جمهوري اسلامي ايران و در شرايطي به مراتب سخت تر از آن زمانها، زنداني باشند؟
ابهام اين علامتهاي سئوال آن وقت بيشتر مي شود، وقتي كه توجه كنيم كه اولا اين بار هم آن ها در واقع به جرم دفاع بي دريغ از انقلاب مورد هجوم قرار گرفتهاند و ثانيا تمام "اعترافها"ي بعضي از اعضاي كادر رهبري حزب، در جريان "بازجوئيها"، چون مسئله "جاسوسي"، مسئله "كودتا"، براندازي و جمع كردن "اسلحه" ـ–طبق قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران و طبق همه قوانين جوامع بشري، فاقد ارزش و اعتبار تاريخي- قضائي است، زيرا تحت شكنجههاي مافوق تحمل انسان گرفته شدهاند.
عليرغم جو مسمومي كه عليه جنبش كارگري ايران ايجاد كردهاند، من بنوبه خود، چون با مطالعه دقيق و با چشمهاي باز و كاملا آگاهانه راه مبارزه عليه امپرياليسم و استثمار سرمايه داري را برگزيدهام، همه برنامهها و تصميماتي را كه در جلسات رسمي حزب چون كنگرهها، كنفرانسها و پلنومهاي حزبي به تصويب رسيدهاند و بنابراين تصميم جمعي اند و نه اقدام فردي اين يا آن شخص، بدون چون و چرا تائيد و جمله به جمله آن ها را امضاء ميكنم.
در اينجا اجازه بدهيد مختصري درباره "پرونده" خود برايتان بنويسم. در سحرگاه هفتم ارديبهشت ماه 1362 عدهاي جوان مسلح به خانه شخصي من حمله كردند و پس از ايجاد رعب و وحشت براي زن و دو دخترم و درهم ريختن خانه، چشم هايم را بسته و با خود بردند. من تنها با چشم بسته در گوشه يك راهرو افتاده بودم، بدون آن كه بدانم و يا خانوادهام بداند كه من كجا هستم. در اين مدت بارها و بارها به بهانه كج شدن چشم بند، حتي در خواب، مورد ضرب و شتم قرار گرفتم و يا شاهد ضرب و شتم ديگران بودم. ماهها از هرگونه تماس با محيط و حتي بدست آوردن كوچكترين خبر از وضع خانواده خود محروم بودم. تماس من با محيط از حد چشم بندي كه جزء ضروري ترين وسيله پوشش بدن من شده بود، تجاوز نمي كرد. قطع رابطه با جهان خارج و حتي قطع رابطه با وجود خودم بيش از هر چيز ديگري آزارم مي داد. پس از چند ماه اجازه يافتم هر دو هفته يكبار و گاهي هم ماهي يكبار تلفني با خانواده خود تماس بگيرم، آنهم فقط براي چند دقيقه با چشمهاي بسته و در حاليكه مامور به گفتگوي تلفني من و زنم و من و بچههايم كه طريف ترين و با احساس ترين ارتباطي است كه هر انسان در زندگي خود برقرار مي كند و بايد از چشم و گوش اغيار در امان بماند، گوش مي داد.
از آنچه كه در هنگام باصطلاح "بازجوييها" گذشته است مي گذرم. بيشتر جلسات شكنجه رواني و جسمي بود تا جلسه بازجويي. در همه اين جلسات متهم با چشم بسته شركت مي كرد و همه آن ها با فحاشي شديد و كتك همراه بود. بيش از يك سال و نيم از هرگونه ملاقات با خانواده خود محروم بودم و چون تماس تلفني هم بعد از مدتي قطع شد، خانواده من ماهها نمي دانست كه چه بلايي به سر من آمده است. از زماني كه هر دو هفته يكبار براي مدت 15- 10 دقيقه ملاقات دارم، اين ملاقات از پشت شيشه هاي به قول زنداني ها "آكواريوم" و از طريق گوشي تلفن انجام مي شود. حدود دو سال و نيم را در سلول هاي انفرادي و گاهي در شرايط بدتر از سلول انفرادي گذراندهام.
حضرت آيتالله! نه قلم من قادر است آنچه را كه در اين مدت بر من و رفقاي من رفته است بازگو كند و نه مايلم وقت شما را با طرح جزئيات بگيرم. همينقدر مي گويم كه آن شرايط را براي دشمنان خودم هم آرزو نمي كنم. باري، بالاخره پس از بيش از دو سال زنداني بودن در شرايط سخت و بلاتكليفي، يك روز صبح زود مرا صدا كردند، مانند هميشه با چشم هاي بسته از سلول بيرون آمدم و توسط مامورين به اطاقي هدايت شدم. در آنجا براي اولين بار اجازه يافتم كه چشم بند خود را بردارم. روحاني جواني پشت يك ميز تحرير نشسته بود و شروع كرد از داخل پروندهاي كه در مقابلش بود سئوال مطرح كردن، كه به آن ها جواب داده شد و من فكر مي كردم اين جلسه ادامه بازجوئي هاي سابق و براي جمع و جور كردن پرونده است، زيرا همان سئوال هاي دوران بازجوئي هاي كذايي مطرح بود و از جمله سئواالها اينكه آيا شما هنوز بر سر عقايد خود باقي هستيد؟ ظاهر جلسه هم هيچگونه نشانه و اثري از يك جلسه دادگاه نداشت و من بعدها متوجه شدم كه اين جلسه جلسه دادگاه بوده است، ايشان هم رئيس دادگاه، هم دادستان، هم هيئت منصفه و هم نماينده منافع متهم در يك شخص بود. اين جلسه كه مي بايست در آن درباره سرنوشت يك حزب سياسي با چهل سال سابقه فعاليت ضد امپرياليستي و درباره سرنوشت يك انسان تصميم گيري شود، چند دقيقه بيشتر طول نكشيد و من چقدر خوشحال بودم كه جلسه خيلي سريع خاتمه يافت و من اجازه يافتم دوباره به چهار ديواري سلول خود بازگردم. زيرا تنها در سلول احساس امنيت مي كردم. نمي دانم مي توانيد جو آن روز زندان را از اين واقعيت كه زنداني از بازگشتن به سلول خود خوشحال مي شد، پهلوي خود مجسم كنيد؟
اكنون دو سال از تاريخ آن جلسه كه فكر مي كنم دادگاه من بوده است مي گذرد و من هنوز بالاتكليف در زندانم. بيش از اين سرتان را درد نمي آورم و فكر مي كنم هر چه در اينجا درباره وضع خود در زندان و وضع پرونده خودم و صدها انسان ديگر برايتان بگويم، زياده گويي است. بهتر است پرونده من را به عنوان نمونه و يا هر پرونده ديگري از رفقاي من و يا ساير زندانيان سياسي را بخواهيد و مطالعه كنيد. همانطوري كه در بالا اشاره كردم در پرونده من و با جرأت مي توانم ادعا كنم كه در پرونده اكثريت قريب باتفاق رفقاي من كه امروز در زندان هستند، حتي يك مورد خطا كه باستناد آن حتي بتوان كسي را به بازجويي دعوت كرد وجود ندارد، چه رسد به دستگيري و زنداني كردن»
دكتر احمد دانش، تهران- زندان اوين 16/2/1366