آغاز انتشار کتاب
ميهمان اين آقايان
اثر به آذين
به آذين ديگر نيست. آثارش هست، يادمانده هايش به
همچنين، اما خودش ديگر نه! از شمار چند انگشت شمار جسور و بنيانگذار کانون
نويسندگان ايران و نخستين دبير اين کانون بود.
دو نسل جوان و ميانه سال ايران در آن سال های پر نکبت پس از کودتای 28 مرداد به همت
او انقلاب اکتبر را به همراه شلوخوف بازخواني کردند. عشق و فداکاری را آنگونه که
بالزاک مي ستود آموختند و پرهيز از تزلزل و نااميدی را از قلم "رومن رولان" و
قهرمان جاودان رمان "ژان کريستف" او، که بسياری معتقدند "بتهوون" است، خواندند.
"جان شيفته" اين عجيب ترين عشق انساني را نيز به همچنين. رومن رولان خود گفته بود،
هر اثر بزرگي مانند گل رُز است. وقتي به زبان ديگری ترجمه مي شود، انگار اين گل را
يکبار در مشت فشرده و سپس دوباره در گلدان آب گذاشته اند. او اين را درباره ترجمه
آثار بالزاک و داستايوسکي گفته بود. در حالي که خود از نوابغ ترجمه بود. به آذين گل
های رُز رومن رولان را، با همه کمبودها و دشواری های لغات فارسي برای ترجمه، در مشت
خويش فشرد، اما چنان لطيف و با احتياط که وقتي گل های فشرده در مشت را در گلدان
ادبيات فارسي گذاشت، جاني ديگر و طراوتي دگر باره يافتند. اين، خود هنر بزرگي بود،
به استقبال ترجمه آثار شخصيتي رفتن که درباره ترجمه آثار بزرگ جهاني چنان نظری
داشت.
به آذين قصه نيز نوشت، نمايشنامه نويسي را نيز تمرين کرد، همه اين ها، بعنوان بخش
از کارنامه زندگي او در تاريخ ادبيات ايران ثبت است و در هفته هائي که از خاموشي
ابدی او مي گذرد پيرامون آن بسيار گفته و نوشته اند. حتي مخالفان فکری اش. و درست
بحث ما از همينجا آغاز مي شود. يعني از مخالفت با انديشه های به آذين. هم در ميان
آنها که در اساس به قبيله ديگری از تفکر و ايدئولوژی تعلق دارند و آبشان با امثال
به آذين هرگز در يک جوی نمي توانست برود، و هم در ميان آنها که در شکست ها و عقب
نشيني ها، آب زير پوستشان مي دود و يا بقول زنده ياد اسکندری: چند پياله آب به ديزی
فکری شان اضافه مي کنند.
نه درايران و بر فراز پيکرش، وقتي به خاکش وامي نهادند، بلکه در مهاجرت و خارج از
کشور کوشيدند از نيمرخ ادبي به آذين سخن بگويند اما از نيمرخ توده ای او هيچ
نگويند. نه تنها اين را نگويند و به روی خود نياورند، که حتي به بهانه "هنرمند
سياسي نمي شود"، با اين بخش از شخصيت او مخالفت نيز کردند. (البته پشت اين تئوری من
درآوردی، يعني هنرمند نبايد توده ای شود، والا برای جبهه روبرو اينگونه دايه مهربان
تر از مادر نمي شوند!) در اين ميان کساني هم استناد کردند به تمايل برخي اعضای
خانواده او که گفته اند به جنبه تشکيلاتي او کاری نداشته باشيد و يا وصيت کرده است
که هيچ گروهي او را به خود وابسته اعلام نکند.
