مقاله منتشره
در نشريه " نامه" در ايران
محمد علي عموئي
چه دليلي برای
حزب پذيری ايراني ها مستندتر از
استقبال مردم از حزب توده ايران
---------------------------------------------------------------------
اگرخيانت يکصد ساله حاکميت ها نبود
ايران می
توانست بزرگترين دمکراسی
آسیائی را،
پس از هندوستان داشته باشد
در سالهاي اخير،
بارها، از قلم ها و زبان هاي مختلف – چه ايراني و چه غير ايراني- بدرستي عنوان
شده است که اگر ديکتاتوري رضاشاه و کودتاي 28 مرداد بر ايران سلطه نمي يافتند،
پس از هندوستان، ايران با انقلاب مشروطه بزرگترين نظام دمکراسي را در آسيا مي
داشت. اين ارزيابي درست را با تاسفي تاريخي و بسيار دردناک بايد کامل کرد: اگر
نظامي که از دل انقلاب 57 بيرون آمد نيز چنان سرنوشتي نمي يافت که اکنون يافته
است، ايران باز هم مي توانست هندوستان خاورميانه شود.
بحث ما، نه
درباره ماهيت طبقاتي حاکميت ها، بلکه در ستيز سه حاکميت رضاخاني، محمد رضاشاهي
و جمهوري اسلامي با دمکراسي و آزادي در ايران و نتايج فاجعه بار آنست. هم در
پايان فروريزي ديوار استبداد رضاخاني و هم در پايان منجر به انقلاب نظام
شاهنشاهي- آريامهري و سالهاي نخست پيروزي انقلاب 57 ايران يکبار ديگر با آن
مسائلي درگيري شد که با قاطعيت مي توان گفت با فروپاشي جمهوري اسلامي نيز آن دو
تجربه يکبار ديگر تکرار خواهند شد. چپ روي ها، اختلافات سياسي، کم آگاهي ها،
فراموش شدن تجربه ها، کم تحملي مردم و حاکميت و سلطه آن که زور و سرنيزه
دراختيار دارد و دور ديگري از استبداد! اينست آن فاجعه اي که اجازه نمي دهد
زايمان دمکراسي در ايران، يکبار و براي هميشه انجام شود. حتي در دوران اوليه
اصلاحاتي که از سال 1376 و با روي کار آمدن دولت خاتمي آغاز شد، ما شاهد همين
کشاکش شديم. کشاکشي که بار ديگر زور حاکميت بر آن چربيد و رگ آزادي را زد. همه
آنها که حوادث سالهاي اول انقلاب 57 را بخاطر دارند، اگر صادقانه بخواهند
درباره آن سالها و حوادث آن نظر بدهند، خواهند گفت که نه تنها حاکميت بي تجربه
و تازه به حکومت دست يافته و چند گانه، بلکه سازمان هاي سياسي ايران و از آن
مهم تر، مردم نيز دانسته و ندانسته در آن حوادث منجر به اختناق نقش آفرين شدند.
جنگ در کردستان، جنگ در گنبد، حکومت چند ساعته شوراها در شهر آمل، ماجراجوئي
هاي ويرانگر و خونين مجاهدين خلق، کشاکش هاي مطبوعاتي احزاب و سازمان هاي
سياسي، اختلافات سياسي در درون حاکميت، دست به اسلحه بردن و کشتار راه انداختن
حاکميت، بستن مطبوعات و ممنوع کردن فعاليت احزاب و.... اينها همه، بخش هائي از
تراژدي سه مرحله گشايش فضاي سياسي درايران است. خيانت حکومت ها نيز اتفاقا و
درست در همينجاست. يعني در بستن فضاي سياسي و اجازه ندادن به چالش هاي سياسي و
حل مسئله. حکومت ها با بستن فضاي سياسي مانع حل اين معضل شده اند و از آن وخيم
تر آنکه، با اعمال خشونت و درندگي، خشونت را در بطن جامعه نهادينه تر کرده اند.
