راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

برخی بررسی ها... احسان طبری ( 85)

آزاد اندیشی

حافظ و خیام

علیه خرافات مذهبی

 

 

فصل سی و چهارم

 چو طفلان تا به کی زاهد، فریبی

به سیب بوستان و شهد و شیرم؟

حافظ

«دوزخی و بهشتی و ابلیسی نیست، این ها افسانه است برای هراساندن مردمان».

تماس کامپانلا

 

آزاداندیشی خیام و حافظ

 

میان آزاداندیشی و انکار مطلق مذهب (آته ایسم) تفاوت است. آزاداندیش منکر پایه های اساسی جهان بینی مذهبی یعنی اعتراف به وجود صانع و قبول ضرورت پرستش نیست، ولی بسیاری از دعاوی و رسوم و آداب دین را منکر است و شکوک زیادی بر جهان بینی مذهبی وارد می سازد. نظر بلند و مشرب وسیع یک آزاداندیش مانع آن است که وی به قیود و خرافات گردن نهد. در تمام ادوار تاریخ، هوشمندان جهان با زهرخند استهزا به خرافات دین و عصبه مذهبی نگریسته اند. در تاریخ دیرنده فرهنگ ایران دو تن تا حد اظهار نظرهای فوق العاده جسورانه در این زمینه پیش رفته اند. یکی از آن ها خواجه ابوالفتح عمر خیام نیشابوری است و دیگری خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی که با طنزی دلاویز و رمزی آشکار، شکیات «خطرناک» خود را در آثار خویش منعکس کرده اند.

ارنست رنان، فیلسوف و مورخ فرانسوی در سال 1868 به مناسبت انتشار ترجمه ای از خیام به فرانسه در باره او مقاله ای نگاشت که در آن خیام را به درستی چنین توصیف کرده است:

«خیام شخصی عالم، ریاضی دان و شاعر بوده است که در نظر اول ممکن است صوفی و اهل اسرار پنداشته شود، ولی در حقیقت رندی هوشیار بود که کفر را با الفاظ صوفیانه و خنده را با استهزا آمیخته است؛ و اگر برای فهم این امر که یک نابغه ایرانی، در زیر فشار عقاید اسلامی، به چه حالی ممکن است بیافتد، کسی را بجوییم که در احوال او بخواهیم تحقیق کنیم، شاید بهتر از خیام نیابیم.

چیزی که بسیار شگفت آور است، آن است که چنین دیوانی در یک کشور محکوم به مذهب اسلام رایج و ساری گردد که حتی در آثار ادبی هیچ یک از ممالک اروپا، کتابی نمی توان سراغ داد که نه تنها عقاید نافذ مذهبی را، بلکه کلیه معتقدات اخلاقی را نیز با طنز و طعن و استهزایی چنین لطیف و چنین شدید نفی کرده باشد».

 

آزاداندیشی و شکاکیت خیام از دیرباز بر محققان روشن بود. به عنوان نمونه، ارزیابی شیخ نجم الدین ابوبکر رازی معروف به [نجم] دایه از مشایخ معروف صوفیه در قرن هفتم هجری را، که در اثری مرصاد العباد (تالیف سال 620 هجری) ذکر شده است، نقل می کنیم:

«ثمره نظر ایمان است؛ ثمره قدم عرفان، بیچاره فلسفی و دهری و طبایعی که از این هر دو مقام محرومند و سرگشته و گمگشته. تا یکی از فضلاء که نزد ایشان به فضل و حکمت و کیاست و معرفت مشهور است، و آن عمر خیام است، از غایت حیرت در تیه ضلالت، وی را این بیت می باید گفت و اظهار نابینایی خود نمود:

 

در دایره ای کامدن و رفتن ماست

آن را نه بدایت، نه نهایت پیداست

کس می نزند دمی در این معنا راست

کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست»

 

خود خیام در مقدمه کتاب جبر و مقابله خود سخت از متظاران علم فروش عصر نالیده است و می نویسد:

«اگر مشاهده کنند که کسی متوجه طلب حق است و شیوه او راستی است و در ترک باطل و دروغ و خودنمایی و مکر و حیله، جهد و سعی دارد، او را استهزا و تحقیر می کنند».

حافظ نیز وضعی بهتر از این نداشت. آثار او منجر به صدور فتوای قتلش شد. از بیم ناراستی کار و غدر اهل عصر به جمع آوری دیوان خود تمایلی نشان نمی داد، زیرا خود می دانست این دیوان انباشته از کفریات است. باید تحیر ارنست رنان را در مورد دیوان حافظ به نحو مضاعف ابراز داشت، زیرا این دیوان در دیار اسلام نه تنها مطرود نشد، بلکه در کنار قرآن به رایج ترین و محترم ترین کتب مبدل گردید! همین افق وسیع حافظ است که وی را در دیده صاحب نظران جهان چنین گرانقدر ساخته است، تا آن جا که یوهان ولفگانگ گوته شاعر نابغه آلمانی در دیوان شرقی و غربی او را کسی شمرده که بی آن که زاهد باشد مقدس است و در وصف وی این کلمات پرشور را نوشت:

«ای حافظ! سخنان تو همچون ابدیت بزرگ است، زیرا آن را آغاز و انجامی نیست. کلام تو چون گنبد آسمان تنها به خود وابسته است، لاجرم میان نیمه غزلت با مطلع و مقطع آن فرقی نمی توان گذاشت، چه همه آن ها آیت جمال و کمال است. اگر روزی دنیا به سرآید، ای حافظ آسمانی، آرزو دارم که تنها با تو در کنار تو باشم، همراه تو باده نوشم و چون تو عشق ورزم، زیرا این افتخار زندگی و مایه حیات من است».