بهانه ها، برای توجيه واخوردگي ها هميشه زيادند. به آنها که استناد به گفته و تمايل
خانواده به آذين مي کنند بايد گفت: اولا در اينجا صحبت گروه و گروه بازی نيست، بلکه
صحبت از حزب توده ايران و تعلق به آذين به آنست. دوم، مگر به آذين وقتي توده ای شد
از دختر و يا پسر و يا همسرش اجازه گرفت که حالا برای گفتن واقعيات بايد از آنها
اجازه گرفت؟ اين چه بهانه کودکانه ايست؟ برويد آن نامه های تاريخي که به پسرش نوشت
"از خواب تا بيداری" را يکبار ديگر بخوانيد. آنکه ديگری را به راه درست هدايت مي
کند پدر است نه پسر. و اين درس نامه ای برای يک نسل (دهه 1960) و انواع چپ روی ها و
جانفشاني های بي حاصل، بنام مشي چريک شهری و جنگلي در ايران بود. و اتفاقا امروز
همان نامه ها بايد يکبار ديگر، همراه با ويراستاری جديد منتشر شود؛ - کاری که ما در
راه توده خواهيم کرد- تا نسل جديدی که پا به ميدان گذاشته و در انجمن های اسلامي
دانشگاه ها پرپر مي زند، بخواند و بداند چه تجربه ای از گذشته وجود دارد و در بهره
گيری از اين تجربه و اندوخته لحظه ای نبايد غفلت کند. ما نبايد يکبار ديگر نيروی
بزرگي را از کف بدهيم و به همراه آن ياس و نوميدی را شاهد شويم.
جمع ديگری هستند که معتقدند بايد شخصيت ادبي به آذين را برجسته کرد. او مترجم بزرگي
بود و همين برای جاودان ماندنش در ايران کافي است. اين دسته، يا خود را فريب مي
دهند و در پي توجيه تزلزل های خود اند و يا به سبک و "مُد" روز مي خواهند سخن
بگويند تا هر جا آش است، بعنوان انسان بي خط و مثلا بي طرف دعوت شوند و بالای منبر
بروند.
خير و هزار بار خير!
اولا سخن، تنها از به آذين نيست، بلکه اين ماجرا يک طيف از بزرگان سياسي- ادبي
ايران را در برمي گيرد و اتفاقا نشان لياقتي که آنها در عرصه سياسي بر سينه دارند و
داشته اند هيچ کمتر از مدال فرهنگي و هنری و ادبي آنها نبوده و نيست. به آذين توده
ای بود، همانگونه که احمد محمود بود، سياوش کسرائي بود، نويسنده رُمان بسيار شيوا و
زيبای "افسانه ما" - غلامعباس فروتن- بود و ده ها و ده ها شخصيت نامدار ديگر ايران
بودند و هستند. اتفاقا همه اينها چوب توده ای بودن را در دوران شاه و در جمهوری
اسلامي خوردند. از انصاف به دور است که چوب آن را از دو رژيم خوردند و پياز را در
مهاجرت به خوردشان مي دهند. به آذين اگر توده ای نبود که در زندان با او آن نمي
کردند که در همين شماره راه توده و از قلم يکي از هم بندان او در دوران اسدالله
لاجوردی مي خوانيد.
اگر نبود برخي سياست های تبليغاتي غلط در سال های مهاجرت و تبليغ "اشتباه کرديم"
اين فاجعه چنين آسان پذيرفته نمي شد و يا با سکوت از کنار آن نمي گذشتند، که احمد
محمود توده ای بماند و توده ای برود و در يادبودهای کم رنگي که برای او در خارج از
کشور گرفتند دريغ از اشاره ای به اين واقعيت. همانگونه که در باره به آذين کردند.
