برخی بررسی ها... احسان طبری ( 74) درک عمیق طبری از زبان تمثیل و فلسفی مولوی
|
برخی تمثیلات فلسفی مولوی
اگرچه سراپای کتاب مثنوی پراز اندیشه های نغز کلی یا جزیی فلسفی است، ولی برخی تمثیلات او آن چنان مسایل مهم فلسفی را بلیغ پرورانده است که به ویژه نظیرگیر است. قصه های پیل در تاریکی و مور و نامه و خواستاران انگور از این جمله هستند. این قصه ها را مولوی خود ابداع نکرده و چنان که در کتاب پرارزش آقای فروزانفر مآخذ قصص و تمثیلات (تهران 1333) آمده، مثلا قصه پیل در تاریک را سنایی حکایت کرده و یا ابوحیان توحیدی در مقایسات آورده است و یا مثلا داستان مور و نامه را غزالی هم در احیاء العلوم و هم در کیمیای سعادت آورده است. هر سه این قصه ها به مسایل تئوری شناخت مربوط می شود. خلاصه پیل در تاریکی آن است که کسانی شب هنگام به تماشای پیلی می آیند که هندویان برای عرضه کردن آورده بودند. این افراد تنها نامی از پیل شنیده بودند. هر یک عضوی از اعضای او را مانند پا یا گوش و یا خرطوم یا پشت او را لمس می کنند و بر آن اساس پیل را به ستون یا بادبزن یا ناودان یا تخت تشبیه می کنند و حال آن که تصور آن ها تشبیه دوری از اعضای پیل است و خود پیل به کلی غیر از این تصورات است. معرفت یک جانبه و حسی نمی تواند کل را ادراک کند و این لمس های حسی وسیله نیل به معرفت کامل نیست.
چشم حس همچون کف دست است و بس نیست کف را بر همه او دسترس
در قصه مور و نامه صحبت بر سر یافتن علت است. چنان که موری که بر کاغذ می دوید نخست قلم را موجب بروز خط می شمرد و مطلب را با مور دیگر در میان نهاد. او انگشتان و دست را علت دانست و مور سوم گفت این دو هیچ کدام علت آن نقش های بدیع که قلم می کشد نیست، بلکه علت بازوست و سرانجام مهتر موران گفت مایه از عقل انسانی است. با این حال، او نیز علت اولی را که خدا باشد نمی دید. بنابراین،علم به علل جزییه هنوز علم به علت کل نیست. عرفا با این دو تمثیل می خواستند عجز فلسفه را که روش تحلیلی – منطقی دارد نشان دهند و بگویند که درک علت العلل، درک کل واقعیت، تنها از طریق «حس درون»، «حس عقبی»، «حس باطن بین» یا به بیان دیگر اشراق میسر است و لاغیر. در تمثیل انگور چهار تن ترک و فارس و عرب و روم درمی می یابند و می خواهند خرج کنند. ترک اوزوم، فارس انگور، عرب عنب و روم استافیل می خواهد و به تصور آن که چهار چیز مختلف را طالبند با هم در می افتند و حال آن که مقصد یکی است. صاحب سری می رسد و به آن ها می گوید آن درم را بدهید تا شما را از افتراق به اتحاد برسانم به شرط آن که دم درکشید. از این قصه می توان دو نتیجه گرفت یک نتیجه کمابیش سطحی که بسیاری از اختلافات «اختلافات لفظی» یا به اصطلاح علمی، لوگوماشی است. و یک نتیجه عمیق تر آن که حقیقت یکی است و همه خواستار و پرستاران حقیقتند و اختلاف خلق در نام هاست نه در معانی. بنابراین، سختگیری و تعصب خامی است و باید بشریت با یکدیگر در عشق و محبت بزید. این معنا را مولوی، باز با همان بیان تمثیلی، در مورد دیگر چنین افاده می کند:
متحد بودیم و صافی همچو آب یک گهر بودیم همچو آفتاب چون به صورت آمد آن نور سره چو عدد چون سایه های کنگره
یافتن تمثیلات بلیغ کار ساده ای نیست و اگر آن را به عنوان کمکی برای استدلالات منطقی بیاوریم به شیوه سودمند دست زده ایم و فهم مطلب را آسان ساخته ایم. علوم دقیقه اغلب برای افاده مطلب به اسلوب تمثیل که گاه در منطق آن را Paradigme می نامند دست می زنند. بنابراین، به هیچ وجه نمی توان آنالوژی را در همه موارد عبث یا سفسطه آمیز و گمراه کننده دانست.