همان طور که شادروان صادق هدایت توجه داشت، حافظ از پیروان خیام و برجسته ترین پیرو اوست. این نکته در باره شکاکیت و لاادریت (آگنوستیسیسم) و شیوه خوش باشی (هدونیسم) حافظ صدق می کند. با این حال، حافظ تنها، چنان که ممکن است به پندارند، یک شاعر غنایی عادی نیست، بلکه با توجه به مسایلی که با پیگیری و با استدلال در غزلیاتش مطرح شده است، یک شخصیت ویژه فلسفی است و در جهان بینی اش عوامل عرفانی نقشی دارد که در جهان بینی خیام هرگز آن نقش را نداشته است. این خود بحثی جداگانه است.

برای نشان دادن آزاداندیشی خیام و حافظ و بی باوری آنان به تلقینات مذاهب، یک رشته از مسایل طرح شده در اشعار این دو متفکر، یعنی مساله انکار جاودانی بودن روح، رستاخیز، بهشت و دوزخ را به عنوان مثال برمی گزینیم. این مسایل از آن جهت مهم است که خیام و حافظ با تردید در آن ها، در واقع یکی از اصول مهمه دین (اصل معاد) را مورد تردید قرار می دادند و در واقع، نتیجه می گرفتند که مواعید مذاهب در باره زندگی فردا واهی است و باید قدر زندگی این جهانی را دانست و از فضایل و لذات آن برخوردار شد و به دام زهد و ورع و ریاضت و احتماء و احتراز از امور دنیوی نیافتاد و فریب ریا و سالوس کاهنان جهالت پرست را نخورد.

بی فایده نیست قبل از ورود در اصل مطلب با نگرشی وسیع تر به طرح این مسایل در تاریخ ادیان و مذاهب بنگریم. علم المعاد در کلیه مذاهب از بخش های عمده اصول عقاید دینی است و کلیه مذاهب از بقاء روح و زندگی آن سوی مرگ و رستاخیز مردگان و زندگی صواب کاران در بهشت و عذاب گناه کاران در جهنم سخن گفته اند و وعده و وعید بهشت و جهنم را شرط عمده تنظیم اعمال حیاتی و مومن و تسلیم او به یاسای دین و زمره پیشوایان دیانت دانسته اند. جوردانو برونو که خود به سبب آزاداندیشی جسورانه اش سرانجام طعمه آتش کشیشان شد، نقش باور به پاداش و پادافره اخروی را در روح آدمی به این نحو توصیف می کند:

«با آن که جهنمی نیست، با این حال تصور و وهم آن را بدون هرگونه پایه ای در واقعیت، واقعی و موثق جلوه گر می سازد. امری پنداری، چهره حقیقت به خود می گیرد و از آن جا مردم چنان رفتار می کنند که گویی با واقعیتی روبه رو هستند و نوعی فشار نیرومند و غلبه ناپذیر بر خود احساس می کنند. اعتقاد به جاودانی بودن روح و ایمان به این که این مطلب بدون تردید محقق است، شخص را بدانجا می رساند که عذاب دوزخ را ابدی به پندارد، تا آن جا که فکر کند روحی که فاقد جسم است، هیات جسمانی با خویش دارد و به سبب نافرمانی یا تمایلات تعصب آمیز خود، این روح بی جسم در عقاب جاوید خواهد بود».

تصور بهشت به مثابه مرکز آسایش و وفور نعمت شاید در آغاز خاطره نوعی سرزمین رویایی (اوتوپی) بود که در همین جهان وجود داشته و به تدریج به جهان دیگر نقل یافته است. این امر در مورد تصور جهنم نیز صدق می کند. خود این واقعیت که در اساطیر بنی اسرائیل (تورات، کتاب اشعیاء بند XVI) محل هاویه در دره «جهنم» واقع در نزدیکی شهر اورشلیم نشان داده شده، دلیلی بر این مدعا است. لفظ جهنم نیز از همین نام برخاسته است (و محتمل است که تعبیر جهنم دره در فارسی با این نکته بی ارتباط نباشد!؟). با این حال، این مفاهیم ناسوتی به تدریج جنبه لاهوتی به خود می گیرد و بعدها در جاده تجرید آن قدر پیش می رود که الهیون پروتستان، جهنم را به معنای آلایش وجدان و بهشت را به معنای آسایش آن تعبیر کردند.