به آذين عضو افتخاری کميته مرکزی حزب توده ايران بود و اگر نبود انديشه ذخيره ماندن
او برای شرايط دشوارتر کار سياسي در ايران پس از انقلاب و تبديل "اتحاد مردم" به
ارگان ديدگاه توده ای و پافشاری بر فعاليت آزاد و قانوني زير نام "اتحاد دمکراتيک
مردم ايران" هيچ نيازی به افتخاری بودن اين عضويت نبود. جاي او در هيات اجرائيه حزب
و بعنوان دبير کميته مرکزی و ای بسا در شرايطي دبيرکل حزب توده ايران بود. اينست آن
واقعيتي که گوئي عده ای وحشت دارند از بيان آن. در سال های دهه 1350 به آذين ارتباط
حضوری خود را با مرکزيت حزب توده ايران در خارج از کشور(عمدتا متمرکز در آلمان
دمکراتيک وقت) حفظ کرد و ده ها رهنمود او بصورت غير مستقيم به واحدهای توده ای در
داخل کشور (از جمله از طريق راديو پيک ايران) رسانده شد. و آنچه را که در عرصه
سياسي در ايران کرد در همآهنگي کامل با همان مرکزيت بود. همچنان که در سال های پس
از انقلاب 57. به آذين پيش از آنکه مترجم شود و مترجم باشد يک مبارز سياسي بود. اين
که رژيم کودتا انسان های شريف و ميهن دوستي را از بودن در ارتش، از بودن در ارگان
آموزشي و هر ارگان ديگری که خود تشخيص مي داد نبايد توده ای در آن باشد محروم مي
کرد و آنها برای گذران زندگي استعداد خويش را در راه ديگری بکار مي گرفتند ويژه به
آذين نبود و نيست. مگر امثال ابراهيم يونسي سرنوشتي غير از اين داشته اند؟
آنها که با اين شامورتي بازی ها مي کوشند حزب گريزی، انفعال و ياس و توده ای ستيزی
را جا بياندازند و برای حاشيه نشيني خود نيز حصاری بسازند، بايد پاسخ بدهند:
مگر حيدرخان چند زبان خارجي نمي دانست و مترجم نبود؟
مگر زنده ياد پروين گنابادی محقق و اديب نبود؟
مگر علي اکبرخان دهخدا اولين کانديدای رياست جمهوري ايران به پيشنهاد حزب توده
ايران نبود؟
مگر زنده ياد دکتر رادمنش از نوابغ فيزيک اتمي ايران نبود؟
مگر زنده ياد ايرج اسکندری از کارشناسان بزرگ باستان شناسي ايران و مترجم بزرگ و
مسلط کاپيتال مارکس نبود؟
مگر پرويز شهرياری به دليل شهرتش در رياضيات در تاريخ ايران ماندگار شده؟
مگر اميرحسين آريانپور به صرف فلسفه دانستن چنين شهرتي در ايران يافته؟
مگر طبری دُردانه پژوهش علمي تاريخ سياسي و ادبي و طبقاتي ايران نبود؟
و اين مگر و مگرها را بسيار فراتر از اسامي که در بالا آورده شد مي توان ادامه داد.
اينها شهرتشان به ترجمه و يا تحقيق، فلسفه، رياضيات و يا فيزيک اتمي است؟ يا مبارزه
سترک سياسي که در راه آرمان توده ای و سوسياليستي در ايران کردند. چه کسي گفته که
اين افتخار کمتر از افتخار ترجمه و تاليف و تحقيق است؟ که اين پاگون را اگر از روی
شانه چپ به آذين برداريم بهتر است؟ از هر دو پاگوني که بر شانه او بود بايد با
جسارت دفاع کرد.
اين که ديگران چه مي کنند و چه مي خواهند بکنند و يا چگونه مي انديشند به خودشان
مربوط است، بحث ما درباره تعلل و سستي و فرصت سوزی های دروني است. خانه خود را بايد
آباد کنيم. چه بيم از اينکه 20 نفر کمتر يا بيشتر به فلان مراسم- از جمله مراسم
يادبود به آذين- بيايند و يا نيآيند؟ مهم اينست که ما مبتکر چنين مراسمي باشيم و
حرف و سخن دقيق را بگوئيم. آنچه مي ماند دقيق گفتن و دقيق انديشيدن است، نه پر و يا
خالي و يا نيمه پر بودن اين سالن يا آن سالن در فلان مراسم، که اگر اسير چنين خام
انديشي باقي بمانيم همان مي شود که کساني با شهرت بي خطي و بريدگي، بشوند سخنگو و
خاطره گو و شاعر يادبودها!