مولوی و فلسفه، علم و عقل
رابطه مولوی با فلسفه و طرفداران فلسفه که آن ها را فلسفه منطقی «مستهان» می خواند، روشن است. عقل و منطق، فلسفه و حکمت و به طور کلی علم آن دوران در نظر وی مانند «حجاب اکبری» است که مانع دید مستقیم واقعیت است و شخص را در بحث های ظاهری و صوری بی سرانجام غرق می کند. بنابراین، مولوی که در اعتقادات خویش راسخ و در عمل به اعتقادات خود پیگیر است، اغلب دوستان خود را از میان مردم امی و بی سواد بر می گزید. از آن جمله صلاح الدین زرکوب را علی رغم مخالفت شدید شاگردان و یاران خود از میان همه برکشید و به او ارادات می ورزید.
اصولا مولوی فلسفه و منطق و تعقل را نه تنها وسیله ای برای نیل به حقیقت نمی داند، بلکه آن را موجب ادبار می شمرد، و به این مناسبت تمثیل شیرینی در مثنوی است که ذکر آن را در این جا بی فایده نمی شمریم. خلاصه آن این است که مردی اعرابی شتری را با دو جوال از دانه های خشن و زفت پر کرده و خود بر روی آن نشسته می رفت. حدیث اندازی از او می پرسد محتوای جوال ها چیست. معلوم می شود برای حفظ تعادل اعرابی در یکی گندم ریخته و در دیگری ریگ. حکیم گفت این چه کاری است؟ گندم را بین دو جوال قسمت کن که بار شتر سبک تر شود. اعرابی گفت تو با این فکر دقیق حیف است پیاده می روی، سوارش کرد و از او پرسید ای حکیم خوش سخن تو شاهی یا وزیر؟
گفت: این هر دو نیم از عامه ام بنگر اندر در حال و اندر جامه ام گفت: اشتر چند داری، چند گاو؟ گفت: نه این و نه آن، ما را مکاو گفت: رختت چیست باری در دکان؟ گفت: ما را کو دکان و کو مکان؟
وقتی پس از سوالات متعدد بر اعرابی روشن می شود که حکیم مردی فقیر و بی چیز است با وحشت او را می راند که حکمت تو شوم است. من همان شیوه احمقی و جوال ریک بر شتر نهادن را بر عقل شومی آور تو ترجیح می دهم و سپس مولوی نتیجه می گیرد:
گر تو خواهی که شقاوت کم شود جهد کن تا از تو حکمت کم شود حکمت دنیا فزاید ظن و شک حکمت دینی پرد فوق فلک
از تمثیل بحث دهری با سنی در باره حدوث و قدم که سرانجام هر دو به پیشنهاد مرد دیندار به آتش می روند تا صحبت مدعاها روشن شود، بی باوری مولوی به حجت و استدلال روشن می گردد. توسل مولوی به تمثیل و احتراز وی از احتجاجات منطقی خود نمودار آن است که مولوی، برخلاف سهروردی که می خواست از طریق سیستم فلسفی و استدلال منطقی، اصل اشراق را اثبات کند، در نظر خود عنود و پیگیر است. با آن که نفی تعقل و منطق و حکمت در جهان بینی مولوی، عنصر منفی و ارتجاعی است، باید به مولوی حق داد که دانش لفظی و اسکولاستیک عصر خود را هادی بشر به حقایق نمی شمرد و احساس می کرد که مطلب غیر از این هاست. با این حال، محدودیت زمانی به وی اجازه نمی داد انتقاد خود را به معارف لفاظانه و بلا محتوای عصر از جهت صحیح وارد کند، بنابراین آن را تخطئه می کرد. در این انتقاد از علم تقلیدی و علم گفتاری مولوی در دفتر دوم چنین می سراید: علم تقلیدی و تعلیمی است آن کز نفور مستمع دارد فغان چو پی دانه نه بهر روشنی است همچو طالب علم دنیای دنی است طالب علم است بهر عام و خاص نی که تا یابد از این عالم خلاص همچو موشی هر طرف سوراج کرد چون که نورش از درآمد، گفت برد چون که سوی دشت و نورش ره نبود هم در آن ظلمات جهدی می نمود گر خدایش پر دهد پر خرد برهد از موشی و چون مرغان پرد ور نجوید او بماند زیر خاک نا امید از رفتن راه سماک علم گفتاری که آن بی جان بود عاشق روی خریداران بود گرچه باشد وقت بحث علم زفت چون خریدارش نباشد مرد و رفت
با این حال، آن خرد پرنده ای که مولوی از آن سخن می گوید خردی نیست که با عقل منطقی حکما یا به اصطلاح عقل اکتسابی (گوش سر و خرد) یکی باشد، بلکه عقل فطری (آشنا خرد) و علم حضوری ناشی از اشراق است. در توصیفات این عقل مولوی می گوید:
عقل من گنج است و من ویرانه ام گنج اگر پیدا کنم دیوانه ام اوست دیوانه که دیوانه نشد این عسس را دید و در خانه نشد دانش من جوهر آمد نی عرض این بهایی نیست بهر هر غرض کان قندم، نیستان شکرم هم زمن می روید و من می خورم
بدین سان، مولوی عقل و علم را که از درون هستی می روید و روح را تغذیه می کند و از نفور مستمع و نداشتن خریدار فغان نمی کند و هیچ مشتری خردمند ندارد، می پذیرد. تمثیلات مولوی برای بیان این نظریات، صرف نظر از محتوای آن، مانند همیشه عالی است.