مقولات مذهب انعکاس پندارآمیز مقولات واقعیت است: وقتی خداوند با هیبت و جبروت قیاصره و جبابره بر عرش تکیه زند، ناچار مانند آن ها به دستگاه تشویق و مجازات نیازمند است. کهنه دین و هیات حاکمه مورد حمایت آن ها از این مقولات پنداری برای لگام زدن بر مردم استفاده می کردند. مردم نیز با قبول آن خرافات به خود دلداری می دادند که اگر در این جهان از نعمات محروم اند در آن جهان اشقیاء در شعله های دوزخ خواهند سوخت! نقص عضوی جهانی سرشار از فقر و ستم را این مقولات پنداری می بایست مرتفع سازد! به قول مارکس «مذهب آه انسان ستمدیده، روح جهانی بدون قلب، روان یک بلاخیز و بی عاطفه است...»

در مزده یسنا گفته می شود که فرشته «گوشوروان» ناظر بر اعمل نیک و بد مومنان است و این اعمال را ثبت می کند و سپس در روز رستاخیز این کارنامه در «آکا» یا دیوان عدل مطرح می گردد و مومنان را از «جینوت پهل» یا پل صراط می گذرانند، نیکان به بهشت (وهیشته انگهو یعنی جهان بهتر) می روند و بدان در دوزخ (اچیشته انگهو یا دوژ انگهو یعنی جهان بدتر) در می غلتند.

در مصر قدیم بر آن بودند که همه در محضر خدای بزرگ «ازیریس» و در مقابل قسطاس عدل (انوبیس) دادرسی می شوند. اگر نکوکار بودند به چمن ازیریس گسیل می گردند، اگر بدکار بودند عفریتی مهیب آن ها را از هم می درد. در چمن ازیریس یا بهشت، مرگان با جسد خاکی (کا) و روح علوی (با) همراه اند. اگر پس از سه هزار سال جسد خاکی فاسر نشد، یعنی بدن مرده مومیایی بود، آن گاه می تواند بار دیگر به روی زمین بازگردد.

در اساطیر یونانی چنین آمده است که آدمیان پس از مرگ به دیار سایه ها می روند و آن جا که دارالسطنه «هادس» خداوند تحت الارض است، در نزد قاضی بی رحم «رادمانت» محاکمه می شوند. ارواح خبیث در مغاک ظلمانی «تارتار» در می غلتند و جان های نیک و خردمند به باغ خرم «الیزه» می روند.

مسیحیت در قبول این اساطیر تحت تاثیر عقاید بنی اسرائیل است که به وجود «شه ئل» (هاویه) و بهشت معتقد بودند. الاهیون مسیحی در قرون وسطی توصیفات مهیبی از جهنم دارند. از جمله متکلمان به نامی مانند ترتولین و سن آگوستین و لاک تانسیا در این باره مطالب مشبع نوشته اند. در عقاید مسیحی از یک «پالشگاهی» نیز صحبت شده است که به «برزخ» یا «زمهریر» اسلامی شباهت ندارد. پالشگاه نیز مانند دوزخ است، ولی می توان با دادن نذورات و پرداخت غرایم رهایی خود را از این دوزخ موقت بازخرید! روحانیون مسیحی با شرح و وصف عذاب های جحیم، سیطره خود را در جان های مرعوب مومنین استوار نگه می داشتند. به قول دنی دیدرو ماتریالیست بزرگ فرانسوی: از فرد مسیحی ترس از جهنم را بازستانید، اعتقاد او را بازستانده اید.

در دین اسلام نیز اسطوره بهشت و جهنم جای مهمی دارد و در سور قرآن به کرات و مرات از آن ها توصیفات شگرف شده است. در روز محشر که مرد از پدرش و مادرش و برادرش می گریزد، خداوند در برابر قسطاس عدل، ثواب و گناه بندگان را می سنجد. سپس همگان از پل صراط می گذرند. گناه کاران در جحیم تا حد درکات اسفلین آن در می غلتند و در آن جا به عذاب های لرزاننده ای دچار می شوند و ثواب کاران به بهشت می روند و از برکات آن بهره می گیرند. برای داشتن تصویری روشن تر، نمونه هایی چند از قرآن در وصف بهشت و جهنم نقل می کنیم:

 

در توصیف بهشت

 

و اد خل الذین آمنوا و عملوا صالحات جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها بادن ربهم تحیتهم فیها سلام (سوره ابراهیم، آیه 22). مثل الجنه الذین وعد المتقون و فیها آنهار من ماه غیر آسن و انهار من لبن لم یتغیر طعمه و انهار خمره لذه للشاربین و انهار من عسل مصفی و لهم فیها من کل الثمرات و مغفره من ربهم (سوره محمد، آیه 14).

 

در این آیات بهشت به مثابه جایی وصف می شود که آب هایش گندیده نیست، با نهرهای شیری که طمعش بر نمی گردد و رودهای شرابی که به نوشنده لذت می بخشد و جوی های عسل پاکیزه در آن جاری است و در باغ های آن انواع میوه ها می روید و در غرفات قصور آن می توان در آمرزش و آرامش خداوندی زیست.

 

در توصیف رستاخیز و جهنم

 

یوم یکون الناس کالفراش المبثوت و تکون الجبال کالعهن المنفوش، فاما من ثقلت موازینه، فهو فی عیشه راضیه، و اما من خفت موازینه فامه هاویه، و ما ادریک ماهیه، نار حامیه. (سوره قارعه، آیات 4 تا آخر)

و ما ادریک الحطمه، نار الله الموقده، التی تطلع علی الافئده، انها علیهم موصده، فی عمد ممدوده. (سوره الهمزه، آیات 5 تا آخر)

و سقوا ماء حمیما فقطع امعائهم (سوره محمد)

فالذین کفروا قطعت لهم ثیاب من نار یصیب من فوق روسهم الحمیم یصهر بما فی بطونهم و الجلود، و لهم مقامع من حدید، کلما آرادوا ان یخر جو منها من غم اعیدوا فیها و ذوقوا عذاب الحریق.