کاري که اکنون حاکميت جمهوري اسلامي عميق تر و وسيع تر مي کند، همين است! حکومت
از بيم سقوط دست به اسلحه مي برد و زندان ها و ميدان هاي اعدام را آب و جارو مي
کند و مخالفان را عملا متقاعد مي کند که هيچ راه حلي جز سرنگوني نظام حاکم
نيست.
براي لحظه اي
چشم را ببينديم و تصور کنيم، جمهوري اسلامي سقوط کرده است. تمام احزاب و سازمان
هاي سياسي که از پرده بيرون مي آيند، يکبار ديگر درگير تجربه اندوزي نخواهند شد
و اشتباهات پس از سقوط رضا شاه، سقوط پسرش محمد رضا و انقلاب 57 يکبار ديگر
تکرار نخواهد شد؟ حزب کمونيست کارگري اينبار بجاي چريک فدائي هوس حکومت شوراها
نخواهد کرد؟ جنگ و گريز بر سر نام گذاري خيابان ها بالا نخواهد گرفت؟ کردستان و
گنبد و اينبار خوزستان و بلوچستان در آتش اختلافات سياسي احزاب و سازمان ها و
جنگ داخلي غرق نخواهند شد؟ مطبوعات تجربه را از ابتدا آغاز نخواهند کرد؟
بنظر ما همه اين
اتفاقا به اشکال بسيار هول انگيز تر تکرار خواهد شد. هول انگيز به اين دليل که
حاکميت چند پارچه و شکست خورده، خود نيز در دسته هاي مسلح و مخالف روبروي هم
خواهند ايستاد. اين سناريو بسيار محتمل است، چرا که نظام کنوني غرق در بحران
اجتماعي- اقتصادي آينده اي جز اين نخواهد داشت و ميراثي که از خود باقي مي
گذارد نيز جز اين نيست؛ و نام اين جز خيانت ملي است؟ اين خيانت نيست که حاکميت
کنوني نيز مانند دو رژيم پدر و پسر در نظام شاهنشاهي پهلوي مانع سايش ها و چالش
هاي سياسي در جامعه و جا افتادن و حل شدن آن شده و ميراثي شوم تر از آن دو از
خود باقي خواهد گذارد؟
نگاه کنيم به
تجربه کنفرانس برلين، نگاه کنيم به شاخ و شانه کشيدن نهضت آزادي در دولت موقت
براي سازمان هاي چپ و بويژه حزب توده ايران. نگاه کنيد به بحث ناتمام مانده
مليون و توده اي ها بر سر دولت مصدق، نگاه کنيد به جدال مليون و طيف فدائيان
اسلام، نگاه کنيد به اختلافات ريشه دوانده روحانيون در حوزه ها، نگاه کنيم به
پرونده هاي نا خوانده مانده و بسته شده حاکميت که سرانجام باز خواهد شد، نگاه
کنيم به طلبکاري هاي سلطنت طلب ها از يکديگر و از مردم و بيانديشيم به کينه ها
و اختلاف هاي فشرده شده در طيف هاي گوناگون مذهبي که در 28 سال گذشته در حاکميت
نقش داشته اند. ما اگر نتوانيم در يک فضاي باز و مناسب سياسي اين مسائل را طرح
کرده و بسمت حل آنها برويم، با بحراني به همان اندازه اجتناب ناپذير روبرو
خواهيم بود، که اجتناب ناپذير بودن فروپاشي نظام حاکم. و اين بار، جنگ خانگي بر
اين زايمان به تاخير افتاده افزوده خواهد شد. به ادبياتي که کيهان شريعتمداري،
يالثارات، حزب الله و امام جمعه ها و... در ايران و حزب کمونيست کارگري و
مجاهدين خلق و ديگران در مهاجرت بکار مي برند نگاهي بياندازيد. گوئي نه چيزي از
تاريخ آموخته اند و نه چيزي را فراموش کرده اند و با اين دو کوله بار سنگين به
سمت فاجعه مي رويم.