نمونه یک تمثیل بزرگ عرفانی و فلسفی از مولوی
داستان مردم اهل سبا و سیزده پیامبر از داستان های مشهور دفتر سوم مثنوی است. مولوی سبک خود این داستان را در میان داستان ها و احتجاجات عرفانی در دور و دراز پیچیده و در مثنوی به تصحیح نیکلسون (چاپ تهران، 1336) این داستان صفحات 401 – 535، یعنی قریب 134 صفحه، را در بر می گیرد. آن قدر مولوی به راه استطراد می رود که داستان را تقریبا سه بار شروع می کند و آن را در امثله و گفتارهای دور و درازی که بر حسب تداعی معانی به سبک خاص مولوی به یادش می آید، غرق می سازد. متن اصلی داستان که مفارضی فلسفی بین سیزده پیامبر با مردم اهل سیاست خود به خود طولانی نیست. قصه آن است که در شهر بزرگ سبا مردم شکر گذار نعمت خداوند نبودند و لذا سیزده پیامبر می کوشند آن ها را به دین راهنمایی کنند، ولی آن ها زیر بار نمی روند و سرانجام پیامبران دست می کشند.
با آن که مولوی تمام فصاحت و ژرفای فکر خود را برای افاده نظر پیامبران به کار برده است، سخنان مردم شهر سبا نیز، شاید علی رغم میل مولوی، از جهت مقابله با دعوی مبلغان مذهبی جالب از آب درآمده است. مردم شهر سبا می گویند:
شما که مدعی طب روحانی هستید مانند ما بسته خواب و خورید و این حب جاه و سروری است که شما را به ادعای پیامبری واداشته است؛ اگر دوای شما شفابخش بود، ولو ذره ای هم باشد، از رنج ها می کاست.
به ویژه این سخنان مردم شهر سبا که در آن عمق فلسفی شگفت انگیزی علیه مذهب و مروجان مذهب است، سخت نظرگیر است:
قوم گفتند ار شما سعد خودید نحس مایید و نکال و مرتدید جان ما فارغ بد از اندیشه ها در غم افکندید ما را و عنا ذوق جمعیت که بود و اتفاق شد ز فال زشتتان صد افتراق طوطی نقل و شکر بودیم ما مرغ مرگ اندیش گشتیم از شما هر کجا افسانه غم گستری است هر کجا آوازه ای مستنکریست از نکال و قصه و فال شما در غم انگیزی شما را مشت هاست
سرانجام، پیامبران از آن که بتوانند منکران را به راه آورند مایوس می شوند و پس از تهدیدهای شدید آن ها را رها می کنند. تردیدی نیست که محبت مولوی متوجه پیامبران است و او بهترین دلایل خود را در اختیار آن ها می گذارد، ولی سیر داستان و پایان آن به هر جهت رنگی خاص بدان می دهد و اگر کسی بخواهد می تواند آن را به صورت پرخاشی بر ضد مرگ اندیشی و غم گستری دیانت پرورانه بداند. خود مولوی در همین داستان می گوید: کودکان افسانه ها می آوردند درج در افسانه شان بس سرو پند هزل ها گویند در افسانه ها گنج ها جویند در ویرانه ها
ما این داستان را با تلخیص مذاکرات و با حذف حواشی و زواید و با استفاده از جملات و تشبیهات شیرین و هنری خود مولوی در زیر می آوریم تا نمونه مشخصی از تمثیلات مولوی به دست داده باشیم.