 

در این آیات روز رستاخیز به مثابه روزی توصیف شده است که فرش زمین و زمان در نبشته می شود. کسانی که ترازوی اعمال نیکشان سنگین است بهشتی می گردند و آنانی که ترازوی کارهای صوابشان سبک است در «هاویه» گام می گذارند که آتشی فروزنده است. در جهنم حطمه که شعله هایش مانند ستوهای دراز است جان ها را می گدازد و به گناه کاران «حمیم»، یعنی آب های جوشانی، می نوشانند که روده هایشان را از هم می درد. مردم موافق آیات قرآن در روز محشر به دو گروه اصحاب شمال (چپ ها) و اصحاب یمین (راست ها) تقسیم می شوند. اصحاب شمال گناه کارانند و جایشان در دوزخ. آنان را در صندوق های آهنی (مقامع من حدید) می نشانند و هرگاه به کوشند تا از آن بگریزند باز بدان ها بازشان می گردانند. با این حال، اصحاب یمین بر فرش های استبرق و حریر می نشینند و در زیر درختان سدر بدون خار (سدر مخضود) می آرام اند و با درود خدا همراه اند.

چنین است نمونه هایی چند از توصیف بهشت و دوزخ در قرآن.

اینک پیش از اتمام این توضیحات برای تفنن خاطر خوانندگان خند بیتی از قصیده طنزآمیز ملک الشعرای بهار را در وصف جهنم نقل می کنیم:

 

ترسم من از جهنم و آتش فشان او

و ان مالک عذاب و عمود گران او

آن اژدهای او که دمش هست صد ذراع

و آن آدمی که رفته میان دهان او

و آن کرکسی که هست تنش همچو کوه قاف

بر شاخه درخت حجیم آشیان او

آن رود آتشین که در آن بگذرد سعیر

و آن مار هشت پا و نهنگ کلان او

آن آتشین درخت کز آتش دمیده است

و آن میوه های چون سر اهریمنان او

و آن گرز آتشین که فرود آید از هوا

از خم نیش پر خطر جان ستان او

جز چند تن زما علماء جمله کائنات

هستند غرق لجه آتش فشان او

جز شیعه هر که هست به عالم خداپرست

در دوزخ است و روز قیامت مکان او

مشکل بجز من و تو، به روز جزا کسی

زان گرز آتشین بجهد مادیان او

 

خیام و حافظ وعده و وعید مذاهب را در باره جهان پس از مرگ باور نداشتند. خیام با کمی احتیاط و حافظ با جسارتی بیشتر که هر دو به هر جهت مایه حیرت است.

خیام می گوید: هنگام بهار صحرا و دشت مانند بهشت عنبر سرشت سبز و خرم است، لذا باید آن را برگزید و از «کوثر» و «صلصال» و «سلسبیل» بهشت کمتر سخن گفت. باید در این جهان سپنج از باده گلرنگ بهره مند شد، زیرا مسلم نیست که ما را به «شراب طهور» بهشتی دسترس باشد. نباید از میگساری و عشق بازی هراسی داشت، زیرا اگر بنا باشد عاشقان و باده گساران دوزخی شوند، پس هرگز احدی روی بهشت نخواهد دید. وانگهی کسی را از افسانه آن سوی مرگ خبری نیست، زیرا از جمله رفتگان این راه دراز، کسی بازنیامده است تا از آن چه که بر وی گذشت چیزی بر ما آشکار کند. پس بر سر این دوراهه آز و نیاز چیزی از مال جهان و آرزوی زندگی باقی نگذار که بازگشتی نخواهی بود. بهشت و کوثر و جوی می و شیر شهد و شکر، همه و همه نسیه است، باید نقدینه حیات را بر نسیه مذاهب رجحان داد. به علاوه، اگر سروکار ما در دنیا با حور عین بهشت و می و انگبین است، چه باکی است که ما همان را که عاقبت کار است امروز برگزیده ایم. ما پس از مرگ از روح جدا می شویم و در پرده اسرارآمیز عدم جای می گیریم. لااقل معلوم نیست که به کجا خواهیم رفت، زیرا در این دایره که آمدن و رفتن بشر در آن است و آن را آغازی و انجامی نیست، کسی دم به درستی نزده است تا معلوم شود آمدن از کجا و رفتن به کجاست و خردمندانه نیست که به عشق یک پندار مبهم، امری مسلم متروک گردد.