نه تنها امکان نداده و نمي دهند تا درباره دوران زندان و شکنجه های او در جمهوری
اسلامي سخن گفته شود، بلکه درباره آنچه که خود به قلم خويش در باره زندان شاهنشاهي
نوشته نيز دراين هفته ها يا سکوت کرده اند و يا اشاره ای گُنگ و نامفهوم. اين سکوت
ادامه همان خيمه شب بازی بالاست که اشاره کرديم. به همين دليل و برای کشيدن عمود
اين خيمه، دو نوشته سياسي او "مهمان اين آقايان" و "از خواب تا بيداری" به آذين را
بتدريج در راه توده منتشر مي کنيم. اين باز انتشار را با "ميهمان اين آقايان" آغاز
کرده ايم که به آذين درباره زندان شاه و تجديد ديدار با افسران توده ای و نسل جديد
و چپ انديش در زندان ها و ديگران - از جمله شادروان فروهر- مي کند.
بخش سی و دو
ـ پایان دوران زندان شاه
اینک هوای آزاد!
بخش سی و یک
ـ شیلی،
انقلاب مخملی – دستکش آهنین
بخش سی
ـ زیر پوست هر زندانی
دنیائی نهفته است دانستنی
بخش بیست ونهم
ـ این قافله سارالان را
جمهوری اسلامی کشت!
بخش بیست و هشتم
ـ از نام چه پرسید؟
از ننگ چه گوئید؟
بخش بیست و هفتم
ـ دیدار با نامدارانی
که در ج.ا قربانی شدند
بخش بیست و ششم
ـ زندان ایران
همیشه "مشتی، نمونه خروار"
بخش بیست و پنجم
ـ آن انقلابی که می شناختیم
و درباره آن می گفتیم
بخش بیست و چهارم
ـ آنچه بر ناصر کاخساز
و آیت الله سعیدی گذشت
بخش بیست و سوم
ـ توحش و جنایت
ارثیه ای که از آن آقایان
به این عالیجنابان رسید
بخش بیست و دوم
ـ آن حکومت اسلامی
که در زندان از آن می گفتند
بخش بیست و یکم
ـ آن سال هائی که
روحانیون بجای دستور
سئوال می کردند
بخش بیستم
ـ اخطار زندانبان
برافروختگی زندانیان
بخش نوزدهم
ـ آقایان
در زندان هم
به هم اقتدا نمی کردند
بخش هجدهم
ـ روزهائی که همه زیر
یک سقف می خوابیدیم
بخش هفدهم
ـ زیر نور ماه
در حیاط زندان قصر
بخش شانزدهم
ـ زندان قصر قجر
منزلگاه تازه من
بخش پانزدهم
ـ به آذین،
آقایان از این زندان
به آن زندانش می برند
بخش چهاردهم
ـ مردم
چه خوب و چه بد
آینه، خود من اند!
بخش سیزدهم
ـ انقلابیون دو آتشه،
تب تند، همیشه
زود عرق می کند!
بخش دوازدهم
ـ من "به آدین" هستم
هرگز چیزی برای
پنهان کردن نداشته ام
بخش یازدهم
ـ در میان زنجیریان
از این زندان به آن زندان
بخش دهم
ـ اندیشه و نگارش. جرم اینست!
وداع با قزل قلعه
ورود به زندان موقت
بخش نهم
ـ شیربچه هائی که
معمای فردای ایران بودند
بخش هشتم
ـ قزل قلعه
زیر نگاه تیزبین
دبیر کانون نویسندگان ایران
بخش هفتم
ـ به آذين خطاب به بازجو
اگر نمی ترسيديد
نيازی به ترساندن نداشتيد
بخش ششم
ـ هرگز آب نداشتم
که بدانم شناگر قابلی هستم؟
بخش پنجم
ـ یک گفتگوی ساده
میان من و زندانبان
بخش چهارم
ـ من و این قوم یهود
بخش سوم
ـ يادها دوباره مي آيند:
زندان قزل قلعه
محمود تفضلي- داريوش فروهر
بخش دوم
ـ 18 تا 23 ساله ها
زندانيان سياسي شاه
2 دهه پس از 28 مرداد
بخش اول
ـ ماجرا با اين اعلاميه آغاز شد:
اعلاميه نويسندگان ايران