قصه اهل سبا و طاغی کردن نعمت، ایشان را
شاید تو داستان اهل سبا را نخوانده ای و اگر هم خوانده باشی از آن جز بانگی نشنیده ای و حال آن که کوه نیز در پاسخ بانگ آدمی بانگ می کند؛ ولی خود هوش و گوش آن ندارد که معنای بانگ خوش را درک نماید. چون تو خاموش شوی، کوه نیز خاموش است.
خداوند به مردم سبا که شهری بس عظیم و فراخ بود، فراغت بسیار و کاخ ها و ایوان ها و باغ ها عطا کرد. چندان اثمار از درختان پربار می افتاد که کوچه ها برای رفتن تنگ بود. حتی مردگلخن تاب از پری و بسیاری زر در میان زرین کمر می بست و سگان کلیچه در زیر پا می کوفتند، ولی آن مردم که مشتی ناشسته رویان و خامان پخته خوار و بدرگانی و در وفاداری از سگی کمتر بودند، شکرگزاری نعمت نکردند. اگر سگی را لقمه نانی برسد به پاسبایی کمر می بندد. آن ناسپاسان از سگان کمتر، کفران نعمت می ورزیدند و با نکوکار ولی نعمت خود سر جدال داشتند که ما این ایوان و باغ و امن و فراغ را نمی خواهیم شهرهای بد و بیابان هایی که در آن ددان منزل دارند خوش تر است. آدمی آن چه را که در زمستان است در تابستان دوست دارد و چون زمستان در رسد مطلوب گذشته خود را انکار می کند. این کار، کار نفس است و به همین دلیل گفته اند نفس کشتنی است.
وقتی اصحاب سبا بیش از حد اصرار ورزیدند که ما را وبا از صبا خوش تر است، سیزده پیامبر فرمان یافتند که آن ها را به راه مستقیم دعوت کنند و گمراهان را رهبر شوند. آن ها به مردم گفتند: نعمت فراوان است ولی شکری در کار نیست و حال آن که شکر منعمان واجب است. آن مردم گفتند: «غولان بیابان شکر ما را در ربودند و ما، هم از شکر و هم از نعمت، از هر دو ملول شدیم و چنان از عطاها پژمرده ایم که طاعت و خطا، هر دو را ناخوش می شمریم. ما این نعمت ها و باغ و اسباب فراغ را نمی خواهیم».
پیامبران گفتند: «علتی در دل شماست که مایه آفت حق شناسی شما شده. آشنا در نزد شما فقیر می نماید. بیگانه در چشم شما مه و محترم. باید دفع علت و بیماری از شما کرد، زیرا اگر به علت خو گیرید همه حدیث ها پشت و رو خواهد شد. ما طبیبان و شاگردان حقیقتیم. ما طبیب غذا و اثمار نیستیم، طبیبان اقوال و افعالیم و از پرتوی خداوند الهام می گیریم».
قوم سبا گفتند: «ای گروه مدعی، گواه شما بر این طب روحانی چیست؛ زیرا شما هم که مانند با بسته خواب و خورید و در دام آب و گل. پس چگونه دعوی صید دل ها می کنید. حب جاه و سروری شما را واداشته است که دعوی پیامبری کنید. ما خریدار این لاف دروغ نیستیم».
پیامبران در پاسخ گفتند: «کین شما به ما نتیجه همان بیماری روحی است. حجابی در پیش رویت شماست که مایه کوری شده است؛ زیرا دعوت ما را می شنوید ولی گوهری را که در دست ماست نمی بینید. هر کسی که می گوید گواه دعوی شما چیست پیداست که گوهر ما را نمی بینید. مانند آن که خورشید به شما خطاب کند که روز در رسید از خواب برخیزید و شما بگویید ای آفتاب گواه تو کو؟ و حال آن که گواه او روشنی اوست، گواه او روز فروزنده است. کسی که در روز روشن در جست و جوی چراغ است، البته به کوری خود گواهی داده است. ولی رفع این کوری به دست ما مردم نیست. ما طبیبیم و کار ما هدایت است. اگر خواهید به مشک و عنبر حقیقت آکنده شوید به سخن این طبیبان معنوی گردن نهید».