برای نمونه چند رباعی از خیام که افکار فوق در آن پرورده شده، نقل می کنیم:

 

چندان که نگاه می کنم هر سویی

در باغ روان است ز کوثر جویی

صحرا چو بهشت، ز کوثر کم گوی

بنشین به بهشت با بهشتی رویی

 

ای دل تو به اسرار معما نرسی

در نکته زیرکان دانا نرسی

این جا به می لعل بهشتی می ساز

کانجا که بهشت است رسی یا نرسی

 

ای کاش که جای آرمیدن بودی

یا این ره دور را رسیدن بودی

کاش از پی صدهزار سال از دل خاک

چون سبزه امید بر دمیدن بودی

 

می خوردن و گرد نیکوان گردیدن

به ز آن که به زرق زاهدی ورزیدن

گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود

پس روی بهشت کس نخواهد دیدن

 

از جمله رفتگان این راه دراز

باز آمده ای کو که به ما گوید راز

هان بر سر این دو راهه راز و نیاز

تا هیچ نمایی که نمی آیی باز

 

گویند بهشت و جور و کوثر باشد

جوی می و شیر و شهد و شکر باشد

پر کن قدح باده و بر دستم نه

نقدی ز هزار نسیه بهتر باشد

 

گویند بهشت و حور عین خواهد بود

آن جا می و شیر و انگبین خواهد بود

گر ما، می و معشوق پرستیم چه باک

چون عاقبت کار همین خواهد بود

 

گویند مرا که دوزخی باشد مست

قولی است خلاف، دل در آن نتوان بست

گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود

فردا باشد بهشت همچون کف دست

 

گویند کسان بهشت با حور خوشست

من می گویم که آب انگور خوش است

این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار

کاواز دهل شنیدن از دور خوش است

 

من هیچ ندانم که مرا آن که سرشت

از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت

جامی و بتی و بربطی و لب کشت

این هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت

 

دریاب که از روح جدا خواهی رفت

در پرده اسرار فنا خواهی رفت

می نوش ندانی ز کجا آمده ای

خوش باش، ندانی به کجا خواهی رفت

 

در دایره ای کامدن و رفتن ماست

آن را نه بدایت، نه نهایت پیداست

کس می نزند دمی در این معنا راست

کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست

 

امروز، ترا دسترس فردا نیست

و اندیشه فردات بجز سودا نیست

ضایع مکن این دم از دلت شیدا نیست

کاین باقی عمر را بها پیدا نیست

 

آی آمده از عالم روحانی تفت

حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت

می خور که ندانی زکجا آمده ای

خوش باش، ندانی به کجا خواهی رفت

 

همین مطالب را حافظ با بی پروایی بیشتر و ریزه کاری فلسفی دقیق تری تکرار می کند. با آن که مذاهب از مناظر سحرانگیز بهشت نقل های افسانه آمیز می کند، حافظ بر آن است که دشت «مصلا» و آب «رکن آباد» از آن دیار افسانه آمیز بهتر است. اگر زاهد به قد و بالای طوبی دلخوش است حافظ به قامت رسای دلبر خویش دل بسته، چه باید کرد، فکر هر کس به اندازه همت اوست! حافظ بر سر آن است که اگر شیخ عاقل است، باید به خمخانه رندی بیاید و در آن جا شرابی بنوشد که در کوثر رضوان از آن اثری نیست. اگر زاهد به حور بهشتی و قصور آن سامان خیال دل بسته است، به عقیده او شرابخانه از آن قصور و یاران زمینی از آن حور بهترند. حافظ به طنز می گوید «قصر فردوس» را به پاداش عمل می بخشند، ما که رند و لاابالی و گدا هستیم بهتر است روی به میکده مستان و دیر مغان بگذاریم. به همین جهت، حافظ از یار خویش می خواهد که از کوی خود او را به بهشت نفرستند، زیرا از همه جا درگاه یار خوش تر است. وی می گوید که نمی تواند باغ بهشت و سایه طوبی و قصور دل نشین جنت و حوریان بهشتی را با خاک کوی دوست برابر کند؛ بنابراین، واعظ بهتر است از نصیحت شوریدگان عشق دست بردارد و آن ها را مانند کودکان به سیب بوستان و شهد و شیر نفریبد. این اظهارات نظر حافظ فوق العاده صریح است. درست است که او فقط زاهد را مخاطب ساخته است، ولی در واقع این دین و دین گذارانند که فریب کودکانه شیر و شهد بهشتی را ساز کرده اند. حافظ می گوید نباید از درخت سدره المنتهی که بر آسمان می روید و یا از طوبی که بهشت را می اراید به خاطر سایه آن منت کشید، زیرا اگر با نظری وسیع بنگریم این سروهای روان دارای قدر و ارزش نیستند. حافظ می گوید من که امروز بهشت نقد را با وصال دوست و مستی و سر خوشی به چنگ می آورم و می توانم از دیدن گلگشت مصلا و لغزش آب در جویبار رکن آباد و نسیم خوش صحرای ایذج دلخوش شوم، چرا باید وعده فردای زاهد را باور کنم. اگر امروز عشرت را به فردا بیافکنیم، کسی مایه نقد بقا را تضمین نمی کند و باید چون گل و مل از پرده برون آمده به صحرا رفت، زیرا روشن نیست که بار دیگر ملاقات میسر شود. بدین سان، حافظ در جاودانی بودن روح شک دارد و مانند خیام بر آن است که عارفی نیست که بتواند زبان سوسن را درک کند تا بداند چرا رفت و چرا بازآمد. برای نمونه ابیاتی منتخب از غزلیات حافظ در ذیل نقل می کنیم:

 

بده ساقی می باقی که در جنب نخواهی یافت

کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را

 

تو و طوبی و ما وقامت یاد

فکر هر کس به قدر همت اوست

 

بیا ای شیخ و در خمخانه ما

شرابی خور که در کوثر نباشد

 

معنای آب زندگی و روضه ارم

جز طرف جویبار و می خوشگوار چیست

 

زاهد اگر به حور و قصور است امیدوار

ما را شرابخانه قصور است و یار، حور

 

قصر فردوس به پاداش عمل می بخشتند

ما که زندیم و گدا، دیر معان ما را بس

از در خویش خدا را به بهشتم بفرست

که سر کوی تود از کون و مکان ما را بس

 

باغ بهشت و سایه طوبی و قصر خلد

با خاک کوی دوست برابر نمی کنم

 

واعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما

با خاک کوی دوست به فردوس منگریم

 

چو طفلان تا به کی زاهد فریبی

به سیب بوستان و شهد و شیرم

 

منت سدره و طوبی زپی سایه مکش

که چون خوش بنگری این سرو روان این همه نیست

 

من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود

وعده فردای زاهد را چرا باور کنم

 

بگو به خازن جنت که خاک این مجلس

به تحفه بر سوی فردوس و عود مجمر کن

 

به خلدم دعوت ای زاهد مفرما

که این سیب زنخ زان بوستان به

 

فردا شراب و کوثر و حور از برای ماست

امروز نیز ساقی مهرو جام می

 

ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی

مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد

 

عارفی کو که کند فهم زبان سوسن

تا بگوید که چرا رفت و چرا بازآمد

 

آزاداندیشی حافظ در چارچوب انکار و تردید در معاد و عقاب محدود نمی ماند، بلکه وی اصولا همه مقولات مذهبی را مورد طنزی گزنده قرار می دهد و سراپای غزلیاتش از طعن شیخان و زاهدان و ابراز اشمئزاز از ریاکاران انباشته است و پیر مغان را که در نزد حافظ مظهر اندیشه های عارفانه و رندانه است بر این ریاکاران ترجیح می دهد:

 

مرید پیر مغانم، ز من مرنج ای شیخ

چرا که وعده تو دادی و او بجا آورد

 

بنده ی پیر مغانم که از جهلم برهاند

پیر ما هرچه کند عین عنایت باشد

 

و همین پیر مغان است که حتی در مقابله با صانع، گویی مقامی والاتر دارد و نظرش وسیع تر است و خطاهای صنع را با وسعت نظر و کرامت روحی خود پوشیده می دارد:

 

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت

آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد!

 

روح بی باور و شکاک حافظ نسبت به اصول مذاهب به صورت طعنه آمیز بروز می کند. گویی ابراز بی باوری و شک در جزمیات مذهب همیشه در نزد شکاک، موجی از طنز و ریشخند را بر می انگیزد و این چیزی است که در آثار ولتر و آناتول فرانس که به نوبه خود با مذاهب همین معامله را داشته اند، بروز کرده است. مثلا حافظ می گوید اگر از مسجد به خرابات رفتم بر من خرده نگیرید، زیرا مجلس وعظ دراز بود و وقت باده گساری می گذشت. و یا اگر رشته تسبیحم گسسته است عذرم را بپذیر، زیرا دستم در دامن ساقی سیمین ساق بود و اگر در شب قدر که قرآن آن را «خیر من الف شهر» (بهتر از هزار ماه) خوانده است جامی زده ام عیبم مکنید، زیرا یار من مست و سرخوش از راه در رسید و جام می برکنار طاق بود. به علاوه، حال که واعظان شهر مهر پادشاهان و شحنگان را پذیرفته اند، چه ایرادی است اگر من نیز مهر نگاری بگزینم. اگر زمانی نیز مقیم حلقه ذکر می شوم، بدان امید است که حلقه ای از سر زلف یار به دست آورم. و اگر به نماز می ایستم، چنان به یاد طاق ابروی یار هستم که محراب به فریاد می آید. باکی نیست که ماه رمضان است، اگر باده میکده عشق حاضر است و می توان از آن یک دو ساغری نوشید. و اصولا جنگ هفتاد و دو ملت را در مذاهب عذر نهید، زیرا حقیقت را ندیده و ره افسانه زدند. باری حافظ راه رندی و عشق ناسوتی و عیش حیات را بر عبوس زهد ترجیح می دهد و آشکارا می گوید:

 

فدای پیرهن چاک ماهرویان باد

هزار جامه تقوی و خرقه پرهیز

پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر

به می ز دل ببرم هول روز رساخیز

 

ملاحظه کنید «هول روز رستاخیز» تا چه اندازه برای حافظ جدی است که توصیه می کند با بستن پیاله شراب بر کفنش او را از این هول رها سازند! خلاصه آن که ذکر یک سلسله اصطلاحات مربوط به مذهب و متولیان آن مانند شیخ و قاضی و امام شهر و محتسب و صوفی و واعظ و فقیه و مسجد و محراب و مدرسه و سجاده و نذر و فتوح و ذکر و قرآن و تسبیح و طیلسان و دلق و سحور و روزه گشایی و بیت الحرام و روزه و آمرزش و توبه و غیره و غیره در عزلیات حافظ در زمینه طنزآمیز و شکاکانه ای به میان آمده است و چون تفسیر همه اشعار حافظ در این زمینه که تعداد آن بسیار است سخن را دراز خواهد ساخت، به ذکر نمونه هایی از این اشعار اکتفا می کنیم:

 

حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی

دام تزویر مکن چون دیگران قرآن را

 

ترسم که صرفه ای نبرد روز دادخواست

نان حلال شیخ ز آب حرام ما

 

فقیه مدرسه مست بود و فتوی داد

که می حرام ولی به زمال اوقاف است

 

به کوی می فروشانش به جامی بر نمی گیرند

زهی سجاده ی تقوی که یک ساغر نمی ارزد

 

خدا را محتسب! ما را به فریاد می و دف بخش

که ساز شرع از این افسانه بی قانون نخواهد ماند

 

گه جلوه می نمایی و گه طعنه می زنی

ما نیستیم معتقد شیخ خودپسند

 

عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو

نفی حکمت چه کنی بهر دل عامی چند

 

بیا به میکده و جامه ارغوانی کن

مرو به صومعه کانجا سیاه کارانند

 

مکن به چشم حقارت نگاه در من مست

که آبروی شریعت بدین قدر نرود

 

گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست

از می کنند روزه گشا، طالبان یار

ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود

تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار

 

صوفی گلی بچین و مرقع به خار بخش

وین زهد خشک را به می خوشگوار بخش

طامات و شطح در ره آهنگ چنگ نه

تسبیح و طیلسان به می و میگسار بخش

زهدگران که شاهد و ساقی نمی خزند

در حلقه چمن به نسیم بهار بخش

 

زکوی میکده دوشش به دوش می بردند

امام شهر که سجاده می کشید به دوش

دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات

مکن به فق مباهات و زهد هم مفروش

 

احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان

کردم سوال صبحدم از پیر می فروش

گفتا نگفتنی است سخن گرچه محرمی

درکش زبان و پرده نگه دار و می بنوش

 

دور شو از برم این واعظ و بیهوده مگوی

من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم

 

واعظ ما بوی حق نشنید، بشنو این سخن

در حضورش نیز می گویم نه غیبت می کنم

 

اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز

پیاله ای بدهش گو دماغ را تر کن

بگو به خازن جنت که خاک این مجلس

به تحفه بر سوی فردوس و عود مجمر کن

 

ما را به رندی افسانه کردند

پیران جاهل، شیخان گمراه

از دست زاهد کردیم توبه

وز فعل عابد، استغفرالله!

ما شیخ و زاهد کمتر شناسیم

یا جام باده یا قصه کوتاه

 

روزه هر چند که مهمان عزیز است ولی

رفتنش موهبتی دان و شدن انعامی

مرغ زیرک به در صومعه اکنون نپرد

که نهادند به هر مجلس وعظی دامی

گله از زاهد بد خو نکنم رسم این است

که چون صبحی بدمد از پی اش افتد شامی

 

نه حافظ را حضور درس قرآن

نه دانشمند را علم الیقینی

 

نشان اهل خدا عاشق است، با خود  دار

که در مشایخ شهر این نشان نمی بینم

 

این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می خواند

بر در میکده ای با دف و نی ترسایی

گر مسلمانی از این است که حافظ دارد

وای اگر از پس امروز بود فردایی

 

قرن ها پس از خیام و حافظ، شاعر بزرگ آلمانی و ستاینده حافظ، اندیشه های تردید در مواعید مذاهب را که این دو سراینده نابغه ما با آن فصاحت و بلاغت بیان داشته بودند، در منظومه کبیر خود «فاوست» بدین شکل افاده کرده است:

 

من به جهان آن سوی مرگ لاقیدم

و هنگامی که این جهان ویران گردد

با آن جهان انسی ندارم

زیرا من فرزند زمینم، رنج یا شادی را

تنها در این جایگاه ادراک می کنم

و در آن دم تلخ که ترکش می گویم

برای من یکسان است که حتی گیاهی از گورم بر ندمد

زیرا مرا با جهان دیگر کاری نیست

هیجانات آن جهان هر نامی که داشته باشد

کنجکاو نیستم که حدود و ثغور آن کجاست

و این که آیا در این سامان نیز،

فراز و فرودی هست یا نه

 

اکنون در زمان گوته که هنوز پاپ رم قدرت تکفیر داشت و «کتب ضاله» را در سیاهه سیاه خود می گنجاند گفتن این کلمات آسان نبود، در دوران خیام و حافظ به طریق اولی دشوار بود.

شک «شاعرانه» ای که خیام و حافظ به این اندیشه های فلسفی می دادند، آن ها را ناچار نرم تر و در خورد تحمل تر می ساخت. زبان «ازپ» و هیات رمزآمیز و قابل تعبیر اشعار آن ها برایشان گریزگاهی بود، ولی به هر جهت حقایقی در این اشعار بیان شده که برای آن ایام مخوف بود.