قوم سبا گفتند: «این همه زرق و مکر است. خداوند هر زید و بکری را نایب خود نمی سازد، زیرا رسولان پادشاه باید از جنس او باشند. مگر مانند شما مغز خر خورده ایم (این اصطلاح را عینا مولوی آورده) که پشه را همراز هما بپنداریم. چه رابطه ای بین پشته و هما، بین گل و خدا، بین آفتاب و ذره».
پیامبران گفتند: «افسوس که پند بندتان می شود و دوا رنجتان را افزون می کند و چراغ بر ظلمت چشمانتان می افزاید چه ریاستی از شما چشم داریم و حال آن که مقام ما از آسمان برتر است. دریای پر از مروارید از آن کشتی که از سرگین پر شده چه شرفی می یابد؟ شما آفتاب را ذره ای می بینید و بهار را دی می پندارید و از آن جا که بتان سنگین قبله شماست لعنت و کوری بر شما سایه افکنده شما عاشقان و صنعت کردگان خویشتنید».
قوم گفتند: «ای ناصحان اگر در این ده کسی است این سخنان بس است. بر دل های ما خالق قفل نهاده و کسی بر خالق پیشی نتوان گرفت. آن تصویرگر این نقش را کرده و با گفت و گو دگر نشود. سنگ را اگر صد سال بگوبی لعل شود یا کهنه را که به نو بدل گردد و خاک را گویی صفات آب را بگیر و آب را گویی به عسل یا شیر مبدل شو، بی فایده است، زیرا هر کس را صفتی و قسمتی است».
پیامبران گفتند: «که اوصاف بر دو قسم است. آن هایی که جوهری است و از آن ها نتوان سر کشید و آن هایی که عاری است و آن ها را می توان دگرگون کرد. مثلا اگر سنگ را گویی زرشو بیهده است، ولی اگر مس را گویی زر شو، راهی برای این کار می توان جست. اگر ریگ را گویی که گل شود، ریگ از این کار عاجز است ولی از خاک گل می تواند رست. یا مثلا رنج لنگی و افطس بودن و کور بودن را چاره نیست، ولی رنج لقوه و درد سر را می توان چاره کرد».
مردم سبا گفتند: «رنج ما از رنج های دواپذیر نیست. سال هاست که این افسون و پند را می گویید، ولی بندها سخت تر می شود. اگر دوای شما شفا بخش بود، ولو ذره ای، از رنج ما می کاست».
پیامبران گفتند: «نومیدی بد است، زیرا فضل و رحمت باری را پایانی نیست. باید دست در فتراک رحمت زد و از خداوند نکوکار نومید نشد. ای بسا کارها که در آغاز صعب است. سپس گره آن گشوده می شود. پس از نومیدی امیدها، پس از ظلمت خورشیدهاست. خود گرفتیم که شما سنگین گوش هستید و بر دل قفل زده اید، ما کاری بدین کار نداریم خداوند ما را فرمود که این خدمت را به جا آریم و این گویندگی از خود ما نیست. پیامبر را با رد و قبول مردم کاری نیست. او باید رسالت خویشتن انجام دهد. این خداست که باید مزد تبلیغ او را عطا کند و ما به خاطر آن دوست عظیم است که در نزد مردمان زشت و دشمن رو شده ایم. ما از آن ملولان زود فرسا نیستیم که از بعد راه بترسیم و در میان راه بایستیم. چون مطلوب ما در ماست و همه جا حاضر است در دل ما لاله زار و گلشنی است و پیری و پژمردگی در آن راه ندارد. به همین جهت، همیشه ترو جوان و خندان و ظریفیم و صد سال و یک ساعت نزد ما یکی است».
مردم شهر سبا گفتند: «اگر شما برای خود سعد و خجسته اید در نزد ما نحس و ضد و مرتد هستید. جان ما از اندیشه ها فارغ بود ولی شما ما را دچار غم و غنا کردید. ذوق جمعیت و اتفاق ما از فال زشت شما به افتراق و پراکندگی بدل گردید. ما طوطیان نقل و شکر بودیم و اینک از گفت شما به مرغان مرگ اندیش بدل گشتیم. هر کجا افسانه غم گستری و آوازی ناخوشی و فال بد و تیره روزی است از قصه و فال شماست. شما را آزمندی شگفتی است که غم انگیزی کنید».
پیامبران گفتند: «فال زشت و بد را جان خود شما مدد می رساند. اگر شما در جایی خفته اید و اژدهایی در نزدیک است و دوستی بگوید: «برجه! اژدها رسید»، آیا شما حق دارید بگویید که فال بد می زند؟ ما با این فال بد زدن شما را می رهانیم زیرا انبیاء از نهان آگهند، اگر طبیبی گویدت غوره نخور که رنج آورد یا منجمی گویدت کاری را از امروز بسیج مکن، آن ها را باور می کنید و حتی اگر صد بار دروغ اخترشناسان را بشنوید، یکی دو بار که راست شود آن دروغ را می خرید. با این حال، نجوم انبیاء را که در آن خلاف نیست باور ندارید. طبیب و منجم از گمان سخن می گویند، ما از عیان. این خوی لئیمان دنی است که با وی چون نیکویی کنند بدی می کند. لئیمان تنها از راه جفا صافی می شوند و هنگامی که وفا می بینند جفا می ورزند. مسجد طاعت برای آن ها دوزخ است، چنان که پای بند مرغ بیگانه دام است. با وی شما را وعظ و پند بیهوده می دهیم.»
برای مطالعه بخش های گذشته لینک های زیر را می توانید ببینید: 1 – http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/mars/544/tabari.ht 2 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/mars/545/tabari.ht 3 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/april/546/tabari.htm 4 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/april/547/tabari.htm 5 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/april/548/tabari.htm 6- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/april/549/tabari.htm 7 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/may/550/tabari.htm 8 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/may/551/tabari.ht 9 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/may/552/tabari.htm 10 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/may/553/tabari.htm 11 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jon/554/tabari.html 12 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jon/555/tabari.html 13 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jon/556/tabari.html 14 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jon/557/tabari.html 15- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jon/558/tabari.html 16 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jolay/559/tabari.html 17 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jolay/560/tabari.htm 18- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jolay/561/tabari.html 19 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jolay/562/tabari.html 20- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jolay/563/tabari.html 21 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/agust/564/tabari.html 22 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/agust/565/tabari.html 23 http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/agust/566/tabari.html 24 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/septamr/567/tabari.html 25 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/septamr/568/tabari.html 26 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/septamr/569/tabari.html 27 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/septamr/570/tabari.html 28 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/oktobr/571/tabari.html 29 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/oktobr/572/tabari.html
30 – http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/oktobr/573/tabari.html 31- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/novamr/575/tabari.html 32- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/novamr/576/tabari.html 33 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/novamr/577/tabari.html 34 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/desamr/tabari.html 35 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/desamr/579/tabari.html 36 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/desamr/580/tabari.html 37 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/desamr/581/tabary.html 38 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/janvye/582/tabari. 39 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/janvye/583/tabari.html 40 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/janvye/584/tabari.html 41- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/janvye/585/tabari.html 42 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/janvye/586/tabari.html 43 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/febriye/587/tabari.htm 44 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/febriye/588/tabari.html 45 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/febriye/589/tabari.html 46- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/febriye/590/tabari.html 47 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/merts/591/tabari.html 48 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/janvye/586/tabari.html 49– https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/april/593/tabari.html 51- https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/april/595/tabari.htm 52 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/april/596/tabari.html 53 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/may/597/tabari.html 54 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/may/598/tabari.html 55 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/may/599/tabari.html 56 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/may/600/tabari.html 57 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/jon/601/tabari.html 58 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/jon/602/tabari.html 59 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/jon/603/tabari.html 60 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/joan/604/tabari.htm 61 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/joan/605/tabari.html 62 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/joan/606/tabari.html 63- https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/joan/607/tabari.html 64 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/joan/608/tabari.html 65 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/agust/609/tabari.html 66 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/agust/610/tabari.html 67 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/agust/611/tabari.html 68 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/agust/612/tabari.html 69 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/agust/613/tabari.html 70 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/septamber/614/tabari.html 71 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/septamber/615/tabari.html 72 http://rahetudeh.com/rahetude/2017/septamber/616/tabari.html 73 http://rahetudeh.com/rahetude/2017/mehr/617/tabari.html
تلگرام راه توده:
تلگرام راه توده :
https://telegram.me/rahetudeh
|
شماره 618 راه توده - 13 مهر ماه 1396