در دورانی که معرفت انسان در حضیض است، توده ها بردگان ذلیل قدرتمندان اند، شیوه استبدادی در اوج است و خرافات تسلط بلا رقیب دارد، جسارت بیان این حقایق جسارت عظیمی است. از این جهت، خیام و حافظ را نباید تنها متفکر بندگسل و آزاداندیش دانست، بلکه مردان مجاهدی که به اتکای روح نیرومند خود از افشای حقایق باک نداشتند. به ویژه، حافظ خود نیک می دانست که حامل چه افکار طغیانی است، چه سوزی در درون دارد و چه خطری او را تهدید می کند:

 

فاش می گویم از گفته خود دلشادم

بنده عشق و از هر دو جهان آزادم

 

در اندرون من خسته دل ندانم که کیست

که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

 

ما در درون سینه هوایی نهفته ایم

بر باد اگر رود سر ما، زان هوا رود

 

ما امروز در جهانی به سر می بریم که مظاهر حیات انسانی نسبت به زمان خیام و حافظ از بیخ و بن دگرگون شده، معرفت انسانی به سوی اوج می رود، توده ها رشته سرنوشت خود را به دست می گیرند، مستبدین و جهالت پروران در منگنه تاریخ فشرده می شوند، علم روز به روز بیشتر حاکمیت می یابد. در این دوران ذکر حقایق علمی مانند گذشته دشوار نیست. به جاست که در این دوران، ما به جان های روشنی درود بفرستیم که کلام شان در نیمه شب تاریخ علی رغم زوزه خشم خفاشان ظلمت پرست با تلالو حقایق می درخشید.

لینک های شماره های گذشته:

1 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/mars/544/tabari.ht

2 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/mars/545/tabari.ht

3 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/april/546/tabari.htm

4 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/april/547/tabari.htm

5 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/april/548/tabari.htm

6- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/april/549/tabari.htm

7 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/may/550/tabari.htm

8 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/may/551/tabari.ht

9 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/may/552/tabari.htm

10 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/may/553/tabari.htm

11 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jon/554/tabari.html

12 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jon/555/tabari.html

13 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jon/556/tabari.htm

14 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jon/557/tabari.html

15- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jon/558/tabari.html

16 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jolay/559/tabari.html

17 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jolay/560/tabari.htm

18- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jolay/561/tabari.html

19 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jolay/562/tabari.html

20- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/jolay/563/tabari.html

21 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/agust/564/tabari.htm

22 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/agust/565/tabari.htm

23 http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/agust/566/tabari.htm

24 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/septamr/567/tabari.h

25 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/septamr/568/tabari.h

26 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/septamr/569/tabari.h

27 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/septamr/570/tabari.h

28 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/oktobr/571/tabari.ht

29 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/oktobr/572/tabari.ht

30 – http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/oktobr/573/tabari.ht

31- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/novamr/575/tabari.ht

32- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/novamr/576/tabari.ht

33 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/novamr/577/tabari.ht

34 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/desamr/tabari.html

35 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/desamr/579/tabari.ht

36 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/desamr/580/tabari.ht

37 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/desamr/581/tabary.h

38 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/janvye/582/tabari.

39 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/janvye/583/tabari.ht

40 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/janvye/584/tabari.html

41- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/janvye/585/tabari.html

42 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/janvye/586/tabari.html

43 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/febriye/587/tabari.htm

44 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/febriye/588/tabari.html

45 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/febriye/589/tabari.html

46- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/febriye/590/tabari.html

47 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/merts/591/tabari.htm

48 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/janvye/586/tabari.ht

49 https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/april/593/tabari.htm

51- https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/april/595/tabari.htm

52 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/april/596/tabari.htm

53 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/may/597/tabari.html

54 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/may/598/tabari.html

55 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/may/599/tabari.html

56 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/may/600/tabari.html

57 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/jon/601/tabari.html

58 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/jon/602/tabari.html

59 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/jon/603/tabari.html

60 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/joan/604/tabari.htm

61 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/joan/605/tabari.html

62 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/joan/606/tabari.htm

63- https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/joan/607/tabari.htm

64 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/joan/608/tabari.htm

65 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/agust/609/tabari.htm

66 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/agust/610/tabari.html

67 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/agust/611/tabari.html

68 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/agust/612/tabari.html

69 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/agust/613/tabari.html

70 - www.rahetudeh.com/rahetude/2017/septamber/614/tabari.html

71- https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/septamber/615/tabari.html

72 - http://rahetudeh.com/rahetude/2017/septamber/616/tabari.html

73  http://rahetudeh.com/rahetude/2017/mehr/617/tabari.html

74 - http://rahetudeh.com/rahetude/2017/oktobr/618/tabari.html

75 - http://rahetudeh.com/rahetude/2017/oktobr/619/tabari.html

76- http://rahetudeh.com/rahetude/2017/oktobr/620/tabar

77 http://rahetudeh.com/rahetude/2017/oktobr/621/tabari.html

78- http://rahetudeh.com/rahetude/2017/novamr/622/tabari.htm

 79 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/novamr/623/tabari.html

80 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/novamr/624/tabari.html

81http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/novamr/624/tabari.ht

https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/novamr/626/tabari.html

-82

83 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/desamr/627/tabari.html

 

84-http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/desamr/628/tabari.html

 

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 تلگرام راه توده :

https://telegram.me/rahetudeh

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                       شماره 629  راه توده -  7 دیماه  1396

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت